كلمات كليدي : اصل حقارت، اصل برتري جويي، اسلوب زندگي، ترتيب تولد، علاقه اجتماعي، خود خلاق، مشاوره و راهنمايي
نویسنده : معصومه ابوالفتحي
آلفرد آدلر، هفتم فوریه 1870 در روستایی نزدیک وین، به دنیا آمد.[1] آدلر که در آغاز همکار نزدیک فروید بود و تا حدودی بر نظریات او صحّه میگذاشت، پس از مدتی به علت مخالفت با غریزهگرایی و جبرگرایی فروید از او کناره گرفت و مکتب خاص خود "روانشناسی فردی" را به وجود آورد.[2]
مفاهیم اساسی درمان آدلری
1. نظریه شخصیت
دیدگاه آدلر در مورد شخصیت، یک دیدگاه باز و گسترده بود. وی نه تنها فرد را یک ارگانیسم کلی و واحد در نظر میگرفت، بلکه برای تعامل فرد با جامعه نیز اهمیت قایل بود. در نظر گرفتن فرد به عنوان یک ارگانیسم کلی با این دیدگاه آدلر که فرد یک موجود خلاق و هدفدار بوده و سرنوشتش در اختیار خودش است، همسو بود. آدلر، در نوشتههایش علاقه خاصی به کمالجویی یا برتریطلبی افراد داشت. تاکید آدلر بر فرد و جامعه مغایرت بارزی با تاکید فروید بر مبنا بودن نیازهای زیستشناختی در شخصیت داشت. [3]
فاهیم اختصاصیتر روانسا برترینظریه آدلر بر مبنای تعدادی اصول بنا شدهاند که عبارتنداز: احساس حقارت، اصل برتریجویی، اسلوب زندگی، ترتیب تولد، خودآگاهی، علاقهاجتماعی، غایت و هدف زندگی و خودخلاق.[4]
احساس حقارت: احساس حقارت، منبع تمام تلاشهای انسان است که از تلاشهای فرد برای جبران کردن این احساس ناشی میشود. احساس حقارت، همگانی است و درماندگی و وابستگی کودک به بزرگسالان، آن را تعیین میکند. عقده حقارت، از ناتوانی در جبران کردن احساس حقارت ناشی میشود. عقده حقارت در کودکی از طریق حقارت عضوی، لوس کردن یا غفلت کردن سرچشمه میگیرد. عقده برتری، از جبران افراطی ناشی میشود.
برتریجویی: هدف اصلی هر فردی، برتری یا کمال است به این معنی که فرد میکوشد تا شخصیت خود را کامل یا یکپارچه کند. غایتنگری خیالی به عقاید خیالی، مانند کمال اشاره دارد که رفتار فرد را هدایت میکند.[5]
اسلوب زندگی: به نظر آدلر، در شکلگیری شخصیت هر کس، سه عامل در کار است: عامل بدنی، عامل روانی و عامل اجتماعی. تعامل این سه عامل، اسلوب زندگی را به وجود میآورد. در این میان، عوامل اجتماعی در تعیین شخصیت نقش مهمی را بازی میکنند؛ برای مثال، کودکانی که نقص بدنی دارند در روبرو شدن با پیشامدهای زندگی احساس ناتوانی میکنند و همین احساس ممکن است سبب بازداری آنها از فعالیت شود.
انواع اسلوب زندگی
سنخ اول: نگرشی سلطهجویانه را نشان میدهد که دارای آگاهی و علاقه اجتماعی ضعیفی است. رفتارهای چنین شخصی بدون ملاحظه نسبت به دیگران انجام میگیرد. نوع کینهجوتر این گروه، مستقیما به دیگران میتازد و فردی بزهکار و ستمگر میشود. نوع کمتر ستیزهجوی این گروه، معتاد و متمایل به خودکشی میشود. آدلر، معتقد بود که گروه دوم از طریق حمله کردن به خود، در واقع به خیال خود به دیگران صدمه وارد میکنند.
سنخ دوم: یا سنخ گیرنده که آدلر آن را رایجترین سنخ میدانست، انتظار دارد که همه چیز خود را از دیگران بگیرد و بنابراین، شدیدا به دیگران وابسته میشود.
سنخ سوم: یا سنخ اجتنابگر؛ چنانکه از نام آن پیداست، کوششی در جهت روبرو شدن با مسایل زندگی نشان نمیدهد. چنین سنخی، با اجتناب از مسایل، از احتمال مغلوب شدن دوری میکند.
این سه سنخ، هیچ کدام برای روبرو شدن اصولی با مسایل زندگی آمادگی ندارند و نمیتوانند با دیگران همکاری کنند و تعارض بین اسلوب زندگی آنها و جهان واقع کافیست که آنها را به رفتار نابهنجار بکشاند، چنانکه در رواننژندها و روانرنجورها مشاهده میشود.
سنخ چهارم: یا سنخ اجتماعی مفید، قادر به همکاری با دیگران و عمل کردن مطابق با نیازهای آنهاست. چنین افرادی در چارچوب مناسبی که شکل گرفته از علایق اجتماعی است، از پس مسایل زندگی برمیآیند.
ترتیب تولد: به عقیده آدلر، ترتیب تولد یک عامل موثر اجتماعی در دوران کودکی است.
فرزندان اول، که در آغاز محور توجه و محبت بودهاند، با تولد فرزند بعدی دچار شوک خلعشدن از مقام خود میشوند. آنها گذشتهگرا، بدبین نسبت به آینده و علاقمند به نظم و اقتدارند. در عین حال، حسادت و نفرت ایجادشده در آنان ممکن است انسانها را به سوی رواننژندی، دایمالخمر شدن، جنایتکاری و فساد سوق دهد.
فرزندان دوم، یک راهنما یا الگو دارند؛ یعنی فرزند پیش از خود، که با آنها رقابت میکنند. در نتیجه، فرزندان دوم، مثل خود آدلر، مستعد رقابتجویی و جاهطلبی شدیداند.
فرزندان آخر یا به اصطلاح تهتغاریها، ممکن است عزیزدردانه خانواده شوند. آنها که با نیاز پشتسر گذاشتن برادران یا خواهران بزرگتر از خود برانگیخته شدهاند، ممکن است افرادی بسیار موفق شوند.
فرزندان یکییکدانه، ممکن است در خانواده وضعیت موفقیتآمیزی داشته باشند، اما وقتی به مدرسه میروند، ممکن است ناگهان دچار این شوک شوند که ببینند دیگر مرکز و محور توجه دیگران نیستند و احتمالا دچار ناکامی و شکست میشوند.
خودآگاهی: آدلر با فروید در مورد وجود ضمیر نیمههوشیار و ضمیر ناهشیار مخالف بود و همه اهمیت را به "خودآگاهی" میداد و عقیده داشت که انسان از اعمال خود، آگاهی دارد و میتواند با خودنگری بفهمد که چرا رفتار وی آنگونه است که هست. بدینترتیب، آدلر معتقد بود که انسان دارای اختیار و اراده بوده و محکوم به جبر و تقدیر نیست. در واقع، انکار نیمههشیار و ناهشیار و تردید آدلر نسبت به اهمیت میل جنسی در نظریه فروید بود که سبب اختلاف میان آنها و پایان بخشیدن به همکاری آن دو گردید.[6]
علاقه اجتماعی: علاقه اجتماعی در سه مرحله ایجاد میشود: استعداد، توانایی و خصوصیات پویای ثانویه. انسانها بهطور فطری توانایی یا استعداد همکاری و زندگی اجتماعی را دارند. پس از پرورش یافتن این استعداد در آنها، صاحب تواناییهایی جهت ابراز گرایش خویش به همکاری اجتماعی میشوند. پس از آن هم نوبت به خصوصیات پویای ثانویه میرسد که در قالب نگرشها و علایق بروز مینمایند. علاقه اجتماعی، برای اولین بار در جریان رابطه مادر و کودک بروز کرده و آموخته میشود. به نظر آدلر، وظیفه مادر عبارت است از ایجاد حس همکاری و دوستی در کودک. مادر با مراقبت عمیق از کودک، برای فرزندش نقش الگوی دلسوزی را بازی میکند. دلسوزی او برای شوهرش، خواهر و برادرهای دیگر کودک و دوستان و بستگان نیز او را به الگوی علاقه اجتماعی تبدیل میکند. اگر مادر فقط برای دوستان و بستگان دلسوزی کند و از کودکان غافل شود یا فقط برای شوهرش دلسوزی کند، جریان پرورش علاقه اجتماعی در کودک با مانع مواجه میشود. در صورت وارد آمدن لطمه جدی به این جریان، کودک ممکن است سبک زندگی سلطهگری یا چشمداشت و اجتناب را پیشه کند. با اینکه رابطه مادر با کودک، اولین و مهمترین رابطه در جریان ایجاد علاقه اجتماعی است ولی رابطه پدر و کودک نیز مهم است. در نتیجه پدر باید نسبت به خانواده، شغل و نهادهای اجتماعی موضع و نگرش مطلوبی داشته باشد. مفهوم علاقه اجتماعی، آنقدر اهمیت دارد که آدلر آن را معیار سلامت روانی در نظر میگرفت. کسی که علاقه اجتماعی کمی دارد، انسان خودمحوری خواهد شد که دیگران را تحقیر میکند و هدفهای سازنده ندارد. آدلر، علاقه زیادی به ایجاد علاقه اجتماعی در مجرمان داشت.[7]
هدفهای تخیلی: آدلر، پس از جدایی از فروید و استفاده از عقاید ویهینگر، مبنی بر اینکه زندگی بشر مجموعهای از افکار تخیلی است که در عالم واقعیت وجود خارجی ندارند، اعتقاد بر آن پیدا کرد که محرک اصلی رفتار بشر، هدفها و انتظارات او از آینده است. در این زمینه میتوان گفت که روانشناسی فروید بر اساس قانون علیت بنا شده است ولی روانشناسی فردی بر اصل فینالیزم یا توصیف اعمال از راه تشخیص هدف(غایتگرایی) استوار است. در نظریه آدلر، هدفهای تخیلی علت ذهنی رویدادهای روانی هستند .پیشفرض پیروان آدلر آن است که هدف روان، تأمین برتری است. هدف هر فردی در ماههای اولیه زندگیاش در کودکی شکل گرفته و تحت تأثیر محیط تعیین میشود. هر یک از ما فقط آن چیزی را ارزش مینهد که متناسب با هدف اوست. بدون درک روشنی از هدف نهایی فرد، درک واقعی رفتار او غیرممکن است.
خود خلاق: از نظر آدلر، خود خلاق میکوشد تا به تجارب شخصی معنی و مفهوم ببخشد و یا اینکه تجاربی را که حتی در عالم خارج موجود نیستند، خلق کند و بر مبنای آنها شیوه خاص زندگی فرد را پیریزی کند. در حالی که "من" فروید حاصل یک سلسله مکانیزمهای درونی است و هدف آن ارضای نیازهای غریزی با توجه به اصل واقعیت است. به عبارت دیگر، اعتقاد به خود خلاق حاکی از آن است که انسان خود، شخصیت خویش را بر مبنای وراثت و تجربه میسازد.[8] اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم میشود:
· مفهوم خود یا خویشتنپنداری، یعنی اعتقاد فرد به اینکه "من کیستم".
· خود آرمانی، یعنی اعتقاد فرد به اینکه "من چه باید باشم"، یا "مجبورم چه باشم تا جایگاهی در میان دیگران داشته باشم".
· تصویری از جهان، یعنی اعتقادات فرد درباره اطرافیان و محیط پیرامونش.
· اعتقادات اخلاقی، یعنی مجموعه چیزهایی که فرد آنها را درست یا نادرست میداند.[9]
2. ماهیت انسان
برداشت آدلر از ماهیت انسان، از برداشت فروید امیدوارکنندهتر است. از نظر آدلر، افراد بیهمتا هستند و از اراده آزاد و توانایی شکل دادن به رشد خود برخوردارند.[10] گرچه تجربیات کودکی مهم هستند ولی ما قربانی آنها نیستیم. آدلر، انسان را ذاتا موجودی اجتماعی، خلاق و هدفدار میداند که احساسی از حقارت زیربنای رشد روانی اوست و همواره او را در جهت تفوق و برتری سوق میدهد. به عبارت دیگر، هر انسانی با توجه به این هدف به جلو رانده شده و به فعالیتهایی میپردازد که در نهایت، شیوه زندگی او را مشخص میکنند. از اینرو، رفتار فرد را در درون شیوه زندگیاش قابل بررسی میداند. به عقیده او، انسان سازنده سرنوشت خویش است و به تجارب خویش معنی و مفهوم میبخشد.[11]
3. مفهوم اضطراب
اضطراب، یک خصوصیت فوقالعاده گسترده و همهگیر است که از روزهای اول کودکی تا سنین پیری با کودک همراه است. خواستهای زندگی به اضافه محیط به اضافه تجربه به اضافه فرد برابر است با رواننژندی. علایم مرضی فرد رواننژند در این بیان است که میگوید: "چون من مریضم، از من ساخته نیست". حرکت شخص مضطرب موید این بیان است که "من نخواهم توانست، زیرا ممکن است عزتنفسم آسیب ببیند". او میداند که چه چیزی را باید انجام دهد یا احساس کند، ولی نمیتواند. آدلر، بر این شخص نام شخصیت "بلی، اما ..." را گذاشته است.[12]
اضطراب فراگیر
از نظر پیروان آدلر، اضطراب فراگیر و تنش، عرق کردن، تپش قلب و دیگر نشانههای بدنی، معرف ناتوانی مراجع در کنارآمدن با مشکلات هستند. چنین مراجعانی در زندگی شکست خوردهاند و در تصمیمگیریهای مهم تردید دارند. این مراجعان، احساس حقارت کرده و نمیتوانند تصمیم بگیرند و یا به دیگران بیعلاقهاند. در سطح بیرونی نیز گاهی دیگران را متوجه اضطراب خود میکنند و با ایجاد نگرانی در آنان بابت نشانههای اضطرابی خویش درصدد زیر سلطه گرفتن آنان برمیآیند.[13]