کلمات کلیدی :
نویسنده :
ابوالحسن علی بن بویه عماد الدوله
نام پدر علی بن بویه ، ابوشجاع بویه بود و افرادی چون ابن ماکولانسب[1] آل بویه را به بهرام گور رساندهاند ، ولی ابن مسکویه[2]، آنان را فرزندان یزدگرد میداند. باید گفت هیچ یک از این نظریهها نمیتواند منبع صحیحی داشته باشد، زیرا معمولاٌ خاندانهای ایرانی پس از رسیدن به قدرت برای اینکه جایگاه خود را نزد مردم بالا ببرند خود را به یکی از پادشاهان ایران منتسب میکردند.
آل بویه از دیلم نیستند و سبب آنکه دیلمی نامیده شدهاند این است که در بلاد دیلم[3] در نواحی ساحلی گیلان سکونت داشتهاند و قبل از به قدرت رسیدن در تنگدستی و بینوایی و دست و پنجه نرم کردن با رنج و ستم بودهاند. زیرا جد ایشان مانند سایر رعایای فقیر در بلاد دیلم به سر میبرد و بویه خود به شغل ماهیگیری میپرداخت.[4]
ترقی و پیشرفت فرزندان ابوشجاع بویه از زمانی شروع شد که در مسلک سپاهیان درآمدند و وارد کارهای لشکری شدند تا آنکه از حالی به حالی منتقل شدند و دولتی که قلمرو آن از جرجان و طبرستان و جبال و اهواز تا فارس و کرمان و عراق و عمان بود را تشکیل دادند.
آغاز کار علی بن بویه
علی بن بویه در بخشهای طبرستان به سپاه مرداویج پیوست[5]. پس مرداویج او را به سرداری گمارد و مردانی به او داد و او را به نزد برادرش وشمگیر در ری فرستاد. در این زمان ، کارگزار کرج از پرداخت مالیات کوتاهی کرد وعلی بن بویه برای گوشمالی او با کمتر از یکصد نفر به کرج[6] فرستاده شد. عمادالدوله در کرج ماند و دیلمیان بسیاری بر گرد او درآمدند، که حدود سیصد تن شدند. مرداویج که نگران شده بود در نامهای از او خواست که بازگردد. علی بن بویه چون و چرا کرد و مالیات زیادی از کرج را در اندک زمانی برداشت کرد. مرداویج که نگران شده بود او را تهدید کرد و با همیاری برادرش وشمگیر درصدد دستگیری او برآمد[7]. علی بن بویه که ترسیده بود از کرج به سوی اصفهان رفت تا به مظفربن یاقوت پناهنده شود. همین که به اصفهان نزدیک شد، مظفربن یاقوت برای جلوگیری از او از شهر بیرون آمد ، ولی از آنجایی که در میان سپاه ابن یاقوت مردان دیلمی زیادی بودند در بین سپاه دو دستگی رخ داد. مظفر به سوی پدرش یاقوت در فارس گریخت. در این زمان حدود چهارصد دیلمی به علی بن بویه پناهنده شدند[8]. علی بن بویه اصفهان را گرفت. وقتی خبر به مرداویج رسید برادرش وشمگیر را برای دستگیری علی بن بویه روانه اصفهان کرد. چون به اصفهان نزدیک شد علی بن بویه آنجا را رها کرد و به سوی ارجان رفت و نامهای به یاقوت نوشت و چون یاقوت جواب او را نداد دوباره نامه نوشت و او را امیر و خود را بنده نامید و خواستار یکی از دو راه شد: یا او را بپذیرد، یا اجازه دهد به درگاه خلیفه رود. ولی یاقوت نپذیرفت و با پسرش مظفر برای جنگ به سوی او آمد. علی بن بویه به نوبدگان آمد تا در جنگ در آنجا باشد. وقتی سپاه یاقوت رسید ترس بر علی بن بویه غالب شد ، زیرا جمعیت سپاه یاقوت بالغ بر هفده هزار مرد از گروههای ساجی، حجری، پیادگان مصافی و دیلمیان بود. پس ابن بویه ایستادگی نکرد و به سوی بیدا رفت. ولی یاقوت از آن جلوگیری کرد و دو روز در بیرون شهر استخر با وی جنگید که در این جنگ ابتدا یاقوت برنده بود[9]. ولی در این بین اتفاقی افتاد که ورق برگشت و آن اینکه چون دیلمیان میدانستند اگر تسلیم شوند زنده نمیمانند تا پای جان جنگیدند[10]. در این حین ، شش دیلمی از اسب پیاده شدند و سپرهای خود را نزدیک هم گرفتند و جلو میرفتند و بازور یاقوتیان را کنار میزدند. در این هنگام احمدبن بویه همراه سی تن یورش آورد که بر اثر این یورش یاقوت و یارانش به سوی شیراز گریختند. علی بن بویه خیال کرد یاقوت برای فریب عقب نشینی کرده است به خاطر همین تا عصر به دنبال او نرفت و چون مطمئن شد دشمن گریخته به سوی شیراز رفت و در شش فرسنگی شیراز در منطقه زرقان فرود آمد[11]. و سپس به سوی دنیکان و وقتی فهمید یاقوت در شیراز نیست و شهر بدون نگهبان است به سوی شیراز حرکت کرد و این آغاز فتح شیراز در سال 322 هـ ق بود.
علی بن بویه که پادشاهیاش آغاز شده بود پس از چیرگی بر فارس سفیری به سوی خلیفه فرستاد تا فارس به او واگذار شود و پذیرفت که هر سال علاوه بر هزینههای همیشگی هشت میلیون درم بفرستد. وقتی خلافت عباسی پیشرفتهای برادران بویه را دید به صلاحدید بعضی وزرای خود از جمله - ابن مقله – با آن از در مماشات درآمدند و لقب خاص برای آنها فرستادند که علی را عمادالدوله، حسن را رکن الدوله و احمد را معزالدوله نامیدند.
ابوعلی بن مقله وزیر راضی خلیفه عباسی در شوال 322 ه ـق همراه با فرستادهای که ابوعیسی یحیی بن ابراهیم مالکی دبیر بود خلعتها با درفش برای علی بن بویه فرستاد و به او دستور داد که تا خراج نداده است خلعت و درفش را به او نسپارد. چون مالکی به شهر نزدیک شد علی بن بویه به پیشواز او آمد و از او خلعت و درفش را تقاضا کرد. مالکی گفت:او دستور دارد که تا مبلغ معین را نپردازد آن را بدو نسپارد. علی بن بویه به مالکی درشتی کرد و خلعت و درفش را گرفت وبه شیراز آمد. مالکی مدتی در شیراز ماند ولی از مال خبری نشد و دائماٌ وعده و وعید میشنید تا اینکه بیمار شد و در شیراز درگذشت و جنازهاش را در سال 323هـ ق به بغداد فرستادند.[12]
عوامل رشد و پیشرفت علی عمادالدوله دیلمی
الف) گشاده دلی و گذشت: وقتی علی بن بویه به کرج رسید به نیکی کردن به مردم پرداخت و عمال و حکام را گرامی داشت تا جایی که مردم به وشمگیر نامه نوشته و از او سپاسگزاری کردند[13] و نیز رادمنشی و گشادهدلی و بخشش علی بن بویه آن قدر شهره شده بود که عدهای از سپاهیان یاقوت به او پیوستند.[14]
ب) خوش اقبالی: زمانی که فرماندهی کرج را به علی بن بویه سپردند او به ری نزد وشمگیر رفت. در آنجا ابوعبدالله حسین بن محمد ملقب به عمید ناظر کارها بود. روزی علی بن بویه استر نیکویی برای فروش به بازار فرستاد تا بهای آن را که سه هزارم درم بود به کاری بزند. اتفاقاٌ استر را عمید خرید و بهایش را فرستاد. وقتی علی بن بویه خبر شد استر را عمید خریداری کرده آن را پیش کش نمود و به دنبال آن نیکیهای زیادی به وی کرد[15]. این جریان گذشت تا آنکه نامه مرداویج مبنی بر عدم رفتن عماد الدوله و سایر سرداران به ممالک دیگر رسید. وقتی نامه به دست عمید رسید پیش از آنکه به وشمگیر خبر دهد، عمادالدوله را مخفیانه ترغیب به حرکت به سوی کرج کرد و زمانی نامه را برای وشمگیر خواند که علی بن بویه را بسیار پیموده بود.
ج) به دست آوردن ثروت فراوان : در طی فتوحات و پیشرویهایی که علی عمادالدوله انجام میداد به ثروت فراوانی دست یافت که باعث رشد و گسترش حکومت و دلگرمی سپاهیان و قدرت نظامی وی شد: از جمله اموال جاسازی شدهای را که در سقف اتاق یاقوت[16]، یافت گرفتن دو ماه مالیات اصفهان و فتح ارجان[17]، خراج سال شیراز که به چهار میلیون میرسید، گنجینهها و سپردههای عمرولیث، یعقوب لیث صفاری و یاقوت و پسرش و علی بن خلف.[18]
د) دلیری[19] و زیرکی[20] و روحیه تسامح با مردم سایر مذاهب : آنچه که بسیار در پیشرفتهای وی مؤثر بود درایت و تسامح و آزاداندیشی عمادالدوله و عدم موضوع خصمانه با اهل سنت و مردم سایر ادیان و مذاهب بود و این امر باعث رشد حکومت و گسترش اندیشه شیعی در ایران و عراق شد.
رحلت و جانشینی. علی عمادالدوله از آنجایی که پسری نداشت از رکن الدوله برادرش درخواست کرد تا پسرش پناه خسرو را به شیراز بفرستد که جانشین او شود. پناه خسرو، لقب عضدالدوله یافت و در شیراز به حکمرانی فارس و بنادر و سواحل خلیج فارس پرداخت. عمادالدوله در تاریخ جمادی الثانی سال 338 هـ ق در شیراز وفات کرد و علت مرگش زخم روده بود که مدتی طول کشید و به سبب آن بسیاری از امراض گوناگون و دردهای مختلف بر او عارض شد و باعث مرگ وی شد و او را در شهر استخر دفن کردند.[21]