كلمات كليدي : تاريخ، غزوه بدر، بدر الكبري، بدر القتال، ابوسفيان، كاروان تجاري قريش، ذات العشيره، بدر العظمي.
نویسنده : حبيب عباسي
یکی از نبردهای مهم تاریخ اسلام که در روز جمعه، هفدهم رمضان سال دوم هجری بین سپاه اسلام و قریش مکه واقع شد و با پیروزی افتخار آمیز سپاه اسلام پایان یافت جنگ بدر بود. به این جنگ بدر القتال، بدر الکبری و بدر العظمی نیز گفته میشود.
حرکت کاروان تجاری قریش به سرپرستی ابوسفیان
در جمادی الاولی سال دوم، خبر حرکت کاروان تجاری قریش که از مکه عازم شام بود، به مدینه رسید و چون قریش اموال مهاجرین را مصادره کرده بود موقعیت مناسبی بود که رسول خدا (ص) با مصادره اموال کاروان تجاری، قریش را مجبور به بازگرداندن اموال مهاجرین کند و در صورت اصرار و لجبازی اموال آنان را به عنوان غنیمت بین مهاجرین تقسیم کند. لذا رسول خدا (ص) با صد و پنجاه نفر از صحابه تا "ذات العشیره"، کاروان تجاری قریش را تعقیب کرد و تا اوائل جمادی الاخر در آنجا توقف نمود اما با کاروان تجاری روبرو نگردید و در مصادره اموال کاروان موفق نشد.[1]
عزیمت رسول خدا به سرزمین ذَفران
طبق گزارش واصله ماموران اطلاعاتی، رسول خدا (ص) برای مصادرهی اموال قریش که در حال بازگشت از شام بود، روز دوشنبه هشتم ماه رمضان سال دوم هجرت به سمت "ذفران" که در مسیر کاروان قریش بود حرکت کرد.
پیک ابوسفیان به مکه
ابوسفیان زمانی که از خروج رسول الله (ص) برای مصادره کاروان با خبر شد از ادامه حرکت خودداری کرد و شخصی به نام "ضمضم بن عمرو غفاری" را به مکه فرستاد و به او گفت: بزرگان مکه و صاحبان کالا را با خبر کن تا برای نجات کاروان از حمله مسلمانان اقدام کنند.[2] او نیز طبق سفارش ابوسفیان هنگام ورود به مکه گوشهای شتر خود را برید و بینی آن راشکافت و جهازش را برگرداند و پیراهن خود را از جلو و عقب چاک زد و روی شتر ایستاد و فریاد زد:
«ای قریش خسارت خسارت اموال شما که همراه ابوسفیان است در معرض حمله محمد(ص) و یارانش میباشد کمک کنید.»[3]
خروج سپاه قریش از مکه
با مشاهده این صحنه همه جنگجویان آماده خروج شدند و جز ابولهب که عاص بن هشام را با چهار هزار درهم اجیر کرد و از جانب خود فرستاد کسی از اشراف قریش در مکه باقی نماند.[4] این نکته قابل ذکر است که علاوه بر مساله مالی، حمله مسلمانان به کاروان و تصاحب آن، جنبه حیثیتی برای قریش داشت، زیرا چنین تلقی میشد که محمد (ص) همراه عدهای جوان بر قریش غلبه کرده است.[5]
شورای نظامی پیامبر
پیامبر (ص) در اجتماع اصحاب بر خاستند و از اصحاب خواستند تا نظر خود را درباره جنگ یا صلح و بازگشت به مدینه اعلام کنند:
ابوبکر به پاخاست و با سرسخت خواندن قریش و خروج بدون آمادگی مسلمانان از مدینه تلویحا خواستار بازگشت به مدینه شد که رسول خدا (ص) به او فرمودند: بنشین، بعد از آن عمر نیز سخنان وی را تکرار کرد و پیامبر این بار نیز فرمودند: بنشین سپس مقداد برخاست و گفت: ای رسول خدا(ص) قلوب ما با شماست هر آنچه خدا دستور داده همان را اجرا کن به خدا سوگند هرگز ما مانند بنی اسرائیل که به موسی گفتند: «ای موسی تو و پروردگارت بروید و جهاد کنید و ما اینجا نشستهایم نیستیم و ما ضد این سخن را به شما عرض میکنیم و میگوییم جهاد کن و ما نیز در رکاب شما نبرد میکنیم.»
پیامبر (ص) از شنیدن سخنان مقداد خوشحال شد و در حق او دعا کرد اما ظاهرا منظور حضرت رسول (ص) از شوری اظهار نظر انصار بود چرا که پیمان آنها با رسول خدا (ص) در عقبه پیمان دفاعی بود نه پیمان جنگی در این حال "سعد بن معاذ انصاری" برخاست و گفت:
گویا منظور شما این است که ما نظر خود را اعلام کنیم، رسول گرامی اسلام (ص) فرمودند: آری منظورم این است، سعد گفت: «ای رسول خدا (ص) ما به شما ایمان آورده و شما را تصدیق کردهایم که آیین شما حق است هر چه شما تصمیم بگیرید ما پیروی میکنیم هر گاه وارد این دریا شوید ما نیز پشت سر شما وارد خواهیم شد و کسی از فرمان شما سرپیچی نخواهد کرد.»
پیامبر (ص) باشنیدن سخنان سعد نشاط خاصی پیدا کردند و بلافاصله دستور حرکت را صادر کرده و فرمودند: حرکت کنید و بشارت باد بر شما که یا با کاروان روبرو خواهید شد و اموال آن را مصادره خواهید کرد و یا با نیروهای امدادی که برای نجات کاروان آمدهاند نبرد خواهید نمود.[6]
دستگیری جاسوس قریش و جمع آوری اطلاعات نظامی
گروهی به فرماندهی حضرت علی (ع) کنار چاههای بدر رفتند تا اطلاعات بیشتری به دست آورند و در آنجا به دو غلام که متعلق به قریش بودند برخورد کردند و هر دو را دستگیر کرده محضر پیامبر (ص) آوردند. در پاسخ به سوال رسول خدا (ص) که قریش کجا اردو زده است گفتند: پشت کوهی که در بالای بیابان قرار گرفته و در سوال از تعداد نفرات گفتند: نمیدانیم، سپس در پاسخ به سوال رسول خدا (ص) که فرمودند: هر روز چند شتر برای غذای لشگر میکُشند گفتند: یک روز ده شتر و روز دیگر نه شتر، در این هنگام رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: نفرات آنها بین نهصد تا هزار نفر است سپس در پاسخ به سوال حضرت رسول (ص) درباره سران لشگر، نام کسانی چون عتبة بن ربیعه، شیبة بن ربیعه، ابوجهل بن هشام و حکیم بن حزام را به زبان آوردند. [7] در این هنگام حضرت رسول (ص) خطاب به اصحاب فرمودند: «شهر مکه جگر پارههای خود را بیرون ریخته است.»[8]
حُباب بن منذر از رسول خدا (ص) پرسید: آیا در جایی که توقف کردهایم، به دستور خدا منزل کردهایم یا آن که در اینجا رای و جنگ و حیله نقش دارد؟ رسول خدا (ص) فرمود: آری، آنگاه حباب گفت: بنابر این بهتر است نزدیک چاهی که آب گوارایی داشته توقف کرده، حوضچهای برپا کنیم تا در حال جنگ بتوانیم به راحتی ظروف خود را از آن پر کرده و استفاده کنیم. رای حباب پذیرفته شد و در نزدیکی چاه توقف کردند.[9]
اختلاف نظر میان قریش
زمانی که ابوسفیان موفق به دور کردن کاروان از دسترس سپاه اسلام شد نامهای به قریش نوشت که شما از مکه برای نجات کاروان تجاری بیرون آمدید حال برگردید که کاروان در سلامت است.[10]پس با شنیدن این خبر قبیله بنی زهره و اخنس به دیار خود بازگشتند اما ابوجهل گفت: ما باید به منطقه بدر برویم و سه روز در آنجا بمانیم و شتر بکشیم و شراب بنوشیم و زنان آوازه خوان برای ما آواز بخوانند تا قدرت ما به گوش عرب برسد. بنابر این با اصرار ابوجهل سپاه قریش به "عدوة القصوای" بدر رفت.[11] در واقع ابوجهل قصد داشت با این کار قدرت نظامی خود را به رسول خدا (ص) و مسلمانان نشان داده و آنان را مرعوب خود گرداند.
کسب اطلاع از تعداد سپاه مسلمانان
قریش برای آگاهی از تعداد مسلمانان عمیر بن وهب را فرستاد و او لشکریان پیامبر را سیصد نفر تخمین زد اما برای اطمینان بیشتر از نبود کمین یا نیروی کمکی گشت دیگری زد و در بازگشت خبر نگران کنندهای به قریش داد و به آنها گفت: مسلمانان کمین و پناهگاهی ندارند اما شترانی را دیدم که از مدینه مرگ را برای شما به سوغات آوردهاند، گروهی را دیدم که جز شمشیرهای خود پناهگاهی ندارند و تا هر کدام از آنها یک نفر از شما را نکشند کشته نخواهند شد.[12] این سخنان تاثیر بسیاری در تضعیف روحیه سپاه قریش خصوصا سران آن بر جای گذاشت به طوری که بزرگانی چون حکیم بن حزام و عتبه تلاش زیادی را برای بازگرداندن سپاه به مکه انجام دادند.
قطعی شدن جنگ
بعد از آنکه تلاش افرادی چون حکیم بن حزام و عُتبه برای برگرداندن قریش بینتیجه ماند اتفاقی رخ داد که وقوع یک جنگ تمام عیار را قطعی کرد. اسود مخزومی با مشاهده حوضی که مسلمانان ساخته بودند قسم یاد کرد که یا از آب حوض بنوشد یا آن را ویران کند و یا کشته شود و به سمت حوض حرکت کرد نزدیکی حوض با حمزه عموی پیامبر درگیر شد و در ضربه اول ساق پای وی قطع شد و زمانی که تلاش کرد تا خود را به آب برساند حضرت حمزه او را در آب کشت این مسئله موجب شد تا بهانهای شد تا کینه توزان جنگ را حتمی گردانند.[13]
نبرد تن به تن
در عرب رسم بر این بود قبل از حمله عمومی نبردهای تن به تن انجام میشد که ابتدا سه نفر از قریش به نامهای عُتبه و برادرش شیبه و ولید فرزند عتبه به میدان آمده و مبارز طلبیدند و وقتی جوانانی از انصار مقابل آنها قرار گرفتند گفتند: ما با شما کاری نداریم و فریاد زدند ای محمد کسانی هم شان ما به میدان بفرست رسول گرامی اسلام (ص)، عبیده، حمزه و حضرت علی (ع) را به میدان فرستاد حضرت علی (ع) و حمزه در همان لحظه نخست حریفان خود را به خاک کوبیدند و سپس به کمک عبیده شتافتند و طرف نبرد او را کشتند.[14]
آغاز حمله عمومی
با به هلاکت رسیدن دلاوران قریش حمله عمومی آغاز گردید اما پیامبر(ص) به رزمندگان دستور دادند تا دشمن، آنان را محاصره نکرده دست به شمشیر نبرند و فقط با تیراندازی از پیشروی دشمن جلوگیری کنند، رسول خدا (ص) مقابل لشگر مسلمانان آمد و خود با چوب دستی صفوف سربازان را منظم کرد. سپس به مقر فرماندهی برگشت و دست به دعا برداشت و به خدا عرضه داشت: خدایا اگر این گروه امروز هلاک شوند دیگر کسی تو را روی زمین پرستش نخواهد کرد. سپس دستور حمله عمومی را صادر کرد و زمانی نگذشت که آثار شکست در لشگر دشمن ظاهر گشت و مبارزان لشگر قریش پا به فرار گذاشتند .[15]
واقدی خطبهای از حضرت علی (ع) خطاب به مردم کوفه را ذکر کرده است که در آن حضرت کیفیت حضور ملائکه در جنگ بدر را تشریح نموده است.[16]
پیامبر گرامی اسلام (ص) خود نیز شرکت فعالی در جنگ داشت، به گونه ای که از حضرت علی (ع) نقل شده است که فرمودند: در روز بدر آنگاه که کارزار بر ما سخت میشد، ما به رسول خدا (ص) پناه میآوردیم و آن حضرت خود سخت در کارزار شرکت داشته و کسی نزدیکتر از او به مشرکان نبود.[17]
کشته شدن ابوجهل
رسول خدا (ص) منتظر شنیدن خبر کشته شدن ابوجهل بودند و زمانی که خبر قتل او را که "فرعون امت" و "راس ائمة الکفر" نامیده بودند شنیدند بسیار خوشحال شدند به طوری که فرمودند: خدایا وعده خود را محقق ساختی.[18]
میزات تلفات طرفین
در این پیکار هفتاد نفر از قریش و چهارده نفر[19] از مسلمانان کشته شدند و هفتاد نفر از قریش نیز اسیر گشتند که سران آنها نضر بن حارث، عقبه بن ابی معیط، سهیل بن عمرو، عباس و ابوالعاص بود.[20]
سخن رسول خدا (ص) با کشتگان
پس از پایان جنگ، پیامبر گرامی اسلام (ص) امر فرمودند تا چاههای بدر را گود کرده و جسد کشتههای مشرکین را در آنها بریزند. آنگاه رسول خدا (ص) بر لب چاه آمد و خطاب به آنان فرمود:
«ای عُتبه، ای شیبه، ای ابوجهل! من آنچه را خدایم وعده داده بود، درست یافتم، آیا شما آنچه را خداوند وعده داده بود یافتید؟ چه بد خویشاوندی برای پیامبرتان بودید شما مرا تکذیب کرده و از شهرم بیرونم کردید در حالی که دیگران مرا پناه دادند.»[21]