كلمات كليدي : تاريخ، سامانيان، اميرمنصور، اميرسديد، آل بويه
نویسنده : حميده سلطاني مقدم
بعد از مرگ "امیرعبدالملک سامانی" در سال 350 وزیر سامانی "ابوعلی بلعمی" که با الپتگین سپهسالار خراسان دست در دست هم داشتند، نامهای نوشت و درگذشت امیر را اطلاع داد. در واقع وزیر برای جانشین امیر از الپتگین کسب تکلیف کرد. الپتگین در نامه ترجیح داد فرزند جای پدر بنشیند، «پسر به تخت اولیتر از برادر باشد.»[1]
«ابوعلى بلعمى در حال نامه نوشت سوى الپتگین بدان چه رشید را افتاد و گفت: کرا صواب باشد نشاندن چون این جواب رفته بود، باز نامه رسید، که سامانیان و حشم برانند که منصور را باید نشاند.»[2]
اما بزرگان دربار بخارا برادر امیر متوفی؛ یعنی "منصور بن نوح" را به امارت برداشتند. الپتگین خواست نامه را از نیمه راه بازگرداند قبل از آن که کسی از رای مخالف وی باخبر شود؛ اما فایدهای نداشت و امیرمنصور و درباریان از نظر او مطلع شده بودند.[3] «چون منصور را به پادشاهی بنشاندند الپتگین از او متوهم شد به تحف و پیغام دل او خوش میکردهاند فایدهای نبود تا شش سال، پس الپتگین را به درگاه خواند الپتگین دانست که خواندن او موجب خیر نیست.»[4]
الپتگین در غزنین
کسى که بیش از همه در رساندن منصور به امارت کوشید "امیرابوالحسن بن عبداللّه فایق" از غلامان رومىالاصل نوح بود که از بدو طفولیّت نامزد خدمت منصور بن نوح شده و از مختصّین مربیان او بود و به همین جهت او را "فایق خاصّه" میخواندند.[5]
وقتی امیرمنصور بر تخت نشست ابتدا الپتگین را از سپهسالاری خراسان عزل کرد امیر میخواست از همان ابتدای کار آرای مخالف را از میان بردارد از طرفی اطرافیان امیر به او گوشزد کردند تا الپتگین را از میان برندارد، فرمانروا نمیشود گفتند او در خراسان پادشاهی میکند و مال و خواسته مینهد و لشگر همه به فرمان او هستند اگر او را برگیری از خواستههای او خزانه پر میشود، باید به تدبیری او را به بخارا کشاند و کارش را ساخت. «امیرمنصور او را به درگاه خواند؛ اما صاحب خبران نوشتند که تو را به چه میخواند.»[6]
امیر عبدالرزاق طوسی از طرف امیر به جای الپتگین به سپهسالاری خراسان رسیده بود. در همین زمان در سال 350 الپتگین تصمیم گرفت نیشابور را ترک کند از بخارا دستور رسید که اجازه گذشتن از جیحون را به الپتگین ندهند و نگذارند او دوباره به نیشابور بازگردد. روى کار آمدن "منصور بن نوح" و فایق و کسانى که علىرغم الپتکین جانب نصر بن عبدالملک را رها کرده بودند در حقیقت در حکم اعلان جنگ به الپتکین و قطع ارتباط دربار بخارا با او بود و الپتکین خود زودتر از همه این نکته را درک نمود و عازم ترک خراسان شد، لیکن قبل از آن که حرکت کند امیر سامانى ابومنصور محمّد بن عبدالرّزاق را سپهسالار خراسان و مأمور دفع و دستگیرى الپتکین کرد و الپتکین از نیشابور به بلخ رفت و با آن که در آن حدود در تاریخ نیمه ربیعالاوّل 351 بر فرستادگان امیرمنصور غالب آمد باز از راه تخارستان به شهر غزنین رهسپار گردید و در آنجا مقیم شد.[7]
از باروبنه الپتگین چیزی باقی نماند و همهاش غارت شد. الپتگین چارهای نداشت جز اینکه به بلخ برود[8] «او و الپتگین از نیشاپور بیرون آمد اندر ذىالقعده سنه خمسین و ثلثمائه، و ابومنصور لشکر بیرون فرستاد به در طابران و نوقان سوى جاهه الپتگین گذشته بود، از بنه او مقدارى یافتند، عیاران و سرهنگان آن را غارت کردند و هر چه بود ببردند.»[9]
به غلامان ویژه خود گفت چون در جلو زخم و زندان در انتظار آنان است و پشت سر مرگ، بهتر است که راه بلخ در پیش گیرند. الپتگین سپس به غزنه رفت و از همین هنگام بود که مقدمات تا سیس سلسله ترکنژاد غزنوی در جنوب شرقی قلمرو سامانیان فراهم آمد.[10]
شورش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق
بعد از این که ابومنصور نتوانست در مقابل الپتگین کاری از پیش ببرد مورد سرزنش امیر قرار گرفت. او که خاطره عزل بیموردش را در سال 349ق به یاد داشت میدانست این بار هم دربار میتواند به راحتی او را معزول کند.[11] سپس با سپاهیان خود به طرف مرو شتافت تا در آنجا مخالفت را آغاز کند در آنجا به "حسن بن بویه" نامه نوشت و از او درخواست کمک کرد تا به جنگ امیر سامانی برود.[12] ابومنصور حسن را به گرفتن گرگان از دست "وشمگیر زیاری" فراخواند. حسن نیز در سال 351 به طبرستان لشگر کشید و وشمگیر را اول به گرگان و سپس به گیلان فراری داد.
سپس با سپاهیان فراوان در ناحیه خبوشان (قوچان) به مساعدت سپاه عبدالرزاق آمد. "ابوالحسن سیمجور" نیز که به جای ابومنصور سپهسالاری خراسان را بر عهده گرفته بود از طرف امیر سامانی به مقابله با سپاه متحد بویهی ابومنصور آمد اما ابومنصور به واسطه زهری که "یوحنا" به سفارش سیمجور به او خورانده بود ابتدا نابینا شد و سپس در معرکه کارزار درگذشت و لشگرش متواری شد.[13]
امیرمنصور و امیر خلف صفاری
در سال 311 "ابوجعفر احمد بن محمد" یکی از نوادگان "علی بن لیث" برادر یعقوب لیث به حکومت سیستان رسید. سامانیان و صفاریان هر دو روابط مسالمتآمیز را بر جنگ و کدورت ترجیح دادند، چرا که سامانیان از قدرتگیری و اتحاد صفاریان و آلبویه در هراس بودند خصوصا آن که آلبویه هرات را مسخر کرده و با صفاریان هممرز شده بود.[14] در سال 352 امیرابوجعفر توسط غلامان خود کشته شد و فرزندش "امیرخلف" فرمانروای سیستان شد.[15]
امیرخلف دچار دردسر شده بود، چرا که دامادش "طاهر" که فرمانروای "فراه" بود جمعی بسیار را با خود همراه کرده بود و وارد پایتخت صفاری یعنی زرنگ شد امیرخلف چارهای نداشت جز آن که از او استقبال کند و او را در امارت سیستان شریک کند امیرخلف چندی بعد داماد را به جای خود گمارد و خود راهی حج شد. اما موقع برگشت طاهر او را به پایتخت راه نداد. از آنجا که طاهر با سامانیان رابطه دوستی داشت احتمال میرود که آنها او را تشویق به این کار کرده باشند، چرا که امیرخلف در سفر حج در سال 354 فرمان حکومت سیستان را از خلیفه به واسطه "معزالدوله بویهی" گرفته بود و سامانیان که دشمن بویهیان بودند از این ارتباط خشمگین شده بودند و خواستند امیرطاهر را هم چون مانعی بر سر راه امیرخلف گذاردند تا نشان داده باشند هنوز هم در امارت سیستان صاحب نفوذ هستند. امیرخلف چارهای جز روی آوردند به بخارا نداشت، پس از مذاکره با سامانیان با کمک نظامی که از آنها دریافت میداشت به مقابله ابوطاهر رفت. ابوطاهر هم سیستان را ترک کرد.[16]
امیرخلف بعد از استقرار در سیستان با آلبویه قرارداد صلح امضا کرد و سامانیان را برای حمله دوباره و تحریک ابوطاهر واداشت و به طرف سیستان حرکت کرد.[17] با قبول خواستهها سامانیان آنها را در مقابل ابوطاهر با خود همراه کرده وقتی او به سیستان رسید طاهر مرده بود و پسرش حسین به جای او نشسته بود امیر خلف با حسین بن طاهر روبرو و او را شکست داد. در پی مجادلات و نزاعهای بعدی امیرخلف و پسر طاهر، حسین به طاهر به سامانیان پناه آورد[18] و پیشکشهای فراوانی به امیرسامانی تقدیم کرد که از آن سو امیرخلف که خود را بیرقیب میدید از انجام تعهدات خود در قبال سامانیان شانه خالی کرد و از ارسال اموال مقرر به بخارا خودداری کرد.[19]
امیرمنصور و آل بویه
در سال 356 "ابوعلی بن الیاس" که توسط آلبویه از قلمرواش "کرمان" رانده شده بود به سامانیان پناهنده شد و امیر سامانی را به حمله به آلبویه تشویق کرد. ابوالحسن سیمجور به همراه وشمگیر راهی ری شدند. وشمگیر قبل از این که با سپاهیان بویهی روبرو شود در شکارگاهی کشته شد. بعد از مرگ وشمگیر بزرگان با امارت قابوس فرزند کوچکتر وشمگیر موافقت کردند. در این سال صلح میان "امیر منصور بن نوح" سامانى فرمانرواى خراسان و ماوراءالنهر و رکنالدوله و فرزند او عضدالدوله سرانجام یافت و مقرر گردید که رکنالدوله و عضدالدوله هر سال یکصد و پنجاه هزار دینار به امیر منصور بن نوح تقدیم دارند و نوح با دختر عضدالدوله ازدواج کرد و هدایا و ارمغانهائى برایش بفرستاد. «و جهة تشیید مبانى مصالحه دختر عضدالدوله بحباله نکاح امیر منصور درآمد»[20]
آن کس که این صلح را برقرار کرد. محمد بن ابراهیم سیمجور، فرمانده لشکر و سپاه خراسان از جانب امیر منصور بود.[21]
مرگ امیر منصور
در یازدهم رجب سنه خمس و ستین و ثلاث مائه امیر منصور به جوار مغفرت ملک غفور پیوست مدت سلطنتش یازده سال بود و او را در حین حیات "امیرمؤید" میگفتند و پس از وفات از وى به "امیرسدید" تعبیر میکردند. وزیر امیر سدید "ابو على محمد بن محمد بلعمى" بود و تاریخ طبرى را او ترجمه نمود.[22]