كلمات كليدي : طاهريان، حكومت اسلامي، واثق، متوكل، مستعين، معتز، وضعيت اقتصادي
نویسنده : سيد احمد موسوي
مهمترین حوادث دوران خلیفه واثق
از دیگر حوادث این دوره شورش برخی قبایل در سرزمین حجاز میباشد. بنىسلیم و برخی دیگر از طوایف در حجاز فساد نمودند، بازارها را یغما کرده و مردم را بسیار آزار دادند. راهها را مسدود نموده و سپاه والی مدینه را تارومار کردند و مانع حج گزاردن افراد میشدند. واثق به سال 230 سپاهى به فرماندهى بغاى بزرگ سردار ترک به سوى بنىسلیم فرستاد که پس از کشتن پنجاه تن از ایشان و به اسارت گرفتن تعدادی دیگر و زندانی نمودن تعداد بیشتری از آنان به کار خویش پایان داد. زندانیان در مدینه خواستند از زندان بگریزند و در مدینه فساد کنند. مردم آنها را در محاصره گرفتند و همه را کشتند.[1]
واثق نیز چون در رواج عقاید معتزله مىکوشید و اندیشههاى آنها را با خشونت به مردم تحمیل مىکرد و همین قضیه مردم بغداد را برانگیخت. احمد بن نصر یکی از کسانی بود که مخلوق بودن قرآن را منکر بودند و به همین جهت کینه واثق را در دل میپروراندند و عزل او را خواستار بودند. عده بسیاری به دور نصر گرد آمدند و روزى را براى انجام قیام معین کردند؛ اما توطئه پیش از آن که خطرناک شود فاش گردید. احمد بن نصر و یاران وى دستگیر شدند و ایشان را به سامرا نزد واثق بردند و او مجلسى براى مناظره ترتیب داد و شورش و قیام بر ضد خلافت را مسکوت گذاشت و با احمد بن نصر درباره خلق قرآن به گفتگو پرداخت به او گفت: احمد درباره قرآن چه مىگویى؟ گفت: کلام خداست. گفت: مخلوق است؟ گفت: کلام خداست. گفت: درباره خدا چه مىگویى آیا به روز قیامت او را توانى دید؟ گفت: اى امیرمؤمنان در حدیث آمده که پیغمبر فرموده روز رستاخیز پروردگارتان را خواهید دید چنانکه مهتاب را مىبینید و ما پیرو حدیثیم. واثق به حاضران گفت: درباره او چه مىگوئید؟ قاضى عبدالرحمن بن اسحاق گفت: خونش مباح است. دیگرى گفت: اى امیرمؤمنان خون وى را بده تا بنوشم! حاضران همه موافقت کردند جز ابن ابىداود قاضى القضاة که گفت: اى امیرمؤمنان! کافری است که باید به توبه وادارش کرد شاید بیمار است و یا عقلش خلل دارد. اما وى از عقیده خود باز نگشت و واثق شمشیر عمرو بن معدیکرب قهرمان معروف عرب را که در خاندان عباسى به یادگار بود بخواست و چند ضربت به سر و گردن وى زد. یکى از نزدیکان خلیفه نیز ضربتى زد و گردن نصر را برید و سرش را جدا کرد آنگاه سر را به بغداد فرستادند و چند روزی در ناحیه غربى و چند روز در ناحیه شرقى به نمایش گذاشته شد. بر گوش وى رقعهاى بود که این سر مشرک گمراه احمد بن نصر است که خدایش بدست هارون الواثق بالله بکشت که حجت در کار خلق قرآن و انکار تشبیه بر او تمام بود و توبه بر او عرضه شد و انکار ورزید و خدا را شکر که وى را به جهنم خویش برد.[2]
مهمترین حوادث دوران متوکل
متوکل با خلفای پیش از خود متفاوت و با آنها سخت دشمنى داشت. مأمون، برادرش معتصم و واثق به اندیشههاى معتزلى علاقهمند بودند. از میان آنها مأمون کما بیش علائق شیعى هم داشت. اما متوکل تحت تأثیر سنیان افراطى بود و در روزگار وى اهل حدیث که سنیان متعصبى بودند کاملا بر وى چیره شدند. شاید همین امر سبب شد تا متوکل در سال 236ق. به تخریب مرقد امام حسین علیه السلام دست یازد. رئیس پلیس وى اعلام کرد که پس از سه روز، هر کس را بر سر قبر امام یافتند دستگیر و زندانى خواهند کرد. سپس، آن ناحیه را آب انداخته و کشت کردند.[3] وى آشکارا در مجالس لهو و لعب خود به امام على علیه السلام توهین مىکرد. همنشینان متوکل برخى از سنیان ناصبى مانند على بن جهم، عمر بن فرح و عبدالله بن محمد هاشمى بودند .آنها او را از دوستى با علویان پرهیز داده، علیه آنان تحریک مىکردند. یک بار شاعرى که اشعارى در مذمت شیعه سروده و حقانیت عباسیان را ـ در برابر علویان در جانشینى پیامبر(ص) در اشعارش آورده بود، حکم امارت بحرین و یمامه را همراه با هدایاى بسیارى دریافت کرد.
یکی از حوادث مهم دوران متوکل طوفان سختی بود که بر بغداد و بصره و کوفه و دیگر شهرهاى عراق وزید و کشت و چهارپایان را از بین برده و خواربار در بازارهاى بغداد بسیار کمیاب شد و همه جا قحطی حکمفرما شده و به سبب آن مردم بسیاری تلف شدند. و نیز در دوران وى رومیان ضعف عباسیان را فرصت شمردند و دستاندازى به قلمرو اسلامی را آغاز کردند و شهر دمیاط را گرفتند و مردم را به قتل رساندند و مسجد جامع شهر و خانههای ایشان را به آتش کشیدند[4]
متوکل به سال 247 هجرى به دست شمارى از ترکانى که در دربارش بودند به قتل رسید و فرزندش منتصر به جاى وى نشست.[5]
دوران منتصر؛ تحولی در برخورد سرکوبگرانه عباسیان با علویان
متوکل در سال 235 سه فرزند خویش را به عنوان ولیعهد خویش مشخص کرد، محمد را ولیعهد اول کرد و بدو لقب منتصر داد و ابوعبدالله را ولیعهد دوم نمود و بدو لقب معتز داد و ابراهیم را ولیعهد سوم کرد و لقب موید را بدو داد[6]، وقتى متوکل کشته شد با منتصر به عنوان خلیفه بیعت شد، او برادران خویش را از خلافت خلع کرد و در نهایت دو برادر در نامهاى چشمپوشى خود را از خلافت اعلام کردند.[7]
منتصر بخلاف پدر با علویان از در ملایمت در آمد و آن وحشتی که در ایام متوکل بود از بین رفت و زیارت قبر حسین علیه السلام آزاد شد دستور داد که فدک را به فرزندان امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام برگرداندند. یزید مهلبى در این باب شعرى گفته است، بدین مضمون: «با طالبیان از پس آنکه مدتها مورد نکوهش بودند نیکى کردى و الفت را بخاندان هاشم باز آوردى و آنها را از پس دشمنیهاى مستمر ببرادرى کشانیدى.»[8]
برخی از حوادث و رویدادهای دوران معتز؛ شورش ترکان
ترکان که در این دوران خود را همه کاره حکومت میدیدند به رقابت و درگیری درونی پرداختند و میان سرداران بزرگ آنان اختلاف شدیدی پدید آمد و حتی یکی از سرداران نزدیک به خلیفه مستعین را به قتل رساندند و این منجر به شورش عمومی ترکان در شهر سامره گشت. خلیفه به ناچار برای دوری از این حوادث و به همراه جمعی دیگر از ترکان در سال 251ق. به بغداد گریخت. ترکان که به وخامت اوضاع واقف گشته بودند گروهی را برای دلجویی خلیفه و دعوت بازگشت به سامره به آن شهر اعزام نمودند. اما مستعین با مخالفت اطرافیان مخصوصا محمد بن عبدالله بن طاهر با این درخواست آنان مخالفت ورزید.[9] ترکان که از عمل محمد بن طاهر به خشم آمده بودند بازگشتند و معتز را از زندان بیرون آورده و با او به خلافت بیعت کردند. معتز راتبه و عطاى دو ماهه مردم را پرداخت نمود. چون این خبر به گوش محمد بن عبدالله رسید کوشش نمود راههای ورود آذوقه و خوار و بار به سامره را مسدود نماید و همچنین بنا به دستور مستعین به تحکیم استحکامات نطامی بغداد پرداخت.
محاصره بغداد و مقاومت محمد بن عبدالله بن طاهر
معتز نیز که خود را در چند قدمی خلافت میدید برادرش ابواحمد موفق را به جنگ با مستعین و محمد بن عبدالله فرستاد و او شهر بغداد را به محاصره خویش در آورد. این محاصره نزدیک به یازده ماه به طول انجامید و در تمام این مدت محمد بن عبدالله به همراه خویشاوندانش تلاش فراوانی از خود به نمایش گذاشتند؛ اما طولانی شدن محاصره و شکایت مردم و بازرگانان به همراه مکاتبات فراوانی که بین موفق و شخص محمد بن عبدالله صورت میپذیرفت موجب شد تا محمد بن عبدالله ابتدا پیشنهاد دهد که معتز به ولایت عهدی نائل شود؛ ولی پس از رد این پیشنهادش به معتز متمایل شده و با او بیعت نماید. این چرخش ناگهانی محمد بن عبدالله از آن روی بود که مستعین دستور داده بود، وی را به قتل برسانند؛ «مستعین بغا و وصیف را گفته بود که محمد را بکشند، ولى آن دو از فرمان سر بر تافته بودند».[10]
خلع مستیعن و خلافت معتز و نقش محمد بن عبدالله بن طاهر در آن
بالاخره در روز عید فطر وصیف و بغا و محمد بن عبدالله با صحبتهای زیاد موفق به راضی کردن مستعین شدند که تسلیم شده و خود را از خلافت خلع نماید؛ البته با گرفتن هزینههای هنگفت سالانه[11]. بیعت محمد بن عبدالله با معتز سبب ناخشنودی و خشم گروهی از مردم شد؛ مسعودی در کتاب مروجالذهب شعری را در همین زمینه چنین نقل میکند: «ترکان یک سال در اطراف ما بودند و کفتار از سوراخ خود در نیامد و با ذلت و زبونى بماند و همین که نمودار شد فرومایگى خیانتکار نیز معلوم شد که حق مستعین را رعایت نکرد و با حوادث زمانه بر ضد او همدست شد. فرومایگى و نابکارى و زبونى را با هم جمع کرد و نگاه داشت تا مایه ننگ خاندان طاهر باشد.».[12]
عبیدالله بن عبدالله بن طاهر برادر محمد بن عبدالله بود و عصا و شمشیر و جواهر خلافت را نزد معتز آورده شاهک خادم نیز همراه وى بود. محمد بن عبدالله درباره شاهک به معتز نوشت: «کسى که میراث پیمبر را براى تو میآورد شایسته است که مورد رعایت باشد.»[13]
ایتاخ که به برکت سیاستهای جدید حکومت عباسی توانسته بود برای خود مناصب مهمی تدارک ببیند به نحوی بر امور مسلط شده بود که حتی خلیفه را جرات درشتی با او نبود نقل است که یک شب با متوکل شراب مىخورد. متوکل با او عربده کرد. ایتاخ آهنگ کشتن خلیفه نمود. فردای آن روز متوکل از او پوزش خواست، و کسانى را واداشت تا او را به حج ترغیب کنند. پس ایتاخ از متوکل اذن خواست که به حج رود. متوکل اجازه داد، و بر او خلعت پوشید و او را فرمان داد به این صورت که بر هر شهرى که مىگذرد امیر باشد.
ایتاخ در ماه ذیالقعده سال 234 یا 233، به حج رفت، و سپاهى همراه را با خود به همراه برد. چون او رفت، متوکل وصیف خادم را به مقام حاجبى درگاه ارتقاء داد. چون ایتاخ از حج برگشت، متوکل براى او هدایاى گران بها فرستاد و مهربانىهای زیادی نسبت به وی نشان داد. ولى در عین حال به اسحاق بن ابراهیم بن مصعب نوشت، که او را حبس کند. چون ایتاخ نزدیک بغداد شد، اسحاق به او نوشت که متوکل فرمان داده که به بغداد درآید، تا بنى هاشم و دیگر مردم از او دیدار کنند، و در خانه خزیمة بن خازم مستقر گشت و به مردم بر حسب مقام و طبقاتشان، جوایزی اهدا نماید. او نیز چنین کرد. اسحاق بر در بایستاد، و اصحابش را از ورود به خانه منع نمود. و کسانى را بر درها به نگهبانی گماشت. سپس پسران او، منصور و مظفر را نیز دستگیر نمود و نیز کاتبان او وهب و قدامة بن زیاد را، و در واقع او را حبس خانگی نمود.
ایتاخ نزد اسحاق بن ابراهیم کسانی فرستاد که توصیه کنند با پسرانش مدارا ورزد. او نیز با پسران وی با مدارا رفتار نمود. ایتاخ همچنان در زندان بود، تا درگذشت. گفته شده است که آب را به رویش بستند، تا از تشنگى هلاک شد. پسرانش هم همچنان در زندان بماندند تا منتصر به خلافت رسید و آن دو را آزاد نمود.[14]
وضعیت اقتصادی حکومت عباسیان در این دوران
در این دوره خلفا بیشتر در پی جمع آوری ثروتهای شخصی و پر کردن خزانه خود بودند. تا آنجا که خلیفه و افراد وابسته به وی، دارای اموال و ثروتهای فراوانی بودهاند که در مواقع مقتضی جهت بهرهبرداری سیاسی، در میان مردم هم تقسیم میکردهاند. برای نمونه میتوان به این گزارش طبری از بخشش منصور خلیفه عباسی اشاره کرد: ابو جعفر به یک روز ده میلیون درهم بر گروهى از مردم خاندان خویش پخش کرد و به هر یک از عموهاى خویش یک میلیون درهم داد.[15] ولی این بخششها را نسبت به همه مردم و به یک اندازه انجام نمیدادند، بلکه این امر تابعی از شرایط سیاسی و اجتماعی و موقعیت خاص خلیفه بوده است.
هر چند در بخشی از این ایام رونق مالی و ثروت فراوان دولت، زمینه رفاه عمومی را نیز فراهم کرده بود. ولی در این دوران نیز، هیچ کس در امنیت مالی و روانی قرار نداشت، زیرا همانطور که در کتاب ضحی الاسلام آمده است، ثروت در آن زمان در یک لحظه پدید میآمد و در همان لحظه به باد میرفت. زیرا همان گونه که موهبت و بخشش خلفا و کارگزاران آنها در آن عصر بیاندازه و بدون حساب بود، خشم و نفرت آنان نیز قاعده خاصی نداشت. وی در ادامه میگوید: «مصادره و غارت اموال نکبت زدگان و ربودن ثروت توانگران از یک طرف و بخشیدن آن به دیگران از طرف دیگر مکرر روی میداد، هر یک از بزرگان که فریفته یک نغمه جانفزا میشد یا یک بیت شعر توجه وی را جلب میکرد، یا یک کلمه تملق میشنید هزاران درهم و دینار میبخشید، یا از یک شخص بیزار میشد خون او را می ریخت و دارایی وی را به یغما میبرد».[16]