باسمه تعالی
نویسندگان: محمدحسین کیانی
واژگان کلیدی: آنی بیزانت، نقادی ادیان، مذاهب، حقیقت
مقدمه
کریشنا مورتی در 12 می سال 1895 میلادی در جنوب هندوستان دیده به جهان گشود. پدرش «ناریانیا»
دانش آموخته دانشگاه مدرس و یک برهمایی متعصب بود. که بهعنوان کارمند رسمی اداره مالیات
حکومتی بریتانیا استخدام شده بود. مادرش« سنجیواما» نام داشت و کارش احضار
روح بود. آنها دوازده فرزند داشتند که کریشنا مورتی هشتمین آنها بود و همگی با عقاید
متعصبانه هندوئیسم بزرگ شدند. بعدها کریشنا مورتی به دلیل مراوده پدرش با انجمن تئوسوفی
جذب انجمن شد. آنی بیزانت، رئیس انجمن تئوسوفی، کریشنا مورتی را در سن دوازده سالگی
دید و به شدت مجذوب فروتنی و خصوصیات شخصی او گشت. این مسئله موجب شد تا کریشنا
مورتی به سال 1909 میلادی عضو رسمی جنبش تئوسوفی شود و فصل جدید زندگی معنوی او بدینسان
آغاز گردد.
آنچنان آنی بیزانت مجذوب کریشنا شده بود که سرپرستی او را رسماً از پدرش گرفت و آغاز
تربیت معنوی، روحی و روانی وی توسط مسئولین انجمن رقم خورد. کریشنا دو سال در هندوستان
به آموزش زبان انگلیسی مشغول شد و سپس برای ادامه تحصیل به انگلستان فرستاده شد. در
سال 1911 میلادی آنیبیزانت او را بهعنوان رهبر جدید مذهبیون انجمن قرار داد و او
را مسیح دوباره تولد یافته در غرب و بودایی دیگر در شرق نامید. چندین سال کریشنا این
ایده را پذیرفت و بر اساس آن به فعالیت پرداخت. اما بعدها که نقطه آغاز آن شاید مرگ
برادرش «نیتیا» بود از این ایده روی گردانید و تا آنکه به روشنی ابراز داشت که« من
نمیخواهم پیروانی داشته باشم؛ زیرا به محض اینکه شما پیرو دیگری میشوید سازندگی و
باروری به معنای واقعی را از دست میدهید. من حتی از اینکه کسی بگوید شاگرد تو هستم
بیزارم.» (مورتی، 1383: 32)
کریشنا مورتی پیوسته در سفر بود به سخنرانی میپرداخت او علاقهای به تألیف نداشت و
تقریباً هیچگاه به صورت جدی مشغول تألیف نشد. از اینرو، سخنرانیهایش مکتوب شد و
در اختیار علاقهمندان قرار گرفت. سرانجام کریشنا مورتی در 17 فوریه 1986 میلادی در
سن نودویک سالگی در شهر اوهای کالیفرنیا در گذشت.
اساس تعالیم او
از يک جنبه ميتوان دوران فعالیتهای معنوی کريشنامورتي را به دو بخش تقسيم کرد:
بخش اول؛ زمانيکه او بهعنوان رهبر انجمن «نظام ستاره شرق»5 داراي منزلت و نفوذ زيادي
بود. انجمن مذکور، يک سازمان معنوي است که هدف اصلي آن جمعآوري اشخاصي است که منتظر
از راه رسيدن آموزگار بزرگ6 هستند. در اين دوره بود که کريشنامورتي در يکي از اولين
سخنرانيهايش ناگهان در صدايش تغييري ايجاد شده، او شروع به استفاده و کاربرد از ضمير
اول شخص مفرد کرد (به جاي کاربرد هميشگي او از ضمير سوم شخص مفرد) تا قبل از آن لحظه،
او درباره آمدن آموزگار جهاني سخن نگفته بود. اما در آن لحظه، براي نخستين بار گفت:
« من در شرف آمدن هستم.» از آن لحظه به بعد بود که عارفان و اعضاي انجمن نظام ستاره
باور آوردند که مراحل آمدن آموزگار آغاز شده است. آني بزان7 به ياد گفتوگويي ميافتد
که درست پس از اين واقعه با کريشنامورتي داشت.
آني بزان ميگويد: « سپس کريشنامورتي به سمت صندليش رفت. من بعداً
از او پرسيدم که آيا خودت هم فهميدي که چه مطلبي را بيان کردهاي يا نه؟ او پاسخ داد:
خير. از او پرسيدم: چه احساسي داري؟ او گفت: احساس ميکنم که تازه از يک خواب عميق
بيدار شدهام. ميگفت: هنوز دچار سرگيجه است» (پیتر، کريشنامورتي راز سر به مهر، 1376:
ص 37)
بخش دوم، از تحول اساسي کريشنامورتی آغاز ميشود. از آنجا که بعد
از چندين سال رهبري معنوي پيروان خود، انجمن «نظام ستاره شرقي» را منحل اعلام کرد و
سپس در سخنراني چنين گفت: «حقيقت که حد و مرزي ندارد؛ کاملاً لايتناهي و نامشروط است
و از هيچ راه يا مسيري نميتوان به آن نزديک شد. به هيچ عنوان قابل سازماندهي نيست.
به همان نسبت هيچ سازماني نبايد تشکيل شود تا مردم را در راه يا مسيري بهخصوص هدايت
و راهنمايي کند و يا آنان را ناگزير به برگزيدن آن مسير سازد. اگر به حقيقت اين موضوع
پي ببرید. متوجه خواهيد شد که سازمان دادن يک اعتقاد و باور، تا چه اندازه غيرممکن
است. اعتقاد يک موضوع کاملاً شخصي و فردي است. شما نميتوانيد و مجاز نيستيد به آن
شکل و ساختار مشخصي بدهيد و سازماندهي آن را برعهده بگيريد. چنانچه مرتکب اين عمل
شويد آن اعتقاد بيجان و مرده و جامد خواهد شد و در واقع به يک فرقه يا عقيده مبدل
خواهد شد که به زور و اجبار به ديگران تحميل شده است.» (همان: ص 60)
اين ايده بعدها توسط کريشنامورتي فربه ميگردد و به همراه
ديگر عقايد متشابه و يا مرتبط ، مهمترين عقيده نظري کريشنامورتي در تعاليم جديدش ميشود.
شهرت جهاني او دقيقاً بعد از تغيير خط فکرياش افزايش مييابد؛ چنانکه اکنون کريشنامورتي
را به خاطر عقايد، آموزهها، سخنرانيها و کتابهايی ميشناسند که همگي در دوره دوم
زندگي حرفهاياش شکلگرفته است.
مهمترين بازخورد ايده مذکور کريشنامورتی، در موضعگيري او در برابر
اديان و مذاهب نمايان ميگردد که در آينده به تفضيل در مورد آن سخن ميآيد. اما نکته
جالب آنکه بعد از گذشت چندين دهه يعني در سال 1968، کريشنامورتی سازمان و نهادي را
براي دستهبندي و ترويج عقايد خويش تأسيس ميکند و در هر دوره شاگرداني را پذيرفته
و به تعليم آنان ميپردازد.
اما، علت تغيير و تحول اساسي در روش تعاليم کريشنامورتي و رد منصب
(معلم جهاني) از جانب او چيست؟ پيترميشل8 در کتاب «کريشنامورتي راز سر به مهر» اذعان
ميدارد که تضاد و دوگانگي معمولي همواره در کريشنا وجود داشت. يعني تضادي که ميان
تئوري (سخنرانيها، بحثهايش در ملاء عام) و عمل (تجربيات شخصي) وجود دارد. دقيقاً
با همان دوران تحول دروني او مطابقت دارد. اين حالت تناقض تا سالها در وجود او باقي
مانده بود.
کريشنامورتي بارها بيانکرده بود که در پي تأسيس مذهب و عرفان نيست.
حتي تعاليم خود را با روانشناسي مرتبط نميدانست! اما با توجه به کتابهاي گوناگون
که اکنون از او باقي مانده است، اين سوال همواره ذهن خوانندگان و مخصوصاً مشتاقان
تعاليم او را به خود مشغول ميکند که با توجه به ايده اساسي او و نوع پيچيدگي عميقي
که در تعاليم او وجود دارد به راستي اساس تعاليم کريشنا چيست؟ يکي از علاقمندان کريشنا،
در يکي از سخنرانيها از او ميپرسد: نميدانم در طول چند هفته ديگري که در هندوستان
خواهيد بود، فرصت هست که اصل تعاليم شما را روشن کنيم؟ ما حدود بيست تا بیستوپنجسال
است که داريم حرفهاي شما را ميشنويم؛ به يک معنا بسياري از ما توانستهايم زمينهي
اساسي خط فکري شما را درک کنيم؛ اما هنوز يک سوال براي من مطرح است که ميل دارم از
شما بپرسم: تعاليم شما چيست؟
کريشنا ميگويد: «از من ميپرسيد تعاليم من چيست؟ خودم هم نميدانم. نميتوانم آنرا
در چند کلمه بگنجانم؛ ميتوانم؟ من فکر ميکنم اين عقيده که يک نفر تعليم ميدهد و
يک نفر تعليم ميبيند اساساً اشتباه است- لااقل به نظر من اشتباه است- من فکر ميکنم
موضوع بيشتر جنبه «شرکت کردن» دارد، تا جنبه تعليم دادن، بيشتر جنبه «سهيم بودن و همکاري»
دارد تا جنبه دادن و دريافت کردن. پس آيا ما ميتوانيم در چيزي سهيم و شريک باشيم که
در حيطهمان نيست که در حيطه فکر نيست، که جهت و هدف ندارد؟ آيا ميتوانيم شريک باشيم،
يا همه ما چنان سخت شرطي شدهايم که اصلاً نميدانيم معناي شريک بودن چيست؟» (تعاليم
کريشنامورتي، 1383: ص 223)
سوال و جواب در چيستي تعاليم کريشنا، همچنان ادامه مييابد. در
تمام پاسخهاي کريشنامورتی نوعي ابهام، همانند پاسخ فوق وجود دارد. تا آنجا که سوال
کننده ميگويد: وقتي من سوال مطرح ميکنم و نتيجه نميگيريم در واقع با بنبست مواجه
ميشوم. تنها چارهاي که برايم باقي ميماند اين است که سوال را پس بگيرم!
کريشنامورتی ميگويد: نه، نه لزوماً. شما ميپرسيد تعليمات چيست؟ پاسخ اين است: تعليمات
اين است که نه تعليم دهندهاي است و نه تعليم گيرندهاي. خود اين بخشي از تعليمات است(همان:
ص 227).
شما ميپرسيد: تعاليم تو چيست؟ درست است؟ من در چند کلمه آن را بيان ميکنم. آن چند
کلمه اين است: آنجا که شما هستيد ديگري نيست.
سوال و جواب در مورد چيستي تعاليم کريشنا، همچنان ادامه مييابد تا آنکه سرانجام فرد
ديگري وارد بحث ميشود و ميگويد: لزومي ندارد که انسان هرمطلبي را درک کند.
کريشنامورتي در جواب ادعاي فوق، عيناً همان مفاهيم گذشته را در قالب کلماتي ديگر بيان
ميکند و حضار را در سردرگمي عميقي فرو ميبرد.9
وي در مورد تعاليم خويش معتقد است که تعليمات مهم نيستند. آنچه
ضرورت دارد شناخت هستي و خويشتن خویش است. سعي نکنيد آنچه را که من ميگويم، درک کنيد.
اين را درک کنيد که آنچه من ميگويم ميتواند به عنوان آيندهاي عمل کند که شما خود
را در آن ميبينيد. وقتي شما از نزديک و با دقت به خودتان نگاه کرديد، آيينه ديگر اهميتي
نخواهد داشت. شما ميتوانيد آنرا دور بيندازيد(همان، ص 227).
نکته جالب آنکه، آخرين اظهارات کريشنا در مورد خود و تعاليم
بهجا مانده از خويش است. کريشنا مورتی در نُه روز باقيمانده از حيات خود ميگويد:
ديگر چنين کالبدي يافت نخواهد شد. ضمناً هيچ شعور و خردي اين چنين والا و برين، در
کالبد جسماني، شروع به فعاليت نخواهد کرد. حداقل چند صدسال بايد سپري شود تا يک چنین
وضعيتي، دوباره امکانپذير شود. شما ديگر با چنين وضعيتي مواجه نخواهيد شد ... مردم
همه وانمود خواهند کرد که دوباره قادر هستند با اين «آگاهي و شعور خردمندانه» وارد
ارتباط شوند. اما بسيار بعيد به نظر ميرسد. مگر آنکه بر اساس تعليمات و آموزشهاي
بهجا مانده عمل کنند. اما هيچکس موفق به اين کار نميشود. هيچکس! هيچکس نتوانست
بر اساس اين تعاليم زندگي کند. بنابراين ديگر حرفي باقي نمانده(کريشنامورتي راز سر
به مهر، 1376: ص 125).
اين جملات باعث پريشاني و ناراحتي رؤسا و اعضاءی تمام موسسات
و انجمنهایي شد، که با نام کريشنامورتي به حيات خود ادامه ميدادند. از اينرو سعي
کردند، اين جملات در جايی منتشر نشود. برخي از انجمنها و شخصيتها در بيوگرافي کامل
خود ازکريشنامورتي، اظهار کردند که اين هدف و نيت کريشنامورتي بود که جملات و تعاليمش
را براي نسلهاي بعدي بهجاي بگذارد.
نکته: ابهامگوييهاي مذکور در بيان چيستي تعاليم کريشنامورتي صرفاً
مختص اين بخش نيست. کريشنامورتی در بسياري از تعاليم خود، از عبارات مبهم و گنگ استفاده
ميکند و خوانندگان را در سردرگمي فرو ميکشاند. اگر بخواهيم خوشبينانه نسبت به بسياري
از تعاليم کريشنا اظهارنظر کنيم و نگوييم که عبارات اينچنيني او خالي از هر مفهوم
منطقي است، لااقل بايد گفت در پشت اين عبارات- که بيشتر به عبارات مجادلهي و مغالطهي
ميماند- مفاهيم انتزاعي وجود دارد که اگر قطرهاي از حقيقت را چشيده باشند، آنقدر
از فهم افکار عمومي به دور است که هيچگاه عبارات وي در مسير راهگشايي معنوي بهکار
عوام مردم نميآيد. از طرف ديگر، لازم ميآيد که تعاليم او مختص اشخاصي باشد که عمري
با سيره گفتاري و نوشتاري کريشنامورتی آشنا هستند. اما برخي ازشاگردانش که مدتها تحت
تعاليم او پرورش يافتهاند در نافهم بودن بعضي از اصول اساسي مکتب کريشنامورتي اظهار
همدردي کردهاند.
فهرست منابع
- ميشل پيتر، (1376) کريشنامورتي راز سر به مهر، ترجمه فريده مهدوي دامغاني، انتشارات
تير، چاپ اول.
- مورتي کريشنا، (1383) تعاليم کريشنامورتي، ترجمه محمدجعفر مصفا، انتشارات قطره، چاپ
اول.
-
ميشل پيتر، (1376) کريشنامورتي راز سر به مهر، ترجمه فريده مهدوي دامغاني، انتشارات
تير، چاپ اول.