تفكّر، احيا، دين داري به مثابه ي آيين فطرت، جامعه ي مرده و زنده، تعصب و خودخواهي، تجددگرايي افراطي، خودباختگي
مهدی سلطانی رنانی
مقدمه
مسألهی احیاگری یک برنامهی حفاظتی جانبی است که در دین اسلام تعبیه شده است، تا همواره دین از گزند تحریفگران مصون بماند؛ برنامهای که امامعلی(ع) در طول خلافتش درگیر آن بود و امامحسین(ع) برای آن سر در طَبَقِ اخلاص نهاد و امامان دیگر نیز در همین راه عمری طی کردند و سرانجام جان باختند؛ زیرا معارضه با دین، همواره در طول تاریخ وجود داشته است و دارد، و هر زمانی که جنبههای خدمتی دین پررنگ باشد، این مسأله نیز با شدت بیشتری دنبال میشود و مورد توجّه قرار میگیرد.
با مراجعه به تاریخ اسلام، مشخص میشود که علمای اسلام در برههها و مواضع حسّاسی به انجام این وظیفه مبادرت ورزیدهاند و حتی با اقتدا به امامان بزرگوار، جان خویش را نثار کردهاند، که علّامه شهید مرتضی مطهری–رضواناللهعلیه- در طلیعهی انقلاب یکی از آنهاست؛ او پس از نقشآفرینی در بسیاری از احیاگریهای دینی و انقلابی، سرانجام جان خود را تقدیم اسلام کرد. از اینرو، جهت آشنایی بهتر با نوع عمل و نوع پیامهای احیاگرانهی این متفّکر شهید، نویسندهی مقاله بر آن است که شمّهای از خدمات و اندیشههای وی در این عرصه را بازگو کند و مورد بررسی و تحلیل قرار دهد.
موضوعات و اهداف مورد بحث در این مقاله عبارتند از:
1- بررسی ضرورتهای احیای تفکّر دینی.
2- بررسی عناصر و لوازم حیات در جامعه.
3- بررسی موانع احیای تفکّر دینی و راهکارهای آن.
سیری بر مفاهیم کلیدی احیاگری
ابتدا لازم است مفاهیم و کلید واژههای موضوع بر اساس نظر استاد شهید مطهری تعریف و تشریح شوند، تا اولاً موضوعات و مطالب اصلی بحث مشخص شوند، ثانیاً ضرورت موضوع بیشتر نمایان شود و ثالثاً اهمیت موضوعاتی همچون ناتمامگذاشتن بررسیهای مسألهی رهبری و نقش پایهای آن در احیاگری دینی و کارنشدن روی بنیانهای فلسفی احیاگری، که شبهههای بسیاری را از سوی روشنفکران موجب شده و جایش در پژوهشهای علمی بسیار خالی است، روشن شود و غفلت و جمود فکری اندیشهها را به بیداری و احساس مسؤولیت درونی مبدّل سازد؛ زیرا التفات نشانندادن به دو مسألهی مذکور به غافلشدن از نفوذ اندیشههای بیگانه در ارکان ایدئولوژی اسلامی میانجامد و خواص جامعه را از ادای تکلیف و وظیفهی خویش گمراه میسازد.
تفکّر
یکی از اصول تعلیمات قرآن کریم، دعوت به فکرکردن و تدبر است. تفکّر در مخلوقات خدا برای پیبردن به رازها و اسرار آفرینش، تفکًر در احوال و اعمال خود برای ادای صحیح وظیفه، تفکّر در تاریخ و زندگانی گذشتگان جهتِ شناختن و پیبردن به سنن و قوانینی که خداوند برای زندگی بشریت و اجتماعات انسانی قرار داده است.[2]
استاد شهید مطهری، تفکّرِ توأم با عقلانیت را مفیدترین تفکّر دانسته و در اهمیت آن میگوید:
«تفکّر اگر سطحی و پراکنده باشد، کار آسانی است؛ اما فایده و اثر و نتیجهای بر آن مترتّب نیست، ولی اگر عملی و مبنی بر مطالعات دقیق و آزمایشها و حسابگریها باشد، و یا لااقل انسان بخواهد آثار فکریِ مردان فکر و اندیشه را به دقت کامل مطالعه کند، کار مشکلی است؛ ولی در عوض بسیار مفید است و سرمایهی بزرگ و ذخیرهی هنگفتی برای روح بشر بهشمار میرود.»[3]
احیا
برخی ممکن است با استناد به آیه شریفهی «یا ایها الذین آمنوا استجیوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» (انفال/24) چنین برداشت کرده باشند که ما در قِبالِ حراست یا احیاگری دین وظیفه نداریم و قرآن خود میگوید: «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (حجر/9) یعنی ما خود از قرآن حفاظت میکنیم. استاد برای رفع این شبهه چنین میفرماید: «ممکن است در ذهنها بیاید که این معنا ندارد که بخواهیم دین را احیا کنیم، کار به عکس است، دین باید ما را احیا کند، ما نمیتوانیم دین را احیا کنیم. هیچ منافات نیست که هم دین محیی و زندهکنندهی ما باشد و هم ما وظیفه داشته باشیم که محیی و زندهکنندهی دین باشیم. بهعلاوه در تعبیرات خودِ دین هر دو تا آمده است، هم ذکر شده است که دین محیی شماست، و هم دستورهایی رسیده، تصریحاً یا اشارتاً، که شما باید دین را زنده نگه دارید. باید این وظیفه را برای همیشه به عهده داشته باشید و متوجّه باشید که باید دین را زنده نگه داشت و نگذاشت که دین بمیرد.»[4]
دین، آیین فطرت
برخی از معاندان یا کجفهمان به عصریبودن دین اشاره میکنند و به عنوان یک نظام انسانی، آن را متعلق به زمان نزول وحی میدانند؛ و لذا از نظر آنان یا احیا معنا ندارد و یا معنای دیگری مییابد. آنان دین را زادهی فکر و اندیشهی رسولان الهی و ناشی از تجربهی دینی میدانند که با گذر از آن دوره و آن ضرورتها، کهنه شده است و اکنون نیازهای نو، نگاه جدیدتری را میطلبد. آنان رسول گرامی اسلام(ص) را زاده و پرورشیافتهی شرایط آن روز مکه دانستهاند که به اقتضای مسائل موجود، از جبرئیل درون ِخود سروشی را از غیبآگاهی بشر دریافت میکرده است.[5] غافل از آنکه دین، ندای فطرت است و در جریان حیات انسان تداوم مییابد. استاد در این رابطه میگوید:
«دین از اول تا آخرِ جهان، واحد و مستقیم است و وابستگی با فطرت و سرشت بشر دارد، بازی بزرگ و فلسفهای شکوهمند در دلِ خود دارد و تصور خاصی دربارهی فلسفهی تکامل به ما میدهد. از نظر قرآن، سیر تکاملی جهان و انسان و اجتماع یک سیر هدایتشده و هدفدار است و بر روی خطی که «صراط مستقیم» نامیده میشود و از لحاظ مبدأ و سیر مُنتها، مشخص است. انسان و اجتماع متحول و متکامل است، ولی راه و خط سیر، مشخص و واحد و مستقیم است.»[6]
از دیگر جهات و دلایلی که نشانهی هماهنگی تعلیمات اسلامی با فطرت و طبیعت است و به آن امکان جاویدماندن میدهد، رابطهی علّی و معلولی احکام اسلامی با مصالح و مفاسد واقعی و درجهبندی احکام است. در اسلام اعلام شده است که احکام، تابع یک سلسله مصالح و مفاسد واقعی است و اعلام شده که این مصالح و مفاسد، درجه یک نیستند.[7]
رمز دیگر خاتمیت و جاودانیبودن این دین، که آن نیز از هماهنگی با قوانین فطری سرچشمه میگیرد، این است که برای احتیاجات ثابت و دائمِ بشر، قوانین ثابت و لایتغیری در نظر گرفته و برای اوضاع و احوال متغیر وی وضع متغیری را پیشبینی کرده است.[8]
جامعیت و به تعبیر قرآن، «وسطیت»، یک جانبه بودن یک قانون یا مکتب، دلیل منسوخشدن خود را به همراه دارد. عوامل مؤثر و حاکم بر زندگی انسان فراوان است؛ چشمپوشی از هر یک از آنها، خودبهخود، عدم تعادل ایجاد میکند، مهمترین رکن جاویدماندن، توجّه به همهی جوانب مادی و روحی و اجتماعی است.[9]
جامعهی مرده
احیای دین در حقیقت همان احیای جامعهی اسلامی است؛ چه آنکه با کنار رفتن و به فراموشی سپردهشدن اصول مترقی دین، روحی که تمامی این جامعهی جهانی را به هم پیوند میدهد، و آنان را چونان موجودی زنده، آگاه و هوشمند نگه میدارد، از میان رفته است. استاد شهید در این زمینه میگوید:
«خاصیت مردگی، متلاشیشدن و متفرقشدن و جداشدن اعضا از یکدیگر است. به این دلیل که مسلمین بیشتر به جان یکدیگر میافتند و بیشتر مساعیشان صرف جنگ و دعوا با خودشان و اختلاف داخلی خودشان میشود، و در نتیجه دشمن زیرک استفاده میکند، آنها مرده هستند»[10]؛ چنانکه در یک جامعهی زنده، قضیه درست به عکس این است.
جامعهی زنده
یک جامعهی زنده از خصوصیاتش این است که هر ناراحتیای که بر یک عضو وارد آید تمام پیکر، آگاه و بلکه بیتاب میشود و همدردی میکند. یک جامعهی زنده از سرگذشتهای دردناک اعضای خودش بیخبر نمیماند، همچنانکه بیتفاوت نیز نمیمانَد، حداقل معیارش باخبر شدن است.[11]
عوامل و ابزار احیاگری
در این بخش به عوامل و ابزاری که در امر احیا مؤثرند میپردازیم. لازم به ذکر است که آنچه به عنوان عوامل مطرح میشود، ناظر به مسائل انسانی بوده و امور مادی مد نظر نیستند؛ زیرا انسان در هر شرایطی برای پیشبرد اهداف خود طبیعتاً پیشرفتهترین تکنولوژیها را جستوجو و از آنها استفاده میکند.
نقش رهبری
اگر حرکت جوامع بشری را همچون کاروانی در نظر بگیریم، نیاز به یک نفر هماهنگکننده و راهنما از ضرورتهایی خواهد بود که پیشاپیشِ حرکت، موضوعیت خواهد داشت و از اینرو، در اسلام به مسألهی ولایت و رهبری، یعنی امامت جامعه، بیش از اندازه تأکید شده است؛ زیرا چنانکه استاد میگوید:
«بشر، موجودی است مجهز به ذخایر و منابع قدرت بیشمار و در عین حال، در ذات خود فوقالعاده بیخبر و سرگردان و خود از ذخایر و منابع وجود خود ناآگاه. نه میداند که چه دارد و نه میداند که چگونه آنها را رهبری کند و مورد بهرهبرداری قرار دهد؛ لهذا نیازمند است که رهبری گردد، راه به او نشان داده شود و نیروهایش سامان یابد و سازمان پیدا کند.»[12]
انسان با اینکه از نظر نیروها مجهزترین موجودات است و اگر قرار بود که با غریزه رهبری شود، میبایست صد برابر حیوانات مجهز به غرایز باشد، در عین حال، از نظر غرایزی که او را از داخل خود هدایت و رهبری کنند، فقیرترین و ناتوانترین موجود است؛ لذا به رهبری، مدیریت و هدایت از خارج نیاز دارد. این همان اصلی است که مبنا و فلسفهی بعثت انبیا را تشکیل داد و مشخص میشود هنگامی که فلسفهی بعثت انبیا را مورد بحث قرار میدهیم، متکی به اصل نیاز بشر به راهنمایی و رهبری هستیم.[13]
مسألهی رهبری در نگاه ائمهی معصومین(ع)
علی(ع)، عمار و ابنتیهان و ذوالشهادتین و امثال آنان را مُحیی سنت پیغمبر(ص) میخواند. سنت یعنی دین. دین، قرآن و سنت است؛ آنها مأخذ دین هستند. در نهجالبلاغه دربارهی وجود مقدس امام زمان(عج) تعبیراتی وجود دارد که به عنوان نمونه یک جملهی آن عبارت است از: «و یحیی میت الکتاب و السنّه.» وجود مقدس ثامن الائمه(ع) به یکی از شیعیان میفرماید:
«احیوا امرنا: امر ولایت ما را زنده کنید.»[14]
همچنین جملهی امام هشتم(ع) در ادامهی حدیث معروف «سلسلةالذهب» که فرمود: «بشروطها و انا من شروطها» ناظر به همین موضوع است.
امامحسین(ع) در وصیتنامهی معروف خود، خطاب به برادرش محمد حنفیه به کار خود «اصلاح» و به خود عنوان «مصلح» داد و در آنجا چنین نوشت: «قیام من، قیام فردی جاهطلب یا کامجو یا آشوبگر و یا ستمگر نیست. در جستوجوی اصلاح کار امت جدم به پا خاستهام، اراده دارم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیرت جد و پدرم رفتار نمایم.»[15]
چنانکه گفته شد، علمای دین در هر عصری محییِ شریعت بودهاند، لیکن اگر بخواهیم کلِ تاریخ اسلام را در یک نگاه بررسی کنیم، دو مقطع کلی را در نظر خواهیم آورد؛ یکی ظهور بنیامیه، که از عثمان آغاز میشود، که وجه غالب تشابه این دوره استفاده از حیلههای سنتی قدیم در معارضه با اسلام راستین است، و دیگری ظهور دورهی مدرنیته، از حدود یکصد و اندی سال پیش، که استعمار نوپا به میدان نهاد و از شیوههای تازهای برای مبارزه با اسلام بهرهگیری کرد.[16] شرح مبارزات علمای اسلامی، در هر عصری، نیاز به بررسی مفصل دارد و از حیطهی این مقاله خارج است.
اجتهاد
ابتدا لازم است تعریف صحیحی از اجتهاد ارائه شود و سپس به نقش کلیدی آن در پاسداری و احیای شریعت توجّه شود. اجتهاد بهکاربردن منتهای کوشش در استنباط حکم شرعی، از روی ادلهی معتبر شرعیه است.[17]
قبلاً اشارت رفت که یکی از بُرندهترین سلاحهایی که معارضان، در این برهه، به کار میبرند، ناکارآمدبودن دین با توسل به تز عصریبودن دین است. آنان از یک مقدمهی بدیهی استفاده میکنند که همه آن را قبول دارند؛ یعنی نزول قرآن در 1400 و اندی سال پیش و در سرزمین حجاز؛ اما در نتیجهگیری اشتباه میکنند و یک قضیه را فراموش میکنند و یا عمداً از آن چشم میپوشند و آن موضوعِ اجتهاد است، که تنها فارق شیعه با غیر خود نیز بهشمار میرود. آری، اگر بنا به مسلک اخباریون یا اشعریها به دین بنگریم، شاید بتوان محملی برای سخنانشان یافت، لیکن با نظر به باز بودن باب علم و رواج فن اجتهاد، همواره اصول و قواعد دینی بهروز، و همیشه تازه و پاسخگوی نیاز به شهروندان اسلام خواهد بود.
استاد در این رابطه، که پاسخ به هر نوع نگرش دگمی هم هست، میگوید:
«در انطباق احکام با مصادیق جدید، این اجتهاد است که نقش اصلی را بازی میکند، وظیفهی فقیه این است که بدون انحراف از اصول کلی، مسائل جزئی و متغیر و تابع گذشت زمان را بررسی کند و بر اساس همان احکام و چارچوبهای اصلی، که توسط وحی عرضه شده است، احکام مناسب را صادر کند.»[18]
اجتهاد، البته شرایط و مقدمات زیادی دارد. مجتهد، علوم مختلفی را باید طی کرده باشد؛ از ادبیات عرب و منطق و اصول فقه و حتی تاریخ اسلام و فقه سایر فِرَق اسلامی مدتها ممارست لازم است تا یک فقیه واقعی و حسابی پیدا شود.[19]
پرهیز از افراط و تفریط و گرایش به اعتدال در هر کاری خالی از دشواری نیست. گویی همیشه راه اعتدال یک خط باریک است که اندکی بیتوجّهی موجب خروج از آن است. اینکه در آثار دینی وارد شده است که «صراط» از «مو» باریکتر است، اشاره به همین نکته است که رعایت اعتدال در هر کاری سخت و دشوار است.[20]
بدیهی است که مشکلات جامعهی بشری تازه میشود و مشکلات نو، راه حل جدید میخواهد. «الحوادثالواقعه» چیزی جز پدیدههای نوظهوری نیست که حل آنها بر عهدهی حاملان معارف اسلامی است. سرّ ضرورت وجود مجتهد در هر دوره و ضرورت تقلید و رجوع به مجتهد زنده، همین است.[21]
یکی از نمونههای به روز کردن اصول دینی، نوع اجتهادی است که خودِ استاد در همین مسألهی اجتهاد میکند. توجیه موضوع، به عبارت ساده، این است که اجتهاد، هر چند در طول تاریخ تاکنون به پاسخگویی دین نسبت به مسائل جامعه کمک کرده است، لیکن امروز با توجّه به انبوهی و تنوعِ مسائل و نیازها و کمیِ وقت یک فقیه برای درک همهی آنها، به صورت کاملاً تخصصی، میطلبد تا اجتهاد خود را به شیوهی متناسب مجهز سازد و بتواند پاسخگوی این همه نیاز باشد.[22] این اجتهاد در اجتهاد را ایشان به صورت یک پیشنهاد مطرح کرده است: «من پیشنهادی دارم که برای پیشرفت و ترقی فقه ما بسیار مفید است، این را قبلاً مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی فرمودهاند و من پیشنهاد ایشان را عرض میکنم. ایشان گفته بودند چه لزومی دارد که مردم در همهی مسائل از یک نفر تقلید کنند؟ بهتر این است که قسمتهای تخصصی مختلف در فقه قرار دهند، یعنی هر دستهای بعد از آنکه یک دورهی فقه عمومی را دیدند و اطلاع پیدا کردند، تخصص خود را در یک قسمت معین قرار دهند و مردم هم در همان قسمت تخصصی از آنها تقلید کنند.»[23]
اگر شورای علمی در فقاهت پیدا شود و اصل تبادل نظر بهطور کامل جامهی عمل بپوشد، گذشته از ترقی و تکاملی که در فقه پیدا میشود، بسیاری از اختلاف فتواها از بین میرود. چارهای نیست اگر مدعی هستیم که فقه ما نیز از علوم واقعی دنیاست، باید از اسلوبهایی که در سایر علوم پیروی میشود، پیروی کنیم.[24]
مقتضیات زمان
البته اجتهاد هم مکان مشخص و معینی دارد و در همهی موارد نمیتوان به آن تمسّک کرد، مثلاً یکی از مواردی که اجتهاد ممنوع است، اجتهاد در مقابل نص[25] است.
در حقیقت، بستر اجتهاد متغیرات هستند، نه احکام ثابت نص؛ هر چند که تمیز ثابت از متغیر و برخورد مناسب با هر کدام خود مقولهی دیگری است که برعهدهی علمای دین قرار دارد و به عمری درصدد کشف و دریافت حکم خاص آن یعنی استنباط از منابع اصلی هستند.[26]
مسألهی تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانین اسلامی، مسألهای است که همواره این شبهه را ایجاد میکند که چگونه میتوان این ثابت را با آن متغیر تلفیق کرد. مسألهی زمان و تغییر و تحول، مسألهی درستی است، اما ظرافتی در آن است که اغلب نسبت به آن بیتوجّه میمانند. فرد انسان و همچنین جامعهی انسانی حکم قافلهای را دارد که دائماً در حال حرکت و طی منازل است، اما باید توجّه داشت که میان منزل و راه تفاوت وجود دارد، منزل تغییر میکند، اما آیا راه هم لزوما تغییر میکند؟[27]
قوانین اسلام، آنگونه که در متن تشریعات دین منظور شده، منزلی وضع نشده، بلکه مسیری وضع شده است؛ اما در عین حال، برای منازل هم فکر شده و مقدمات و تمهیدات لازم برای آنها در نظر گرفته شده است. اسلام برای نیازهای ثابت، قوانین ثابت و برای نیازهای متغیر، وضع متغیری در نظر گرفته است.[28]
اسلام در ذات خود یک حقیقت است، نه یک مصلحت. یک هدف است، نه یک وسیله. تنها افرادی میتوانند از این منبع عظیم انرژی اجتماعی بهرهگیری کنند که به اسلام به چشم حقیقت و هدف بنگرند، نه به چشم مصلحت و وسیله. اسلام یک ابزار نیست که در مقتضیات قرن16 مورد استفاده قرار گیرد و در مقتضیات قرن20 به تاریخ سپرده شود. اسلام، صراط مستقیم انسانیت است. انسان متمدن به همان اندازه به آن نیازمند است که انسان نیمهوحشی و به انسان پیشرفته همان اندازه نجات و سعادت میبخشد که به انسان ابتدایی. آنکه به اسلام به چشم یک وسیله و یک مصلحت و بالاخره به چشم یک امر موقت مینگرد که در شرایط جهانی و اجتماعی خاص، فقط بهکار گرفته میشود، اسلام را به درستی نشناخته و با آن بیگانه است. پس بهتر آن است که آن را به کسانی وابگذاریم که آن را به چشم حقیقت و هدف مینگرند، نه به چشم مصلحت و وسیله. آن را مطلق میبینند، نه نسبی.[29]
تغییر شرایط زمان و در پیِ آن تغییر مقتضیات، مسألهی تازهای نیست و در اعصار و قرون گذشته نیز بدان توجّه داشتهاند، چنانکه تغییرات در پارهای از احکام شرایع پیشین به همان دلیل است. تنوع در ارائهی معجزاتی که انبیا(ع)داشتهاند، نمونهی دیگری است که شهید بزرگوار به آنها اشاره کرده است:
ابنسکیت از حضرت هادی(ع) پرسید:«یابن رسولالله! چرا حضرت موسی وقتی مبعوث شد، آیه و وسیلهی معجزهای برای دعوت و هدایت مردم بهکار میبرد، از نوع اژدها شدن عصا و ید بیضا و امثال آن و اما حضرت عیسی وقتی مبعوث شد، وسیله و معجزه و ابزار دیگری بهکار برد. و اما پیغمبر ما زمانی که مبعوث شد، معجزهاش از این نوع معجزات نبود، بلکه از نوع بیان و کلام بود و آن قرآن مجید بود؟ حضرت فرمود:
«این بهواسطهی اختلاف عصر و زمانها بود. در زمان حضرت موسی(ع) چیزی که حکومت میکرد و بر فکرها غلبه داشت و چشمها را پر میکرد، سحر و جادوگری و مانند اینها بود. و اما عصر خاتمالانبیا(ص) عصر سخن و کلام بود. توجه مردم به سخن عالی بود، لذا معارف عالیهی اسلام به صورت سخنان عالی و در لباس فصاحت و بلاغت کامل ادا شد.»
(معجزات انبیا وسیلهی هدایت مردمند و با اختلاف عصرها مختلف میشوند، یعنی اقتضای زمان ابزار هدایت دیگری میطلبد.)[30]
تفکر زنده و فعال
یک مکتب نیز در رشد و بالندگی چون یک موجود زنده است. زمانی که از سلامت کامل برخوردار است، هیچ باکی از ورود میکروبها ندارد و از انجام کارهای سخت و طاقتفرسا نیز دریغ نمیکند؛ لیکن همان بدن وقتی در اثر بیماری به ضعف و نقاهت دچار شد، یک میکروب ضعیف هم او را از کار میاندازد و او باید سخت مراقب خود باشد. بر همین قیاس، یک مکتب وقتی در اوج سلامت و برنایی قرار دارد، چنان اقتداری در خود احساس میکند که به همهی مسلکها و مکتبها اجازه میدهد به فعالیتهای مسلکی خود ادامه دهند و از تخریب آنها باکی ندارد؛ زیرا میداند کمترین آسیبی بر او وارد نخواهد کرد. اینچنین مکتبی همواره در موضع تهاجمی، دارای تفکر زنده، فعال و پویاست.[31] نمونهی چنین جامعه و مکتبی را در صدر اسلام سراغ داریم و حتی ائمهی معصومین(ع) خود، در مسجد پیامبر(ص) با آنان در مسائل بسیار حساس دینی به محاجّه و بحث میپرداختهاند، که محاجّهی امام صادق(ع) با ابن ابیالعوجاء و پارهای دیگر از زنادقه از این قبیل است.[32]
ابنراوندی در نیمهی اول قرن سوم به القای تفکرات الحادی میپردازد و پس از اینکه مدتی صفات خداوند را جدا از ذات او دانست، یکسره منکر الوهیت شد، اما سعهی صدر اسلام مانع از آن میشد که کسی مزاحم او بشود، تنها برخوردی که در مقابله با او انجام میشد، پاسخدادن به او از ناحیهی علمای اسلام بود.[33] استاد شهید در این رابطه میگوید: «شما کی در تاریخ عالم دیدهاید که در مملکتی که همهی مردمش احساسات مذهبی دارند، به غیر مذهبیها آن اندازه آزادی بدهند که بیایند در مسجد پیامبر(ص) یا در مکه بنشینند و حرف خودشان را آنطور که دلشان میخواهد بزنند؛ خدا را انکار کنند، منکر پیامبری پیامبر(ص) بشوند، نماز و حج را رد کنند و بگویند ما اینها را قبول نداریم، اما معتقدان مذهب با نهایت احترام با آنها برخورد کنند؟ در تاریخ اسلام از این نمونههای درخشان فراوان میبینیم و به دلیل همین آزادیها بود که اسلام توانست باقی بماند.»[34]
بر همین قیاس، خودِ آن شهید، که از استوانهها و ارکان مهم انقلاب اسلامی بود، در جدال با معاندان چنین ابراز میدارد:
«من به همهی این دوستان غیر مسلمان اعلام میکنم، از نظر اسلام تفکّر آزاد است. شما هر جور میخواهید بیندیشید، هر جور میخواهید عقیدهی خودتان را ابراز کنید، به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد، هر طور که میخواهید بنویسید، هیچکس ممانعتی نخواهد کرد.»[35]
بازگشت به خویشتن
اگر هویت، که خمیرمایهی ذات انسانی است، گم شده باشد و شخص بدون آن بخواهد زندگی کند، تقریباً امری غیر ممکن است و این مطلبی است که دانشمندان بر آن اتفاق نظر دارند و از اینرو، استعمار همیشه سعی میکند برای ملتهای مورد نظر، هویت بدلی بسازد و آن را در جای شخصیت حقیقی آنان جا بزند، یک هویت بدلی که بتواند به خوبی برای استعمار کار کند. مسلماً با داشتن چنین شخصیت عاریتی، آن انسان همچون روباتی خواهد بود که تنها با گرفتن پیام دستور از بیرون خود به کار میافتد. او هرگز سعادت خود و جامعهی خود را نمیفهمد؛ لذا مصلحان بشریت، همواره نسبت به رسوخ چنین شخصیتهایی در کالبد افراد جامعهی خود هشدار و اندرز میدهند. استاد شهید مطهری معتقد است: «قویترین حربهی دفاعی این انقلاب و مؤثرترین اسلحهی پیشرفت آن، ایمان ملت به نیروی خویش و بازگشت به ارزشهای اصیل اسلامی است.»[36]
بازگشت به اسلام
سؤالاتی که مطرح است، این است که چرا یک ملت عظیم تاریخی یکباره چنین رنگ میبازد؟ علت آن چه چیزی میتواند باشد؟ مگر هویّت این ملت چیست؟ آیا یک ایرانی، هویتی غیر از اسلام دارد؟ شما اگر ایران را از تمدن و فرهنگ مکتوب اسلام بردارید و یا اسلام را از ترکیب ملی ایران حذف کنید، هر دو را ناکار کردهاید؛ زیرا این دو با همدیگر عجین شدهاند؛[37] بنابراین، در نخستین قدم، یک ایرانی باید به اسلام و هویت فرهنگی-دینی خود برگردد. در این موضوع هیچ شکی نیست، اما آنچه مهم است شناخت واقعی از آن است که بتوان مطمئن شد، چیز دیگری به جای اسلام به خورد این ملت نخواهند داد. استاد این مسأله را به خوبی موشکافی میکند و انگشت را درست روی همان نقطهی اصلی درد مینهد:
«ما امروز آن اولین شرط رشد اسلامی را، که شناخت اسلام و سرمایههای اسلامی است، نداریم. ما فرهنگ اسلامی را نمیشناسیم، بلکه هنوز نمیدانیم که اسلام، فرهنگی هم دارد. ما تاریخ درخشان خودمان را نمیشناسیم. نمیدانیم که ما یک تاریخ بسیار درخشان اسلامی داشته و داریم. ما شخصیتهای بزرگ خود را که نقش بزرگی در تمدن عالم و در تحول جهان داشتهاند، هنوز، نمیشناسیم و به همین جهت به خودمان اعتماد نداریم و خودمان را حقیر میپنداریم.»[38]
مقرّرات اسلامی
مسألهی مقررات اسلامی، به عنوان یکی از ابزارهای احیاگری باید به خوبی مورد توجّه قرار گیرد. امروزه در این خصوص پیشرفتهای قابل توجّهی مشاهده میشود، ولی هنوز در برخی زمینهها، به قول خواجه حافظ شیرازی «گنج در آستین و کیسه تهی» هستیم و لازم است با اتکا به آیین اسلام، مکتب خود را غنی و پایدار گردانیم. استاد شهید در این باره معتقد است:
«از همهی سرمایهها بالاتر و مهمتر، که مادر و منبع سایر سرمایههاست، خودِ مقررات اسلامی است. سالهاست که در اثر بیرشدی ما، در اثر بیلیاقتی ما، در اثر عدم شناخت ما از اسلام و فلسفهی اجتماعی و انسانی اسلام، مقررات اسلام، به عنوان چیزهایی دورریختنی، تدریجاً از مدار زندگی اجتماعی ما خارج میشود و به جای آنها مقررات موضوعه و مجعولهی دیگران جانشین میگردد.»[39]
اهمیت قانونگرایی یک ملت آنجا دانسته میشود که یک ملت بهوسیلهی رعایت چارچوبهای قانونی، منضبط و با فرهنگ شناخته میشود و همین مرز روشنی بین تمدن و توحُّش انسان است که همواره مقید باشد، در چارچوب مقررات پذیرفتهشده و مقبولیتیافته و بالندهای چون اسلام زندگی کند و بحمدالله امروزه انقلاب اسلامی، به این مسیر هدایت شده و در حال بالندگی هر چه بهتر و روزافزونتر است. بهراستی:
آنکه گریزد زخرابات شاه بارکش غول بیابان شود
و چنانکه قرآن کریم بدان تصریح میکند:
«و من یرغب عن ملة ابراهیم الا من سفه نفسه» (بقره/130)
آنکه با داشتن چنین مکتبی که، علاوه بر همه چیز، یک ایدئولوژی کامل و جامعی نیز هست، به سمت ناکجاآبادی روی میآورد که دشمنانش میخواهند، چه سرنوشتی جز نکبت و بدبختی در پی دارد؟
البته قابل ذکر است که بیشتر سخنان استاد در زمینهی ابزارهای احیاگری، مربوط به دوران قبل از انقلاب و یا اوائل آن است؛ ولی امروزه قابل توجّه است که ایران اسلامی در زمینهی احیاگری دینی، پیشرفتهای خوبی کرده که قابل ستایش و تحسین است.
موانع احیاگری
1- انحراف در اسلام
در تاریخ اسلام جریاناتی پیش آمد که مسلمین درست برخلاف جهتی که کتاب مقدس آسمانی سوق داده بود، حرکت کردند؛ البته عدهی قلیلی، که به روح تعلیمات قرآنی آشنا هستند، دانستند که در چه موضوعاتی فکر کنند و فکر کردند، و همانها هستند که امروز از مفاخر بشریت بهشمار میروند؛ ولی اکثریت از طریقهی قرآن کریم منحرف شدند و در اطراف موضوعاتی به بحث و جدل پرداختند که نه تنها تشویقی در قرآن نسبت به آنها نشده، بلکه نهی شده؛ زیرا لغو است، بیفایده است. «و الذین هم عن اللغو معرضون» (مؤمنون/آیه3) دوری کند، هر چند به صورت یک بحث علمی یا به صورت یک بحث دینی باشد.[40]
2- ناتمام گذاشتن رهبری
تفکرات خام و آسودهطلبانهی برخی از طرفداران اخباریگری و عرفانزدگان راحتطلب و نصگرایان سطحینگر، که متأسفانه در فرقهی شیعه نیز رواجیافته بود، در واقع دنباله و نتیجهی همان انحراف مسیری است که از ابوموسی اشعری، حسن بصری، و سپس افرادی چون ربیع بن خثیم آغاز شد، هر چند که اینان به واقع رهبران چنین مسلکی نبودند و صرفاً تزهّد خالص میورزیدند. این مسأله موجب شد تا برخی از علمای ما به پایان کار توجّهی نکرده و به فتح مبین نیندیشند و همان قیام ابتدایی برای اعلام برائت را کافی و مبرء ذمهی خویش بدانند. مگر نه آن بود که در قرآن شماتت خداوند از قوم موسی را نسبت به تنبلی از تصرف کامل مصر خوانده بودند، پس چرا از آن درس نگرفتند؟ آنان که تا پای پیروزی پیش رفتند، لیکن درست در همان چند قدمی فتح نهایی به پیامبر خود گفتند:
«یاموسی اذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون» (مائده/24)
این موضوع دیروزهای ما نیست. بلکه امروز نیز جامعه بدان دچار است. متأسفانه تاریخ نهضتهای اسلامی چندصد سالهی اخیر یک نقیصه را در رهبری روحانیت نشان میدهد، و آن این است که روحانیت نهضتهایی را که رهبری کرده تا مرحلهی پیروزی بر خصم ادامه داده و از آن پس ادامه نداده و پیِ کار خود رفته و نتیجهی زحمات او را دیگران و احیاناً دشمنان بردهاند.[41]
3- انحراف از اهداف اصلی
یکی دیگر از عوامل بسیار مؤثر در ناکامی حرکتها و جنبشها، عدول از ارزشهای مکتبی است که اصل آن حرکت برای تحقق آنها آغاز شده، و این طبیعی است که وقتی هدف روشنی پیشِ روی آنان نباشد و سمت حرکت مشخص نباشد، ره به جایی نخواهند برد. ما این مسأله را گرچه در حرکتهای فیزیکی باور داریم، لیکن در حرکتهای معنوی، به دلیل ملموس نبودن آن نسبت به آن توجّهی نمیکنیم. تازه اگر تنها همان گمکردن هدف و راه درجاماندن باشد، ممکن است خیلی موجب خسران نشود و صرفاً رسیدن به نتیجه را از دست بدهند، اما اگر بیراههروی و سودا کردن هدف اصلی به اهداف غیر مطلوب باشد، علاوه بر خسران به نتایجی عکس هدف خود میرسند و عواقب ذّلتباری انتظار آنان را میکشد.[42] خدا، محور حرکت و هدف در زندگی یک مسلمان است و همچون قطبی در میانه، تمام تلاشها را سمتوسو میدهد و اتصال اجزا و قسمتها بدان، آنها را از پرتشدن در منجلابها و کجراههها محافظت میکند و سرانجام به مقصود و نتیجهای میرسانَد که اصل آفرینش برای آن است. شهید مطهری معتقد است:
«جامعهی اسلامی از این پس از درون خود تهدید میشود که راه انحراف از مسیر خدایی اخلاص پیش گیرد و خدا را فراموش کند، سنت لایتغیر خداست که هر ملتی از درون و از جنبهی اخلاقی تغییر کند، خداوند متعال سرنوشت آنها را تغییر میدهد.»[43]
ایشان در ادامه میفرماید: «نهضت خدایی باید برای خدا آغاز یابد و برای خدا ادامه یابد و هیچ خاطره و اندیشهی غیر خدایی در آن راه نیابد تا عنایت و نصرت الهی شاملش گردد، و اگر نه «باد غیرت خدایی» به صد خار پریشاندلش مینماید.»[44]
4- تعصب و خودخواهی
تعصب، ناشی از تنگنظری است و خودخواهی، در اثر جهل از موقعیت واقعی خویش و این هر دو مخالف مرامی است که اسلام پیروان خود را بر آن میخواهد و بدان دعوت میکند، چه آنکه این دو خصلت موجب انزوا و تنها شدن در جامعهی بزرگ انسانی میشود و پیامدی جز ناکامی در رسیدن به هدف در پی ندارد. اگر برای دنیا یا برای آخرت است، راه پیروزی همین است، لیکن با کمال تأسف به عمق مسائل توجّه نداریم و آینده را جز تا لحظاتی بعد، نمیتوانیم پیشبینی کنیم، هر چند که متون دینی ما پر از اندرزهایی در این جهت است.
شهید مطهری در این باره چنین میگوید:
«پیام قرآن به ما این است که حالا که بر دشمن بیرونی پیروز شدهاید و نیروهای او را متلاشی کردهاید، دیگر از او ترس نداشته باشید، بلکه اکنون باید از خود ترس داشته باشید. اگر ما با واقعبینی و دقت کامل با مسائل فعلی انقلاب مواجه نشویم و در آن تعصبات و خودخواهیها را دخالت دهیم، شکست انقلابمان بر اساس «واخشون» و بر اساس قاعدهی «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» حتمیالوقوع خواهد بود، درست به همانگونه که نهضت صدر اسلام نیز بر همین اساس با شکست روبهرو شد.»[45]
5- بنیانهای ضعیف فلسفی
بخش عمدهای از ناکامیها در اثر عقیمبودن تئوریها و نظریههاست، چه آنکه یک امر تجربی، حتی تجربی محض، ناخودآگاه مبتنی بر نظریهای است که ابتدا در ذهن منعقد شده است، یعنی در واقع هر پدیدهای مرکب از دو بخش فیزیکی و غیر فیزیکی است؛ حال اگر یکی از دو پایهی آن ضعف داشته باشد، یا اصلاً بدان توجّهی نباشد، چه مصیبتی عاید خواهد شد؟ شهید مطهری در این باره میگوید: «این اشتباه نصیب بسیاری از نویسندگان مسلمان عرب و دنبالهروان ایرانی آنها شده است، گمان بردهاند که دعوت قرآن کریم به مطالعهی «آیات تکوین» در حقیقت به معنی دعوت به خداشناسی تجربی است. گمان بردهاند همین که ما آیات تکوین را مورد مطالعه قرار دادیم و از این طریق به معرفت خداوند نائل شدیم، با یک دلیل تجربی خدا را شناختهایم، غافل از اینکه حد تجربه، فقط شناخت آثار خداوند است؛ اما شناخت خداوند به کمک آثار شناختهشده از راه تجربه، نوعی استدلال عقلی است.»[46]
«حقیقت این است که علت اینکه نظریهی تکامل بر ضد استدلال معروف الهیون از راه اتقان صنع بر وجود خدا تلقی شد، همانا ضعف دستگاههای فلسفی و حکمت الهی بود. آنها به جای اینکه از پیدایش نظریهی تکامل به نفع مکتب الهیون استفاده کنند، آن را چیزی بر ضد مکتب الهی تلقی کردند؛ زیرا چنین فرض کردند که تنها با دفعیالوجودبودن جهان است که جهان نیازمند به علت و پدیدآورنده است و اگر جهان یا نوعی از انواع تدریجیالوجود باشد، علل و عوامل تدریجی طبیعت برای توجیه آنها کافی است. اینگونه فرضیات نشانههای ضعف دستگاههای فلسفی غرب است.»[47]
6- ابهام طرحهای آینده
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کاو به تدبیر و حیل، حل معما میکرد
دوراندیشی و آیندهنگری از لوازم احیاگری بهشمار میآید؛ زیرا نهضت به برنامه نیاز دارد و آن برنامهای موفقتر است که افقهای دورتری را نگریسته باشد. هر چه این برنامهها کمتر از حزم و دوراندیشی برخوردار باشند، ابهام بیشتری فرا روی عناصر طرفدار خود خواهند نهاد و این امر خودبهخود از میزان حمایتی که باید از آن بکنند خواهد کاست. پس برای اینکه معماهای آینده حل شود:
نهضت باید طرحهای روشن و خالی از ابهام و مورد قبول و تأیید رهبران ارائه دهد، تا از ضایعات کاسته شود و جلوی آنها گرفته شود. و این محتاج زحمتی است که ایدئولوگهای آن باید متحمل شوند، انگشت تدبیر را بر پیشانی تفکر نهاده، چارهجویی کنند.[48]
7- تجددگرایی افراطی
بحث تجددخواهی در ایران در دوران طاغوت و تسلط استکبارگران بر آن، معنای مثبتی را از خود نشان نداده و در ذهنها باقی نگذاشته است؛ زیرا مترادف با رفض سنتها و کنارگذاشتن ارزشهای خودی بوده است، چه آنکه ثمرهی اندیشهی خردورزان اسلامی یا ملی ما نبوده و تحفهای بوده است که از غرب، توسط بیماردلان خودباختهی غربزده به میان آمده است. هر چند که در اصل، موضوع مطلوبی است و مَنویِ پیامبر اسلام(ص) است که «من استوی یوماه فهو مغبون»[49] و بدیهی است منظور پیامبر(ص) پیشرفت است و نه پسرفت، و این در گرو تجدید نظر در برنامهی دیروز و امروز خویش است؛ اما روشن است که تجدد مورد نظر استعمارگران چنین چیزی نیست. آنها سیاستشان این است که برای بهرهکشی از فرد باید شخصیت فکری او را سلب کنند. او را به آنچه به خودش تعلق دارد بدبین کنند و در عوض، وی را شیفتهی هر آنچه که از ناحیهی استعمارگر عرضه میشود، بسازند. باید در مردم حالتی به نام تجددزدگی به وجود بیاورند، به طوری که از آداب و رسوم خودشان متنفر بشوند، اما از آداب و رسوم بیگانه خوششان بیاید، باید آنها را به ادبیات خودشان، به فلسفهی خودشان، به کتابهای خودشان بدبین کنند و در عوض وی را مسحور ادبیات و فلسفه دیگران کنند.[50]
لذا قابل توجّه اینکه مورد مذکور یکی از اهداف مرحلهای تهاجم فرهنگی بیگانگان و دشمنان انقلاب اسلامی بهشمار میآید.
8- خودباختگی
به طور غریزی، انسانها در برابر نیروی برتر کرنش میکنند، حال فرقی نمیکند این نیرو مادی باشد یا زور بازو یا نیروی دانش، هنر زیبایی، ذوق، انرژیهای روان و...، لیکن این کرنش مذموم و ناپسند نیست؛ زیرا به منظور احترام به آن است. اما همین امر میتواند برای انسان، تبدیل به مسأله بشود و آن در صورتی است که شخص، مرعوب طرف مقابل شود و دست و پای خود را گم کند، یعنی به کلی خود را در مقابل او ببازد. حال چه آن نیروی واقعی باشد یا نیروی خیالی؛ چنان که تماشاگران در سحر جادوگران مرعوب میشوند. خودباختگی، بدین معنا، مورد نکوهش اسلام واقع شده است، زیرا تعبد و بردگیپذیری را در پی دارد. استاد شهید در این خصوص میگوید:
«خودباختگی، یعنی تزلزل شخصیت، بیایمانی به خود، گمکردن خود، از دست دادن حس احترام به ذات، بیاعتمادی و بیاعتقادی به فرهنگ خود و استعداد و شایستگی خود، و در مقابل بهخودآمدگی یعنی بازگشت به ایمان خود، بیدارکردن حس احترام به خود و تاریخ و شناسنامه و نَسَب تاریخی خود.»[51]
استضعاف، قبل از آنکه یک عملیات از سوی دشمن انسانیت تلقی شود، از نظر علمی محصول و فرآیند همین عارضهی روانی است. فرعون، به تعبیر قرآن، برای گسترش سلطهی استکباری خود قومش را زبون میشمرد «یستضعف طائفة منهم» (قصص/4)؛ یعنی زبونی را به آنان تلقین میکرد تا آن را باور کنند و خود را بردهی او بشمرند و آن را مقدر الهی بدانند، و دشمن در این زمان هم با توسل به همین حیله بر جوامع تحت سلطه سوار و آنان را به بردگی میگیرد؛ لیکن نه دقیقاً همان نوع بردگی، بلکه بردگی مدرن.
9-رخنهی فرصتطلبان
اما از همهی این عوامل خطرناکتر، نفوذ منافقانی است که، به تعبیر قرآن، «همواره مراقب مؤمنانند که اگر پیروزی نصیبشان شود، میگویند ما هم با شما بودهایم و اگر دشمن پیروزی یابد به آنان میگویند آیا ما مشوق شما در نبرد با مؤمنان نبودیم.» (نساء/141)، این عده که در سختیها برکنار و آسوده از آنند، به هنگام دستیابی به غنایم از همه جلوترند و حتی سعی میکنند فرزندان اصیل انقلاب را عقب بزنند و خود به جای آنان بنشینند. اینان فرصتطلبانی هستند که انقلاب را به همان وضعی که اقتضای آن است نمیخواهند و اگر فرمان هدایت آن را به دست گیرند آن را به سمت ناکجاآبادِ هوا و هوسهای خود هدایت میکنند، و به همین دلیل بود که امامخمینی(ره) در وصیتنامهی سیاسی-الهی خود هشدار دادند که «مواظب باشید این انقلاب به دست نااهلان نیفتد.» شهید بزرگوار مرتضی مطهری در همان روزهای اول پیروزی انقلاب اسلامی چنین خطری را پیشبینی میکرد و میفرمود:
«دستهایی در کار است تا اوضاع را به حال سابق بازگرداند، همراه این آدمهای لائیک نیز هستند که میخواهند مانند نهضت مشروطیت و نهضت استقلال عراق و نهضت ملی ایران، پس از آنکه با قدرت روحانیت مرحلهی اول، یعنی براندازی رژیم، را گذراندند، روحانیان را کنار بزنند و بدنام کنند و خود زمام امور را بهدست بگیرند.»[52]
«رخنه و نفوذ افراد فرصتطلب در درون یک نهضت از آفتهای بزرگ هر نهضت است. وظیفهی بزرگ رهبران اصلی این است که راه نفوذ و رخنهی اینگونه افراد را سد نمایند. هر نهضت، مادام که مراحل دشوار اولیه را طی میکند، سنگینیاش بر دوش افراد مؤمن مخلص فداکار است، اما همین که به بار نشست یا لااقل نشانههای باردادن آشکار گشت و شکوفههای درخت هویدا شد، سر و کلهی افراد فرصتطلب پیدا میشود. روزبهروز که از دشواریها کاسته میشود و موعد چیدن ثمر نزدیک میگردد، فرصتطلبان محکمتر و پرشورتر پای عَلَم نهضت سینه میزنند تا آنجا که تدریجاً انقلابیون مؤمن و فدکار اولیه را از میدان به در میکنند؛ گویی خاصیت انقلاب این است که همین که به نتیجه رسید، فرزندان خود را یکبهیک نابود سازد. ولی انقلاب فرزندخوار نیست. غفلت از نفوذ و رخنهی فرصتطلبان است که فاجعه به بار میآورد.»[53]
10- جمود فکری
چنانکه پیش از این، در رابطه با اجتهاد مطرح شد، رشد فکری و به روز شدن مطالب و مسائل در گرو آن است، چنانکه عکس قضیه نیز صادق است و عامل درجا زدن و عقب افتادن جامعهی اسلامی نقطهی مقابل اجتهاد، یعنی جمود فکری است. ضربات مهلکی که از صدر اسلام تاکنون از این ناحیه بر اسلام و مسلمانان وارد آمده با هیچکدام از گونههای دیگر برابری نمیکند. مقاومت مقدسمآبان خشک خوارج در مقابل قرآن ناطق، امیرالمؤمنین(ع)، باعث درهم شکستن قدرت آن بزرگوار و خارجشدن کنترل حکومت از دست ایشان و جریتر شدن معاویه علیه ایشان شد. امامخمینی(ره) دربارهی میزان خسارتی که اینان وارد میکنند، میفرماید:
«امروز عدهای با ژست مقدسمآبی چنان تیشه به ریشهی دین و انقلاب و نظام میزنند که گویی وظیفهای غیر از این ندارند. خطر تحجرگرایان و مقدسنمایان احمق در حوزههای علمیه کم نیستند.»[54] همچنین جمود فکری موجب ایستایی فقه و درنتیجه شکست اندیشهی دینی میشود؛ چیزی که استکبار جهانی همواره در پی آن است. استاد شهید مطهری میگوید:
«جمود و رکود فکری که در قرون اخیر بر جهان اسلام حکمفرما شد و مخصوصاً بازایستادن فقه اسلامی از تحرک و پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته و پرهیز از مواجهه با روح زمان یکی از علل این شکست به شمار میرود. (و این در حالی است که) امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند یک نهضت قانونگذاری است که با یک دید وسیع و همهجانبه از عمق تعلیمات اسلامی ریشه بگیرد و این ریسمان استعمار فکری مخرب از دست و پای مسلمانان باز شود.»[55]
11- نفوذ اندیشهی بیگانه
یک ایدئولوژی را تنها یک ایدئولوژی همانند میتواند از اثر بیندارد، چنانکه یک فرهنگ را فرهنگی مثل آن. به تجربه ثابت شده است که اسلام، آنگاه که ضرباتی از ناحیه کعبالاحبارها، زهریها، عمروبن عبیدها و در قرن سوم هجری از نفوذ اندیشههای یونانی و غیره متحمل شده به مراتب شکنندهتر از حملات نظامی بوده است که توسط اقوام بیتمدن خارجی بر آن وارد شده است؛ زیرا اندیشههای بیگانه در اذهان مینشیند و فکرها را به تسخیر خود درمیآوَرَد. از اینرو میبینیم دشمن اسلام پس از شکستهایی که در فاز نظامی از اسلام متحمل شد، وارد فاز فرهنگی، علمی و اندیشهای شد و در این راه به توفیقاتی دست یافت.
اندیشههای بیگانه از دو طریق نفوذ میکنند: یکی از طریق دشمنان، هنگامی که یک نهضت اجتماعی اوج میگیرد و جاذبه پیدا میکند و مکتبهای دیگر را تحتالشعاع قرار میدهد، پیروان مکتبهای دیگران برای رخنهکردن در آن مکتب و پوساندن آن از درون، اندیشههای بیگانه را، که با روح آن مکتب مغایر است وارد آن مکتب میکنند و آن مکتب را به ترتیب از اثر و خاصیت میاندازند و یا کماثر میکنند.[56] و دیگر از طریق دوستان و فرزندان وطن؛ آنانی که برای تحصیل دانش یا سیاحت یا تجارت به دیار غرب سفر میکنند تا در بازگشت همراه با رهاوردهایی از تازههای فناوری و دانش بتوانند دستمایههای ملی خود را قوی سازند و در امر غنیسازی فرهنگ و اقتصاد و تجارب کارآمد به مردم خود کمک کنند؛ لیکن به دلیل نداشتن تهمایههای فلسفی لازم از فرهنگ دینی و ملی خود، مرعوب فلسفه و داشتههای غرب شدهاند و استعمار را برای ملت خود سوغات میآورند. یک عده از اینان دانسته این کار را میکنند، اما اکثراً شاید ندانسته و ناخودآگاه به چنین امری مبادرت میورزند. بگذریم از آنانی که مأموریت تبشیری بر دوش آنان گذاشته شده است و معمولاً پوشیدهاند. دستهی دوم کسانی هستند که با عنوان و زیر چتر دفاع از دین و اعتقادات خود و به منظور ظاهراً پاسخگویی به نیازهای فکری نسل جوان، خود را مجهز به مدافعات اعتقادی کریستینی(مسیحی) میسازند و مباحث زاید بر نیاز دینی نسل خود، که عمدتاً مسائل خاص دینی دیگرانند را در اذهان فارغ نسل نو مینشانند و بر ضرورت و نیازبودن آن تأکید میورزند.[57]
12- ضعف در سازمان روحانیت
در برابر سیل شبهههای اعتقادی و دینی که وارد شبکهی ذهن نسل نو میشود، چه کسی و کدام ارگان مسؤول است؟ پاسخ آن روشن است، تنها گروه و جماعتی که میتواند و از عهدهی نسل آن ساخته است، همانا روحانیت هر دینی است که نقش سنگربان عقیدتی را ایفا میکند، اما پرواضح است که انجام این وظیفه مستلزمِ داشتن توانمندیهایی است که در رأس آنها تشکل و سازمان است. متأسفانه موضوع روحانیت مسألهای است که خودِ استاد بزرگوار نیز در رسالهی ویژهای به مشکلات آن پرداخته و از مهمترینِ آنها بیسازمانی و عدم انسجام آن را برشمرده است، همچنین رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای-مدظلهالعالی- نیز در دو سخنرانی (قم و مشهد) به آنها اشاره کرده و از فضلا چارهجویی آن را خواستهاند. در اینجا نیز شهید بزرگوار و متفکر عصر، آیتالله مرتضی مطهری(ره)، در ادامهی بحث از موانع احیا، به همین امر اشاره میکند:
«در قرون اخیر با کمال تأسف در میان جوانان و به اصطلاح طبقهبندی روشنفکر مسلمان، تمایلاتی در جهت غربگرایی و نفی اصالتهای شرقی و اسلامی و تسلیم و تقلید درست از «ایسم»های غربی پدید آمده است و بدبختانه این گرایش در حال گسترش است، ولی خوشبختانه احساس میشود که طلیعهی یک بیداری و ٱگاهی در برابر اینگونه تمایلات کورکورانه و خوابآلود آشکار میشود. ریشهی این گمراهی خوابآلود تصور غلطی است که این گروه به اصطلاح از جنبهی دگماتیک مقررات اسلامی در اذهان خویش دارند. عدم تحرک اجتهاد در طی قرون به این تصورات غلط کمک کرده است. وظیفهی مسؤولان و هادیان قوم است که هر چه زودتر به شکل منطقی در برابر این قبیل گرایشهای ناصواب بایستند.»[58]
13- تألیفات
لازمهی نداشتن سازمان، احاطهنداشتن بر مجموعهی مسائل و عدم درک اولویتهای برنامهای است. ما اگر در مجموع به آثار منتشرهی خود نیمنگاهی بیندازیم، میبینیم که از نظر حجمی کارهای بسیار حجیمی هم انجام شده است، لیکن چه مقدار از آنها مفید و در جبههی معنوی کارآمد هستند، مسألهای است که ما از آن رنج میبریم، و این در حالی است که به گواهی تاریخنویسان اسلامی (اعم از خودی و غیر خودی) پیش از این، ما در این جهت تا این اندازه در استیصال نبودهایم. استاد شهید در این باره چنین میگوید:
«یک نگاهی به آثار منتشرهی ما به نام اسلام و دین و مذهب، میتواند سطح رشد جامعهی ما را بفهمانَد. دو مقایسه در اینجا لازم است: یکی مقایسهی میان مطبوعات دینی و اسلامی زمان حاضر ما، آثار و کتب قرون اولیهی اسلامیه خودمان. اگر کتابهای این زمان خودمان را با کتابهای هزار سال پیش خودمان مقایسه کنیم موجب شرمندگی خواهد بود. فرنگیها میگویند اگر به کتابهای غربی میخواهید مراجعه کنید بدان کتابها رجوع کنید که تاریخش به شما نزدیکتر است، زیرا کتب غربی هر چه جلو آمده بهتر و متقنتر و علمیتر و تحقیقیتر شده است؛ ولی اگر به کتابهای شرقی و اسلامی میخواهید رجوع کنید هر چه میتوانید به کتابهایی رجوع کنید که تاریخش از شما دورتر است و به قرون اولیهی اسلامی مربوط است؛ زیرا هر چه جلوتر آمده بیارزشتر شده است.»[59]
البته قابل توجّه است که در سالهای اخیر، نشر آثار اسلامی و دینی در جامعهی ما رشد مطلوبی داشته و بسیار مورد توجّه قرار گرفته است، اما جایگاه این مسأله در جامعهی امروزی از آنچه هست، بیشتر و بهتر میتواند باشد.
راهکارهای استاد مطهری جهت رفع موانع احیاگری
استاد شهید، راهکارهای احیای شریعت نبوی را در این چند بند بازگو میکند:
1- ابتدا نشانههای محوشدهی راه خدا را که همان اصول واقعی اسلام است باز گردانیم؛ یعنی بازگشت به اسلام نخستین و راستین، بدعتها را از میان بردن و سنتهای اصیل را جایگزین کردن، یعنی اصلاحی در فکرها و اندیشهها و تحولی در روحها و ضمیرها و قضاوتها در زمینهی خود اسلام.[60]
2- اصلاح اساسی و آشکار و چشمگیر، که نظر هر بیننده را جلب کند و علائم بهبودی وضع زندگی مردم کاملاً هویدا باشد، در شهرها و مجامع به عمل آوریم، یعنی تحولی بنیادین در اوضاع زندگی خلق خدا.
3- بندگان مظلوم خدا از شرّ ظالمان امان یابند و دست تطاول ستمکاران از سَرِ ستمدیدگان کوتاه شود، یعنی اصلاحی در روابط اجتماعی انسانها.
4- مقررات تعطیلشدهی خدا و قانونهای نقضشدهی اسلام بار دیگر به پا داشته شود و حاکم بر زندگی اجتماعی مردم شود، یعنی تحولی ثمربخش در نظامات مدنی جامعه.[61]
نتیجه
از آنچه در این مقاله ذکر شد، به طور مختصر موارد ذیل به عنوان نتیجه جلب نظر میکنند:
1- موضوع احیاگری دینی جهت مصونیت اسلام از گزند تحریفگران و در قالب یک برنامهی حفاظتی جانبی، حائز اهمیت است.
2- تفکّر، احیا، دینداری به مثابهی آیین فطرت و جامعهی مرده و زنده کلیدواژهها و مفاهیم اصلی احیاگری بهشمار میروند.
3- تعصب و خودخواهی، تجددگرایی افراطی، خودباختگی و نفوذ عوامل بیگانه و فرصتطلب در ناحیه مردم از موانع اصلی احیاگری دینی هستند.
4- ناتمامگذاشتن رهبری و ضعف بنیههای نظریات فلسفی باعث جمود فکری جامعه در آیین دینی اسلام و موجب غفلت از سوء استفادههای بیگانگان در ارکان ایدئولوژی اسلامی است.
5- شهید مطهری از جمله متفکّران بیدار و منادیان احیاگری دینی در جهان معاصر است که بازگشت حقیقی به دین و اصول واقعی اسلام، از بینبردن بدعتها، اصلاح تفکّرات افراد جامعه، اصلاح روابط اجتماعی و هدایت آن در مسیر الهی و برپایی قانون و عدالت شرع مقدّس به عنوان نیروی تحوّلنمای ثمربخش در نظامات مدنی جامعه را از مهمترین راهکارهای احیاگری دینی و شریعت نبوی میداند.
6- شهید مطهری، عدم تحرّک و پویایی اجتهاد و تألیفات نارسا را از اساسیترین موانع رشد درونمایههای احکام مقدّس شرعی و اسلامی و عوامل گسترش تقلیدهای کورکورانه از غرب و مکتبهای غربی دانسته است؛ زیرا موجب رخنهی فرصتطلبان و جمود فکری قشرهای جوان جامعهی اسلامی و خودباختگی فرهنگی میشود.
منابع:
1- قرآن کریم؛ ترجمهی محمدمهدی فولادوند، قم، مرکز مطالعات فرهنگ و معارف اسلامی، 1377 ه.ش.
2- امامخمینی(ره)؛ صحیفهی نور، ج 21، تهران، مؤسسهی تنظیم و نشر آثار امامخمینی(ره)، 1378 ه.ش.
3- سروش، عبدالکریم؛ تجربهی نبوی، تهران، مؤسسهی فرهنگی صراط، 1378 ه.ش.
4- فراستخواه، مقصود؛ دین و جامعه، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1377 ه.ش.
5- طبرسی، احمد بن علی؛ الاحتجاج، ج 2، قم، انتشارات اسوه، 1413 ه.ق.
6- مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار، بیروت، مؤسسهی الوفاء، 1403 ه.ق.
7- مجلهی اندیشهی حوزه، سال نهم، شمارهی پنجم، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1383 ه.ش.
8- مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ؛ مغز متفکّر جهان شیعه امامجعفر صادق(ع)، اقتباس ذبیحالله منصوری، تهران، انتشارت جاویدان، بیتا.
9- مطهری، مرتضی؛ امدادهای غیبی در زندگی بشر، تهران، انتشارات صدرا، ج 12، 1376، ه.ش.
10- مطهری، مرتضی؛ ده گفتار، قم، انتشارات صدرا، چ 12، 1375 ه.ش.
11- مطهری، مرتضی؛ بیست گفتار، قم، انتشارات صدرا، چ 12، 1376 ه.ش.
12- مطهری، مرتضی؛ پیرامون انقلاب اسلامی، قم، انتشارات صدرا، 1375 ه.ش.
13- مطهری، مرتضی؛ حق و باطل، قم، انتشارات صدرا، چ اول، 1361 ه.ش.
14- مطهری، مرتضی؛ ختم نبوت، قم، انتشارت صدرا، چ دهم، 1375 ه.ش.
15- مطهری، مرتضی؛ علل گرایش به مادیگری، قم، انتشارت صدرا، چ 8، 1375 ه.ش.
16- مطهری، مرتضی؛ گفتارهای معنوی، قم، انتشارات صدرا، چ 17، 1376 ه.ش.
17- مطهری، مرتضی؛ نهضتهای اسلامی در صد سالهی اخیر، قم، انتشارات صدرا، چ 25، 1378 ه.ش.
18- مطهری، مرتضی؛ اسلام و مقتضیات زمان، قم، انتشارات صدرا، چ 15، 1378 ه.ش.
19- مطهری، مرتضی؛ فلسفهی اخلاق، قم، انتشارات صدرا، چ 18، 1379 ه.ش.
20- مطهری، مرتضی؛ حکمتها و اندرزها، قم، انتشارات صدرا، چ چهارم، 1374 ه.ش.