كلمات كليدي : اوشيدرماه، اوخشيتﻧمه، نريوسنگ، جهي، ضحاك
نویسنده : مجيد طامه
موضوع نجات بشر از رنج و درد و رسیدن به جهانی آرمانی، پاک از هرگونه آلودگی و دور از آشفتگیﻫای مادی در ذهن آدمی از دیرباز وجود داشته است. این اندیشه در متنﻫای دینی زردشتی شوری دیگر دارد و در طول سه هزاره و در سر هر هزاره با ظهور یک نجاتﺑخش، نو میﺷود.[1]
در روایتﻫا آمده است که زردشت سهﺑار با همسر خود، هووی[2]، نزدیکی میﻛند و "هووی" هربار خود را در آب کیانسه (هامون) میﺷوید و نطفهﻫای زردشت از طریق هووی وارد این آب میﺷوند. ایزد نریوسنگ[3] آن نطفهﻫا را در اختیار میﮔیرد و برای نگهداری به ایزد بانو اردویسور[4] ﺍناهیتا میﺳپارد تا در زمان مناسب با نطفهﻯ مادران فرزندان موعود زردشت بیامیزد. برای نگهداری این نطفهﻫا 99999 فروهر[5] مقدس گماشته شدهﺍند. جای نگهداری این نطفهﻫا همان آب کیانسه است که گویند همﭼون سه چراغ در بن دریاچه میﺩرخشند.[6]
تولد هوشیدرماه از نطفه زرتشت
سی سال مانده به پایان هزارهﻯ هوشیدر، دوشیزهﺍی به نام «وه پد»[7]که نسبش به زردشت میﺭسد، در آب کیانسه میﺭود و از آن میﺧورد و نطفهﻯ زردشت در بدن او داخل میﺷود و از آن "هوشیدر ماه" به وجود میīید.[8] این نام در اوستا به صورت "اوخشیتﻧمه"[9] به معنی پرورانندهﻯ نماز و نیایش و در فارسی میانه به صورتﻫای اوشیدرماه، خورشیترماه و هوشیدرماه آمده و در فارسی متأخر "هوشیدر ماه" گفته میﺷود.[10]
آغاز هزارهی هوشیدرماه
هوشیدر ماه در سی سالگی با امشاسپندان و هرمزد دیدار میﻛند و به نشانهﻯ این دیدار، بیست شبانهروز، خورشید در اوج آسمان میﺍیستد و گروندگان راستین درمیﻳابند که هزارهﻯ هوشیدر به پایان رسیده و هزارهﻯ هوشیدرماه آغاز شده است و ناباوران نیز دگرگونیﻫایی را در آسمان مشاهده میﻛنند.
دوره هوشیدرماه، عصر خوشبختی
از این پس، شش سال تمام، گیاهان سرسبز و خرم هستند و شیر گوسفندان به حداکثر افزونی رسد چنانﻛه شیر یک گاو برای هزار مرد کافی است. در زمان او "دیو گرسنگی و تشنگی"، نزار میﺷوند و هر نفر به یکﻭعده غذا، سه شبانهﺭوز سیر است.
پیری، خشم، کین، آز و نیاز و شهوت کاهش میﭘذیرد و آشتی، دوستی، رادی و رامش افزایش میﻳابد. نیاز مردم به خوراک و پوشاک کاستی میﮔیرد و دوستی با گوسفندان فزونی و آنان را نان و آب بهﻛار نیاید. 53 سال به پایان این هزاره شیر و چربی فزونی یابد و مردم گوشتﺧواری رها کنند و به شیرخواری و گیاهﺧواری روی آورند و سه سال مانده به پایان هزاره تنها آب و گیاه خورند.
رخت بربستن ناخوشی از میان مردمان
پزشکی در زمان هوشیدرماه رونق میﮔیرد و هزار نوع گیاه درمانﺑخش که به درمان هزار بیماری برگماشته شدهﺍند به دو نوع و سپس به یک نوع تبدیل میﺷوند، با رواج پزشکی پیری کمﺗر میﺷود و مرگ رو به نقصان میﮔذارد و آدمیان جز با کشتن یا بر اثر سستی ناشی از پیری نمیﻣیرند.[11]
نابودی تمام موجودات زیانبار
در این هزاره بخش بیشﺗری از آفریدگان اهریمن همانند مارها، کژدمﻫا و چلپاسهﻫا و دیگر خزندگان گزندرسان، نابود شوند و هوشیدر ماه آن دروجﺗخمه (دیوتخمه) را که مار است همراه با همهﻯ خرفستران[12] نابود کند.
روش نابودی اینﮔونه است که گونهﻯ مار و خرفستران همه گردآیند و در هم آمیزند و ماری که هشتصد و سی و سه گام پهنا و هزار و ششصد و پنجاه و شش گام درازا دارد، پدید آید. اوشیدرماه فرمان نیایش به یاران دهد. آنﻫا فرمان او به جای آورند و هرمزد را نیایش کنند. سپس بر آن "دروجِ هیولا پیکر" یورش برند. از فرود گرز و نیزه و شمشیر آنﻫا بر آن دروج، او بگدازد و تا یک فرسنگ پیرامونش از زهر کشندهﺍی که از درونش سرازیر میﺷود آلوده شود و سوزد. از آن دروج جَهی (=زن بدکارهﺍی) بیرون میīید، سیاه به شکل ابر و پس از آن به علت جایگزینی او در دروجی که از تخمهﻯ دو پایان است، کمتر ستمگری کند.[13]
پایان هزاره هوشیدرماه و خروج ضحاک
در پایان هزارهﻯ هوشیدرماه، ضحاک که در کوه دماوند به بند کشیده شده است رها میﺷود؛ آشموغی (= ملحد، بدعتﮔذار) که هدیهﺍی از مردمان خواسته اما مرادش برآورده نشده است، کینهﻯ مردم را به دل میﮔیرد و بر ضحاک بانگ میﺯند که «اکنون 9 هزار سال است که فریدون زنده نیست از چهﺭو بند را نمیﮔسلی و برنمیﺧیزی و این جهان را از وجود مردمان پاک نمیﻛنی». پس آن بددین، بند و چوب را میﮔسلد و بدین سبب زور ضحاک فزونی میﮔیرد و برمیﺧیزد و نخست آن بددین را فرو میﺑلعد و فرمانروایی بر دیوان و مردمان را از سر میﮔیرد.
ضحاک به مردمان گوید که هرکه آب و آتش و گیاه را نیازارد، بیاوریدش تا او را بخورم، پس آب و آتش و گیاه از بدی مردم، پیش هرمزد گله کنند و گویند که «فریدون را برانگیزان تا ضحاک را بکشد؛ چه اگر چنین نکنی ما در روی زمین نباشیم». هرمزد به همراه امشاسپندان به سوی روان فریدون رود و گوید «برخیز و ضحاک را بکش» اما روان فریدون گوید که «من نمیﺗوانم. نزد گرشاسپ روید».
ظهور گرشاسپ و کشته شدن ضحاک به دست او
هرمزد به سروش و نریوسنگ ایزد فرمان دهد که تن گرشاسپ را بجنبانید تا برخیزد، سه بار بانگ کنند و برنخیزد اما چهارمبار برخیزد و به جنگ ضحاک رود و گرز پیروزگر بر سرش کوبد و او را بکشد و این پیروزی در روز ششم ماه فروردین باشد. ضحاک تا پیش از مرگش فرصت میﻳابد که یک چهارم گوسفندان را بخورد و آب و آتش را نابود کند؛ اما با مرگ او دیگربار پریشانی و آشوب از جهان رخت بربندد.[14]