31 خرداد 1392, 0:0
سرآرتور کانن دویل (1930- 1859) پزشک و نویسنده نامدار اسکاتلندی در قرن نوزدهم، شخصیت شرلوک هولمز را از روی یکی از همکارانش که جراحی بلندقامت و لاغراندام بود الهام گرفت. معروفیت هولمز به خاطر قدرت استثنایی او در مشاهده جزئیات و استنتاج منطقی بر اساس آن است؛ قدرتی که وی را بدون شک معروفترین کارآگاه تخیلی جهان و یکی از مشهورترین مخلوقات داستانی همه اعصار ساختهاست. پس از مرگ دویل، نویسندگان متعددی سعی کردند داستان های هولمز را ادامه دهند. از جمله ی این نویسندگان، پسر نویسنده ی اصلی، یعنی آدریان کانن دویل بود که به همراه جان دیکسون کار، مجموعه ای را تحت عنوان شاهکارهای شرلوک هولمز به چاپ رساند. همچنین نیکلاس مه یِر، آنتونی هوروویتس، دان آندریاکو، مایکل و مالی هاردویک و...براساس کتاب زندگی خصوصی شرلوک هولمز نوشته مایکل و مالی هاردویک، بیلی وایلدر کارگردان سرشناس آمریکایی، فیلمی در دهه هفتاد میلادی ساخت که با استقبال عموم نیز مواجه شد.تاکنون اقتباس های زیادی برای فیلم سینمایی و سریال از این شخصیت انجام گرفته است. اما راز جذابیت این مرد قدبلند چانه مثلثی که مدام پیپ می کشد، چیست؟ در این یادداشت به ویژگی های شخصیتی خود هولمز می پردازیم که متمایز از دیگر کارآگاهان ادبیات جنایی است، و نیز یک بررسی ساختاری کوتاه از رمان های خالق او، بر مبنای نظریه تزوتان تودوروف، فیلسوف ساختارگرا خواهیم داشت.شخصیت هولمزشرلوک هولمز، در روز ششم ژانویه ۱۸۵۴ در روستایی به نام مایکرافت که اتفاقا نام برادر بزرگتر وی نیز هست، در ایالت یورکشایر به دنیا میآید. وقتی بزرگ میشود به دانشگاه آکسفورد میرود و اولین معمای جنایی خود را به نام راز کشتی گلوریا اسکات در ۲۰ سالگی حل میکند. وی پس از گذراندن تحصیلات دانشگاهی تصمیم میگیرد به عنوان یک کارآگاه خصوصی به کار بپردازد. با دکتر واتسون آشنا شده و هر دو باهم، در خانهای به شماره پلاک ۲۲۱ب واقع در خیابان بیکر لندن، ساکن میشوند. بیشتر داستانهای شرلوک هولمز، از زبان دکتر واتسون، بازگو می گردد. زندگی وی در یکی از باشکوه ترین مقاطع تاریخی انگلستان، یعنی دوره قدرت تام و تمام ملکه ویکتوریا می گذرد.شرلوک هولمز کارآگاه ویژه ای است؛ نه وسواس هرکول پوآروی کریستی را دارد که تا با دستمال صندلی را پاک نکند روی آن نمی نشیند، و نه مانند خانم مارپل است که در هیجان انگیزترین نقطه داستان، خوانندگان را نگران قلب این زن کهن سال کند. او تیز و فرز است؛ ابایی ندارد از این که در میان گل و لای زانو بزند تا ردپای مظنونی را دنبال کند یا در لباس یک لوله کش، به پست ترین منطقه لندن برود. در کتاب اتود در قرمز لاکیواتسون توانایی ها و اطلاعات هلمز را چنین گزارش می کند:اطلاعاتی درباره فلسفه و نجومندارد. کمی در باب سیاست می داند. تاحدی از گیاه شناسی سردرمی آورد. سموم و مواد مخدر را به خوبی می شناسد. دانسته هایش در زمین شناسی کاربردی است؛ در یک چشم بر هم زدن خاکهای مختلف را از هم تشخیص می دهد. به علم شیمی علاقه ای وافر دارد و حتا یک آزمایشگاه کوچک در خانه اش به راه انداخته است. علم تشریح را دقیق اما به طور غیر روشمند به کار می برد. به نظر می رسد از جزئیات کامل همه ی جنایات این قرن مطلع باشد. ویالون را خوب می نوازد. در چوب بازی، بوکس و شمشیر بازی مهارت دارد. اطلاعات کاربردی خوبی از قوانین بریتانیا دارد. زبان لاتین را هم خوب می داند و البته مانند هر انسان ممکن الخطای دیگری، معتاد به مصرف کوکایین حتا در حد تزریق نیز هست. پیپ می کشد و یک جنتلمن واقعی است. علاقه ای به زنان ندارد و یک همیشه مجرد زن گریز است. هرچند در یکی دو مورد، به نظر می رسد او هم می تواند عاشق شود.با توجه به سخنان و گفتار او در داستان های دیگرکه برگرفته از منابعی مانند انجیل، عهد عتیق و کتاب های شکسپیر و حتی گوته هستند، می توان نتیجه گرفت که هولمز به ادبیات نیز مسلط است. هولمز به روش منطق ارسطویی و استنتاج از مشاهده و نتیجه گیری از ریزترین جزئیات محل جنایت و روابط بین افراد درگیر در ماجرا به حل معما می پردازد. او یک استدلال گر ایده آل است؛ چنان که خود در تعریف آن می گوید: «استدلال گر ایده آل کسی است که وقتی یک حقیقت مسلم را از همه ی جهات و زوایا تماشا کرد، نه تنها تمام سلسله حوادثی را که به آن حقیقت منجرشده استنتاج کند،بلکه بتواند همه ی پیامدهای آن را هم پیش بینی نماید. مشاهده گری که یک حلقه از زنجیره ای از رویداد ها را کاملا درک کرده، باید بتواند حلقه های قبل و بعد آن را هم دقیقا توصیف کند. یعنی شکل کلی یک حیوان را از مشاهده دقیق تنها یک استخوان از آن، به درستی تصویر و توصیف نماید.» (داستان پنج هسته ی پرتقال)«زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست» ورد زبان هولمز است. جمله ای مشهور از عهد عتیق: «کتاب جامعه» که می گوید: «آنچه بوده است همان است كه خواهد بود، و آنچه شده است همان است كه خواهد شد و زير آفتاب هيچ چيز تازه نيست...» بنابراین هنگامي كه جنايتي رخ مي دهد، بايد به همه جا نگاه كرد. از جوراب مقتول گرفته تا دستشويي واقع در محل جنايت. بررسی دقیق صحنه جرم، یکی از اصول همیشگی شرلوک است.
ادبیات جنایی و پلیسیتزوتان تودوروف فیلسوف ساختارگرای بلغاری فرانسوی در یکی از مقالاتش، رمان های پلیسی را سنخ شناسی کرده است. وی مبدع و پرورنده بخشی از تئوری ساختارگرایی است و این مقاله از نخستین تلاش های او در شکل دهی به نظریاتش در باب ساختارگرایی ادبی است. یکی از مبانی ساختارگرایی، کشف شباهت ها در ساختار آثار ادبی است و از نتایج این کشف شباهت ها، رسیدن به قوانین زیربنایی حاکم بر آفرینش متن است: ساختارهایی تکراری که در خلق انواع متن دخیل اند. تودوروف با رمان پلیسی جنایی آغاز می کند، این که آیا می توان ژانر پلیسی رانوع بندی و سنخ شناسی کرد یا خیر. برخی معتقدند این ژانر چندان متنوع نیست که انواعی داشته باشد و اگر در مصداق های آن تنوعی می بینیم، صرفا به دلیل تاریخ نگارش آن هاست و نه به دلیل تغییر نوع شان. وی ریشه های این نگرش را چنین می داند «در دوران کلاسیسیسم، یک ژانربندی خشک و متعصبانه وجود داشت که قوانین خود را بر همه متون تحمیل می کرد. نویسندگان باید چیزی می نوشتند که در ژانرهای تعریف شده بگنجد، اگرنه نوشته شان پرت و ضعیف تلقی می شد. در واقع منتقدان کلاسیک، در بررسی آثار، به جای این که قوانین حاکم بر یک اثر ادبی را با خواندن آن اثر کشف کنند، قواعد پیش ساخته خود را الگو قرار می دادند و سپس اثر را در این مقیاس می سنجیدند. و این کاری بود وارونه و مخالف خلاقیت ادبی.رمانتیک ها در مخالفت با این شیوه، اساسا ژانربندی را نفی کردند. آن ها معتقد بودند که شبیه دانستن آثار بزرگ و قرار دادنشان در زیر مجموعه ژانر، فردیت و جنبه های خلاقانۀ آثار را نادیده می گیرد.» تودوروف نتیجه می گیرد که «یک اثر بزرگ، به لحاظی یک ژانر جدید خلق می کند و در عین حال از قواعد ژانری که پیش تر از آن برآمده بوده، تخطی می نماید. هر کتاب بزرگی بر وجود دو ژانر و تحقق دو هنجار صحه می گذارد: یکی ژانری که از آن تخطی می کند و بر ادبیات متقدم سیطره داشته؛ و دیگری ژانری که خود خلق می کند. اما در رمان پلیسی هنجارهای توصیف شده فوق حاکم نیست. این رمان قوانین زیبایی شناختی پیشین را نمی شکند؛ چرا که در این نوع ادبیات عامه پسند، رعایت فرمول های پیشین از بسیار ضروری است. اگر یک نویسنده به خود اجازه شکستن قواعد قبلی را بدهد، اثرش از ژانر پلیسی جنایی خارج شده و در رده ادبیات جدی یا غیرعامه پسند قرار می گیرد و این متناقض با خواست مولف است. در واقع «رمان پلیسی تمام عیار، آنی نیست که از قواعد ژانر تخطی می کند، بلکه رمانی است که با این قواعد مطابقت دارد.»براساس نوع بندی تودوروف از داستان های پلیسی، سه نوع رمان در این ژانر قابل تمایز است. رمان پلیسی کلاسیک یا رمان معمایی، رمان سیاه و رمان تعلیق. در نوع نخست در واقع با دو داستان مواجهیم، یکی قتل و دیگری مراحل کشف شیوه قتل و کشف قاتل. داستان اول به صورت گزاره های بدون توضیح ارائه می شود و داستان دوم، شرح حواشی و کشف توضیحات ماجراست که بخش اعظم داستان را به خود اختصاص می دهد. ماجراهای شرلوک هولمز در همین دسته می گنجد. اما رمان سیاه داستان اول و دوم را به ترتیب توالی زمانی تعریف نمی کند، بلکه داستان اول و دوم همزمان کنش و واکنش دارند. بنابراین رمان سیاه به صورت خاطره نویسی ارائه نمی شود. دقیقا برعکس ماجراهای شرلوک هولمز که دکتر واتسون گزارشگر وقایع است و خاطرات را می نویسد. در رمان سیاه معمولا بیش از یک کارآگاه و مجرم وجود دارد.رمان تعلیق هم بر داستان دوم متمرکز است، اما آینده شخصیت های اصلی هم برای نویسنده و خواننده اهمیت می یابد. نتیجه نهایی این که علت تفاوت رمان های پلیسی 80 سال پیش با رمان های امروزی، صرفا تفاوت تاریخی و زمانه نگارش نیست، بلکه تفاوت ها زیبایی شناختی هم هستند. تودوروف توانسته ساختارهای عام را در آثار متفاوت ژانر پلیسی کشف کند و در عین حال شباهت ها و تفاوت های آن ها را هم متذکر شود. شباهت ها شکل دهنده مبانی تئوری ساختارگرایی، و تفاوت ها ویژگی های منحصر به فرد اثر و خلاقیت های نویسنده را توضیح می دهند.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان