24 آبان 1393, 14:6
كلمات كليدي : اوشيدر، ملكوس،رپيثوين، دهمان آفرين،وَرِجَمْكَرْد
نویسنده : مجيد طامه
بشر در تمام درازنای تاریخ، چشم بهﺭاه یاریﻫای فرابشری بوده و برای خیزش رهاییبخشندگان بزرگ فرازمینی انتظار کشیده است. رهاییﺑخشندگانی که او را از بنﺑستﻫای سیاه نجات بخشند و رهﮔشای راهش به سوی روشنایی، رهایی و رستگاری باشند. در فرهنگ و تمدن باستانی ایران نیز سنت چشم بهﺭاهی رهاییﺑخشندگان، جایگاهی گسترده دارد و در باورهای اسطورهﺍی-تاریخی فرهنگ این مرز و بوم، بهﻭیژه در افکار باورمندان به آیین زردشت، باور به خیزش رهانندگان بزرگ ریشهﺩار است.[1]
زردشتیان بر این باورند که تاریخ جهان، دوازده هزار سال به طول خواهد کشیدکه خود به چهار دورهﻯ سه هزار ساله تقسیم میﺷود. آخرین دوره که در آن بدی شکست میﺧورد، دورهﺍی است که با تولد زرتشت آغاز میﺷود. این واپسین دوره، خود به چهار دورهﻯ کوتاهﺗر تقسیم میﺷود و نماد هر کدام از آنﻫا یکی از فلزات است: "زر" نماد دورهﺍی است که در آن «دین بهی» به زردشت الهام شد، "سیم" نماد دورهﺍی است که شاه حامی او (گشتاسب) دین را پذیرفت، "روی" نماد دوران ساسانی و "آهن" نماد دورهﻯ کنونی است که دین رو به تنزل است. در طی دوران سه هزار سالهﻯ پایانی، زردشتیان منتظر آمدن سه منجی هستند که هر کدام بر سر یک هزاره ظهور میﻛنند.[2]
نخستین منجی بزرگ، اوشیدر است که بنابر روایت مزدیسنان، پس از سرآمدن هزارهﻯ زردشت ظهور میﻛند. این نام در اوستا به صورت اوخشیت اِرته[3]به معنی پرورانندهﻯ راستی یا قانون مقدس است که ترجمهﻯ لفظی آن در فارسی میانه به گونهﻯ"وَخشینیدار اهلایی" یعنی پرورانندهﻯ پرهیزکاریآمده،این نام همچنین در متون پهلوی به صورتﻫای اوشیدر، خورشیتر، هوشیدر و گاه همراه با کلمهﻯ"بامی" به معنی درخشانبهﻛار رفته و او را"هوشیدر بامی" گفتهﺍند.[4]
بنابر متون دینی، سی سال مانده به پایان سدهﻯ دهم از هزارهﻯچهارم یعنی هزارهﻯزردشت، دوشیزهﺍی پانزده ساله بهﻧام "نامیگ پِد"[5] که نسبش به زردشت میﺭسد در آب "کیانسه"[6] میﺭود و میﻧشیند و از آن میﺧورد. نطفهﻯ زردشت در بدن او داخل میﺷود و او بارور میﺷود و کودکی که در دین "هوشیدر"خوانده شده را به جهان میīورد و این همان نطفهﻯ زردشت است که سومین بار (از آخرین بار) در هووی[7] نهاده شده بود.[8]
زادن او با آشوبﻫایی همراه است. با زادن او مردی سیاه درفش[9] در خراسان پیدا میﺷود که کشور ایران را به پریشانی و بیﺳامانی میﻛشد و سالی چند پادشاهی میﻛند و در پی او هیون[10] و ترک به ایران میﺗازند و خانهﻫا را ویران میﻛنند و سالی حکومت میﺭانند تا اینﻛه "بهرام ورجاوند" از سوی کابلستان یا هندوستان بر میﺧیزد و آشوبﻫا را آرام میﻛند. پس از بهرام (و به قولی یکﺳال پیش از او)، "پشیوتن گشتاسپان" از کنگﺩژ قیام میﻛند و دین راست را اعلام میﻧماید و استوار میﺩارد. در این اوان، هوشیدر به سیﺳالگی میﺭسد و هزارهﻯ پنجم که به نام او «هزارهﻯ هوشیدر» نامیده میﺷود آغاز میﮔردد و در روز ششم ماه فروردین در هندوستان یا چینستان، با هرمزد و امشاسپندان دیدار میﻛند. [11]
نخستین نشانهﻫای آغاز نجاتﺑخشی او چنین ظاهر میﺷود که در همان روز دیدار او با هرمزد، ایزد مهر و خورشید، ده شبانهﺭوز یکﺳره بر اوج آسمان، در جایگاه نیمﺭوزی خویش، رپیثوین[12]، ایستد در همان جایگاهی که پیش از نخستین یورش اهریمن قرار داشت. با این نشانه، باورمندان به آیین زردشت فهمند که هزارهﻯ زردشت به پایان رسیده و هزارهﻯ اوشیدر آغاز شده است. با خیزش او بهرام ورجاوند که یار و یاور او است با پهلوانان دلاور خویش به یاری او آید و آن دو به یاری هم جهان را به سرشت مینوی نخستینش نزدیک کنند و از آن پس، نظم از دستﺭفته به زندگی برگردد. جهان سرشار از روشنایی، زیبایی،نیکی، پاکی و راستی شود. در دوران او آیین بهی (=دین زردشتی) رواج یابد. تنگی و خشکی بکاهد. داد و مهر جهان را از خود آکند و کیهان نوآرایی و بهسازی شود.[13]
از دیگر شگفتیﻫای زمان هوشیدر، نزار شدن افراط و تفریط و زورمند شدن پیمان (=اعتدال) است. در زمان او کودکان تیزفهمﺗر و زیرکﺗر از گذشته به دنیا میīیند. گیاهان به مدت سه سال سرسبز و خرماند و آبﻫا فراوان، به آن حد که رودخانهﻯ"دائیتی" به بلندی اسبی جریان دارد و چشمهﻫای دریای "کیانسه" باز جریان یابد.[14]انواع گرگﻫا در یکﺟا گردآیند و همه به صورت گرگ واحدی شوند که پهنایش چهارصد و پانزده گام و درازایش چهارصد و سی و سه گام است.به فرمان هوشیدر ، بهدینان به مقابلهﻯ این جانور میﺭوند؛ اما با دعاهای دینی از عهدهﻯ او برنمیīیند. سرانجام با تیغ و شلاق و کارد و گرز و سلاحﻫای دیگر، آن دروج (=دیو) را میﻛشند. زهر این حیوان تا یک فرسنگ به زمین و گیاه میﺭسد و آنﻫا را میﺳوزاند. از آن دروج، جهی (=زن بدکارهﺍی) سیاه به شکل ابر بیرون میﺟهد و برای پرداختن به کارهای دیوی در مار جایگزین میﺷود و به همین علت ستمگری او کمﺗر است.[15]
از رویدادهای مهم دوران هوشیدر، رسیدن دیو "ملکوس"[16]، خطرناکجادوگر چهار یا هفت ساله است که از نژاد «تور برادروش»[17]کشندهﻯ زردشت است. او ویرانگری سهمگین است که در سدهﻯسوم، چهارم، پنجم و یا به قولی در پایان هزارهﻯ هوشیدر ظهور میﻛند و به جادویی باران و سرما ایجاد میﻛند. آنﮔاه که زمان فرارسیدن باران است، دینداران، گروندگان را به انبار کردن توشه سفارش میﻛنند و اینان نیز آن را انبار میﻛنند؛ اما آن سال باران میīید و سالﻫای دوم و سوم نیز بدینﮔونه میﮔذرد، با مشاهدهﻯ این وضع، گروندگانِسست ایمان، گفتهﻯ دینداران را گزافه میﺷمارند و دیگر ذخیره نمیﻛنند؛ اما در آن سال باران میﺭسد. سال اول سه بار در تابستان و سه بار در زمستان باران باز میﺍیستد و سال دوم دوبار در زمستان و دوبار در تابستان و سال سوم یکﺑار در زمستان و یکﺑار در تابستان. سال چهارم روز شانزدهم ماه خرداد، باریدن برف آغاز شود و تا روز شانزدهم ماه دی پیوسته ببارد. در اثر وقایع چهار ساله، بیشتر مردمان و چهارپایان میﻣیرند. سرانجام در زمستان چهارم به نفرین مزدیسنان و یا به وسیلهﻯ"دهمان آفرین"[18]،"ملکوس" میﻣیرد.
آنﮔاه از وَرِجَمْکَرْد، دژی که جمشید برای نگهداری مردمان و چهاپایان از سرما ساخته است، گوسفند و مردمان میīورند و در جایﻫای گوناگون جایگزین میﺳازند. نسل گوسفندان افزایش و شیرشان فراوان میﮔردد. دَدِ کوهی و دشتی پیش مردم میīیند به این گمان که مردم آنان را به منزلهﻯ فرزندان خود به شمار آورند. اردیبهشت، امشاسپندِ نگهبان چهارپایان، بر مردم بانگ زند که «گوسفندان را چونان گذشته مکشید زیرا نژادشان رو به کاهش است. پس از سدهﻯ پنجم هزارهﻯ هوشیدر،دوسوم مردم پرهیزگار و یکﺳوم بدکار اند. هوشیدر، یکﺻد و پنجاه سال در زمین میﻣاند.[19]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان