كلمات كليدي : ام كلثوم، زينب صغري، سخنراني ام كلثوم، ام كلثوم در شام، ازدواج با عمر
نویسنده : سيد علي اكبر حسيني
امکلثوم
در منابع از دختر کوچک امیرمؤمنان علیه السلام و فاطمهی زهرا(سلام الله علیها) با نام زینب صغری و کنیه امکلثوم یاد شده است.[1]- [2] از تاریخ دقیق تولد این بانو خبری به دست ما نرسیده است؛ اما آنچه که مسلم است این است که بنا بر نقل بسیاری از مورخان و سیرهنگاران این اتفاق مبارک در اواخر ایام حیات شریف رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه اتفاق افتاده است.[3] امکلثوم کودکی بیش نبود که جد بزرگوارش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از دست داد و اندکی بعد سیاهپوش مادر ارجمندش زهرای اطهر(س) گردید. روایت شده که چون مادرش وفات یافت امکلثوم برقعی به صورت انداخته و عبایی به سر کشیده بود و در حالی که دامن عبا بر روی زمین کشیده میشد راه میرفت و با نالههای جانسوزی پی در پی میگفت: «یا ابتاه یا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) امروز مصیبت پنهان شدن تو در نظر ما آشکار گردید و این فراقی است که هرگز لقایی بعد آن نخواهد بود.»[4]
امکلثوم در زمان خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام
بیشترین اخباری که از امکلثوم در این دوره زمانی در دست است مربوط به آخرین روزهای حیات شریف پدر گرانقدرشان است. او روایتگر اصلی آخرین روزهای حیات پدر است. نقل شده امام علی علیه السلام سه روز قبل از ضربت خوردن، امکلثوم را از این واقعه خبر داده بود.[5] بنا بر نقل شیخ مفید امیرالمؤمنین علیه السلام در آن شبی که صبحش به دست ابن ملجم ضربت خورد در منزل امکلثوم به سر میبردند. در این شب نیز امام علیه السلام امکلثوم را از وقوع چنین حادثهای خبر داده بود.[6] سخنان امکلثوم با ابنملجم مرادی پس از ضربت خوردن امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از دیگر مواردی است که بسیاری از مورخان و سیرهنگاران از آن در آثار خود سخن گفتهاند. در این منابع نقل شده:
«هنگامی که ابنملجم بر فرق مبارک امیرالمومنین علیه السلام ضربت زد امکلثوم نزد ابنملجم ملعون رفت و فرمود: «ای دشمن خدا امیرالمؤمنین علیه السلام را کشتی؟» ابنملجم گفت: «من امیرالمومنین علیه السلام را نکشتم بلکه پدر تو را کشتم.» امکلثوم گفت: «امیدوارم که این ضربت به پدرم ضرری نرساند.» ابنملجم گفت: «گویا میبینم که بر مرگ پدرت شیون و زاری میکنی زیرا به خدا قسم ضربتی بر او زدم که اگر این ضربت بر همه اهل زمین فرود آمده بود هیچ یک از آنان را زنده نمیگذاشت.»[7]
امکلثوم و حضور در کربلا
امکلثوم از حاضران در عرصه کربلا و از شاهدان این واقعه تلخ به شمار میرود. در آثار مورخان و وقایعنگاران به مواردی از حضور امکلثوم در صحرای کربلا اشاره شده است که از جمله این موارد میتوان به وداع ایشان با اباعبدالله الحسین علیه السلام در عصر عاشورا اشاره کرد. نقل شده «در عصر عاشورا و به هنگام وداع با برادر ارجمندشان امکلثوم صدا به شیون و زاری بلند کرده بود و میگفت: «وا محمداه وا علیاه وا اماه وا اخاه وا حسیناه ...» امام علیه السلام او را تسلی دادند و فرمودند: «خواهرم در راه خدا صبر پیشه کن ساکنان آسمان همه فانی میشوند و اهل زمین همه میمیرند و همهی انسانها هلاک میشوند» سپس حضرت علیه السلام به یکایک زنان از جمله امکلثوم سفارش فرمودند که «بعد از شهادت من، پیراهن چاک نزنید و صورت خود را نخراشید و سخنان بیهوده بر زبان جاری نسازید.»»[8]
همچنین در روایتی دیگر آمده: «زمانی که امام حسین علیه السلام به شهادت رسید اسب امام علیه السلام به سوی خیمهگاه آمد امکلثوم از خیام بیرون آمد و در حالی که دست بر سر اسب میکشید با گریه میگفت: «ای محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ای جد بزرگوار، ای ابوالقاسم، ای علی علیه السلام، ای جعفر، ای حمزه، ای حسن علیه السلام، این حسین علیه السلام است که عریان به خاک افتاده است سر از پشت جدا و عمامه و ردایش از تن خارج کردهاند سپس با اسب بر او تاختهاند.»»[9]
امکلثوم و ایام اسارت
الف: امکلثوم در کوفه
در منابع از حضور امکلثوم در کوفه در چند جا سخن به میان آمده است. سخنان او در بدو ورود به کوفه یکی از این موارد است. روایت شده که پس از ورود اسرا به کوفه، کوفیان با خرما و نان و گردو به استقبال اسرا آمدند و از روی ترحم و دلسوزی آن را به کودکان میدادند. امکلثوم این غذاها را از دست و دهان کودکان میگرفت و بر زمین میانداخت و خطاب به کوفیان فریاد میزد: «یا اهل الکوفه ان الصدقه علینا حرام؛ ای اهل کوفه همانا صدقه بر ما حرام است.»[10]
سخنرانی امکلثوم در کوفه نیز از دیگر مواردی است که از حضور امکلثوم در کوفه حکایت دارد. نقل شده که در بدو ورود اسرا به کوفه و پس از سخنان فاطمه دختر امام حسین علیه السلام در کوفه، امکلثوم -دختر امیرالمؤمنین علی علیه السلام- در حالی که گریه راه گلویش را بسته بود و به سختی میگریست به سخن ایستاد و گفت:
«یا اهل الکوفه، سوءا لکم ما لکم خذلتم حسینا علیه السلام و قتلتموه و انتهبتم امواله ورثتموه و سبیتم نساءه و نکبتموه؟ فتبالکم و سحقا...
ای مردم کوفه، بدا به حالتان چه کردید؟ به حسین علیه السلام خیانت کردید و او را تنها گذاشتید و آنگاه او را کشتید و اموالش را به غارت بردید و زنانش را به اسیری گرفتید؟ مرگ بر شما، آیا میدانید چه کردید و چه گناه بزرگی را مرتکب شدهاید؟ هیچ میدانید که چه خونهایی را ریختید و چه زنان شریفی را داغدار و چه اموالی را به یغما بردید و لباس چه دختران و زنانی را به تاراج بردید؟ مهر و محبت از دلهایتان برداشته شده است؟ شما بهترین مردان بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را کشتید؛ با این حال حزب خدا پیروز است و حزب شیطان شکست خورده و زیانکار. آنگاه این اشعار را بر زبان جاری کرد:
قتلتم اخی صبرا فویل لأمکم ستجزون نارا حرها یتوقد
سفتکم دماء حرم الله سفکها و حرمها القرآن ثم محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)
الا فابشروا بالنار انکم غدا لفی سقر حقا یقینا تخلدوا
و انی لابکی فی حیاتی علی اخی علی خیر من بعد النبی سیولد
بدمع غزیز مستهل مکفکف علی الخدمنی وائما لیس یحمد
برادرم را کشتید پس وای بر مادرانتان که به زودی دچار آتشی خواهید شد که گرمایی سوزان دارد. خونهایی را ریختید که خدا، قرآن و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را محترم شمرده و حرام کرده بودند. شما را به آتش دوزخ مژده باد که فردا به یقین در آن جاویدان خواهید ماند. من همه عمرم در سوگ جانسوز برادرم و ستمی که بر او رفته است میگریم بر آن انسان والایی که پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از بهترین مردان روزگار بود. من بر او اشک خواهم ریخت و همواره بر او خواهم گریست و دانههای درشت و بیشمار اشکم از گونههایم خشک نخواهد شد.»
در این هنگام صدای گریه و زاری مردم، به آسمان برخاست.[11]
امکلثوم در شام
از حضور و سخنان ام کلثوم در شام خبر چندانی به دست ما نرسیده است به گونهای که شاید بتوان گفتگوی امکلثوم با شمر بن ذیالجوشن در بدو ورود به دمشق را از مهمترین موارد حضور امکلثوم در شام ارزیابی کرد که مورخین و سیرهنگاران از آن سخن به میان آوردهاند. در این روایت آمده:
«چون کاروان اسرای اهل بیت علیه السلام نزدیک دروازه شام رسیدند امکلثوم شمر بن ذیالجوشن را طلب کرد و فرمود: «مرا با تو حاجتی است.» شمر گفت: «حاجتت چیست؟» فرمود: «اینک این شهر دمشق است ما را از دروازهای وارد کن که مردمان کمتری در آن اجتماع کرده باشند و بگو سرهای شهدا را از میان محملها دور کنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ننگرند.» اما شمر بر خلاف فرموده ایشان عمل کرد و فرمان داد تا سرهای شهدا را در میان محملها جای دهند و ایشان را از دروازه ساعات که مردم بیشتری در آن جمع شده بودند وارد نمودند.»[12]
امکلثوم و بازگشت به مدینه
روایت شده که امکلثوم پس از بازگشت از سفر شام و در بدو ورود به مدینه زمانی که شهر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از دور پدیدار شد با حزن و اندوه بسیار شهر مدینة النبی را خطاب قرار دادند و چنین سرودند:
«مدینة جدّنا لا تقبیلنا فبالحسرات و الاحزان جئنا
الا فاخبر رسول الله عنّا بانّا قد فُجعنا فی أبینا
و أن رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا
و اخبر جدّنا أنّا اسرنا وبعد الأسر یا جدّا سُبینا
و رهطک یا رسول الله اضحوا عدایا بالطفوف مسلّبینا
و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا
و ....
ای مدینه وای شهر جد ما رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ما را نپذیر زیرا ما با یک دنیا غم و اندوه به سوی تو میآییم. آن روز که از نزد تو به سوی عراق رفتیم همه رجال و فرزندان ما جمع بودند ولی امروز که به سوی تو بر میگردیم رجال و فرزندان ما را کشتهاند.
مدینه جدمان آیا ما را نمیپذیری ما با حسرت و اندوه به سوی تو آمدهایم. از جانب ما به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خبر بده که ما به مصیبت از دست دادن برادرمان دچار شدیم. و مردان ما در سرزمین کربلا بدون سر به خون خود غلطیدهاند و به خاک افتادهاند و فرزندانمان را سر بریدهاند. به جدمان خبر بده که ما اسیر شدیم و پس از اسارت ای جد بزرگوار ما به انواع مصائب اسارت مبتلا شدیم ای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خانوادهات و در سرزمین طف با تنی عریان به خاک افتادهاند. حسین علیه السلام را سربریدند و در این کار ای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جانب تو را رعایت نکردند. و .....»[13]
وفات امکلثوم
در زمان و مکان وفات امکلثوم اختلافاتی به چشم میخورد. بر اساس نقل برخی از منابع امکلثوم چهار ماه بعد از ورود کاروان اسرا به مدینه وفات کرد.[14] بنابر قول علامه حلی در العدد القویه و شیخ کفعمی در المصباح و شیخ مفید در مسار الشیعه که ورود اسرا به مدینه را بیستم صفر دانستهاند،[15] پس وفات آن بانوی ارجمند بایستی تقریباً در اواخر جمادیالثانی سال شصت و دو هجری صورت گرفته باشد.[16]
اما برخی دیگر از منابع محل وفات و مدفن این بانو را در شهر دمشق عنوان کردند ولی از تاریخ وفات ایشان سخنی به میان نیاوردهاند.[17]
امکلثوم و ازدواج با عمر
در بسیاری از منابع از ازدواج امکلثوم با عمر بن خطاب سخن به میان آمده است.[18] این ازدواج که با روایات مختلف در منابع اهل سنت از آن سخن به میان آمده است عمدهترین اتفاق زندگی او به شمار میرود. بر اساس یکی از روایات اهل سنت که به شدت مورد تردید است «عمر بن خطاب، امکلثوم دختر علی بن ابیطالب علیه السلام را از ایشان خواستگاری نمود. علی علیه السلام به او گفت: «همانا او کوچک است.» عمر گفت: «ای ابا الحسن علیه السلام او را به ازدواج من در آور پس همانا من چنان با او به کرامت رفتار خواهم کرد که از کسی چنین رفتاری انتظار نرود.» پس علی علیه السلام به او گفت: «من او را به سوی تو میفرستم اگر راضیاش کردی او را به ازدواج خود در آور.» علی علیه السلام به منزل آمدند و بردی به دست امکلثوم داد و او را راهی خانه عمر کرد و به امکلثوم گفت: «به عمر بگو این بردی است که میگفتی؟» امکلثوم نزد عمر بن خطاب رفت و سخن پدر را به عمر بازگفت. پس عمر گفت: «به پدرت بگو من راضی شدم خدا از تو راضی باشد» و سپس دست خود را بر بالای ساق امکلثوم گذاشت. امکلثوم گفت: «این چنین میکنی اگر امیرالمؤمنین نبودی بینیات را میشکستم.» پس خارج شد و نزد پدر بازگشت و او را از ماجرا با خبر کرد و گفت: «مرا نزد بد پیرمردی فرستادی.» پس امام علیه السلام به او گفت: «فرزندم او شوهر توست....»»[19]
در این روایت و روایات مشابهی که از ازدواج امکلثوم با عمر بن خطاب سخن به میان آمده چه از لحاظ سند و چه از لحاظ متن اشکالات و ایرادات اساسی بر آن وارد است که با توجه به این اشکالات کذب و جعلی بودن این روایات آشکار میشود. اما مهمترین اشکالاتی را که بر این روایات وارد شده از این قرار است:
1- روایت این ازدواج از سوی بزرگان و متقدمان شیعه از جمله شیخ مفید رد شده است. ایشان در کتاب "المسائل السرویه" این ازدواج را ثابت نشده ارزیابی کردند و آوردند: «خبر این ازدواج از سوی زبیر بن بکار نقل شده که مورد اعتماد نیست او با اهل بیت دشمنی میورزیده و در آنچه که نقل میکرده بغض امیرالمؤمنین علیه السلام را اعمال میکرد.»[20]
2-آیا این داستان از فرد غیوری چون امام علی علیه السلام قابل پذیرش است که دختر خود را به سوی عمر بفرستند و عمر لباس از ساق پایش بردارد و...
3- این چه ازدواجی است که دختر از داستان ازدواج خود بیخبر است و صرف قبول از سوی داماد و پدر زن و آن هم با دست گذاشتن بر ساق دختر محرمیت حاصل میشود.
4-در ادامه روایت آمده که برای امکلثوم چهل هزار درهم مهریه در نظر گرفته شد. چگونه ممکن است علی علیه السلام از حدود مهر السنه تجاوز کند حال آنکه مهر السنه مهر اهل بیت است تا جایی که میبینیم امام جواد علیه السلام با امالفضل دختر مأمون ازدواج کرد و مأمون میلیونها دینار در مراسم ازدواج او خرج کرد؛ ولی امام علیه السلام مهر او را پانصد درهم قرار داد.[21]
5-چگونه عمر که گوینده این جمله است «مهر زنان را از چهل اوقیه بالا نبرید و بر آن نیفزایید اگر چه دختر ذوالغصه یزید بن حصین حارثی باشد. هر کس از این حد در گذرد زیادی مهرش را به بیت المال بر میگردانم.»[22] خود چنان مهر سنگینی را پرداخت کرده است.
6- بسیاری از کسانی که داستان ازدواج امکلثوم با عمر را ذکر کردهاند گفتهاند که بعد از مرگ عمر، امکلثوم با عون بن جعفر و یا به نقلی با محمد بن جعفر ازدواج کرده است؛[23] در حالی که منابع آوردهاند که آنها در سال هفده هجری و در زمان حیات عمر در فتح شوشتر به شهادت رسیدهاند[24]
7-همچنین در این منابع آمده که ام کلثوم بعد از وفات خواهرش زینب با عبدالله بن جعفر ازدواج کرد و .... چگونه ممکن است امکلثوم با عبدالله بن جعفر ازدواج کند؛ در حالی که همسر عبدالله یعنی زینب(س) در شامگاه یکشنبه 14 رجب 62 وفات کرده است و خود امکلثوم به گفته خود این نویسندگان در سال50 هجری.[25]
8-چگونه ممکن است امام حسن علیه السلام و به نقلی دیگر امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام با آن منزلت و عظمت عبدالله بن عمر را در نماز خواندن بر جنازه امکلثوم مقدم بداند و هیچ اعتراضی به چهار تکبیر او در نماز میت نکرده باشند.
9- و ......
در پایان اشاره به این مطلب ضروری به نظر میرسد که گویا این شبهه و خلط بحث در منابع اهل سنت، از ازدواج عمر با امکلثوم دختر جرول خزاعی مادر عبدالله بن عمر[26] و به نقلی ازدواج عمر با امّکلثوم دختر ابیبکر[27] ناشی شده و به اشتباه و یا از روی عمد با داستان امکلثوم دختر امیرالمؤمنین خلط شده است و از آنجا که ذهن پیوسته به سوی انسانی صاحب شهرت منصرف میگردد از اینرو کم کم نام امکلثوم دختر علی در منابع اهل سنت به عنوان همسر عمر بن خطاب ماندگار شده است.