نویسنده: سید مجتبی آقایی
2.1. پیشفرض ناآگاهی از توحید؛ در سایه سامیانگاریِ مفاهیم دینی، گاهی به تصریح و گاهی به تلویح، چنین پنداشته میشود که گویا زرتشت و پیروان او، به آن درجه از ادراک دینی نرسیده بودند که توحید را بفهمند و برگزینند. اما این پنداشت (که در مورد دیگر اقوام هم ملاحظه میشود) بسیار غیرمنصفانه است؛ چون از یک طرف، بیگمان کارکردهای زیست شناختی و روانشناختیِ مغز همه انسانها بیش و کم مشابه است؛ و از طرف دیگر، مسلم است که همه مردمان جهان درگیر مسئله چیستی و کیستیِ خداوند بودهاند؛ در نتیجه، نمیتوان گفت فقط یک قوم خاص در بخشی از خاورمیانه کنونی، از نظر شعور ـ و بهخصوص شعور مذهبی ـ بر دیگر اقوام جهان از شرق تا غرب برتری داشته و لذا بر خلاف دیگران به کشف توحید نایل شدهاند. برعکس، به نظر میرسد که توحید به سبک ادیان ابراهیمی، پاسخی خاص به پرسشی عام باشد که با خصایل و دغدغهها و شرایط اقلیمی یک قوم تطابق دارد. وانگهی، پیش فرض ناآگاهی یا عدم استطاعت فکریِ سایر اقوام برای نیل به توحید (که باری با تفکرات نژاد پرستانه هم شباهتی دارد)، تضادی غیر قابل اغماض با براهین خداشناسی در همان ادیان ابراهیمی را به نمایش میگذارد.
این موضوع، در عین حال از وجهی دیگر هم قابل تعمق است: تصور مرسومی وجود دارد که بنا بر آن، آغاز دینباوری در میان مردمان، نخست با پرستش ارباب انواع آغاز گشت که این امر در روندی تکاملی و بهتدریج به توحید منتهی شد. بنا به این تصور، ثنویت مفروض زرتشتی نوعی «توحید ناقص» شمرده میشود که خود، مرتبهای میانی از سیر تکاملی فوق است. اما این تصور و دریافت درست نیست و امروزه ثابت شده است که تقریباً در همه جای دنیا، مردمان، نخست به یک ذات الهیِ آسمان جایِ آفریننده عالم و ضامن باروری و صاحب علم لدنی باور داشتهاند؛[1] اما بعدتر، در نتیجه نوع درک و سطح عاطفه مذهبی مردم، پرستش آن خدای اعظمِ غیرقابل تصور و تجسم، جای خود را تا حدودی به پرستش الوهیتهای کوچکتری داده است که اثربخش و کارساز و البته به آسانی دستیاب و درکپذیر هستند.[2]
یافته فوق، پیشفرض ناآگاهیِ سایر اقوام و از جمله پیروان زرتشت برای درک مقوله توحید را به تمامی باطل میگرداند[3]و نشان میدهد که باور آغازین به یگانگیِ خدایی قادر و آفریننده، طبیعیترین و فطریترین دستاورد اندیشه انسانهایی بوده است که به لحاظ زیستشناختی و روانشناختی با هم مشابهت داشته و دارند.
بر همین منوال، روشن است که گرایش بعدی بسیاری از مردمان به پرستش الوهیتهای کوچکتر یا متعدد، دلایل خاصی داشته است که لزوماً به ناآگاهی یا بیخردیِ (احیاناً قومیِ) آنان راه نمیبَرد.
این امر، در حوزه دین زرتشت، به سادگی و با قاطعیت اثبات میشود؛ چه، مرور متون دینی زرتشتی نشان میدهد که متکلمین زرتشتی، نه فقط از مقوله توحید در معنای ابراهیمی آن بیاطلاع نبودهاند، بلکه با آگاهی و استواری، از تفکر دوبُنی یا به عبارت بهتر از عدم انتسابِ شرور به اهورهمزدا دفاع میکردهاند. برای نمونه، به موارد زیر توجه کنید:
«آنچه را میبایست به آن باور آورْد و در گستره شدنیهاست و میسزد که باشد، این است: [باورِ به] اورمزد [در جایگاه] بُنِ بُنانِ همه کرفهها و نه بُنِ بُنانِ همه گناهان؛ و [باورِ به] هر آنچه شایسته اورمزدِ سرتاپا نیکی است».[4]
«[...] اگر [باور ما مزداییان درباره] دو کیفِ همستیزنده بیبُن، آن هم [در جهانهای جدا و] دور از هم را پوچ میانگارند، چرا [خود آنان در آموزههایشان] وجود دو کیفِ همستیزنده موازی را در زمانهای نامحدود (= از ازل تا ابد) آن هم در یک جهان، به گونهای دوگانی مدعی میشوند؟».[5]
«اگر خداوند از حیث خوبی و علم کامل است، واضح است که بدی و جهل نمیتواند از او صادر شود؛ و اگر بتواند شد، پس کامل نیست؛ و اگر کامل نباشد، پس او را به خدایی و به عنوان خیر و نیکی نباید پرستید».[6] «[آن دسته از] کیشداران که [باور دارند:] در برابر هستی جهانآفرین، چیزی به نام پتیاره وجود ندارد، [... با این ادعا به این نتیجه میرسند که] سرپیچی از خواست و فرمانِ جهانآفرین [یعنی فردِ] گناهکار در گیتی وجود ندارد و اگر [هم باشد به سبب کارهای گناهورزانهاش، شخصِ] گناهکار میباید پاداش شود و شایسته کیفر نیست».[7]
نصوص فوق، علاوه بر اینکه آگاهی و اطلاع دین آگاهان زرتشتی از مقوله توحید در معنای ابراهیمی آن را ثابت میکنند، متضمن نکته باریک دیگری هم هستند و آن عدم شرمساری آنان از تفکر دوبُنی است.
به عبارت دیگر، باور به دو بُن در کلام زرتشتی، مطلقاً همان بازتاب مشئوم شرک یا ثنویت در ادیان ابراهیمی را در بر نداشته است. برعکس، بر خلاف آنچه که ممکن است در اندیشه برخی اشخاص متبادر شود، متکلم زرتشتی، بدون هرگونه شرمساری و به شدت، از عدم انتساب شرور به اهوره مزدا در هیئت دو بن باوریِ استوار خود، دفاع میکرد و این امر را نسبت بهنوع تفکر مطرح در ادیان ابراهیمی، بسی مرجح میدانست.
3.1. تفسیر خودخواهانه روایتهای ازلی؛ وجه دیگری از آسیب شناسی زرتشتپژوهی در اروپای خویگرفته با سنن یهودی مسیحی را میتوان در نوع نگرش به روایتهای ازلیِ خودی و غیرخودی، برای استنباط بنمایههای توحیدی در آنها ملاحظه کرد. الکساندر کراپ، این امر را در چارچوبی کلی، چنین مورد ارزیابی قرار داده است: «به سهولت میتوان دریافت ادواری که کمابیش تحت سلطه و سیطره راست کیشی بودند، صادقانه میپنداشتند که باید میان اسطورههای قوم یهود و اسطورههای بیگانگان فرق بگذارند. در آن ادوار، فقط اسطورههای اقوام بیگانه، «اسطوره» به معنای درست واژه محسوب میشدند؛ ولی اسطورههای خودی، واقعیات مابعدالطبیعی بودند که خداوند خود برقوم برگزیده، مکشوف ساخته بود، حال آنکه اسطورههای اقوام بیگانه، برعکس، ساخته و پرداخته شیطان مینمودند.»[8]
بر چنین بستری از یک جانبهنگری و خودخواهی، اولاً کمتر به این فکر افتادند که در برابر یکسانیِ پرسش درباره هستی و نیز تشابهِ کارکرد مغز انسانها، تفاوتهای موجود در روایتهای ازلیْ صرفاً صوری هستند؛ و ثانیاً برخلاف اسطورههای خودی، ژرفاندیشی در اسطورههای غیرخودی و استنباط مفاهیم رازورزانه از آنها را عملاً کاری عبث دانستند و آن را فرو نهادند.
برای مثال، اغلب میگویند از آن رو که وجودی به نام اهریمن هست که قدرت اهورهمزدا را محدود میکند، نمیتوان دین زرتشت را توحیدی دانست. اما از منظری کلی میتوان به روشنی دید که اصولاً در همه روایتهای ازلی، «دوران» آغاز نمیشود مگر هنگامی که با بروز یک محدودیت در قدرت یا اراده خدا، مفهوم توحید دچار خدشه گردد. به عبارت دیگر، اگر در روزگار ازلی هیچ ارادهای به جز اراده قاهره الاهی موجود نباشد، ممکن نیست که «حادثه»ای رخ بدهد و در نتیجه آن، گردش «دوران» آغاز شود. چنین چیزی در روایت اسلامی از ماجرای ازلی، در هیئت اعتراض ملایک و سپس عصیان شیطان یا انسان متجلی میشود؛ و در روایت زرتشتی، نخست به صورت آگاهی اهریمن از جهان روشنان و سپس، یورش او که به آمیختگی منتهی میگردد.
بیگمان، در این هر دو، تا عواطف ناب توحیدی جریحهدار نشده، ماجرای ازلی هم رخ نداده است. یعنی، در هر دو روایت زرتشتی و ابراهیمی، چیزی هست که در برابر اراده خداوند قد علم میکند و با آن به ستیزه برمیخیزد؛ و البته که چنین چیزی با توحید در معنای باور به استیلای مطلق اراده پروردگار مغایرت دارد، مگر اینکه قبول کنیم آن نیروی ستیزهگر هم در عصیان خود مأذون یا حتی مأمور بوده است. تفسیر و توجیه فوق، در حوزه خودی (= ادیان ابراهیمی) کاملاً روایی دارد و عموماً معتقدند که عصیان در محدودهای رخ داد که قبلاً اذن به اختیار داده شده بود. همچنین، برخی از پژوهندگان، مجموعه یا اجزای مهمی از روایت ازلی را از جنس تمثیل یا نماد میدانند[9] و از ورای ظاهر آن، راهی به سوی معنای واقعیاش میجویند. این دست تعابیر و نظایر آنها، غنای فوقالعادهای به کلام ادیان ابراهیمی دادهاند که به راستی دلکش است. اما در حوزه دین زرتشت، اندیشههایی از جنس آنچه در فوق مورد اشاره قرار گرفت، کاربرد چندانی نیافتهاند؛ زیرا روایت ازلی زرتشتی، در نتیجه نوع نگاه و تفکر مرسوم، «خودی» محسوب نمیشده است.
4.1. خطا در شناخت خاستگاه کلام زرتشتی؛ بسیاری از منابعی که به دین زرتشت میپردازند، پس از معرفی اصطلاحهای خاص و عام زرتشتی از منظری عمدتاً زبانشناسانه، به بحثهای مطولی درباره زمانه و خاستگاه زرتشت پرداخته و سپس با تمرکزی زایدالوصف به حل معمای توحید در این دین میپردازند.
با این رویکرد، چنین وانمود میشود که انگاری دغدغه و دلمشغولی اصلی دین زرتشت، همان موضوع توحید بوده که به دلایلی مانند گسستگی در سنت کلامی این دین، در طاق نسیان افتاده است و لذا حالا ما ناگزیریم که موضوع مذکور را به تن خود و از نو کشف نماییم! بیگمان، نتیجه شوم این رویکرد در معرفی یا شناخت دین زرتشت، گم شدنِ گوهر و اساس آموزههای زرتشتی در مناقشههای بیپایان و نیز، البته، تبدیل موضوع توحید به یک معمای واقعی است.
این همه در حالی است که گوهر و اساس دین زرتشت، با پیوستگی شگرفی از گاهان تا متون متأخر زرتشتی، در دسترس همگان قرار دارد و نیازی هم به «بازکشف» آنها نیست. کافی است به خودمان اطمینان کنیم و مستقیماً و وفادارانه به سراغ میراث مکتوب و نیز سنت زنده این دین برویم؛ تحلیلهای گوناگون و تفسیرهای متناقض را به کناری بگذاریم و یادگیری دین زرتشت را از همان جایی آغاز کنیم که به واقع، خود در اصل شروع شده بوده است؛ یعنی به جای پذیرش یا تکرار هر سخنی در بیرون از این دین، اصلیترین دغدغههای موجود در دین زرتشت را بجوییم و بفهمیم.
این کار، اصلاً و ابداً دشوار نیست و نیازی هم به خردهبینیهای دلآزار در دستور زبان اوستایی برای «بازکشفِ» آموزههای زرتشتی ندارد. برعکس، با اندکی دقت در مجموعه سنن کلامی و آیینی زرتشتی میتوان به روشنی دید که سه اصل بنیادین و به همپیوسته «آمیختگی»، «گزینش میان نیکی و بدی» و «خردورزی»، اساس دین زرتشت را از دیرباز تاکنون تشکیل دادهاند. به عبارت دیگر، در دین زرتشت، همه چیز با حادثه آمیختگی نیک و بد آغاز میشود و سپس بر مبنای تلاش برای رفع این آمیختگی ادامه پیدا میکند ـ که این تلاش، مستلزم بهرهمندی از اختیار یا گزینش آزادانه است و این امر نیز در جای خود، ارج نهادن به خرد و خردورزی در امور را ایجاب مینماید.
اینگونه، میتوان گفت در دین زرتشت، مسئله آمیختگی همان اندازه بسط دارد که در دین اسلام مفهوم توحید؛ و همان اندازه بیم و پرهیزی که دین اسلام از شرک جلی و خفی نشان میدهد، دین زرتشت از مقوله آمیختگی با بدی بروز میدهد (و این امر، گاه به اندازهای شدت مییابد که حتی میتوان از «وسواس آمیختگی» سخن گفت).
در نتیجه، پر واضح است که برخلاف ادیان ابراهیمی، موضوع توحید، ریشهای مستقل در سنت کلامی زرتشتی ندارد؛ نه در سرودههای زرتشت، بحثی درباره مسئله توحید وجود دارد و نه در متون کلاسیک زرتشتی، بدواً به بحث توحید و شرک پرداخته شده است. در واقع، سرتاسر ادبیات زرتشتی به گونهای بسیار آشکار، فاقد هرگونه دغدغه یا دلمشغولی خاص نسبت به مقوله توحید است. برعکس، همچنانکه اشاره شد، اصولاً در سنت کلامی زرتشتی، موضوعی که بیشترین توجه را از آنِ خود کرده، موضوع «آمیختگی نیکی با بدی» است که در جای خود، در چارچوب دو مقوله «گزینش آزادانه» و «لزوم خردورزی در امور» مطرح میشود.
با این وصف، در بیشتر منابعی که به معرفی و بررسی دین زرتشت پرداختهاند، بسیار بیش از آنکه به این بحث محوری و کلیدی توجه کنند، اساساً دل مشغول توحید در دین زرتشت بودهاند. این امر، بدون هرگونه تردیدی، یک لغزش و بلکه یک آفت بزرگ در پژوهشهای زرتشت شناسی است؛ چه، پر واضح است که نمیتوان در سنت و ادبیات زرتشتی پاسخی به مسئله توحید، آن هم دقیقاً به سیاق آنچه که در سنت ادیان ابراهیمی وجود دارد، یافت. در نتیجه، هر گونه بحث و فحص درباره توحید در دین زرتشت، اگر محصور در معیارهای آشنایادیان ابراهیمیباشد، نادرست و گمراهکننده خواهد بود.
5.1. بیتوجهی به سطوح سهگانه درک مذهبی؛ در مقوله توحید و توحید اندیشی، مسئله وجود شر در جهان یک چالش عمده است که درک یا تبیین آن (همچون کلیت مقوله دین) برای همگان به یکسان صورت نمیگیرد؛ و مسلماًٌ در سطحی قابل درک برای تودههای مردم، نیازمند بیانی ملموس و متجسد است. اما در عین حال، بیان عامه فهم یک مفهوم دینی مانند مسئله شر، به معنای عامیانه بودنِ ذاتی آن مفهوم نیست. از این منظر، میتوان سه سطح مجزای فلسفی، مردمی و عرفانی را در درک اهریمن یا منشأ شرور در جهان تبیین کرد:
در سطح فلسفی، اهریمن چیزی جز یک نماد برای تبیین گزینش نابخردانه راه بد توسط انسان ـ بهعنوان یگانه آفریده مختار ـ نیست. بر اساس این باور، خداوند از آفرینش هر گونه بدی مبراست و همه بدیهای دنیا ریشه به انسان و گفتار و کردار و پندار او میرسانند. شکی نیست که دریافت فوق، به معنای معمول کلمه، «توحیدی» است. تأکید میکنم «به معنای معمول کلمه»؛ زیرا اصولاً عواطف توحیدی با هرگونه استنباط یا تعریف فلسفی از ماجرای ازلی، جریحهدار میشود.
در سطح مردمی یا قابل درک برای تودهها، نمادها و سمبلهایی که در بیان دینی به کار برده شدهاند، اهمیت و عینیتی فوقالعاده در عاطفه مذهبی مردم مییابند. این امر، پدیدهای طبیعی و فراگیر است که در همه ادیان وجود دارد؛ چه نوع فهم تودههای مردم عادی، جز با این راه قادر به پذیرش امر مذهبی در زندگی روزمره نیست. بر اساس این نگرش، اهریمن به هماورد خداوند تبدیل گشته و داستانهایی پر پیچ و خم از رویارویی او بهعنوان موجودیتی مستقل، با پروردگار در عرصه گیتی خلق میشود. متأسفانه، باید با تلخکامی اعتراف کنیم که بسیاری از پژوهندگان، تنها قادر به فهم و درکِ همین سطح از آموزههای زرتشتی شدهاند!
در سطح عرفانی، نمادها و سمبلهایی که در بیان دینی به کار برده شدهاند، به نفع دریافتی رازورزانه و البته «توحیدی بسیار خالص» کمرنگ میشوند. آموزههای ناب گاهانی، مظهر چنین امری هستند که در آنها گرچه از بیان نمادین بهره فراوانی جسته میشود، اما سو و جهت فهم در آنها، استعلایی و به سمت چیزی در ماورای آن همه نماد و سمبل است (درست برعکس دریافت مردمی که سو و جهتی نزولی دارد و به همان نمادها و سمبلها، هویتی عینی و واقعی میبخشد). در این سطح است که آموزههای ناب گاهانی، به لحاظ توحیدی، ترازی مشابه و همانند با آموزههای ناب عرفانی در سایر ادیان پیدا میکنند.
جالب توجه است که تفکیک و تقسیمبندی فوق، از طرفی دیگر، با تفکیک و تقسیمبندی مردم به سه دسته (یا سه سطح از ادراک دینی) در متون دینی زرتشتی هم تأیید و تأکید میشود:
«دین مزدیسنایی را سه طبقه است: «گاهان»، که بیشتر دانش مینوی و کردار مینوی است؛ «داد»، که بیشتر دانش گیتیای و کردار گیتیای است؛ و «هادگمانثریگ»، که بیشتر آگاهی و کاری است که در آن میان است».[10]
بنابر نص فوق و نصوص مشابه آن، مطلقاً روا نیست که با سطحینگری یا سادهانگاری، هر سخنی در متون زرتشتی را بر اساس پندارهای خود تعبیر و تفسیر کنیم. برعکس، خاصه در مواجهه با گاهان به عنوان متنی پیچیده و راز آلود، موظفیم که از عالیترین سطح تجربه عرفانی مدد بگیریم. در این سطح از تجربه است که همه نمادپردازیها، به نفع واقعیتی ماورایی رنگ میبازند.
6.1. عمده کردن بحث زمانه زرتشت؛ پیشتر گفته آمد که مطرح شدن زمان ظهور زرتشت به مثابه یک معمای اصلی در دین او، ریشه به دعوایی میرساند که میان پژوهشگران اروپایی درباره میراث یهودیـ مسیحیِ خودشان درگرفته بود. این دعوا را زبانشناسان، به ارث بردند و بدون توجه به زمینه اصلی بروز آن، بر دامنهاش بسی افزودند. بسیاری از اینانکه از پیش، بر مبنای باور به نظریه گسستگی در سنت زرتشتی، یقین را بر نادرستی روایت دروندینیِ زرتشتی نهاده بودند، خود را مکلف دیدند تا این «راز» را به مدد شواهد زبانشناختی کشف کنند؛ و چنان در این معنا پیگیرانه ممارست کردند که امروزه، در بیشتر کتابها، گستره بحث زمان ظهور زرتشت، با هیچ بحث اساسی دیگری طرف قیاس نیست.
اینگونه، برخی، صرفاً بر اساس شواهد زبانشناسی، زمان مطرح در روایت سنتی برای ظهور زرتشت را مردود شمرده و گاه، دوره او را بر مبنای همان شواهد، تا چندین هزار سال به عقب بردهاند. اساس این پندار، آن است که چون زبان یا لهجه گاهان به نسبت فارسی باستانِ کتیبههای هخامنشی، ابتداییتر به نظر میرسد، پس باید سراینده آن هم در زمانی بسیار دورتر زندگی کرده بوده باشد.
به هر حال، گمانههای دور و دراز درباره زمان ظهور زرتشت، گرچه با فرضیه وامگیریِ ابراهیم و موسی از دین زرتشت به همنوایی جالب توجهی نایل میشوند؛ اما دو مشکل را بر جا میگذارند: 1. شگرفی و شُکوه دستگاه دینیِ ساخته زرتشت و مفاهیم عالی مندرج در گاهان و از جمله آموزههای توحیدی آن، به لحاظ سیر تکاملیِ اندیشه انسانی در چهارگوشه گیتی، با آن زمانه مفروض کهن سازگاری ندارد. 2. استخراج یک زمان قطعی یا نسبی از تفاوت میان دو لهجه، بیش از اندازه متهورانه و بلکه غیر عقلایی است.
برخی از زبان شناسان که اصرار زیادی بر انتساب زرتشت به یک زمان بسیار کهن داشتهاند، احتمالاًً برای رفع مشکل، سطح آموزههای او را چندان نازل وانمود کردند که دستاورد آنان، تبدیل زرتشت به یک شمن یا دوگانه پرست، و تعبیر گاهان به یک متن صرفاً آیینی شد. اما حتی با این «تحریف» نیز بخش اصلی مشکل پا برجاست؛ چه، بدیهی است که اتکا به تفاوت دو لهجه گاهان و فارسی باستان برای نیل به یک استنتاج تاریخی کفایت نمیکند؛ به قول هنینگ: «این نکته از کفر ابلیس هم مشهورتر است که لهجههای گوناگون یک زبان، با سرعتهای متفاوت و در جهات مختلف تحول مییابند، و با مقایسه دو لهجه، هرگز نمیتوان به یک تاریخ نسبی رسید [...] از دیدگاه زبانشناسیِ مقایسهای، گاثاها مدتها پس از 600 ق.م. هم میتوانست سروده شده باشد».[11] ویدنگرن هم در همین چارچوب، نکتهای بسیار حساس و کلیدی را مورد تأکید قرار میدهد: «اگر منظومه اخیر (=گاهان) این احساس را پدید میآورد که باستانی است، بیگمان به این واقعیت مربوط است که گاهان به نظر ما [به نسبت اوستای نو] مبهمتر میآید.»[12] به این ترتیب، تکیه بیش از اندازه بر شواهد زبانشناسی برای کشف زمان ظهور زرتشت که در جای خود بر انکار سنت روایی زرتشتی و احساس تکلیف برای بازکشف دین زرتشت مبتنی بوده است، از یک طرف بحثی فرعی مانند زمانه پیامآور مزدیسنا را به یک چالش عمده تبدیل کرده و از طرف دیگر، گرفتاریهای بزرگی در درک مفاهیمی مانند توحید در این دین را به بار آورده است.
پی نوشت:
-
[1]. رک: رساله در تاریخ ادیان، ص57؛ میرچا الیاده، دینپژوهی، ج2، ص130ـ131.
-
[2]. رک: رساله در تاریخ ادیان، ص69؛ دینپژوهی، ج2، ص131ـ132. وانهادن الله و پرستش دختران او در شبهجزیرة عرب، نمونة قابل ذکری از این روند است.
-
[3]. حتی برعکس، برخی از پژوهندگان باور دارند که باور به ثنویت، در جای خود، پاسخی است بر مسئلة شر که با ایمان به یک خدای نیکو و قادر متعال، سازگار نیست (والتر برونو هنینگ، زرتشت: سیاستمدار یا جادوگر، ص79ـ81).
-
[4]. دینکرد سوم، ج1، ص183.
-
-
[6]. آر. سی زنر، تعالیم مغان (به نقل از: شکندگمانیک ویچار)، ص67.
-
[7]. دینکرد سوم، ج2، ص235.
-
[8]. جهان اسطورهشناسی، ج1، ص48.
-
[9]. مهدی مهریزی جستاری ارزشمند دربارة سابقة نگرش تمثیلی به اجزایی از داستان آفرینش ارائه کرده است. برای آگاهی بیشتر رک: مجلة بینات، شماره 2، ص24ـ39.
-
[10]. از ایران زرتشتی تا اسلام (به نقل از: دینکرد مدن)، ص24.
-
[11]. زرتشت: سیاستمدار یا جادوگر، ص 69 .
-
[12]. گئو ویدنگرن، دینهای ایران، ص 95.