دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جریان سلطنت طلب

No image
جریان سلطنت طلب

جريان سلطنت طلب، باستان گرايي و ناسيوناليسم، انقلاب اسلامي، محمدرضا پهلوي، احزاب دولتي، شاه محوري، سكولاريزم، غرب زدگي، علوم سياسي

نویسنده : محمد علی زندی

سلطنت‌طلب منظور افراد یا گروه‌هایی است که در پی حاکمیت یک خاندان سلطنتی و نظام موروثی بر کشورند. سلطنت‌طلبان به دو دسته‌ی کلی، مطلقه و مشروطه تقسیم می‌شوند. گروه اول هیچ قید و شرطی را برای محدودیت حاکمیت نمی‌پذیرند. اما گروه دوم خواهان سلطنت شاه هستند. این گروه شاه را بیشتر مقامی تشریفاتی می‌خواهند و اختیارات او را مشروط به ‌تصویب مجلس یا پارلمان می‌کنند.[1] در ایران پیش از انقلاب اسلامی، جریان سلطنت‌طلب به‌عنوان جریان سیاسی حاکم و مسلط بر ساخت سیاسی قدرت، همواره وجود داشته است. از میان جریان‌های مختلفی که به مبارزه با این جریان برخاستند، تنها جریان اصیل اسلامی به رهبری روحانیت و با محوریت امام خمینی(ره) توانست آن‌را از صحنه‌ی حاکمیت کشور خارج کند.[2]

جریان سلطنت‌طلب از لحاظ فکری ریشه در ایران پیش از اسلام دارد. این جریان ضمن اعتقاد به نظام سلطنتی و حمایت و طرفداری از حاکمیت یک خاندان به‌صورت موروثی بر مقدّرات کشور، شاه را به‌عنوان محور همه‌ی امور کشور دانسته، از قدرت مطلقه‌ی او طرفداری می‌کند و توجیه‌گر فساد و ظلم شاهان بوده است. اعضای آن خود را نوکر، غلام خانه‌زاد، چاکر جان‌نثار و حلقه به گوش شاه می‌دانند. هدف جریان سلطنت‌طلب، حفظ و تقویت نظام سلطنتی و اجرای اوامر شاه بوده است.[3]

تاریخچه و زمینه‌های شکل‌گیری جریان سلطنت‌طلب

به‌دنبال فتح ایران به دست سپاه اسلام و قرا گرفتن ایران تحت حاکمیت خلافت اسلامی، و بعد از ضعیف شدن امپراتوری‌های اسلامی، سلسله‌های مختلفی روی کار آمدند؛ در دوره‌ی صفویان[4] (1135- 907 هـ.ق) با وجود نزدیکی دین و دولت و رسمی شدن تشیع، در کنار جریان اصیل اسلامی علما و روحانیت شیعه، جریان دربار و سلطنت نیز وجود داشت که از منافع سلسله‌ی حاکم و شاهان صفوی حمایت می‌کرد. با تأسیس سلطنت قاجار[5] (1174ش یا 1210ق) سلطنت‌طلبان حامی این سلسله برای رسیدن به منافع شخصی و دنیوی، جایگاهی در حکومت به‌دست آوردند. با ظلم و ستم شاهان قاجار و هواداران سلطنت‌طلب، نهضت عدالت‌خواهی و مشروطه‌طلبی[6] به رهبری روحانیت (جریان اسلامی) و همراهی روشنفکران، در زمان مظفرالدین شاه به پیروزی رسید. از این پس تقابل دو جریان اسلامی و سلطنت‌طلب با وجود تحول سلطنت مطلقه به مشروطه تداوم یافت. سلطنت‌طلبان مستبد (مطلقه) خواهان نابودی نهضت مشروطه و بازگشت به استبداد سابق بودند و در برهه‌ای از زمان نیز استبداد صغیر را بر پا کردند و مجلس شورای ملی را به توپ بستند.[7]

پس از کودتای رضاخان (سوم اسفند 1299ش)[8] و تاج‌گذاری او (1304) هواداران نظام سلطنتی در کنار روشنفکران لائیک، زمینه را برای استبداد کبیر رضاشاهی با یاری انگلیس فراهم ساختند. آنان با حمایت از دیکتاتوری رضاشاه و استبداد خشن او به سرکوبی جریان اسلامی و دیگر مخالفان پرداختند و با تقلید از ظواهر تمدن غربی، سکولاریزم را بر کشور حاکم کردند. سلطنت‌طلبان در این دوره کوشیدند تا از حاکمیت اسلام در کشور و نقش آن در ابعاد سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جلوگیری نمایند. تلاش برای جایگزینی حقوق غرب به جای فقه اسلامی، برگزاری کنگره‌های بین‌المللی باستان‌شناسی، کوشش بی‌فرجام برای زدودن لغات عربی از زبان فارسی، تغییر محتوای برنامه‌های درسی مدارس، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، کشف حجاب و منع مراسم عزاداری بر ائمه(ع) تلاش برای سرکوبی روحانیت و حوزه‌های علمیه (روحانی‌زدائی و نابودی کیان اسلام) نظایر آن همه و همه از فعالیت جریان سلطنت‌طلب برای مبارزه با اسلام و جریان اسلامی بود.[9]

سلطنت‌طلبان ادامه‌ی سیاست برخورد با اسلام را در عصر محمدرضا پهلوی این‌بار به کمک امریکاییان با شدت و ضعف در مقاطع مختلف پی گرفتند. دشمنی آنان به‌ویژه بعد از کودتای 28 مرداد 1332[10] بسیار شدت یافت اما سرانجام با ظهور امام خمینی در رأس جریان اسلامی، انقلابی عظیم به‌وقوع پیوست و در 22 بهمن 1357، طومار نظام شاهنشاهی و جریان سلطنت‌طلبان حاکم به‌دلیل فساد در زمین و ظلم بر مردم، محاکمه و به اعدام محکوم شدند و گروهی از آنان نیز گریختند و به کشورهای غربی به‌ویژه امریکا پناه بردند. این جریان هم‌اکنون در دو شاخه‌ی سلطنت‌طلبان مطلقه و سلطنت‌طلبان مشروطه‌خواه، رضا پهلوی (ولیعهد) را به‌عنوان رهبر خود پذیرفته و به فعالیت‌های ضد نظام جمهوری اسلامی در خارج از کشور مشغولند.[11]

احزاب و گروه‌های وابسته به این جریان

جریان سلطنت‌طلب البته به‌دلیل اعتقاد به استبداد حاکمان و ایجاد رابطه‌ی خدایگانی- بندگی بین شاه و رعیت، اعتقادی به وجود احزاب و نظام حزبی ندارد. اما در دوره‌ی معاصر به‌ویژه در عصر محمدرضا پهلوی برای تظاهر به مردمی بودن و نیز برای حل بحران‌های مشارکت و بحران مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی دست به کار شده و نهادها، احزاب و گروه‌های وابسته را ایجاد کردند.[12]

این احزاب را که با عنوان احزاب دولتی شناخته می‌شوند، شخص شاه یا دربار، نخست‌وزیران وقت یا سابق و دیگر عاملان لشکری و کشوری به‌صورت فرمایشی و تصنعی تشکیل می‌دادند و هر یک ظهور و سقوطی داشتند. احزاب وابسته به‌طور تنگاتنگی با دولت پیوند خورده بودند و برای رفع بحران‌های نظام شاهنشاهی مانند، بحران مشروعیت سلطنت، بحران مشارکت سیاسی مردم و بحران ثبات سیاسی رژیم در مواقع سرکوب احزاب مردمی و یا برای مقابله با آنها اعلام موجودیت می‌کردند[13] که برخی از ویژگی‌های این احزاب به‌طور خلاصه عبارت بودند از:

1. همگی به دستور مقامات بالای رژیم سلطنتی تشکیل شده بودند.

2. چنین نبود که مانند احزاب سیاسی معمولی جهان، گروهی هم‌فکر و طرفدار یک آرمان و ایدئولوژی گردهم آمده و تشکیل حزب داده باشند آنها احزاب مردمی نبودند، احزاب دولتی و ضد مردمی بودند.

3. استبداد و خودمحوری شاه اجازه‌ی فعالیت مستقل را به آنها نمی‌دادند، احزاب می‌بایست غلام حلقه به گوش و چاکر جان‌نثار باشند تا آنچه فرمان می‌رود، بی‌چون و چرا انجام دهند.

4. انگیزه‌ی تشکیل این احزاب و عضویت افراد در آنها، سودجویی، منفعت‌طلبی، مقام‌خواهی و ارضای امیال و هوس‌های شخصی بود.

5. بیشتر رهبران و اعضای این حزب از رجال وابسته به بیگانگان و فراماسون‌ها بودند.[14]

از جمله احزاب و گروه‌های عمده‌ی وابسته به این جریان عبارتند از: [15]

1. حزب وطن و اراده‌ی ملی: وطن در سال 1322 و اراده‌ی ملی در سال 1323 توسط سیدضیاء طباطبایی تشکیل شد.[16]

2. حزب دموکرات ایران: توسط احمد قوام در سال 1325 در زمان نخست‌وزیری‌اش تأسیس شد.[17]

3. حزب مردم: در اردیبهشت 1326 به رهبری اسدالله علم به‌عنوان حزب اقلیت تشکیل شد.[18]

4. حزب ملیون: در سال 1337 توسط منوچهر اقبال به‌عنوان حزب اکثریت تأسیس شد.[19]

5. کانون ترقی: در سال 1340 توسط حسنعلی منصور بنا نهاده شد.

6. ایران نوین: بعد از فروپاشی حزب ملیون، حزب ایران نوین از اعضای کانون ترقی در سال 1342 در مقابل حزب مردم اعلام موجودیت کرد.[20]

7. حزب رستاخیز: به‌عنوان نظام تک حزبی و حزب فراگیر در سال 1353 تأسیس و با انقلاب اسلامی فرو پاشیده شد.[21]

مبانی فکری جریان سلطنت‌طلب

جریان سلطنت‌طلب از مبانی عقیدتی و ایدئولوژیک روشنی همچون دیگر جریان‌ها برخوردار نیست، با این‌حال طرفداران نظام سلطنتی برای بقای خود اصول یا مبانی فکری زیر را ترویج می‌کنند:

1- شاه محوری:

بر این اساس شاه مرکز، قلب و قطب همه‌ی امور در کشور است و همه چیز باید حول او به گردش درآید. شاه برای این جریان، موجودی مقدس به‌شمار می‌رود و بندگی او شرط ورود به این جریان است. طبق این دیدگاه شاه موجودی الهی، سایه‌ی خدا، دارای فرّ ایزدی و شخصی کاریزماتیک است. سخن او قانون به‌شمار می‌رود و خود نیز در اجرا یا زیر پا گذاشتن آن طبق استبداد شخصی و هواهای نفسانی آزاد است.[22]

القای رهبری واحد به صورت اسطوره‌ای ریشه در تاریخ نظام شاهنشاهی ایران داشت. عملکرد محمدرضا شاه نیز در راستای تبدیل شدن به یک رهبر تمام عیار بود به نحوی که خود را به‌عنوان فرمانده ابدی شاهنشاهی تصور می‌کرد[23] و در پاسخ به خبرنگار مجله‌ی آلمانی "اشپیگل" گفت: «ملت ما پادشاه را به‌عنوان پدر، رهبر، و معلم خود می‌شناسد...»[24]

و همچنین در کتاب "به سوی تمدن بزرگ" می‌نویسد: «وضع خاص شاهنشاهی ایران ایجاب می‌کند که به گفته‌ی معروف کریستین سن، یک شاه واقعی در این کشور، نه تنها رئیس کشور، بلکه در عین حال یک مرشد و یک معلم برای ملت خویش باشد.»[25]

2- نظام سلطنت به‌عنوان موهبت الهی (وفاداری به نظام سلطنت):

همچنان‌که شاه سایه‌ی خدا در زمین است، سلطنت نیز موهبت الهی است. حکومت در واقع ملک شخصی شاه و حق انحصاری او است و هر کس را حق دخالت در آن نیست. وفادرای به رژیم سلطنتی و اعتقاد به این‌که بهترین رژیم سلطنتی در جهان، این نوع نطام است، مبنای دیگر این جریان محسوب می‌شود. شاه در کتاب "مأموریت برای وطنم" این فکر را طرح می‌کند که سلطنت برای کشور ضروری بوده است و در طول 2500 سال سلطنت مداوم، این نهاد تنوع و گوناگونی را به وحدت و یکپارچگی تبدیل کرده است. ما همیشه دارای اقوام، رنگ‌ها، مذاهب و شرایط و باورهای اقتصادی و سیاسی گوناگون بوده‌ایم، ولی در سایه‌ی سلطنت همه‌ی این واگرایی‌ها و تنوعات در قالب یک کل بزرگتر قرار گرفته‌اند که شخص شاه نماد آن است.[26]

3- باستان‌گرایی و ناسیونالیسم:

سلطنت‌طلب‌ها از ایران قبل از اسلام با عظمت یاد می‌کنند و با تحسین از دوران باستانی، اسلام را به چشم دشمن می‌نگرند. بدین‌سان، با تحقیقر ارزش‌های دینی در پی احیای آداب و رسوم جاهلی پیش از اسلام‌اند. آن‌ها ناسیونالیسم گذشته‌گرا را برای ارائه‌ی ایدئولوژی جایگزین اسلام در ایران مطرح می‌کنند و می‌کوشند فرهنگ باستانی را به جای فرهنگ اسلامی بشناسند. ملی‌گرایی مورد ادعای آنان نیز تنها جنبه‌ی تبلیغی دارد.

آنچه در عمل از این جریان در دوره‌ی معاصر دیده شده است، فروختن کشور به بیگانگان، روسیه و انگلیس و امریکا بوده است. در حال حاضر بسیاری از گروه‌های سلطنت‌طلب در خارج از کشور برای سازمان‌های اطلاعاتی بیگانگان، علیه ایران جاسوسی می‌کنند و برای توطئه‌چینی علیه کشور، از برخی کشورهای غربی کمک مالی می‌گیرند.[27]

4- رابطه‌ی خدایگانی- بندگی بین شاه و رعیت:

از دیدگاه سلطنت‌طلبان، مردم جزء نوکران شاه نیستند. از آنجا که از نظر آنان، شاه هم باید سلطنت کند هم حکومت، بنابراین مردم نه تنها در سرنوشت کشور حق مشارکت ندارند، بلکه به‌عنوان رعیت و بندگان شاه، بر اساس ادبیات سیاسی حاکم بر شاهان، جزء اطاعت و جان‌نثاری وظیفه‌ای ندارند و مجاز نیستند که در امور مملکت دخالت کنند. البته برخی سلطنت‌طلبان پس از انقلاب مشروطه ناچار شدند مانند نظام پادشاهی مشروطه‌ی غربی بین حکومت و سلطنت تفکیک قایل شوند. آنان می‌خواستند به نوعی بین حاکمیت شاه و حاکمیت مردم آشتی برقرار کنند، اما همین گروه نیز به‌دلیل تضاد بین حاکمیت شاه و مردم، کفه را به نفع شاه تغییر دادند و تلاش خود را برای بی‌رنگ کردن نقش مردم در امور سیاسی به کار بستند.[28] اینان هنگامی که ناچار شدند مجلس و نظام نمایندگی را بپذیرند، درصدد برآمدند تا انتخابات فرمایشی برگزار کنند و حمایت نمایشی مردم را برای توجیه قدرت و سلطنت تبلیغ نمایند.[29]

5- سکولاریزم:

سکولاریزم به معنای جدایی دین از سیاست، یکی دیگر از مبانی فکری جریان سلطنت‌طلب است. دین اسلام در ایران همواره مانعی در برابر فساد شاهان و درباریان بوده و با استبداد و ظلم مبارزه می‌کرده است. از این رو شاه، دربار و سلطنت‌طلبان حاکم، همواره کوشیده‌اند تا از دخالت دین در امور اجتماعی و سیاسی جلوگیری کنند. آنان هر چند از ترس مردم متدین ناچار به تظاهر به دین بودند، در واقع علاقه‌ای به دین و دین‌داری نداشتند. سلطنت‌طلبان بر اساس سیاست ماکیاولیستی ضمن تلاش برای جدایی دین از سیاست، برای رسیدن به قدرت و منافع شخصی هر جا که فرصت پیدا کرده‌اند، به استفاده‌ی ابزاری از دین و اخلاق پرداخته‌اند. به هرحال، شواهد تاریخی نشان می‌دهند که این گروه در عمل به‌شدت ضد دین و اخلاق فاضله عمل کرده‌اند.[30]

6- غرب‌زدگی:

سلطنت‌طلبان از دوره‌ی قاجار به بعد به ‌شدت در برابر دنیای غرب احساس حقارت کرده‌اند. براین اساس تقلید از ظواهر تمدن غربی به شکل افراطی از جمله مبانی فکری آنان به حساب می‌آید. برداشت سطحی از مدرنیسم (نوگرایی) غربی، بدون پشتوانه‌ی عقلانی و همچنین عدم توجه به زیر ساخت‌های آن، سلطنت‌طلبان را به رفتاری احساسی نسبت به بهره‌گیری از تمدن غربی واداشته است. بر مبنای این فکر آنان به تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج الگوهای غربی، ایجاد کلوپ و باشگاه‌های فساد، برگزاری میهمانی‌های مختلط زن و مرد همراه با رقص و موسیقی و برپایی کارناوال‌های شادی، حتی در ایام عزاداری امام حسین(ع) روی آوردند.[31]

احساس حقارت نسبت به تمدن غربی تا به آن حد در این جریان ریشه دارد که بدون شناخت صحیح، معیار پیشرفت را در کشف حجاب، کلاه لگنی (شاپو) و حتی توالت فرهنگی و وان حمام می‌دیدند.[32] به هر روی این جریان می‌خواهد به تعبیر رضاشاه، صورتا و سنتا غربی بشود.[33]

مقاله

نویسنده محمد علی زندی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.
Powered by TayaCMS