كلمات كليدي : تاريخ، امويان، خوارج، نهروان، مستورد، معقلنویسنده : محسن محمدزاده
آغاز کار خوارج، در داستان حکمیت بود،[1] در صفین، خوارج فریاد لاحکم الا للّه سر دادند[2] و چون على(ع) به کوفه بازگشت عبدالله بن کواء و شبث بن ربعى با دوازده هزار نفر، از ایشان جدا شده و در حروراء که نام دهکدهاى است، جمع شدند و به نام همین قریه نیز حروریه خوانده شدند.[3]
از نامهای آنها خوارج، شراة، حروریّه و حکمیّه است.[4] لقب مذموم ایشان «مارقه» است[5] و اصول عقاید ایشان عبارت است از: کافر دانستن على(ع) و تبرّى از عثمان و کافر دانستن مرتکب گناه و خروج بر امام جائر.[6]
مستورد
مستورد بن علفة بن الفریس بن ضبارى بن نشبة بن ربیع بن عمرو بن عبدالله بن لؤى بن عمرو بن الحارث بن تمیم[7] از خوارج بود و در جنگ نهروان مقابل حضرت علی(ع) قرار گرفت؛ ولی جان سالم بدر برد.[8]
در خاندان مستورد افراد مهمی وجود دارند که در دشمنی با حضرت علی(ع) گوی سبقت را از دیگر دشمنان ربودند که از جمله آنان: وردان بن مجاهد بن علفه برادرزاده مستورد که با عبدالرحمان بن ملجم در کشتن على شرکت جست و به قتل رسید.[9]
همچنین قطام دختر شجنة بن عدى که ابن ملجم او را به همسرى برگزید و مهر او را بنا بر نقلی کشتن على قرار داد.[10] زنی که از خوارج بود. پدرش شجنه و عمویش اخضر در جنگ نهروان کشته شده بودند و از بنى عدى بن عبد مناة است.[11]
نهروان
وقتی فتنه نهروان در میدان نبرد به اوج خود رسید، على(ع) به یاران خود فرمود: شما جنگ را با آنان شروع نکنید تا آنان جنگ را آغاز کنند، خوارج فریاد برآوردند که حکم فقط از آن خداست، هر چند مشرکان را ناخوش آید و همگان یک باره بر یاران على(ع) حمله کردند. از شدت حمله آنها سواران لشگر على(ع) پایدارى نکردند و خوارج به دو گروه تقسیم شدند گروهى آهنگ پهلوى راست و گروه دیگر آهنگ پهلوى چپ کردند.[12]
در این هنگام یاران على(ع) حمله کردند و حضرت علی(ع) به قلب لشگر خوارج زد، تمام خوارج یکی پس از دیگری هلاک میشدند، سپس على(ع) فرمان داد، هر یک از آنان را که رمقى در بدن داشت به افراد قبیلهاش بسپارند؛[13] از جمله کسانی از خوارج که زخمی شد، حیان بن ظبیان السلمى یکی از سران خوارج بود که به ری گریخت؛ از جمله آنان مستورد بن علفة التیمى از تیم الرباب و معاذ بن جوین الطائی وردان بن مجمع[14] از لشکر نهروان بودند، اینان خود را در میان کشتگان نهروان انداخته بودند و جان سالم بدر بردند و بعد از شهادت على(ع) در سال 40ق به کوفه باز گشتند. [15]
فتنهای دیگر
چون خبر شهادت على(ع) به خوارج رسید، حیان بن ظبیان از سران خوارج اتباع خود را که عده آنها بیشتر از ده تن بود، فرا خواند و جمع کرد و به آنها گفت: على(ع) کشته شد. آنها همه خداوند را بر کشتن على(ع) حمد و سپاس نمودند. حیان آنها را به قیام و خروج و جنگ دعوت نمود.[16] آنها هم به کوفه رفتند تا زمانی که معاویه پس از دسیسهای امام مجتبی(ع) را مجبور به صلح کرد و خود حاکم شد. معاویه مغیره بن شعبه را به امارت کوفه منصوب کرد.[17]
مغیره نخست سیاست تساهل و تسامح در پیش گرفت و به گروههای مختلف سیاسی و مذهبی سخت نمیگرفت، از این روی مردم نیز از شر حکومت او در امنیت و آسایش بودند.[18] اما مغیره بیشتر از همه بر کوفه و جریانهای حاکم آن آگاه بود، پس در ورای این سیاست اهداف مهمی داشت؛ چون او از دشمنی میان خوارج و شیعیان و طرفداران علی(ع) به خوبی آگاه بود و میدانست مهمترین رقیب بنیامیه در امر حکومت همین دو گروه است، از این روی اجازه داد، این دو گروه با هم درگیر شوند. به مغیره گفته مىشد: فلانى عقیده تشیع دارد یا فلانى خارجى مىباشد، او مىگفت، خدا خواست که این اختلاف و دشمنى میان این دو قوم کارگر باشد و خداوند هم ما بین آنها داورى خواهد کرد.[19]
مغیره و مشاورین او هنگامی که چنین علاقهای را میان شیعیان در مبارزه با خوارج دیدند، بسیار خوشحال شدند.[20] چرا که شیعیان در ریختن خون خوارج شدت بیشتری داشته و بر آنها جرات بیشتری دارند. آنها پیش از این نیز در نهروان با اینان جنگیدند. نتیجه چنین جنگی، حتی اگر به شکست شیعیان کشیده میشد، چندان برای حکومت بنیامیه بی نفع نبود، زیرا هر دو گروه که با بنیامیه مخالفت داشتند، یکدیگر را تضعیف کرده بودند.[21]
خارجیهایی که به کوفه آمده بودند، چهارصد نفر در خانه حیان بن ظبیان جمع شدند تا براىخود رهبری برگزینند.[22]
خوارج در خانه حیان بن ظبیان سلمى جمع شدند و مشورت کردند که چه کسی را سالار خویش کنند؟ آنها بر انتخاب سه شخص براى رهبرى و فرماندهى خود متفق شدند. یکى مستورد بن علفه تیمى از تیم الرباب و دیگرى حیان بن ظبیان سلمى و شخص سوم معاذ بن جوین طائى بود. معاذ از جمله خوارجی بود که در نهروان زخمى شده بودند و على(ع) آنها را بخشید.[23]
مستورد به آنها گفت: اى مسلمانان و مؤمنان که خدایتان آنچه خوش دارید بدهد و آنچه را خوش ندارید ببرد، هر که را مىخواهید سالار خویش کنید، به خدایى که به هم خوردن چشمها و خفایاى سینهها را مىداند مرا باک نیست که از جمله شما چه کسى سالار من باشد. ما اعتبار دنیا نمىجوییم که بقا در دنیا میسر نیست و ما به جز جاوید بودن در خانه جاوید نمىخواهیم.[24] حیان بن ظبیان به مستورد گفت: ... دست پیش بیار تا با تو بیعت کنم. پس مستورد دست پیش برد که حیان با وى بیعت کرد، همه بر انتخاب مستورد بن علفه به عنوان رهبر اجتماع و تصمیم گرفته و با او بیعت کردند.[25]
به مغیره خبر دادند که خوارج در خانه حیان بن ظبیان سلمى جمع شدند و تصمیم گرفتند که در اول ماه شعبان بر ضد تو قیام کنند که این واقعه در سال 43ق اتفاق افتاد. مغیره دستور داد که آنان را دستگیر کنند؛ سپس آنها را در حدود یک سال به زندان انداختند و چون یاران شان از دستگیرى آنها خبر یافتند، جانب احتیاط برداشتند.[26] تغییر سیاست مغیره در قبال این گروه و دستگیری شماری از آنان؛ همچون حیان بن ظبیان و معاذ بن جوین، آنان را به فرار از کوفه وا داشت. مستورد بن علفه نیز سوى حیره رفت.[27] در این وقت مغیرة بن شعبه خبر یافت که خوارج در همان روزها بر ضد وى قیام مىکنند.[28] مغیره با زیرکی معقل بن قیسکه یکی از فرماندهان سپاه امام علی(ع) بود، را رهبر جنگ با خوارج کرد.[29]
معقل در محل دیلمایا لشکر زد که ما بین طرفین سه فرسنگ راه بود و سپس ابو الرواغ شاکرى را با سیصد تن پیشاپیش سپاه فرستاد چون خبر به مستورد رسید، او سوار شد و یاران او هم به دنبال وى حرکت کردند تا به محل پل ساباط رسیدند؛ آن پل بر نهر ملک بسته شده و به طرف کوفه راه داشت که او در آن طرف(کوفه) قرار گرفت و حال اینکه ابوالرواغ در طرف مدائن(طرف دیگر رود) بود.[30] چون ابوالرواغ دید که آنها سوار شدند سربازانش را به صف کرد و همه سوار شدند؛ ولى راه صحرا تا مدائن را پیش گرفتند که جنگ را بدانجا بکشند و تا ساباط بروند که نبرد در آنجا واقع شود. او (ابوالرواغ) صف خود را آراست و به انتظار آنها ایستاد.[31] مستورد هم پل را ویران کرد و بر خلاف تصور ابوالرواغ راه دیلمایا را پیش گرفت که معقل در آنجا بود که او را غافلگیر کند. او به معقل رسید در حالی که سربازان او از این غافلگیری پراکنده شده بودند و بعضیها فرار کردند.[32]
جنگ سختی میان دو لشگر درگرفت. با توجه به عامل غافلگیری کفه جنگ به نفع خوارج سنگینی میکرد؛ ولی لشکر معقل با همان تعداد باقی مانده همچنان مقاومت میکردند. در این هنگام ابوالرواغ که از حیله مستورد با خبر شده بود، به سمت معقل حرکت کرد.[33]
ابوالرواغ و سپاهیانش به لشکرگاه معقل رسیدند و دیدند که هنوز پرچم بر افراشته بود و طرفین سخت مشغول نبردند. ابوالرواغ و سپاهیانش حمله کردند و خوارج را اندکى راندند. ابوالرواغ هم خود را به معقل رسانید. معقل پایدارى مىکرد و لشگریان خود را بر جنگ تشویق و تشجیع مىنمود. همه متفقاً بر خوارج سخت حمله کردند.[34]
مرگ مستورد
مستورد با عدهای از خوارج پیاده شدند، سربازان معقل نیز (آنها که سوار مانده بودند) پیاده شدند. آنگاه طرفین مدتى از روز با هم جنگیدند. مستورد فریاد زد و معقل را به مبارزه تن به تن دعوت نمود. معقل هم براى مبارزه درنگ نکرد؛ ولى اتباع او مانع شدند و او قبول نکرد و سخت اصرار کرد تا به مبارزه پرداخت.[35]
معقل بن قیس و مستورد بن علفه سوى همدیگر رفته بودند، مستورد نیزه به دست داشت و معقل شمشیر، آنها رو به رو شدند، مستورد نیزه را در سینه معقل فرو برد، چنانکه سر نیزه از پشت وى در آمد، معقل نیز با شمشیر به سر او زد، چنانکه شمشیر در مغز او فرو رفت و هر دو بیجان افتادند.[36]
معقل قبل از آن گفته بود، اگر من کشته شوم، امیر شما بعد از من عمرو بن محرز بن شهاب تمیمى خواهد بود؛ چون او کشته شد، عمرو پرچم را گرفت. مردم هم بر خوارج حمله کردند و آنها را کشتند، فقط پنج یا شش تن از آنها نجات یافتند.[37]
یاران مستورد
در سال 52، از یاران مستورد؛ یعنى ظبیان و معاذ الطائی خروج کردند. زیاد بن ابیه والی بصره، کسانى را فرستاد تا آن دو و یارانشان را کشتند و عدهای گویند: به آنها امان داد و متفرق شدند.[38]
خوارج با این همه شکستهای پیاپی در عراق استمرار یافتند، زیاد بن ابیه توانست تا اندازهای بر خوارج لگام نهد و عراق را امن کند. هر چند با سپرده شدن حکومت بصره به عبیدالله بن زیاد، خوارج یک بار دیگر در سال 58ق. قیام کردند؛ اما این قیام نیز سرکوب شد.[39]