كلمات كليدي : تاريخ، بني اميه، سقوط، خراج، عباسيان، حكومت، خلفا
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
قبل از بیان ادامه علل سقوط بنی امیه، در ابتدا عبارت جرجی زیدان در کتابش در مورد بنی امیه آورده میشود که بسیاری از عوامل مطرح شده با این توضیح، مشخص خواهد بود و فهم آن آسان میگردد:
جرجی زیدان در مورد بیلیاقتی و عدم کفایت خلفاء اموی و فساد دستگاه اداری چنین مینویسد: «بنی امیه غالبا به باده پیمائی و شهوترانی پرداخته به امور کشور نمیرسیدند، و حتی به نگاهداری وضع سلطنتی خویش توجه نداشتند و در تعیین و انتخاب والیان و مامورین عالیرتبه دولتی دقت نمیکردند. چهبسا که به خواهش کنیزکی یا در نتیجه دریافت پولی بزرگترین ریاست را به اشخاص نالایق و یا ستمکار میسپردند عاملان که این اوضاع هرج و مرج را مشاهده میکردند، تمام مساعی خود را برای تحصیل مال و کنیز صرف میکردند و اشخاص درستکار و با ایمان از قبول مشاغل مهم دولتی امتناع میجستند چون که میدانستند خلیفه به هر عنوان باشد از آنان پول میخواهد... مردم خداترس پرهیزگاری مانند یزید بن مهلب (که فرمانداری عراق را از ناحیه سلیمان بن عبدالملک نپذیرفت) از قبول شغل دولتی عذر میخواستند و فقط طمعکاران و ستمگران دنبال مقام و منصب میرفتند، خلفاء که این را میدیدند برای به دام انداختن عاملان، حقوق گزافی برای آنان منظور میکردند به قسمی که مستمری و حقوق "یزید بن عمر بن عبیره" والی عراق در اواخر دوره امویان به سالی ششصد هزار درهم رسیده بود، از طرف دیگر عاملان که میدانستند مقام و منصب آنان موقت است و پایدار نیست تا میتوانستند در روزهای حکومت پول و ملک و دارائی بهم میزدند به قسمی که درآمد خالد بن عبدالله قسری والی عراق در زمان هشام به "سیزده میلیون درهم؛ یعنی یک میلیون دینار رسید"...[1]
5) اجرای حکومتی دیکتاتوری
رژیم حکومت اسلامی، یک رژیم به اصطلاح دمکراتیکی است، که عدالت اجتماعی و اقتصادی، هدف اصلی آن بود و عموم طبقات در زیر پرچم حکومت اسلام، از تمام مزایای اجتماعی، بهرهبرداری میکردند.
بعد از رسول اکرم و شهادت امام علی(ع)، رژیم حکومت اسلامی به وسیله بنی امیه به «سلطنت موروثی» ضد اسلامی تبدیل شد، که ماده اول برنامه عمومی آن، زور، فشار، اعدام و به طور کلی دیکتاتوری به تمام معنی بود. اعمال و رفتار بنی امیه شاهد صدق مدعای ما است.
در حکومتهای دیکتاتوری هر عمل «دیکتاتور» بدون چون و چرا باید مورد پسند ملت باشد، وگرنه بایستی «اعدام» شود. بنی امیه و بنی عباس تمام مخالفین خود را بدون «محاکمه» اعدام میکردند، در نطقها و خطابههای خود، مردم را تهدید میکردند که دست از پا خطا نکنند، در اینجا چند نمونه از گفتارها و اعمال آنها نقل میگردد:
عبدالملک بن مروان در سال 75(ه.ق) پس از حج، خطبهای خواند و گفت: من این مردم را با شمشیر درمان میکنم، به خدا هر کس مرا امر معروف و نهی از منکر کند گردن او را خواهم زد[2] و خطبهای پس از قتل عدهای از بزرگان شیعه و رؤسای «توابین» خوانده و در ضمن آن گفت: بعد از آنها کسی نمانده که قادر بر دفاع باشد[3].
روزی یکی از مسلمین به ولید بن عبدالملک گفت «اتق اللّه»، در حالی که این سخن معمول بود و به زمامداران میگفتند؛ با این وجود ولید دستور داد آن مرد را همانجا زیر لگد کشتند تا عبرت سایرین شود.[4] از این دست امور توسط خلفای اموی به وفور در تاریخ ثبت گردیده است که با این رفتار زننده قصد در اثبات نظر خود دارند و این که کاری کنند تا مردم جرأت بیان شکایت را نداشته باشند.
زید بن علی در میدان جنگ کشته شده و دفن شد یوسف ثقفی که آن زمان والی عراق و مسئول جنگ با زید شهید بود بدن زید را نبش قبر کرده[5] و به دار آویخت و این امر مقدمات زوال را ایجاد نمود.[6] وقتی که هشام بن عبدالملک شنید در نامهای نوشت: بدن وی را آتش زند. یوسف بدن او را سوزاند و خاکستر آن را بر فرات ریخت.[7]
ایجاد این نوع نظام باعث شد تا خلفای اموی خود را برتر از رسول خدا(ص) عنوان کنند و با این روش مردم را فریب دهند و این نوع حکومت را توجیه کنند. معاویه میگفت: زمین متعلق به خداست و من خلیفه خدایم و هر چه از مال خدا برگیرم متعلق به من است و هر چه را واگذارم رواست.[8] حجاج در یک خطبهای گفت: زمین و آسمان جز به خلافت بر پا نیست، و خلیفه در نزد خدا برتر از ملائکهی مقربین و انبیاء مرسلین است... و عبدالملک از این حرف خیلی خوشحال شد[9].
حتی آمده است که حجاج برای بالا بردن مقام خلیفه اموی، به پیامبر اسلام(ص) نیز اهانت کرد. او وقتی مدینه را ترک میکرد گفت:« این شهر از همه شهرها پلیدتر و مردم آن از همه گندترند. اگر سفارش امیر المؤمنین نبود، مدینه را با خاک یکسان میکردم در این شهر جز پاره چوبی چند که آن را منبر پیغمبر نامند و استخوانی که قبر پیغمبرش خوانند، نیست».[10] این چنین اهانتهایی از سوی ولید نیز مطرح بود. او میگفت که خدا به پیامبر وحی نفرستاده است و اشعاری در ذم رسول خدا(ص) سرود.[11]
حجاج میگفت: خداوند فرموده تا آنجا که توانید از خدا به ترسید این حق خداست که آن را به حد قدرت محدود کرده و هم خدا فرموده بشنوید و اطاعت کنید و این حق بنده و خلیفه مورد نظر خدا، عبدالملک است، به خدا اگر خلیفه بگوید مردم به این سو روند و آنان به سوی دیگر روند، خون آنها بر من حلال است[12].
این خودخواهی و یکهتازی تا آنجا پیش رفت که برخی خلفا از دین خارج شدند و خود را قدرت مطلق میدانستند. با اعمال قدرتی که داشتند فکر میکردند که خدا نیز نمیتواند بر آنان غلبه کند به عنوان نمونه وقتی ولید بن زید به قرآن تفال زد و برخلاف میل او آیه آمد، عصبانی شد و دستور داد قرآن را آویختند با تیر و کمان آن را پاره پاره ساخت و گفت: آیا مرا ستمگر خودپسند گفته تهدید میکنی؟ آری من همان ستمگر هستم! اگر روز محشر پیش پروردگار خویش رفتی، بگو ای پروردگار ولید مرا پاره کرد.[13]
6) تحمیل جزیه و مالیاتهای سنگین نسبت به موالی
در دوره حکومت امویان داستان خراج مشکل عمده زندگی موالی بود،[14] خراج نوعی مالیات اراضی بود که اهل ذمه گذشته از جزیه خویش و هم چنین موالی از بابت اراضی خود میپرداختند، میزان آن نیز مبتنی بود بر آن چه در عهد ساسانیان از این گونه اراضی خراج وصول میشد و برخی بر مقدار آن میافزودند و مردم را تحت فشار قرار میدادند.[15] چون این خراج مثل قدیم براساس مساحت زمین بود، لذا مقدار خراج زیاد نمیشد، لذا دهقانان و کشاورزان موظف بودند تا وقتی که زمین را در تصرف دارند وجه خراج آن را بپردازند خواه زمین محصول بدهد یا نه.
از آنجائی که رفته رفته میزان مالیاتها بالا میرفت و قدرت پرداخت مردم کم میشد، روستائیان برای این که از پرداخت این مالیاتها آسوده شوند مزارع و خانه و زندگی خود را در روستاها ترک میکردند و به شهرها هجوم میآوردند بطوری که حجاج بر آن شد تا این روستائیان را از شهرها بیرون براند و بر دست هر کس، اسم محل و روستائی را که میبایستی در آنجا زندگی کند، نقش نماید و جزیهها و مالیاتهای سنگینتر بر آنها تحمیل کند.[16]
و بعضیها برای این که از پرداخت خراج و جزیه معاف شوند به اسلام میگرویدند؛ ولی با این حال کارگزاران اموی هم چنان خراج و جزیه را از آنان مطالبه مینمودند.[17]
زمانی که به حجاج نوشته شد که مالیات رو به کاستی گذاشته است، زیرا اهل ذمه مسلمان و شهر نشین شدهاند حجاج برای آن که عواید بیتالمال نقصان نپذیرد فرمان داد که از نو مسلمانان نیز هم چنان به زور جزیه را بستانند و لذا اگر یک تن از مجوس اسلام میآورد نه تنها وی را از جزیه معاف نمیکردند، بلکه او را جریمه نیز مینمودند و به هر بهانهایی که میشد خراج وی را میافزودند[18] و شاید در عوض سهم جزیه دیگر مجوسان را تخفیف میدادند بدین سبب برای نشر اسلام در ایران خصوصا در نواحی خراسان از جانب اعراب اموی نه تنها تشویقی نمیشد، بلکه گرویدن مجوس به آئین اسلام نوعی فرار از جزیه تلقی میشد، هم چنان نه تنها خراج بلکه جزیه نیز مطالبه میکردند.[19]
و هم چنین در دوره تاریک حکومت اموی، جمعآوری خراج و جزیه در ولایات غالبا بر خلاف دستور اسلام، با تجاوز و تاراج همراه بود، ماموران مالیاتی و کسانی که مسئول جمعآوری خراج بودند مردم را وحشیانه تحت فشار و شکنجه قرار میدادند.
قدامه بن جعفر مینویسد: ماموران مالیاتی و مسئولین جمعآوری خراج افرادی بودند که جز گرفتن سود و بهره خویش اندیشه دیگری نداشتند، خواه آن را از مال خراج برگیرند و خواه از مال رعیت به یغما برند. آنان این همه را با جور و بیداد و تجاوز و تاراج میستاندند... مردم را در گرمای آفتاب، نگه میداشتند و به سختی میزدند.[20]
مثلا خالد قسری فقط غله او سیزده میلیون دینار بود[21] و چون اختلاس و دزدیهایش را هم حساب کنیم در آمدش به صد میلیون بالغ میشود.[22] حال در جایی که فرماندار دارای چنین وضعی باشد وضع خود خلیفه معلوم است چگونه است. این دزدها و زورگوییها به حدی بود که در دورههای بعدی زبان زد دیگر حاکمان بود.
7) عملکرد عباسیان
درست در زمانی که دولت بیاعتبار اموی، بر عصای موریانه خورده خویش تکیه داشت و هر تند بادی میتوانست آن را به خاک هلاک بسپارد، در گرماگرم این جریانات بود که بنی عباس آرزوی خلافت در سر میپروراند و تمام هم خود را برای مقابله با امویان قرار میداد.
عباسیان فرصتطلب، از هر انقلاب و نهضتی و از خون هر شهیدی از اهل بیت برای مقصود خود استفاده میکردند و از خون دو شهید مظلوم زید و یحیی، حداکثر استفاده را نمودند و به پیروان خود وعده میدادند که انتقام خون زید و یحیی را از قاتلینشان باز خواهند گرفت. بدین ترتیب رنجهایی که علویان در راه مبارزه با بنیامیه کشیده بودند به حساب خود میگذاشتند از این رو میتوان شهادت زید را مبدأ نهضت عباسیان برشمرد و آن را عاملی برای شروع فعالیتهای ضد اموی آنان تلقی نمود و پس از شهادت زید کمکم بنی عباس از علویون هم جلو افتادند؛ ولی بر حسب ظاهر، دعوت آنان به اسم بنیهاشم و بر ضد بنیامیه که مقصود مشترک بود به عمل میآمد و حتی پس از موفقیت و رسیدن به حکومت نیز نهضت خویش را به اهلبیت مربوط میساختند. میگویند: محمد بن علی به بکیر بن هامان میگفت ما بزودی انتقام خون علویان را خواهیم گرفت.[23] سفاح نیز هنگامی که سر مروان را در برابرش گذاشتند، گفت: دیگر از مرگ باکم نیست، چه در برابر حسین و برادرانش، از بنی امیه دویست نفر را کشتم و در برابر پسر عمویم زید بن علی جسد هشام را آتش زدم و در برابر برادرم ابراهیم مروان را به قتل رسانیدم."[24]
صالح بن علی نیز به دختران مروان میگفت: آیا مگر هشام بن عبدالملک نبود که زید بن علی را کشت و در مزبلهدانی شهر کوفه به دارش آویخت؟ مگر همسر زید در حیره بدست یوسف بن عمر ثقفی کشته نشد؟ مگر ولید بن یزید، یحیی بن زید را نکشت و در خراسان به دارش نیاویخت؟ مگر عبیدالله بن زیاد حرامزاده، مسلم بن عقیل بن ابیطالب را در کوفه به قتل نرساند؟ مگر یزید حسین را نکشت؟[25] این اظهار نظرات مورد توجه مردم قرار میگرفت و باعث روی گردانی و حمایت از عباسیان میشد.
علل مختلف دیگری را نیز میتوان در مورد سقوط امویان عنوان نمود؛ اما آنچه ذکر شد اهم دلایل سقوط این دولت بوده است.