كلمات كليدي : اجتماع، جامعه، جماعت، گمين شافت، گزل شافت، فرديناند تونيس
نویسنده : مهدي بختياري
واژه "Community" به معنای اجتماع از ریشه لاتین "Communis" (مشارکت عامه) گرفته شده است. در زبان فارسی اصطلاح اجتماع از زبان عربی اخذ شده و به معانی جماعت، انبوهی، اشتراک، وفاق عمومی و شباهت زیستی گروهی از جانوران یا گیاهان یک منطقه جغرافیایی با شرایط مساوی بهکار رفته است.[1]
از منظر جامعهشناسی، اجتماع به گروهی از افراد اطلاق میشود که دارای پیوندهای قوی و بادوامیاند و نیز گاهی اوقات مکان جغرافیایی مشترکی دارند. همچنین اعضای آن در فعالیتهای اجتماعی مشارکت منظمی دارند. افراد این گروه هویتیابی قوی با گروه دارند.[2]
اصطلاحات اجتماع و جامعه از مباحث اساسی و دقیق و ظریف جامعهشناسی عمومی است ولی متاسفانه غالبا این دو واژه را نابجا و نادرست به کار میبرند. فردیناند تونیس (Ferdinand Tönnies: 1855-1936) جامعهشناس آلمانی از نخستین افرادی بود که در مطالعات اجتماعی و جامعهشناسی معادلهای آلمانی این دو واژه (Gemeinschaft: اجتماع) و (Gesellschaft: جامعه) را از یکدیگر متمایز دانست و به تعریف جداگانه این دو اصطلاح پرداخت.[3]
تقابل اجتماع و جامعه در تاریخ تفکر اجتماعی
تاریخ تفکر اجتماعی تمایز مفهومی مشخصی را بین جامعه و اجتماع نشان نمی دهد. به عنوان مثال برای ارسطو واژه جداگانهای برای جامعه، اجتماع و دولت وجود ندارد و تمایزات آنها نیز مشخص نیست. در تحلیل نهایی، تمام اشکال اجتماع برای ارسطو، جزیی از اجتماع سیاسی تلقی میشوند. این عدم تمایز مفهومی بین جامعه و اجتماع در میان متفکرین ادامه داشته تا اینکه با تشدید تفکیک اجتماعی و تقسیم کار اجتماعی در اثر چهار فرایند صنعتیشدن، شهرنشینی، خردورزی و دیوانسالاری بهتدریج دو مفهوم جامعه و اجتماع در تقابل با یکدیگر قرار گرفتند. این تقابل در نظریه تونیس و سایر نظریههای دو قطبی متبلور شد.[4]
با رشد سریع شهرنشینی در جوامع غرب، سوالات مهمی از جمله اینکه در جامعه شهری زندگی چگونه سازمان مییابد و نظم اجتماعی چگونه برقرار میشود، مطرح شد که فردیناند تونیس و امیل دورکیم بیش از همه به این زمینه پرداختند. آنان این سوال را مطرح کردند که چه فرقی بین شیوه قدیم و جدید زندگی انسانها وجود دارد؟ و معتقد بودند که نظم اجتماعی قدیم و جدید بسیار باهم فرق دارند.[5]
ویژگیهای اجتماع در نظر تونیس
تونیس درکتاب خود، "اجتماع و جامعه"، به تقابل دو نوع زندگی گمنشافت یا اجتماع که ویژگیهای اجتماعات کوچک است با جامعه یا گزلشافت که ویژگی شهرهای بزرگ است پرداخت.
اجتماع در دیدگاه تونیس بر روستا یا شکل زیستی و سازمانیافتگی پیش از شهر انطباق دارد که مهمترین مشخصات آن عبارتاند از:
1- وجود خانواده یا گروه خویشاوندی بهمثابه واحد پایهای سازمان اجتماعی؛
2- تبلور کنترل اجتماعی از خلال روابط خانوادگی یا همسایگی؛
3- انسجام اجتماعی بر پایه روابط اجتماعی که خود بهصورت روابط شخصی، عاطفی و صمیمی تعریف میشوند.
برعکس جامعه با شهر و شهرنشینی انطباق دارد و مهمترین مشخصات آن عبارتاند از:
1- ظهور اشکال جدید ساختاری در سازمان اقتصادی؛
2- روابط اجتماعی مبتنیبر کارایی و عقلانیت و خالی شدن این روابط از روابط شخصی، عاطفی و صمیمی؛
3- سطحی شدن کنشهای متقابل اجتماعی؛
4- وابستگی افراد به نهادها از خلال کمکهای نهادی (کنترل اجتماعی رسمی).[6]
پایههای روانشناختی تمایز اجتماع و جامعه در نزد تونیس
یکی از مشخصات بارز جامعهشناسی آلمان در ابتدای قرن 20 که آن را از جامعهشناسی فرانسه جدا میکرد، تمایل شدید جامعهشناسی آلمانی به وارد کردن عنصر روانشناسی در تحلیل پدیدهها بود، برخلاف جامعهشناسی فرانسوی که خود را به تقلیل آن پدیدهها به متغیرهای اجتماعی محدود میکرد.[7]
از نظر تونیس پایههای روانی روابط اجتماعی مبتنیبر دو نوع اراده، اراده ارگانیکی و اراده فکور، قرار دارد که در تقابل با یکدیگر قرار دارند. اراده ارگانیک، اراده طبیعی است از آن جهت که مستقیما وابسته به ارگانیسم زیستی است و اصول، قدرت و شور خود را از آن میگیرد. اما اراده فکور یا فرزانه تحت سلطه تفکر است و در نتیجه مصنوعی است زیرا ارادهای است که انسان باید با رشد خود بپرورد. اراده ارگانیک و اراده فکور ماهیتا با یکدیگر متضادند. یکی بیانگر انگیزههای دل است و دیگری ترجمان فعالیت سر، اولی حوزه ملموس، ارگانیک و عاطفی است و دومی حوزه صرفا فکری و انتزاعی. وجود دو نوع اراده و تضاد و غلبه یکی بر دیگری، هم در وجود شخص و هم در روابط فردی و اجتماعی و بینگروهی مشاهده میشود. مثلا زنان بیشتر تابع اراده ارگانیک و مردان باید بیشتر از اراده فکور تبعیت کنند.[8]
آنجا که روابط اجتماعی متاثر از اراده طبیعی انسانهاست از مفهوم اجتماع و آنجا که روابط اجتماعی تحت هدایت اراده عقلانی است از مفهوم جامعه استفاده میکند.
روابط اجتماعی که از اراده ارگانیک تبعیت میکنند، همان روابطی هستند که تونیس آنها را روابط جماعتی مینامد، و روابط ناشی از اراده فکور، روابط جامعهای نامیده میشوند. این دو صورت روابط اجتماعی از دیدگاه تونیس مقولات بنیادین هر واقعیت اجتماعی به شمار میروند. گروهها و جماعاتی که در آنها، روابط اجتماعی از نوع جماعتی حاکم است، نوعی خاص از سازمان اجتماعی را به وجود میآورند که جماعت (اجتماع) یا گمینشافت است و آنها که روابط جامعهای بر آنها غالب است نوع متضاد سازمان اجتماعی، جامعه یا گزلشافت را به وجود میآورند. تونیس در آخرین اثر خود تحت عنوان روح عصر جدید، جامعهشناسی جماعت و جامعه خود را در مورد تکامل تاریخی غرب از قرون وسطی تا دوره خود به کار میگیرد.[9]
سنخشناسی دوقطبی تونیس، الگویی برای جامعهشناسی
باید به خاطر داشت که تونیس اولین کسی نبوده است که چنین تقسیمبندی دوگانهای (اجتماع در مقابل جامعه) را مطرح کرده و به طور ضمنی از طبقهبندی هانری سومنر مین (Henry James Sumner Maine: 1822-1888) الهام گرفته است. مین، حقوقدان انگلیسی در کتاب خود، قانون باستانی، با توجه به مطالعات گسترده خود بر جامعه رم باستان و تاریخ اروپا و همچنین اقامت طولانی در هندوستان، بر تقابل جوامع سنتی (با روابط اجتماعی مبتنیبر جایگاه) با جوامع مدرن (مبتنیبر قرارداد)، تاکید میکرد.[10]
اصالت تونیس در این بود که دو نوع سازمان اجتماعی را بهعنوان دو سنخ ناب مطرح کرد. بنا بر اصطلاح رایج شده توسط ماکس وبر، سنخ آرمانی، دو سنخ انتزاعی )آرمانی) چنان باهم متفاوت بودند که در دو قطب کاملا متضاد قرار میگرفتند. واقعیت عینی تقریبا چیزی بین این دو قطب است و عموما نزدیکتر به یکی از این دو است. این وظیفه بر عهده ماکس وبر باقی ماند که این روششناسی را نظاممند کند، کاری که تونیس طرح آن را تدوین و بدان عمل کرده بود. این روششناسی یعنی "سنخ ناب" یا "سنخ آرمانی"در جامعهشناسی توسط محققان متعددی به منظور بررسی واقعیتهای متفاوت به کار گرفته شده است. دورکیم بین همبستگی مکانیکی و همبستگی ارگانیکی، اسپنسر بین جامعه صنعتی و نظامی تمایز قایل شدند. کولی گروههای نخستین و ثانویه را مطرح کرد. کارل پوپر جامعه باز را در برابر جامعه بسته قرار داد و هوارد بکر این تمایز را به شکل جوامع لاهوتی و ناسوتی (Secular) بیان نمود و ....[11]
از زوال تا احیای مجدد مفهوم اجتماع
جامعهشناسی در واقع خود را علم شناخت و تحلیل جامعه تعریف میکند. در این تعریف استدلال تونیس، در گذاری که (دنیای معاصر) از اجتماع به جامعه بر آن تاکید میکند، نقش کلیدی دارد.[12]
هر چند نمیتوان مدعی شد که تونیس تمایز بین اجتماع و جامعه را صرفا به منظور تقابل زندگی اجتماعی روستایی و زندگی اجتماعی شهری به کار گرفته باشد، اما تناسب گمینشافت (اجتماع) یا جامعه روستایی و گزلشافت (جامعه) یا جامعه شهری در آثار وی اشکار است.[13] البته مقایسه زندگی شهری و روستایی در آثار اندیشمندان پیشتر از تونیس ملاحظه میشود. به طور مثال ابنخلدون معتقد بود که شهرنشینان از اینرو که پیوسته در انواع لذتها و عادات تجملپرستی و ناز و نعمت غوطهورند و به دنیا روی میآورند و شهوت دنیوی را پیش میگیرند، نهاد آنان به بسیاری از خویهای نکوهیده و بدیها آلوده است. شهرنشینی پایان اجتماع و عمران است و سرانجام آن فساد و منتهای بدی و دوری از نیکی است ... بادیهنشینان از شهرنشینان دلیرترند.[14]
تقریبا تمامی نظریهپردازان اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم فرض میکردند که با آغاز دوره مدرنیته، پیوندهای مردم تغییرات اساسی کرده است و برای این منظور به تقابلهای گمنشافت با گزلشافت، فئودالیسم با کاپیتالیسم، همبستگی مکانیکی با همبستگی ارگانیکی اشاره میکردند. سرانجام در اواسط قرن بیستم، ایده از دست رفتن اجتماع به کلیشه جامعهشناسی تبدیل و علل بروز بسیاری از مسایل اجتماعی در فقدان اجتماع (بدون در نظر گرفتن مساله اجتماع) ارائه شد. در چهار دهه اول قرن بیستم تفکر حاکم در مطالعات شهری این بود که زندگی شهری ازخودبیگانگی عمیقی پدید میآورد. این موضوع بیش از همه در نظریه لوییس ورث (L. Wirthe) مطرح شد.[15]
نوعبندی ورث متاثر از نظریات جورج زیمل و مخصوصا تونیس است که از حرکت عمومی اجتماع به سوی جامعه سخن گفته است. واژه اول معادل تعریفی است که ورث آن را اجتماع کوچک (جامعه کوچک، یکپارچه و واحد) مینامد با ویژگی ظهور و بروز خودانگیخته و واژه دوم به جامعهای اطلاق میشود که به روابط اجتماعی ابزاری و غیرشخصی نیاز دارد که در مقیاس جوامع بزرگ نوین، جایگزین اجتماع میشود. به نظر لوییس ورث در مقابله مذکور، شهر موجب تحلیل بردن روابط صمیمی، خویشاوندی و همسایگی و از هم گسیختگی اتحاد و پیوندهای اجتماعی میشود. به نظر او با از میان رفتن مفهوم اجتماع یک نوع بیگانگی بر شهر حاکم میشود.[16]
لوییس ورث مفهوم "شهرنشینی بهمثابه روش زندگی" را پرورانید و این استدلال را مطرح کرد که زندگی شهری زاینده روابط غیرشخصی و فاصله اجتماعی است. این رهیافتها مورد چالش قرار گرفتهاند، اما یکسره رد نشدهاند. منتقدان خاطرنشان ساختهاند که زندگی شهری همیشه هم غیرشخصی نیست. در محلههای شهری پیوندهای شخصی نزدیک و صمیمانه میتواند شکل بگیرد و پابرجا بماند.[17] زیرا در چند دهه بعد تکنگاریهای زیادی انجام شد که اکثرا به این نتیجه میرسیدند که هنوز در شهرها روابط اجتماعی قوی وجود دارد و هنوز مفهوم اجتماع زنده است. بعد از جنگ جهانی دوم و با عبور از مکتب شیکاگو برخی از جامعهشناسان شهری معتقد شدند که علیرغم آثار منزویکننده مدرنیزاسیون هنوز اجتماع به قوت خود باقی است. بهعبارت دیگر در مراحل بعدی تحقیقات جامعهشناختی، کاملا ثابت کرد که در شهر چیزی هم به نام اجتماع وجود دارد. به طور خلاصه گرچه اغلب محققان معتقدند که انزوا و ازخودبیگانگی ویژگیهای غالب زندگی شهری هستند، گرایش آنان به رهیافت مطالعه اجتماع سبب شد تا محققان به وجود دوستی و خویشاوندی و مرزهای همسایگی در زندگی شهری پی ببرند. در نتیجه آنان به این نتیجه رسیدند که تفسیر ورث از شهرگرایی چندان نیز درست نبوده است.[18]
مهمترین رهیافتهای نظری در این خصوص از آن اندیشمندان زیر است:
- ویلیام فوت وایت (W. F. Whyte)؛ از اولین مطالعاتی که (وجود) انزوای انسانها در شهر را به چالش کشید، مطالعه وایت بهنام "جامعه کنار خیابانی" در شمال بوستون بود که در آن وی به مطالعه دار و دستههای خیابانی و عملکرد باجگیران و حقالسکوت آنان به پلیس محلی پرداخت اما هیچ نشانهای از فروپاشی اجتماع یا بیسازمانی اجتماعی (در آن دار و دستهها) نیافت. بهنظر او آنچه از نگاه بیرونی نوعی بیسازمانی محسوب میشود، از نگاه درونی تاثیری انسجامبخش و مثبت دارد.
- هربرت گانس (H. Gans)؛ گانس از جمله طرفداران نظریه "اجتماع نجاتیافته" بود که مفهوم روستاهای شهری را مطرح کرد. گروههای قومی با درآمد متوسط یا پایین و الگوی زندگی شبیه دهقانان و کشاورزان که معمولا در محلههای مرکزی شهر زندگی میکنند. البته روستاهای شهری مورد نظر او مبتنیبر قومیت بودند، ولی تحقیقات دیگر وجود این نوع روستاهای مبتنیبر طبقه را در شهرها تایید کردند. این دیدگاه همچنین چندان اعتقادی به این نکته ندارد که شهر آثار روانی بر رفتار مردم دارد، بلکه معتقد است که رفتار مردم تا حدود زیادی ناشی از وضعیت اقتصادی، پایگاه خانوادگی، ویژگیهای فرهنگی و نظایر آن است و همین ویژگیها شبکه اجتماعی او را تعیین میکند.[19]
- کلود فیشر (C. Fisher)؛ بحث اصلی فیشر چگونگی شکل گرفتن یا شکل باختن جماعت (اجتماع) در شهر است.[20] شهرنشینی گسترده در عمل موجب پیدایش و تقویت خردهفرهنگهای گوناگون میشود نه اینکه همگان را در توده بینام و نشانی غرق کند. یک شهر بزرگ دنیای غریبهها است، اما خالق و پشتیبان روابط و مناسبات شخصی نیز هست.[21]
- جین جیکبز (J. Jacobs)؛ وی که از فعالان احیای اجتماع در شهر و از منتقدان معماری (معاصر) بود، در معماری فضاهای شهری مفهوم اجتماع و ارزشهای آن را دوباره مطرح کرد. به اعتقاد او یکی از ارزشهایی که طراحان شهری باید به آن توجه کنند، تقویت اجتماع و تعامل انسانها، بهوسیله طراحی مناسب خیابانها و اماکن است.[22]