كلمات كليدي : تاريخ، امويان، قيس، سعد، امام علي، امام حسن، معاويه
نویسنده : سيد مرتضي مير تبار
حضور قیس در جنگ نهروان
در زمانی که امام علی(ع) برای جنگ نهروان سپاه خود را آماده مینمود نامهای به قیس نوشت و از او خواست که به مدائن بیاید و اردو بزند و منتظر دستور بعدی ایشان باشد.[1] قیس از جمله کسانی بود که از طرف امام به میان خوارج رفت و آنان را نصیحت نمود. زمانی که امام علی(ع) به نهروان رسید به فاصله یک فرسخ از خوارج اردو زد. به دستور ایشان قیس بن سعد و ابوایوب انصاری را به سوی آنها فرستاد[2] و آن دو درباره حقانیت علی(ع) و گمراهی خوارج، احتجاج کردند. در این جنگ نیز قیس فرماندهی قسمتی از سپاه را برعهده داشت. او به دستور امام سرپرست نیروی مدینه بود که حدود هفتصد تا هشتصد مرد بودند.[3] او در این جنگ شریح بن ابی اوفی را که یکی از فرماندهان دشمن بود کشت و این هنگامی بود که قیس بن معاویه برجمی، ساق پای او را قطع کرده بود و شریح با یک پا میجنگید که به دست قیس کشته شد.[4] به گفته برخی، قیس در این جنگ زید بن حصین طائی را نیز کشت.[5]
بعد از این جنگ امام علی(ع) به صفین بازگشت تا دوباره با معاویه بجنگد. امام حسین(ع) با ده هزار نفر و قیس بن سعد با ده هزار نفر و ابوایوب انصاری نیز با ده هزار نفر و فرماندهان دیگر با تعداد مختلف دیگر به صفین رفته و آماده نبرد دوباره با معاویه شدند. هشام بن عروة درباره شخصیت قیس در جنگهای دوران امام علی(ع) آورده است: پدرم مىگفت: قیس بن سعد در مقدمه لشگر على(ع) حرکت مىکرد و با او پنج هزار نفر بودند که همه سرهاى خود را تراشیده بودند.[6]
قیس در زمان امام حسن(ع)
زمانی که امام علی(ع) در مسجد کوفه ترور شد و به شهادت رسید، امام حسن(ع) به خلافت رسید و قیس از اولین کسانی بود که با امام حسن(ع) بیعت کرد و مردم را نیز به این بیعت فرا خواند.[7] در برخی منابع قیس بن سعد به عنوان اولین کسی که با امام حسن(ع) بیعت کرده، یاد شده است.[8] قیس بن سعد بن عباده بود که خطاب به امام حسن(ع) گفت: «دست بیاور تا بر کتاب خدای عزوجل و سنت پیامبر(ص) وی و جنگ با منحرفان با تو بیعت کنم.» حسن(ع) شرط آخر را نپذیرفت و گفت: در این خصوص، تصمیمگیری با اوست که مشخص کند با چه کسانی جنگ یا صلح کنند و مردم وظیفه دارند او را اطاعت کنند. مردم سخن ایشان را پذیرفتند و بیعت کردند.[9] حتی طبری، علت این که چرا امام حسن(ع) قیس را فرمانده نکرد و ابن عباس را بر وی امیر نمود را همین موضوع دانست که امام جنگ را نمیپذیرفت و قیس نیز با وی مخالفت میکرد.[10]
شرایط اجتماعی که حسن بن علی(ع) در آن به عنوان خلیفه انتخاب شد، عادی نبود؛ جامعهای بحران زده که در طول کمتر از پنج سال، سه جنگ خانمانبرانداز را از سر گذرانده؛ خانوادهها اکثراً زیان دیده، داغدار و بیرغبت به پذیرش امر بودند؛ احساس مردم به بیثمر بودن جنگ و... عواملی بود که همگی دست به دست هم دادند و جامعه را حساس و شکننده کردند. به همین خاطر زمانی که معاویه به قصد عراق لشکر کشید امام حسن(ع) بر بالای منبر رفت و مردم را برای جهاد فراخواند؛ اما با سکوت مردم مواجه شد و مردم کوفه از یاری امام خود خودداری کردند. در این هنگام عدی بن حاتم و قیس بن سعد و معقل بن قیس ریاحی و زیاد بن صعصعه تیمی برخاستند و مردم را سرزنش کردند و موجب شدند که مردم منافق کوفه به یاری امام بشتابند. امام حسن(ع) از ایشان تشکر کرد و وفا و صداقت و صدق نیت و دوستی خالص ایشان را تأیید فرمود.[11] این ماجرا نشان از حمایت همه جانبه قیس از امام داشت و او تا پایان عمر از اهل بیت پیامبر حمایت نمود.
حضور قیس در سپاه امام بسیار با ارزش بود و معاویه نیز از او میترسید. امام حسن(ع) برای جنگ با معاویه دوازده هزار نفر را به سرپرستی عبیدالله بن عباس و به همراهی قیس بن سعد برای جنگ با معاویه فرستاد. امام حسن(ع) به عبیدالله دستور داد تا با نظر قیس بن سعد و دستور او عمل کند[12] یا آن که از فرمایش امام این طور نیز به دست میآید که عبیدالله با مشورت قیس بن سعد و سعید بن قیس عمل کند. سپس امام فرمود که اگر برای عبیدالله حادثهای روی داد، قیس بن سعد سرپرست سپاه باشد و اگر برای قیس نیز اتفاقی رخ دهد، سعید بن قیس سرپرست سپاه باشد.[13]
معاویه که کار تبلیغاتی خود را از پیش آغاز کرده بود به قیس نیز نامه نوشت و از او خواست یا به او بپیوندد و یا از جنگ کناره بگیرد و نامه را به همراه یک میلیون درهم نقره به نزد قیس فرستاد؛ اما قیس آن را بازگرداند و جواب معاویه را چنین داد: میخواهی دینم را با پول بخری؟[14] او نخستین کسی بود که معاویه به او نامه داد و با مبلغ زیاد پول قصد خرید او را داشت که قیس به آن اعتنا ننمود. بعد از آن بود که معاویه این مبلغ را با نامه به سوی عبیدالله بن عباس داد و عبیدالله با هشت هزار نفر شبانه به معاویه پیوست.[15] البته اصفهانی در کتاب خود دعوت از قیس را بعد از دعوت از عبیدالله و فرار او عنوان کرد.[16]
اصفهانی در ادامه گزارش خود میآورد: صبح مردم برای نماز منتظر خروج عبیدالله از چادرش بودند؛ اما هر چه منتظر شدند نیامد تا صبح دمید و لشگریان هر چه گشتند او را نیافتند. قیس با آنان نماز خواند و بعد از آن برای لشکریان سخنرانی جالبی نمود و با این کار باعث شد تا تفرقه آنان را از بین ببرد. این سخنرانی آن قدر در میان سپاه تأثیرگذار بود که مردم با صدای بلند میگفتند: الحمدالله که خدا عبیدالله بن عباس خائن را از بین ما خارج کرد. ای قیس ما را برای جنگ با دشمن بسیج کن؛ قیس هم آنان را بسیج کرد.[17] در جریان ترور امام حسن(ع) قیس زحمات زیادی برای تفرقه نیفتادن در سپاه انجام داد. زمانی که امام مجروح شد او در انتظار آمدن امام بود و زمانی که متوجه این حادثه شد سعی کرد سپاه را با مسئله جنگ مشغول کند تا شیرازه سپاه با این خبر از هم نپاشد، لذا با نیروهایش به سپاه معاویه حمله کرد و بسیاری از آنان را زخمی یا به هلاکت رساند.[18] در زمان صلح نیز او با صلح موافق نبود و به یارانش گفت: اگر بخواهید همراه شما تا پای مرگ میجنگم و اگر بخواهید برای شما امان نامه از معاویه میگیرم. گفتند: برای ما امان نامه بگیر، قیس برای آنها امان نامه گرفت و برای خودش امان نگرفت.[19] از طرف دیگر معاویه نیز در زمانی که به شیعیان امان نامه داد قیس را استثنا کرد و به او امان نامه نداد؛ اما امام فرمود: صلح نمیکنم؛ مگر این که هیچ کس را استثنا نکنی.[20] در واقع علت این امر نیز تنفر و دشمنی قیس و معاویه بوده است.
برخورد قیس با معاویه بعد از صلح
معاویه برای بیعت با قیس تلاش فراوان کرد؛ اما نتواست از او بیعت بگیرد تلاش معاویه تا آن جا بود که جلوی قیس زانو زد و از او خواست که با او بیعت کند؛ اما قیس بیعت نکرد. حتی در آن مجلس معاویه دست خود را به دست قیس زد که مردم فریاد زدند: قیس بیعت کرد؛ اما قیس گفت: دروغ میگویید به خدا قسم بیعت نکردم.[21] البته در مورد بیعت قیس با معاویه روایتی از امام صادق(ع) ذکر شده که به دستور امام حسن(ع) بوده و در واقع بیعت حقیقی نیست، بلکه فقط برای امتثال امر امام و انقیاد از او بوده است.[22] اما با این حساب این روایت نشان میدهد که قیس با معاویه بیعت کرده است هر چند این بیعت ظاهری بوده است.
پس از صلح، قیس بن سعد با جمعى از انصار، بر معاویه وارد شد؛ معاویه به آنها گفت: «اى گروه انصار! از من چه مىخواهید؟ سوگند به خدا، بیشتر شما بر علیه من بودید و کمى با من، و در روز صفین، از پیشروى من جلوگیرى نمودید و شراره مرگ را در سر نیزههایتان به عیان دیدم. مرا و پدرانم را هجو نمودید، هجوى کارگرتر از زخم نیزه، ولى موقعی که خداوند بر پاداشت آنچه را که شما مىخواستید، سرنگونش سازید، به من گفتید: وصیت رسول خدا (ص) را رعایت کن؛! ولى هیهات، یابى الحقین العذرة». قیس (در جواب) گفت: ما آن چه را که در عهده توست مىخواهیم (خلافت بر مسلمین را که بدون حق در اختیار گرفتى). اما دشمنى ما با تو، اگر بخواهى از آن خوددارى مىکنیم. و اما استهزائى که از تو مىکنیم، باطل آن زایل مىشود و آن مقدارى که حق است ثابت و بر قرار مىماند. اما بر قرارى حکومت به نفع تو، مطلبى است که بدون رضایت ما و بر خلاف خواست ماست و اما درهم شکستن ارج تو در روز صفین، به جهت همکارى با مردى بود که طاعت او بسان طاعت خداوند بوده و اما وصیت و سفارش رسول خدا(ص) درباره ما، باید بدانى که هر کس به پیامبر ایمان دارد باید بعد از او هم سفارش او را رعایت کند و اما این که گفتى: یابى الحقین العذرة، باید بدانى که، هیچ دستى جز خداوند، تو را از ما باز نمىدارد، معاویه به منظور دلجوئى و ریاورزى رو کرد به جمیعت و گفت: حوائج خودتان را بخواهید.[23] این ماجرا نشان از مخالفت آشکار قیس با معاویه را دارد.
عاقبت و مرگ قیس
درباره تاریخ مرگ و همین طور در مورد محل دفن قیس بن سعد بین مورخان اختلاف است. در کتاب الاستیعاب آمده است که قیس در سال 60 هجری وفات کرد و در مدینه مدفون است و در همین کتاب از برخی نقل شده که در سال 59 هجری، در سال آخر حکومت معاویه وفات کرد.[24] در اعلام، محل دفنش را عسقلان ذکر کرده است.[25] در باب وفات قیس مطلبی از ابن حیان بیان گردیده که به نظر صحیح نیست. ابن حیان گفته است: قیس از معاویه گریخت و در سال 85 هجری، در خلافت عبدالملک فوت کرد و اضافه کرده که گفتهاند: او در آخر خلافت معاویه فوت کرده است و در تفلیس به خاک سپرده شده است.[26] زرکلی نیز در الاعلام خود به هر دو قول اشاره میکند؛ اما فوت قیس در سال 85 هجری را 58 هجری اعلام میکند. زرکلی آوده است: به مدینه بازگشت و در آخر حکومت معاویه وفات یافت و گفتهاند از معاویه در سال 58 هجری گریخت و در تفلیس ساکن شد و در همانجا از دنیا رفت.[27] در این اقوال قول آخر صحیحتر به نظر میرسد چون معاویه شدیدا از قیس بیمناک و متنفر بود و گفته بود که اگر قیس را به چنگ بیاورم دست و پایش را قطع میکنم.[28] با این وضعیت قیس نمیتواند در مدینه ساکن باشد و به زندگی عادی خود ادامه دهد، لذا فرار او به تفلیس معقول و صحیح به نظر میرسد، چرا که قیس مدتی والی آذربایجان بود و تفلیس نیز جز آن محسوب میشد. شهر تفلیس آخرین شهر اسلامی سرزمین اسلامی در آن دوره بود که در آن زمان روستایی به نام جزران در مرز آذربایجان بود.[29]
به هر صورت قیس بن سعد بن عباده با خدمات زیاد به اهل بیت(ع) و بدون هیچ انحراف اعتقادی از دنیا رفت. وی کسی بود که تا آخر عمرش شیعه بود و دست از اعتقادات شیعی خود نکشید.