نویسنده: حجت الاسلام شریفی دوست
در مباحث گذشته در باب چیستی و ماهیت معنویتهای نوظهور مطالبی مطرح و در آن به سنخ شناسی نسبی این جریانات در داخل کشور پرداخته شد . مطالب حاضر حاصل مصاحبه و گفت وگویی است که با حجه الاسلام شریفی دوست مسئول گروه عرفانهای نوظهور در نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه انجام شده و در آن بیشتر به کارکردهای این جریانات و ارتباط آن با مقوله جنگ نرم پرداخته شده است.
درقدم اول بفرمایید که اساسا عرفانهای نوظهور به چه معناست؟
اول اجازه دهید که اندکی موضوع بحث را از فضای پژوهشی رایج خارج کنیم و قابل فهم تر به این بحث بپردازیم. منظور از عرفانهای جدید، دسته ای از آیینها و جریاناتی است که با نام عرفان و با آرم معنویت به کشور ما وارد شده اند و ندای حقیقت طلبی سر میدهند. البته هر چند پاره ای از این جریانات تازه تاسیس نیستند و به لحاظ تاریخی قدیمیاند؛ اما به لحاظ ورودشان به کشور ما جدیدند و به عبارتی ظهورشان در کشور ما تازه است.
جریاناتی که اشاره کردید، از کجا وارد شدهاند؟
اینها یک طیف نیستند، بلکه جنبشهای مختلف و متعددی هستند و البته با ماهیتهای متفاوت. بعضی از اینها از شرق آسیا وارد شدهاند مانند اشو، دالایی لاما، کریشنا مورتی، سای بابا، بودیسم، تائو، یوگا، مهربابا. بعضی دیگر از نظر جغرافیایی متعلق به قاره آمریکا هستند؛ مانند عرفان سرخپوستی، اکنکار، والش، کاترین پاندر، وین دایر، پائولو کوئیلو و حتی جریان شیطان پرستی با همین نگاه آمریکایی محسوب میشود. بعضی از این جریانات به نوعی وابسته به ادیان الهی محسوب میشوند مانند عرفان مسیحیت و گروههای جدید مسیحیت مثل شاهدان یهوه. عرفان یهود یا همان کابالاهم خودش را به عنوان یک عرفان بر آمده از یک دین الهی معرفی میکند؛ هر چند در میان علمای یهود این ادعا مخالفین زیادی دارد. طیفی هم در حال شکل گیری است، با نام جنبشهای روان شناسی که معنا گرایی را به صورتی نو ارائه میدهند.
با این وجود آیا همه اینها وارداتیاند؟
درست است که بیشتر جریاناتی که ادعای معناگرایی و عرفان دارند خاستگاهشان خارج از کشور بوده است؛ اما بعضی از عرفانهای جدید که برای کشور مسئله ساز هم شدهاند و هم اندیشه و افکارشان و هم مشی عملی شان آسیب جدی داشته است؛ اینها داخلیاند و اتفاقا به خاطر بومی بودنشان افرادی که با اینها مواجه شده اند چون این گروهها را خودی پنداشتهاند و تصور میکرده اند که اینها اسلامی اند، بیشتر به آنها اعتماد کرده اند و با اقبال بیشتری مواجه شده اند؛ مانند عرفان حلقه و رام الله. مریدان این گروهها خیلی دیر متوجه انحرافی بودن آنها شده اند و یا در مواردی اصلامتوجه کجی اینها نشده اند؛ چرا که تصور میکنند اینها همان عرفان قران و اهل بیت است.
درست است که عرفانهای جدید بسیار متنوعاند، اما آیا نوع ورود و فعالیت شان یکسان است؟
به محض این که عنوان «عرفانهای جدید» مطرح میشود بعضی گمان میکنند که همه اینها دقیقا پیشوند عرفان را جزء نام خود دارند و بعضی خیال میکنند که همه اینها دارای تشکیلاتند و پاره ای دیگر تصور میکنند که همه اینها وارداتی اند. این سه گروه باید در برداشت شان از عرفانهای نوظهور تجدید نظر کنند. بعضی از اینها به صورت صریح خود را یک فرقه و یک جریان عرفانی معرفی نمیکنند، اما آموزهها و ادعاها و دستورالعملها همه معنوی و عرفانی است مانند کوئیلو. بعضی از اینها هیچ جا و مکان خاصی برای فعالیت ندارند و فقط آثار و کتابهای آنها یافت میشود و از طریق همین آثار با مخاطب ارتباط میگیرند؛ مانند وین دایر و کاترین پاندر و والش. ایده ماورائی «قانون جذب» هم بیشتر از طریق سمینارها و کارگاههای موفقیت و خانواده خلاق و عناوینی نزدیک به این در کشور در حال ترویج است.
آمار دقیقی از تعداد این فرقهها در دست داریم؟
تاکنون هیچ نهادی کار دقیق و کارشناسی در مورد تعداد این جنبشها نداشته است. بعضی رصدهای ناقص انجام گرفته که آمارهای حداقلی را نشان میدهند. در بعضی از پژوهش هایی که در موسسه بهداشت معنوی ما انجام دادیم، در حوزه نشر و آثار مکتوب دست کم 4000 عنوان کتاب در این حوزه به دست آمد که هر روز این تعداد در حال افزایش است. البته همین آمار حداقلی عمق فاجعه را نشان میدهد و تکلیف متولیان حوزه فرهنگ و ترببت را روشن میکند. این فقط در حوزه کتاب است. اگر تعداد فیلم ها، سایتها و وبلاگها و شبکههای ماهواره ای که مستقیم و غیر مستقیم مروج عرفانهای جدیدند اضافه شود، عدد و رقم غیر قابل باور میشود.
مخاطبین عرفانهای جدید بیشتر چه گروهیاند و علت پیدایش و گرایش به این عرفانها چیست؟
عمده مخاطب عرفانها جوانان و بانواناند. اما لازم است بین علل پیدایش و علل گرایش تفاوت گذاشت. اصلیترین دلیل گرایش اقشار جوان به این آموزهها را باید همان گرایش انسانها به خدا خواهی دانست که درجامعه ما هم به شکل برجسته ای وجود دارد. بنا براین نباید تصور کرد که انگیزه اولیه افراد برای پیوستن به این آیینها ضدیت با اسلام و معنویت است. اتفاقا در غالب موارد افرادی که اقبال نشان میدهند، با قصد خداخواهی و معنویت طلبی از جنبشهای دینی جدید استقبال میکنند. البته این مکاتب داشتههای خود را که از نظر درون مایه، کارامدی لازم را ندارند به اشکال جذاب و فریبا عرضه میکنند. پس عرضه زیبا و شکیل از آن جا که باعث جذابیت بخشی است به دنبال خودش گرایش را تشدید میکند.
اما علل پیدایش عرفانهای جدید در غرب، نیاز به حوصله بیشتری دارد. از دلایل پیدایش این عرفانهای نوپدید درفضای فرهنگ غرب، این است که از یک طرف فشارهای شکننده زندگی ماشینی و گسترش تجارت و رشد شتابنده تکنولوژی انسان غربی را به مرز بحران رساند و از طرف دیگر دراین جوامع، عرفان حقیقی ومعنویت راستین وآموزه هایی که جوابگوی نیاز فطری انسانها باشد، وجود نداشت از این رو این نیاز یا منجر به صدور معنویتهای شرقی مانند یوگا و بودیسم به غرب شد و یا شکل گیری دسته ای از فرقهها با شعار معنویت و عرفان را در همان غرب به همراه داشت که البته به علت نیاز شدید و فوری، هر دو دسته با استقبال مواجه شدند. در واقع شرایط جامعه غرب به گونهای بود که افراد درجست وجوی آبی زلال برای رفع عطش خود به هرنوشیدنی ناسالمی رو کردند. بنابراین تنشها واختلالات روحی و رفتاری که نظام سرمایه داری ایجاد کرده است، علت اصلی پیدایش این جنبشها در غرب بود.
با توجه به نکاتی که از پیامدهای تمدن غرب گفتید، آیا کارهایی مانند مدیتیشن و مراقبه را باید در همین راستا ارزیابی کرد؟
از عرایض بالا این نتیجه به دست آمد که جنبشهای معنوی جدید، نیامده اند که به داد فطرت حقیقت خواهی و خدا طلبی انسان برسند و کام تشنه آدمیان بریده از معنویت را سیراب کنند؛ بلکه آمدهاند تا بشر خسته از زندگی ماشینی را آرام سازند و روان ناآرام او را موقتاً تسکین دهند. به عبارت دیگر؛ آمدهاند تا انسان مدرن را با فرهنگ و تمدن جدید غربی سازگاری دهند و تحمل او را برای پذیرش وضع موجود، بالا ببرند. بنابراین، در این بازار، یافتن حقیقت، اهمیتی ندارد، بلکه تحصیل آرامش، مهم است و همه برنامههای به ظاهر معنوی و آیینها و آداب ها، برای حل مشکلات موجود طراحی شدهاند، نه برای تکامل و رشد انسان و به کمال رساندن وی.
به عنوان مثال tm (مدیتیشن متعالی) که یک مرام به ظاهر معنوی است وتوسط ماهاریشی ماهش پایه گذاری شد با همین رویکرد، بزرگ ترین خدمت را به دنیای غرب ارائه کرد. وی مکاتب عرفانی شرق آسیا را براساس مبانی تمدن غرب، عرضه نمود. عرفان او از یک طرف بودیسم و هندوئیسم را با خود دارد و از طرف دیگر به اصالت انسان و دین زدایی (اومانیسم و سکولاریسم) که ریشه تمدن غرب است، کاملاً پای بند است. در این مرام، عقیده بر این است که باید ذهن را سامان داد؛ چون ریشه تمامی مشکلات به آشفتگی و پراکندگی ذهن بر میگردد. نگاه متمرکز به شمع یا تکرار مداوم صداهای بی معنا (که نام آن را مراقبه میگذارد) همه و همه برای رسیدن به یک هدف است و آن، تخلیه فشارهای روحی و روانی است؛ زیرا با این کار، ذهن از مشغولیتهای گیج کننده و استرس آور نجات پیدا میکند. معلوم شد که چرا عرفانهای شرقی با مبانی غربی در این مرام ترکیب شده اند؛ چون هدف در هر دو، «فرار از رنج» است.
مدیتشین به صورت کلی نقشش همین است. این ترفند به خوبی قادر است که در برابر فشارهای شکننده تمدن سرمایه داری، از پیروان خود، افرادی مطیع و سر به راه تربیت کند و کسی هم تنه به تنه سرمایه داری جهانی نزند. تربیت افرادی راضی و قانع، غایت مدیتشین است که البته تواناییها و استعدادها به طور خودکار در خدمت تحکیم نظام سرمایه داری غربی قرار خواهد گرفت. وجه مشترک کتاب هایی که امروزه مدیتشین را تبلیغ میکنند، یک مطلب است و آن هم «کامیابی در زندگی شخصی و رضایت از محیط» است. بنابراین، برای رسیدن به مدیتشین متعالی، کسی حق ندارد به نیمه خالی لیوان فکر کند و همه باید خود را با این شرایط، هماهنگ کنند و چون نمی توان جهان را تغییر داد، باید اهداف و آرمانهای خود را با نظام حاکم بر دنیا تطبیق داد!
این عرفانها به طور کلی چه میزان آسیب دارند؟ آیا در مجموع با آموزههای دینی ما قابل جمعاند؟
متاسفانه یکی از مشکلات ما با مدیران فرهنگی همین است که اساسا این آسیبها را نشناخته اند و به همین علت، تصور نمیکنند که این جریانات آسیبی داشته باشد. این اشتباه بزرگی است که کسی منتظر بماند اقای کوئیلو در مورد سکس ـ که خیلی تابلو است ـ کتاب بنویسد تا بعد اندیشههای وی را آسیب زا تلقی کند. چنان که در مورد کتاب یازده دقیقه وی همین اتفاق افتاد. در این کتاب که سرگذشت یک دختر فاحشه است، وی بارها و بارها حالات جنسی این دختر را توصیف میکند. بعضی که این کتاب را دیدند گفتند چون موضوعش سکس است، آسیب دارد. در حالی که از نگاه بنده آنچه که گفته میشود مشکل اصلی کتاب نبود. آسیب اصلی این بود که کوئیلو در این کتاب سکس را با معنویت پیوند زده است. وی بارها در این کتاب گفته که دیگران نور معنویت را در چهره این دختر میدیدند. این که سکس با معنویت قابل جمع توصیف شود و روسپیگری، راه معنویت معرفی شود این آسیب اساسی است.
بزرگ ترین آسیب عرفانهای بدلی این است که مفاهیم متعالی را از تعالی انداختهاند و قلب ماهیت کردهاند. مثلا مفهوم خداوند که متعالی ترین حقیقت در اسلام است، در عرفانهای جدید کاملاتحریف شده عرضه میشود. به عنوان مثال خدا همان انرژی معرفی میشود. یا بعضی از صفات که در قران پررنگ تبلیغ شده مانند صفت حکمت و قدرت، از خداوند گرفته میشود. واژه شکر گزاری را همه یک واژه مقدس میدانند و حس شکر را ناشی از خشوع و دین داری و اوج ارتباط با خدا میدانند. اما این مفهوم در عرفانهای جدید یک تفسیر عجیب دارد ـ که الان کتابهای مختلفی با عنوان «راز شکرگزاری» منتشر شده است ـ. شکر گزاری نه به معنای احساس دین و تکلیف به خدا، بلکه به این معناست که هرچه به شما سرخوشی بدهد و شما را به کامیابی بیشتری برساند، شما رضایت خودت را در قالب شکر به او اعلام کن. پس درعرفانهای جدید شکر گزاری یعنی ابراز رضایت شما از اشیاء، نه مدیون دانستن خود به خدا. علت این است که کامیابی هر چه بیشتر انسان غایت معرفی میشود و هر چه که عیش انسان را کامل کند باید از او تشکر کرد. پس در حقیقت شکر گزاری به این معنا در حقیقت تغییر جایگاه بنده و خالق است؛ چرا که در عرفانهای جدید انسان از موضع بالابا هستی مواجه میشود و چون خود را طلبکار میداند؛ همه اشیاء و پدیدهها باید انسان را در در ارضاء حس مطالبه گری اش کمک دهند. پس این حس ما را با خداوند از اساس پیوند نمی دهد. اتفاقا این نگاه به خود خدا هم وجود دارد؛ یعنی خدا نه یک خدای متعالی، بلکه یک خدای ابزاری است که باید در خدمت انسان قرار گیرد تا آدمی را از استرسها و فشارها و مشکلات و عذاب وجدان نجات دهد.
خلاصه این که کمترین آسیب این جنبشها این است که با شعار عرفان و معنویت، دین ستیزی و شریعت گریزی به صورت برجسته ای ترویج میشود. در عرفانهای جدید مردم به معنویت دعوت میشوند؛ اما راه معنویت را از دیانت و دین داری جدا میکنند. کتابی ترجمه شده با عنوان گفت وگوی با خدا.» کسی سراغ این کتاب میرود که بخواهد به خدا نزدیک شود. اما در واقع اولادر این کتاب بیش از همه به متولیان دین حمله شده و به علاوه حرف اصلی در این کتاب این است که خدا هیچ ماموریتی برای شما در روی زمین تعریف نکرده و هر طور دوست دارید با خدا ارتباط بگیرید. در این کتاب کلید واژه «خدا» است اما خدایی درونی که در احساس خوب داشتن، عشق، لذت و شادمانی خلاصه میشود.
پس ببینید کسی که با انگیزه خدا طلبی این کتاب را میخواند، اگر به گفتههای نویسنده عمل کند، اولا نسبت به پیامبران و علماء و فقها بدبین شده و در واقع این قشر را فریبکارانی میداند که به دروغ خود را به خدا چسپانده اند و به علاوه خواننده کتاب به لذت طلبی بیشتر فراخوانده میشود و بدتر از همه این که تمام اینها هم به نام خدا تمام میشود و خواننده این کتاب تصورش این است که معنوی تر شده و به خدا نزدیک تر شده است. کتابی چاپ شده به نام از «سکس تا فرا آگاهی »که پیام کتاب در یک جمله این است که اگر میخواهید عارف شوید، باید از سکس آغاز کنید؛ آن هم نه ارتباط حلال با همسر؛ بلکه هر نوع ارتباطی که به صورت لذت طلبی محض درآید. به سکس و بی بند و باری دعوت میشود، نه به عنوان عیش و نوش؛ بلکه به عنوان این که راه رسیدن به خداست. با این توصیف، بزرگترین انحرافات در اندیشه و در عمل اتفاق میافتد و همه هم در میان انسانهای خداجو انجام میشود. با این توضیح روشن شد که پیچیده ترین مصداق جنگ نرم درواقع عرفانهای نوظهور است که خدا جویان و معنویت طلبان با شعار معنویت صید میشوند و پاک ترین انگیزه ها، به بی بند و باری و بی خدایی ختم میشود.
همین جا اشاره کنم که یکی از اشتباهات نابخشودنی مسئولین فرهنگی این است که جنگ نرم را فقط در حوزه مسائل سیاسی و اغتشاشات خیابانی میدانند؛ در حالی که با نظر دقیق، این گونه تهدیدات در مقوله جنگ سخت قرار میگیرند؛ چرا که همه چیز قابل رصد و کاملاهویداست. طبق فرمایش رهبری، جنگ نرم دشمن الان در حوزه اعتقادات مردم در جریان است، ولی بخشی از متولیان فرهنگی چون از عرصه عرفانهای کاذب اطلاعی ندارند، مجبورند گفتههای رهبری را فقط در حوزه جنگ روانی و تبلیغاتی دشمن تفسیر کنند. رهبری هم «معیار» جنگ نرم بودن و هم «مصداق» را روشن بیان کردهاند. ایشان ملاک نرم بودن یک هجمه را این طور بیان کرده که « در تهاجم معنوی، تهاجم فرهنگی، تهاجم نرم، شما دشمن را در مقابل چشمتان نمیبینید.» و مصداق را هم اعتقادات و باورهای دینی مردم میدانند. فرمودهاند: « در جنگ روانی و آنچه که امروز به او جنگ نرم گفته میشود در دنیا، دشمن به سراغ سنگرهای معنوی میآید که آنها را منهدم کند.»(دیدار با مجلس خبرگان، دیماه 89) در جنبشهای معنوی جدید است که «اصول دین» افراد که رکن دین داری است، بدون هیچ گونه نشانهای، تغییر میکند و فرد بدون این که احساس کند از خدا فاصله گرفته است، تمامی دستورات دینی را بی خاصیت و ناکارامد میداند و وارسته ترین افراد بشر که همان پیامبران الهی باشند، بدون سر و صدا از حیات معنوی انسانها کنار گذاشته میشوند.
آیا این جنگ نرم نیست که آخرین کتاب کوئلیو هنوز به زبان انگلیسی منتشر نشده است و اکنون ترجمه فارسی آن در دسترس عموم است؟ جالب این است که کوئلیو در این کتاب با استناد به آیات قرآن تناسخ را یک باور اسلامی معرفی میکند. آیا این جنگ نرم نیست که موسساتی مانند تکنولوژی فکر که عقبه آنها همان سازمانها و موسسات تفکر نوین در ایالات متحده هستند، با شعار معنویت نوین به ترویج ارزشها و سبک زندگی آمریکایی در کشور ما مشغول هستند؟ که یکی از تبعات رواج این تفکر در کشور بحران اجتماعی و اقتصادی بروز شرکتهای هرمی بود و هم اکنون فقط در تهران 4000 خانوار تمام دارایی خود را از دست دادند.
به صورت دقیقتر خدا درعرفانهای نوظهور چه جایگاهی دارد؟ به مصادیق هم اشارهای داشته باشید.
در معنویتهای جدید خدا درست است که اسمش هست و به ظاهر بسیار پررنگ مورد تاکید قرار میگیرد؛ اما خدا نقش اساسی را ندارد. به عبارت دقیق تر «خداباوری» ممکن است تایید شود، اما «خدا محوری» انکار میشود. مثلا« اشو» هرچند وجود خدا را میپذیرد؛ اما او را به عنوان غایت سیر سالک معرفی نمی کند و هدف را شادی معرفی میکند و میگوید که عارف کاری با خداباوری و یا بی خدایی ندارد. در بسیاری از موارد خدا اولا خدای دارای کمالات نیست. مثلاکوئیلو خدا را عاجز و منفعل و اهل تمنا معرفی میکند و حتی خدایی میداند که بازیچه شرط بندی شیطان میشود. گاهی خدا را انرژی معرفی میکنند و خدا به مرتبه فیزیکال و مادی افول میکند؛ مانند اقای والش. گاهی هم خدا به عنوان نیروی خلاق درون معرفی میشود که این خدا توصیفی دیگر از همان آرزوها و رویاهای انسان هاست. یا در عرفان حلقه خدا اولاغیر قابل شناخت معرفی میشود و راه عشق به خدا مسدود اعلام میشود. دوم این که این خدا انسان را فقط به درمان گری و فرادرمانی فرا خوانده است؛ یعنی در عرفان حلقه ارتباط با حلقههای شعور کیهانی برای عارف شدن کافی است و اگر کسی سودای خدا در سر دارد باید به فرادرمانی بپردازد یا این که به خدمت مخلوقاتش اکتفا کند. خلاصه این که در عرفانهای جدید خداوند اولا وجود متعالی ندارد، یعنی خارج از وجود انسان وجود مستقلی و متعالی برایش تصویر نمی شود. دوم این که خدا در همان ندای درون خلاصه میشود و این ندای درون هم انسان را به عالم معنا پیوند نمیدهد و به تعالی نمی رساند، بلکه انسان را سوق میدهد به تمتع بیشتر و کامیابی گسترده تر و فزون خواهی سیری ناپذیر.
سیاستهای فرهنگی که تا حالابرای مقابله با عرفانهای کاذب اجرا شده، چه میزان موثر بوده است؟
واقعیت این است که برای این معضل هنوز سیاست گذاری فرهنگی سامان داده نشده و استراتژی روشنی طراحی نشده تا چه برسد به اجرا. قصدم سیاه نمایی نیست، اما این مسئله هنوز از طرف بسیاری از سیاست گذاران کشف نشده است؛ یعنی از اصل وجود این جنبشها بیخبرند. در شرایطی که متولیان فرهنگ، حتی در سطوح عالی فرهنگی نمی دانند ماهیت عرفانهای نوظهور چیست، طبیعی است که هیچ اقدامی نکنند و به علاوه نتوانند این دغدغه را به نیروهای صف انتقال دهند. نتیجه همین است که این واژه نیز برای بسیاری از نیروهای فرهنگی کاملا غریب و نا آشناست؛ چه برسد به مدیران اجرایی. ازاین رو نمیتوان انتظار داشت قدم موثری از طرف متولیان فرهنگ و تربیت برداشته شود. به عنوان مثال درحالی که قشر وسیعی به نام معلم دینی وپرورشی، مدیران مدارس ومعلمان داریم که مستقیما ماموریت اداری و شغلی ایشان، پرداختن به بعد معنوی دانش آموزان است؛ هنوز این قشر تاثیر گذار کوچک ترین اطلاعاتی از عرفانهای کاذب ندارند؛ این در حالی است که دانش آموزان در موارد زیادی از این جریانات باخبرند.
حتی در مواردی بعضی از نهادهای کشور این افراد و جریانات را ترویج نموده اند. مثلامدتی پیش رسانه ملی درقالب فیلم سینمایی به زندگی نیل دونالد والش از مروجان عرفانهای نوپدید پرداخت. البته ریشه این سهو را باید در دریافت نادرست از جریان معنویت گرایی مدرن دانست؛ یعنی بعضی همین قدر که میبینند کسی به خدا دعوت میکند، بلافاصله تلقی او از ذات مقدس خدا را همان تلقی قرانی ارزیابی میکنند.
صدا وسیمای ما علی رغم تلاشهایی که برای گسترش معنویت اسلامی کرده اما در مواجهه با عرفانهای بدلی ضعیف عمل کرده است. حتی گاهی دیده شده که در برخی برنامه ها، به عنوان یک یافته نوین و همسو با معارف توحیدی با آب و تاب مفاهیمی ماورائی را ترویج نموده اند مانند ایده ماورایی جذب یا همان راز که اولین بار خود سیما این مسئله را در کشور کلید زد.
جوانان چه تصویری از رهبران عرفانهای نوظهور که بعضی از اینها اشاره کردید، دارند؟
متاسفانه در غالب موارد مریدان و خوانندههای کتب این افراد از زندگی اینها و سوابق و شخصیت آنها بی خبرند. بعضی از جوانان، رهبران عرفانهای جدید را افرادی وارسته میدانند و در مواردی به چشم اسوه و الگو به آنها نگاه میکنند. در حالی که واقعیت قضیه بر عکس است. جالب توجه این که امروزه شمار قابل توجهی از افرادی که حامل یک پیام معنوی و صاحب مسلکی عرفانی اند، افرادی اند که دوره ای از بحران را پشت سر گذاشته اند و به مدد دسته ای از عوامل توانسته اند برون رفت از بحران را تجربه کنند. تجربه موفق ایشان در فرار از بحران یا احیانا فرو نشاندن و مهار بحران خود باعث شده که «عوامل برون رفت» را به عنوان معنویت و گاهی با نام عرفان مطرح و تبلیغ کنند. در میان مهمترین نویسندههای معنویت گرای دهه اخیر، افرادی زیادی یافت میشوند که خود روزی دچار بحران بوده اند و شکستها و ناکامی هایی را پشت سر گذاشته اند. خانم دبی فورد که امروز در کشور ما چندین اثر از وی به فارسی ترجمه شده است از اعتیاد خود یاد میکند.2 جای دیگر از شکست در ازدواج و طلاقش یاد میکند.3 همین طور از جدایی والدینش و به هم ریختن کانون خانواده پدری صحبت یه میان میآورد.
پائولوکوئیلو از اعتیادش به مواد مخدر در جوانی و سابقه چند بار بستری شدن در تیمارستان و تحمل شوک برقی و ازدواجهای ناموفق پرده برمی دارد و نجات خود از اعتیاد را در سایه مشاوره و مدیتیشن و تمرین میداند.
دکتر وین دایر که کتاب عرفانش در چند سال اخیر پرفروش ترین کتاب سال آمریکا بوده و آموزههای اخلاقی و عرفانی متعددی را در کتبش مطرح میکند برای خود سابقه اعتیاد میشمارد و از پدری معتاد و الکلی که سرانجام جانش را بر سر افراط در نوشیدن مشروبات الکلی از کف داد و در نتیجه محرومیت کامل خود و مادرش از محبت پدر دایر و در نتیجه جدایی مادرش سخن میگوید.
نیل دونالد والش در کتاب گفت وگو با خدا از اعمال نادرست و رفتارهای زشت و تصمیمهای غیرقابل بخشش خود سخن میگوید و زندگی گذشته خود را پر از ناشادی و شکهای متعدد معرفی میکند.
خانم لوئیز هی یکی از نویسندههای پرآوازه جهان امروز که کتاب هایی با موضوع معنویت نگاشته است، در موراد متعدد از زندگانی تلخ خود داستان هایی را ذکر میکند و از سوء استفاده جنسی که از وی شده حکایت هایی را نقل میکند.
به عنوان آخرین سوال بفرمایید که چه کار باید کرد؟
این سوال یک جواب حلی دارد و آن معرفی معنویت اسلامی است؛ یعنی وظیفه درازمدت و اصلی ترین وظیفه که همان بازتولید آموزههای معنوی در معارف اهل بیت و معرفی متناسب با نیاز مخاطب به طالبین و مشتاقان معنویت. ولی آن چه که فوری و فوتی است، کار معرفی آسیبهای این جریانات است. در کوتاه مدت اصلانمی توان و نباید نسبت به آسیب زدایی از فضای فرهنگی کشور غفلت کرد. حتما لازم است کارگاههایی با هدف آشنایی و معرفی و نقد عرفانهای نوظهور دست کم برای خواص حتی در شهرستانها برگزار شود که پیشگیری حداقلی صورت گیرد و متولیان فرهنگی ندانسته مروج این جریانات نشوند. واقعیت این است که اگر ما قدری اطلاع رسانی و روشنگری داشته باشیم، میتوانیم تا حدود بسیار بالایی مانع بروز ورشد این عرفانها شویم. زیرا اگر جوانی با مفاهیم وآموزههای معنویت راستین مرتبط شود، در مییابد که اولا تعالیم و بینشهایی که در عرفانهای جدید عرضه میشود از جهت نظام معرفتی و هستی شناسی ضعیف و متناقضاند و دوم این که دستورالعملها و راهکارهای عملی که پیشنهاد میدهند، به عنوان راهکار منطقی نمیتواند در عمل کارایی داشته باشد.