كلمات كليدي : عقلگرایی، اصالت عقل، خردباوری، ایمانگرایی، دوره روشنگری، مسیحیت، خرافهپرستی، تمدن غرب، راسیونالیسم، ارسطو، کانت، افلاطون، دکارت، تو
واژه rationalism از ریشه لاتینی ratio گرفته شده و معمولا با برابر نهاد عقلگرایی، اصالت عقل، خردباوری ترجمه میشود. راسیونالیسم در حوزههای مختلف علوم معانی خاصی دارد. در فلسفه مراد از آن گرایشی است که در مقابل تجربهگرایی[2] قرار دارد و به این معنی است که حقایق عالم را فقط از طریق عقل میتوان تبیین و اثبات کرد.
عقلگرایی در کلام در مقابل ایمانگرایی[3] قرار دارد. تاکید بر اثبات عقلانی ایمان دینی، در مقابل این اعتقاد مسیحیت است که برای پذیرفتن دین نیازی به اثبات عقلانی نیست و بلکه سعی برای اثبات عقلی آن موجب از بین رفتن ارزش ایمان و بلکه خود ایمان میگردد.
سومین کاربرد عقلگرایی که مربوط به دوره روشنگری است عبارت از یک دیدگاه معرفتشناختی و هستیشناختی است که معتقد است تنها مرجع کسب معرفت، ارزش، عمل، اخلاق و خلاصه هر آنچه که مربوط به حیات انسانی است تواناییهای نهفته در و جود خود آدمی است. بر اساس این نگره آنچه منشائی ماورایی دارد یا به طور کلی مورد انکار است و یا مرجعیت (اتوریته) آن پذیرفته نیست.
باید توجه کرد عقلگرایی عصر روشنگری رویکردی که در مقابل دین مسیحیت قد علم کرد، مرادش نفی مرجعیت سنتی، ایمان، جمودگرایی مذهبی و خرافهپرستی حاکم در جوامع مسیحی بود. بدیهی است این تقابل در بستر فرهنگ و تمدن غرب به وقوع پیوست و البته امروز داعیهدار جهانی شدن و تقابل با تمامی مرجعیتهای دینی است.
با توجه به معنی سوم عقلگرایی میتوان گفت این معنی از عقلگرایی معنایی اعم بوده و مقابل خود در معنی اول یعنی تجربهگرایی را هم شامل میشود. به عبارت دیگر عقلگرایی دوران روشنگری به گونهای است که گاهی خود را به صورت عقلگرایی فلسفی نشان داده است و گاهی به صورت آمپریسم. اما در هر صورت عنصر مشترک هر دو گرایش این بوده است که نباید به آنچه فراتر از وجود انسان و تواناییهای فردی اوست ارزش و بها داده شود. این گونه است که مکاتب مختلف فکری و فلسفی دوران مدرن با همه تنوعی که دارند همگی در ذیل راسیونالیسم قابل درج میباشند؛ یا میتوان گفت عقلگرایی به معنی اخیر عنصری است که مدرنیته با همه تنوع و تکثرش آن را داراست و هیچ مکتب و ایدئولوژی مدرنی نیست که فاقد آن باشد. حتی کثرت به وجود آمده در دوره مدرن را میتوان محصول همین عقلگرایی فردی و افراطی دانست؛ چرا که نفی مرجعیت دینی و وحی آسمانی از یک طرف و اصرار بر خودبسندگی عقل انسانی، آدمی را به سوی کثرت ناشی از نفهمیدن حقیقت خواهد کشاند.[4]
لازم به ذکر است عقلگرایی عصر روشنگری تفاوتهایی با عقلگرایی در دورههای گذشته داشته است. سه تفاوت عمده برای عقلگرایی این دوره با عقلگرایی دورههای گذشته هم چون قرن هفده شمرده شده است.
- اول آن که عقلگرایی قرن هفدهم نه تنها جنبه غیر دینی نداشته بلکه معمولا نظامهای دینی به شدت از آن متاثر بوده و میتوان گفت همگی آنها سعی داشتهاند به نحوی خود را با قواعد عقل هماهنگ سازند.
- دوم این که عقلگرایی قرن هفدهم بیشتر گرایش به عقل فلسفی داشته و کاربرد عقل در حوزه مسائل فلسفی را من نظر قرار داده بوده است، در حالی که عقلگرایی عصر روشنگری عقل را در همه شئون فردی و اجتماعی حیات انسان دخیل دانسته و سعی کرده است پاسخ همه نیازهای خود را از آن بگیرد. به همین دلیل عقلگرایی این دوره را عقل بسندگی نیز میگویند.
- سوم آن که عقلگرایی قرن هفدهم و قبل از آن در تقابل با تجربهگرایی قرار داشت در حالی که تجربهگرایی در قرن هجدهم خود یکی از مولفههای مهم روشنگری است.
عقلگرایی در فلسفه دارای تقسیماتی است. به طور عمده دو گرایش در عقلگرایی فلسفی مورد توجه و اقع میشود. عقلگرایی و اقعگرایانه و عقلگرایی معناگرایانه. افلاطون، دکارت، و پیروان او را میتوان از عقلگرایان واقعگرا برشمرد. کانت و پیروان او نیز از عقلگرایان معناگرا شمرده شدهاند. برخلاف تصور عمومی که ارسطو را یک عقلگرای محض تلقی میکنند باید اذعان کرد ارسطو فیلسوفی بوده است که عقلگرایی را با تجربهباوری به هم آمیخته بود. به عبارت دیگر عقلگرایی افلاطون به مراتب از عقلگرایی ارسطو شدیدتر بوده است. در هر صورت عقلگرایی و اقعگرایانه معتقد است قواعد و مفاهیم عقلی هم در ذهن و هم در عینیت خارجی به یک میزان اعتبار دارند؛ یعنی قواعدی که بر ذهن انسان حاکماند در عینیت خارجی هم حاکم بوده و با تکیه بر همین قواعد میتوان بر حقیقت عالم خارج علم قطعی و مطابق با و اقع پیدا کرد. اما در عقلگرایی معناگرا قواعد حاکم بر ذهن که کانت از آنها تعبیر به مقولات دوازدهگانه (در مقابل مقولات دهگانه ارسطویی) میکرد اختصاص به ذهن دارند و نمیتوان با تکیه بر آنها به و اقعیت خارجی اشیاء علم پیدا کرد و لذا ما همواره فقط به پدیدارهای عالم آگاه میشویم و علم به آنچه که و اقعا در خارج است از دسترس انسان دور است.
عقلگرایی در کلام ـ که در مقابل ایمانگرایی قرار داشت ـ نیز به عقلگرایی حداکثری[5] و عقلگرایی انتقادی[6] تقسیم میشود. منظور از عقلگرایی حداکثری این است که نظام فکری و اعتقادیی و اقعا و عقلا مقبول است که بتوان صدق آن را اثبات کرد. مراد از اثبات صدق هم این است که همه عقلا عالم آن را بپذیرند.[7] توماس آکوئیناس (1224ـ1274) و جان لاک (1632ـ1704) دارای چنین دیدگاهی بودهاند. کلیفورد (1879ـ1845) در تعریف عقلگرایی حداکثری میگوید:
همیشه، همه جا و برای همه کس اعتقاد به هر چیزی بر مبنای قرائن ناکافی، کاری خطا و نادرست است. تحقیق درباره قرائن یک عقیده، کاری نیست که یکبار و برای همیشه انجام پذیرد و واجد اعتباری قطعی باشد. هرگز نباید مانع شک شد؛ زیرا یا میتوان آن شک را بر مبنای پژوهشهای پیشین، و اقعا مرتفع کرد، یا این شک ثابت میکند که آن پژوهشها کامل نبودهاند.[8]
عقلگرایی انتقادی نیز یعنی به کارگیری حداکثر تواناییهای عقل برای سنجش درستی یا نادرستی یک فکر یا اعتقاد با این توجه که اثبات قاطع آن هرگز ممکن نیست. لازمه این امر آن است که بهترین براهینی که در تایید یک نظام فکری میتوان ارائه داد عرضه شوند و سپس با براهین نظامهای مقابل مقایسه شده و در نهایت به یک قضاوت نهایی ختم شود؛ گرچه پیشاپیش میدانیم که نمیتوان به صورت قطعی به اثبات یک مکتب یا رد آن پرداخت.[9] میتوان گفت عقلگرایی انتقادی که بیشتر در صدد نقد باورهای دینی است تا اثبات آنها، متاثر از رویکرد انتقادی کانت است که در معرفت شناسی خود اتخاذ کرده بود.[10]