دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

زنان حاضر در کربلای (6)

No image
زنان حاضر در کربلای (6)

كلمات كليدي : سكينه بنت الحسين عليه السلام، رباب دختر امرءالقيس، سهل بن سعد ساعدي

نویسنده : سيد علي اكبر حسيني

سکینه بنت الحسین علیه السلام(1)

او از دختران امام حسین علیه السلام و از مادری به نام رباب دختر امرءالقیس متولد شد.[1] نام او آمنه و به نقلی امینه و به نقل دیگر امیمه بود که مادرش به خاطر سکون و آرامش و وقاری که داشت او را سکینه لقب داده بود.[2] اگرچه در منابع متقدم تاریخی، او کوچکتر از دختر دیگر امام حسین علیه السلام؛ یعنی فاطمه معرفی شده؛[3] اما از تاریخ دقیق تولد او در تاریخ چیزی به ثبت نرسیده است، ولیکن از سخنان امام حسین علیه السلام به هنگام خواستگاری حسن مثنی و مخیر کردن او بین انتخاب سکینه و فاطمه[4] چنین بدست می‌آید که او به هنگام حرکت به سوی کربلا دختری بالغ و در سن و سال ازدواج بوده است.

او با پسر عموی خود عبدالله بن حسن علیه السلام ازدواج کرد[5]-[6] اما این ازدواج چندان به طول نینجامید و قبل از آنکه به زفاف بینجامد عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید.[7]

سکینه مورد علاقه و محبت بسیار پدر بزرگوارش امام حسین علیه السلام بود به گونه‌ای که در برخی از منابع نقل شده، امام علیه السلام در توصیف علاقه بسیار خود به او و مادرش رباب چنین سروده بود:

لعمرک انّنی لا حبّ داراً تکون بها سکینه و الرّباب

أحبّهما و أبذل جلّ مالی و لیس لعاتب عندی عتاب

به جانت سوگند! خانه‌ای را که سکینه و رباب در آن باشند دوست دارم. آن دو را دوست دارم و همه‌ی ثروتم را در این راه می‌بخشم و سرزنش ملامت‌گران در حقم به جا و شایسته نیست.»[8]

سکینه و حضور در کربلا

سکینه از جمله زنان حاضر در کربلا به شمار می‌رفت. مورخان و سیره‌نگاران از او در آثار خود بارها و بارها یاد کرده‌اند. از جمله روایت شده که در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام پس از مدتی مبارزه، جهت آخرین وداع، به سوی حرم آمدند و به زنان حرم فرمودند: «صبر پیشه سازید و لباسهای بلندتان(چادر) را بپوشید و آماده بلا و مصیبت باشید و بدانید که خداوند نگهدار شماست و به زودی شما را از چنگال این گروه نجات خواهد داد و عاقبت کار شما سعادت و پایان کار دشمنان را به عذاب می‌کشاند. خداوند شما را در برابر این سختی‌ها کرامت عطا خواهد کرد پس شکوه نکنید و چیزی نگویید که ارزش عمل شما کم شود.»[9]

سپس امام علیه السلام با یکایک زنان حرم خداحافظی کردند و سپس به نزد دختر خود سکینه که در گوشه خیمه نشسته بود و گریه می‌کرد رفتند و او را نیز به صبوری دعوت کردند.[10] در این دیدار آخر امام علیه السلام، سکینه را در آغوش کشید و با دست مبارک خویش، اشک از چشمان او پاک کرد و فرمود:

سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی منک البکاء اذا الحمام دهانی

لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة مادام منی الروح فی جثمانی

فاذا قتلت فانت اولی بالذی تبکینه یا خیرة النسوان

«سکینه جان؛ بدان پس از من، گریه‌ی تو طولانی خواهد بود. [پس دخترم] تا زمانی که جان در بدن دارم مرا با اشک حسرت‌بار خود مسوزان. ای بهترین زنان! آن‌گاه که من کشته شدم، تو برای گریه سزاوارتری.»[11]

و در روایتی دیگر آمده در روز عاشورا و به هنگام وداع آخر امام حسین علیه السلام به کنار خیمه‌ها آمد و با صدای بلند زنان حرم را صدا زدند و فرمودند:

یا زینب(سلام الله علیها) و یا ام کلثوم و یا فاطمة و یا سکینة علیکنّ منّی السلام.[12]

سکینه و ایام اسارت

پس از واقعه‌ی عاشورا، سکینه نیز چونان بانوان دیگر حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام به اسارت دشمن در آمد و همراه با کاروان اسرا به کوفه و شام رفت. او همراه و همگام با اسرای اهل بیت علیه السلام به افشای جنایات بنی‌امیه و بیان مظلومیت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پرداخت و این تلاش را از همان آغازین روزهای ایام اسارت آغاز کرد. نقل شده که در روز یازدهم محرم و به هنگام وداع اهل بیت علیه السلام با شهدا سکینه(سلام الله علیها) پس از سخنان جانسوز عمه‌اش زینب(سلام الله علیها) پیش رفت و جنازه پدر را در آغوش گرفت و به عزاداری پرداخت. سخنان او با پدر و گریه‌هایش بر شهید کربلا همچنان ادامه داشت تا اینکه گروهی از یاران عمر بن سعد پیش آمدند و او را به زور از پیکر پاک پدرش جدا کردند و کشان کشان نزد دیگر اسرا بردند.[13]

ایام اسارت بخصوص در شام روزهای سختی را برای سکینه و دیگر زنان اهل بیت علیه السلام رقم زد. بی‌شک یکی از سخت‌ترین و دردناکترین این ایام روز ورود کاروان اسرا به شام بود. در توصیف چگونگی ورود اسرای اهل بیت علیه السلام به شام از یکی از اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به نام سهل بن سعد ساعدی روایت شده که می‌گفت:

«در راه بیت‌المقدس به شام رسیدم. در آنجا شهری دیدم پر از درخت با جویبارهای فراوان؛ در و دیوارش با پرده‌های دیبا آذین بسته شده بود و مردم گرم شادی و سرور بودند و زنان نوازنده را دیدم که دف و طبل به دست، می‌نوازند. با خود گفتم گویا اهل شام عیدی دارند که ما نمی‌دانیم. [در همین فکرها بودم که] به گروهی از مردم دمشق برخوردم که مشغول صحبت بودند پس به آنان گفتم: «آیا شما عیدی دارید که ما نمی‌دانیم؟» گفتند: «پیرمرد؛ به نظر غریب می‌نمایی.» گفتم: «آری؛ من سهل ساعدی هستم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) را دیده و احادیث او را می‌دانم.» گفتند: «ای سهل آیا در شگفت نیستی که چرا از آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟» گفتم: «مگر چه شده است؟» گفتند: «ای سهل، سر حسین علیه السلام را از عراق به هدیه می‌آورند.» گفتم: «عجبا سر حسین علیه السلام را می‌آورند و این مردم چنین شادمانی می‌کنند؟ از کدام دروازه وارد می‌شوند؟» گفتند: «از دروازه ساعات.»[14] هنوز گفتگوهای‌مان به پایان نرسیده بود که دیدم بیرق‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. پس مردی را دیدم که سری بر نیزه داشت که سیمایش بسیار شبیه سیمای رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) بود و از پی آن دختری را دیدم که بر شتری برهنه و بی‌محمل سوار بود. خود را شتابان به او رساندم و گفتم: «دخترم شما کیستی؟» گفت: «سکینه دختر حسین علیه السلام» گفتم: «آیا از من کاری ساخته است؟ من سهل بن سعد هستم که جدت را دیده سخن او را شنیده‌ام» گفت: «ای سهل اگر برای تو ممکن است بگو تا این سرها را از اطراف ما کنار ببرند تا مردم به تماشای این سرها مشغول شده کمتر به حرم رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نگاه کنند.» سهل ساعدی می‌گوید: «من خود را به حامل آن سر شریف رساندم و گفتم: «آیا برای تو ممکن است که برای حاجتی که من به تو دارم چهل دینار زر سرخ (چهار صد دینار) بگیری و حاجت مرا بپذیری؟» گفت: «حاجتت چیست؟» گفتم:«این پولها را بگیر و این سر را جلوتر و دور از این زنان ببر.» آن مرد پذیرفت و پول‌ها را گرفت و آن سر را از زنان اهل حرم دور کرد.»[15]

در چگونگی ورود اسرا بر یزید بن معاویه نیز از امام محمد باقر علیه السلام روایت شده که اسرای اهل بیت علیه السلام را با صورتهای باز و بدون پوشش در روز بر یزید وارد کردند. اهل شام با دیدن آنها به یکدیگر می‌گفتند ما هیچ اسیری را زیباتر از این اسرا ندیدیم اینان کیستند؟ در این هنگام [عمه‌ام] سکینه با صدای بلند فرمود: نحن سبایا آل محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)؛ ما اسیران آل محمدیم.[16]

سکینه و بازگشت به مدینه

پس از پایان اسارت سکینه نیز به همراه کاروان اسرا به مدینه بازگشت. اما از چند و چون زندگانی او در مدینه تا وفات ایشان در منابع خبر موثق و مورد اطمینان چندانی در دست نیست. شاید بتوان گفتگوی سکینه با دختر عثمان را از معدود خبرهای مورد اعتماد در این دوره دانست. نقل شده که سکینه روزی با دختر عثمان در مجلسی حاضر بود، دختر عثمان برای فخرفروشی گفت: «أنا بنتُ الشهید من دختر شهید هستم» سکینه جوابش را نداد تا زمانی که صدای اذان برخاست، همین که مؤذن گفت: «أشهدُ أنّ محمداً رسول الله(صلی الله علیه و آله و سلم)» سکینه گفت: این پدر من است یا پدر تو؟ دختر عثمان شرمسار شد و گفت: دیگر به شما فخر نخواهم فروخت.[17]

گویا پس از بازگشت به مدینه سکینه نیز همگام با دیگر بانوان اهل بیت علیه السلام به افشای جنایت‌های بنی‌امیه می‌پرداخت و جنایت‌ها و ددمنشی‌های آنان را در واقعه کربلا در اذهان مردم مدینه و غیر آن ماندگار می‌کرد. اشعار بسیاری که از او در رثای سید و سالار شهیدان به جای مانده است تأییدی بر صدق این سخن است. از این‌رو حکومت جور حضورشان را در مدینه برنتابید و به دستور یزید آنان به همراه عمه گرانقدرشان زینب(سلام الله علیها) از مدینه اخراج و به دیار مصر سفر کردند. بنا بر نقل برخی از منابع سکینه بنت الحسین(سلام الله علیها) و خواهرش فاطمه و برخی دیگر از زنان بنی‌هاشم به همراه حضرت زینب(سلام الله علیها) راهی مصر شدند. آنان چند روز مانده از رجب به آنجا رسیدند و مورد استقبال مسلمة بن مخلد –فرماندار مصر- و گروهی از بزرگان آن سرزمین قرار گرفتند.[18]

مقاله

نویسنده سيد علي اكبر حسيني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS