كلمات كليدي : سقوط طاهريان، ظلم و ستم، لهو و لعب، يعقوب ليث صفاري، شورش طبرستان
نویسنده : سيد احمد موسوي
درگیری با یعقوب لیث صفاری و فروپاشی طاهریان
یعقوب لیث صفاری که ابتدا با خوارج میجنگید چون به تدریج نیرومند گشته و شهرهایی را تحت نفود خود درآورده بود، تصمیم گرفت تا محمد بن طاهر را نیز تحت تسلط خویش در آورد به هیمن دلیل پناهنده شدن عبدالله سجزی را که گریخته بود و به محمد بن عبدالله روی آورده بود، بهانه کرد. یعقوب از محمد بن عبدالله خواست تا او را تحویل دهد، چون محمد از تحویل وی ممانعت ورزید یعقوب راهی نیشابور گشت. البته ضعف و ناتوانی محمد بن عبدالله که در آن زمان به شدت ضعیف گشته بود، شاید انگیزه اصلی یعقوب و یارانش برای مقابله با محمد بن عبدالله بوده است. یعقوب با تسلط بر محمد بن طاهر او را با طناب بست[1] و به همراه یک صد و شصت تن دیگر از یارانش به سیستان منتقل کرده و آنها را در مسجد جامع زندانی نمود.[2] محمد همچنان در سیستان زندانی بود تا این که یعقوب لیث آهنگ فارس نموده و محمد بن طاهر را نیز با خود دست بسته برد تا با خلیفه بجنگد و ظاهرا قصد وی از همراه بردن محمد بن طاهر این بوده است تا مردم با دیدن او از سرنوشت وی عبرت گیرند.
سبب حمله یعقوب به نیشابور آن بود که، عبدالله سجزى در سجستان با یعقوب درگیری داشت. چون یعقوب نیرومند شد، او گریخت و به نیشابور رفته و به محمد بن طاهر پناه برد. به همین دلیل یعقوب، محمد بن طاهر را در نیشابور محاصره کرد. محمد بن طاهر فقها را شفیع قرار داد تا میان آن دو صلح اتفاق افتاد. حتی محمد بن طاهر امارت طبسین و قهستان را به یعقوب داد. اما بار دیگر یعقوب، عبدالله سجزى را از او طلب کرد، ولى محمد بن طاهر که او را پناه داده بود به یعقوب پاسخ مثبتی نداد و یعقوب به نیشابور لشکر کشید. محمد بن طاهر را نیروی رویارویى با یعقوب نبود. یعقوب بیرون شهر فرود آمده محمد بن طاهر بزرگان ملک و خاندان خود را نزد او فرستاد، تا با او دیدار کند. چون دیدار انجام شد، یعقوب او را سخت توبیخ و سرزنش نمود، که چرا در کار امارت تفریط کرده است. آنگاه او و همه افراد خاندانش را اسیر نموده و به زندان افکند، و به نیشابور داخل شد، و از جانب خود کسى را در آنجا به امارت گماشته و کسی را نزد خلیفه فرستاد که محمد بن طاهر کار ملک را مهمل گذاشته بود، مردم خراسان او را (یعقوب را) فرا خواندند تا زمام کار آن دیار را بر دست گیرد.[3] یعقوب به هرات و پوشنج و بادغیس، حکامى گمارد و خود به سجستان بازگشت.[4]
عمرو لیث؛ جانشین آل طاهر در خراسان
به هر روی با ورود عمرو لیث به نیشابور، نیروهای تحت فرمان وی از عمرو شکست خورده و رافع نیز به خوارزم گریخت. خوارزمیان نیز به تلافی رفتار وحشیانهای که وی در جریان لشکرکشی خوارزم از خود نشان داده بود، وی را کشتند و سرش را برای عمرو لیث فرستادند.[5] عمرو لیث نیز سر وی را به بغداد فرستاد. با کشته شدن رافع تمام نیروهای که به صورت ظاهری و یا در حقیقت به طرفداری از طاهریان حرکت میکردند از بین رفته و منهزم گشتند و وضعیت به صورتی درآمد که بازماندگان طاهری فقط وارث اموال شخصی پدران خود بودند. به این ترتیب طومار حکومت چندین ساله خاندان طاهری در خراسان کاملا در هم پیچیده میشود.
طاهر بن عبدالله و ولایت طبرستان
طاهر بن عبدالله که خود قبل از رسیدن به حکومت خراسان والی طبرستان بود، بعد از خود بردارش محمد بن عبدالله را به طبرستان فرستاد و بعد از آن که به سبب مرگ اسحاق بن ابراهیم مصعبی در بغداد مجبور شد محمد را به بغداد بفرستد، برادر دیگرش سلیمان بن عبدالله را به حکومت طبرستان گماشت. در زمان سلیمان، نایب او محمد بن اوس بنای ظلم و ستم در ناحیه را گذاشته و اسباب تنفر مردم طبرستان از طاهریان را فراهم آورد.[6]
در احوالات وی آوردهاند که بسیار فرمانبردار و مطیع دربار عباسی بوده است و در همین باره نقل کردهاند که متوکل از طاهر خواست که درخت مقدسی را که در کاشمر بود از ریشه در آورد و به بغداد بفرستد، طاهر نیز به اطاعت از خلیفه و بدون توجه به گریه و زاری مردم که نمیخواستند آن درخت بریده شود، این سرو کهنسال را در آورده و با سیصد شتر به دربار خلیفه فرستاد. بار دیگر متوکل خلیفه عباسی به طاهر بن عبدالله نوشت که چون علی بن جهم شاعر به نزد تو آمد وی را به دار بیاویز، لذا چون ابن جهم به شادیاخ رسید، او را زندانی کرده و سپس به دار آویخت و همچنان بر دار بود تا پس از یک روز وی را پائین آوردند.[7]
طلحه بن طاهر و ظلم به مردم بلخ
نقل شده که چون طلحه بن طاهر از فتح کابل بازگشت، لشکریانش در منازل مردم بلخ ساکن شدند. مردم بلخ از این کار ناراحت شدند و هر چه به طلحه شکایت کردند سودی نبخشید. سرانجام به خداوند متوسل شدند تا این که طلحه از دنیا رفت و مردم از دست او آسوده شدند.[8]
لهو و لعب
در کتب تاریخی آورده شده است که روزی طلحه بن طاهر با یارانش به شکار رفته بود و در راه به زنی برخوردند که کودک چاق خود را در آب شستشو میداد و از او گذشتند. باز شکاری را برای یافتن شکار به پرواز در آوردند. باز به پرواز در آمد و کودک را شکار پنداشت و به او حمله ور شده و کودک بیچاره را از دست مادرش شکار کرد و با منقار و چنگال به هوا برد. طلحه و یارانش کودک را دیدند و طبلها را به صدا در آوردند. باز شکاری کودک را رها کرد و کودک به زمین خورده و مرد.[9]
اسراف و ولخرجی
در نیشابور شخصی به نام محمود وراق، کنیزی بسیار زیبا داشت که علاوه بر شعر و خط، به ربط و نرد و شطرنج میباخت. محمد بن طاهر اوصاف این کنیز را شنید و شیفته و واله او شد و با بهای گزافی خریدار این کنیز آوازه خوان شد. محمود وراق نیز که سخت محتاج این مبلغ بود حاضر به پذیرش معامله شد.[10]
شورش در طبرستان
خلیفه مستعین به پاس خدمات فراوان محمد بن عبدالله بن طاهر برای حکومت مخصوصا پیروزی بر یحیی بن عمرو، املاک وسیعی در طبرستان را به وی بخشید[11] و این سرزمین را که شامل کلار و چالوس بود به او اقطاع داد. عامل طبرستان از سوى محمد بن عبدالله بن طاهر امیر خراسان، سلیمان بن عبدالله بن طاهر بن عبدالله بود. سلیمان از جانب محمد بن عبدالله بن طاهر، برادر دبیر خود، جابر بن هارون را براى محافظت از آن سرزمین به طبرستان فرستاد. عامل طبرستان در این ایام، سلیمان بن عبدالله بن طاهر بن عبدالله بن طاهر خلیفه محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر بود. محمد بن اوس بلخى، زمام کارهاى سلیمان را بر دست گرفته بود، و فرزندان خود را به شهرهاى طبرستان و دیلم فرستاده بود و آنان به مردم ستم روا داشتند، و رفتارى ناپسند داشتند. چون مردم علیه محمد بن اوس و پسرانش ابراز ناخشنودى نمودند، محمد ابن اوس وارد دیلم شد و با آن که با آنان پیمان صلح بسته بود جمعى از مردم را به اسارت گرفت و این امر مردم آن دیار را بیشتر برانگیخت. چون نایب محمد بن عبدالله بن طاهر، براى ضبط آن اقطاعها آمد، و خواست که آن مراتع و نیزارها و بیشهها را نیز، که راه کسب معیشت مردم بود به تصرف در آورد محمد و جعفر پسران رستم او را از آن کار بازداشتند و مردم را به قیام فرا خواندند. مردم آن ناحیه نیز به یاریشان برخاستند.[12]
شورش و عصیان مردم بر علیه دولت طاهریان، در حقیقت مخالفت با خلیفه بغداد نیز به حساب میآمد، به همین علت مردم منطقه رو به سوی علویان که از یک طرف مهمترین مخالفین حکومت بودند و از سویی دیگر در زهد و پارسایی مشهور و صاحب آوازه بودند، آوردند. به گونهای که مردم حسن بن زید علوی را که بعدها به نام «داعی کبیر» شهره گشت، آوردند. وی که در ری مستقر بود، به زعامت و رهبری خود انتخاب نمودند. ورود حسن بن زید در رمضان سال 250(ه.ق) صورت گرفت که با استقبال زیاد و گسترده مردم منطقه همراه شد.[13] وی که از یک سو با حمایت اسپهبدان جبال مواجه شده بود از سوی دیگر مردم منطقه به شدت از عمال طاهری خشمگین و متنفر گشته بودند وی را یاری نمودند با این اوصاف به سرعت کارگزاران طاهریان و از جمله سلیمان به سرعت از تمام شهرها و لایات طبرستان بیرون رانده شدند.[14]
به توجه به مجموعه مطالب گفته شده چنین برداشت میگردد که علاوه بر این که حکومت طاهریان در اواخر از درون به وسیله حکام نا لایق و ضعیف و فاسد تهدید میگردید. هم چنین به وسیله مردمی که در گوشه و کنار منطقه تحت سلطه طاهریان و به جهت عملکرد نادرست کارگزاران طاهری به ستوه آمده بودند به همراه عوامل دیگری مانند فساد، لهو و لعب و... موجب گردید تا یعقوب لیث صفاری آخرین ضربه را به این دولت وارد نموده و به کار اولین حکومت نیمه مستقل ایران پس از اسلام خاتمه دهد.