دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

مهاجرت صغری

No image
مهاجرت صغری

مهاجرت صغري، حرم عبدالعظيم، مظفرالدين شاه، عين الدوله، علاءالدوله، طباطبائي، بهبهاني، عدالت خانه، علوم سياسي

نویسنده : محمد علی زندی

مهاجرت صغری یا تحصن در حرم عبدالعظیم یکی از حوادث مهم تاریخ معاصر ایران می‌باشد چون این اتفاق اولین گام در پیروزی انقلاب مشروطه به شمار می‌آید و باعث شد که کم کم ملت در برابر دولت و استبداد قرار گیرند و خواستار قانون شوند. حوادث و اتفاقاتی باعث این مهاجرت شد که در ادامه آن حوادث را مورد بررسی قرار می‌دهیم.

چوب زدن علاءالدوله به پای تجار

در روزهای آخر رمضان1323 قند در تهران گران شد[1] و بهای آن از یک من تبریز پنج قران، به منی هفت الی هشت قران رسید. در آن روزها قند از روسیه به ایران می‌آمد و این گرانی به واسطه‌ی جنگ بین روسیه و ژاپن در سال1905 بود که صادرات قند و شکر به ایران کاهش یافته و قیمت قند در بازار بالا رفته بود.[2] علاء‌الدوله(حاکم تهران) به اشاره‌ی عین‌الدوله(صدراعظم) تصمیم گرفت گرانی قند را مورد بهانه قرار داده و چند تن از بازرگانان بازار را تهدید و تنبیه کند. علت آن این بود که بازرگانان در هنگام مسافرت شاه به اروپا از دست نادرستی‌ها و تعرفه‌های گمرکی مسیو نوز بلژیکی در حرم عبدالعظیم تحصن جسته و عین‌الدوله را از خود خشمگین ساخته بودند. و چنین می‌خواست که کینه از آنها بجوید. علما نیز در ماه‌های گذشته عین‌الدوله را به سختی از خود رنجانیده بودند اکنون وقت آن رسیده بود که بازرگانان تنبیه شوند و با تنبیه آنها علما نیز بترسند و بر جای خود بنشینند.[3]

علاء‌الدوله برای مشروع نمودن اقدام خود و به‌عنوان این‌که مردم عموما به ارزانی قند علاقه دارند 17تن از بازاریان برجسته و خوش نام را به دارالحکومه احضار کرد و دستور داد چند تن از آنان را از جمله 2نفر از بازرگانان سالخورده و معروف به نام سیدهاشم معروف به قندی و حاج سیدمحسن را در جلوی چشم مردم به جرم گران‌فروشی به فلک بستند. در این میان حاج علی‌نقی پسر 27ساله سیدهاشم که پدرش زیر چوب خوردن از حال رفته بود نزد حاکم دادخواهی می‌کند. علاءالدوله حکم می‌کند پدر را باز کنند و پسر را به چوب ببندند و پاهای جوان را به جرم شفاعت از پدر مجروح می‌سازند.[4]

حادثه 10شوال1323 مسجد شاه

قضیه به فلک بستن تجار به‌سرعت در بازار پیچید. عده‌ای از کسبه و تجار دکان‌ها را بستند.[5] رؤسای تجار و اصناف صلاح دانستند که جمعا به مسجد شاه که جنب بازار است بروند و به امام جمعه که نزد عین‌الدوله مقام و منزلتی داشت متوسل شوند و جبران توهین وارد شده به تجار را به وسیله‌ی او از مقام صدراعظم بخواهند. امام جمعه که از دیر زمانی در کمین بود که ضرب شصتی به رقبای روحانی خود نشان بدهد و نفوذ و قدرت خود را به عین‌الدوله و سایر رجال دولت بفهماند و موقع را مناسب دید و به تجار گفت فردا عصر به اجتماع به مسجد شاه بیایید و من هم از علمای مهم تهران دعوت خواهم کرد به مسجد بیایند و همگی برای حل مشکلی که پیش آمده و بی‌احترامی که به تجار شده اقدام نماییم.[6]

فردا عصر بهبهانی، طباطبائی و صدرالعلما و سایر علمای معروف با عده‌ی زیادی از مردم به مسجد شاه رفتند. برای سخنرانی سیدجمال‌الدین واعظ که سخنران برجسته‌ای بود در نظر گرفته شد.[7] وقتی سیدجمال واعظ مشغول سخن بود و هیأت حاکم و از جمله شاه را مورد انتقاد قرار می‌داد امام جمعه فریاد برآورد که ای سید بی‌ایمان، ای لامذهب بی‌احترامی به شاه کردی ای‌کافر، ای‌ بابی چرا به شاه بد می‌گویی.

این عمل غیر منتظره امام‌جمعه، همگی را چند ثانیه مات و مبهوت کرد.[8] واعظ که دست و پای خود را گم کرده بود برای آن‌که گفته خود را اصلاح کند می‌خواست جواب بدهد که فریاد امام‌جمعه و هیاهوی مردم نگذاشت که صدای سید به گوش کسی برسد. امام‌جمعه به فراش‌ها و نوکرها و عده‌ای رجال که در اطرافش صف کشیده بودند و منتظر اجرای دستوراتش بودند گفت که این سید بابی را از منبر پایین بکشید. صدها نفر با چوب و چماق به طرف منبر حمله کردند.[9] در تاریکی شب بعضی‌ها فرار کردند طباطبائی با پای برهنه، طرفدارانش او را به منزل بردند تا صدمه‌ای نبیند. بهبهانی هم با زحمت خود را به مدرسه‌ی مروی رسانید و سیدجمال واعظ را هم جمعی کمک کردند و به منزل طباطبائی رساندند.[10]

تحصن در حرم عبدالعظیم

همان شبی که واقعه‌ی مسجد شاه پیش آمد جمعی از علما و مردم به منزل طباطبائی رفتند و برای کسب تکلیف و اتخاذ تصمیم به مذاکره پرداختند طباطبایی در جمع مردم گفت:«به‌واسطه‌ی کشمکش و زد و خوردی که امروز در مسجد شاه پیش آمد اگر ما چاره‌ای نیندیشیم ممکن است فردا دامنه اختلاف و زد و خورد توسعه پیدا کند و کار به دو دستگی و خونریزی و مفسده برسد و مردم عوام هم‌ چنان فکر کنند که ما برای طرفداری از تجاری که قند را گران کرده بودند این مفسده را به پا کرده‌ایم و از ما گریزان بشوند. این است که به‌عقیده‌ی من برای دوری جستن از پیش آمد سوء و فتنه و فساد بهتر آن است که برای چندی تهران را ترک کرده و به حضرت عبدالعظیم رفته و در آنجا منزوی شویم.»[11] حضار بیانات آقای طباطبائی را تصدیق کردند این پیشنهاد از طرف بهبهانی نیز پذیرفته شد و در 16شوال1323 به سوی شهر ری رهسپار شدند.[12] عین‌الدوله خواست جلوگیری کند ولی ممکن نشد.[13]

معروف‌ترین روحانیون که در این مهاجرت که به نام مهاجرت صغری معروف شد حضور داشتند عبارت بودند از: سیدمحمد طباطبائی، سید عبدالله بهبهانی، حاج شیخ‌مرتضی آشتیانی،‌ صدرالعلماء، سیدجمال افجه، میرزامصطفی آشتیانی، سیدمحمدصادق کاشانی، شیخ محمدرضای قمی.[14]

روز به روز به متحصنین افزوده می‌شد.[15] حتی آقای میرزامهدی پسر شیخ‌فضل‌الله نوری نیز به صف مهاجرین و متحصنین پیوست.[16] عین‌الدوله برای بازگرداندن آقایان به هر دری زد ولی نتیجه‌ای نگرفت. مخارج مهاجرین از سه ناحیه تأمین می‌گردید. نخست از ناحیه‌ی طرفداران میرزا علی‌اصغرخان اتابک(امین‌السلطان) بود. مبلغی که از این ناحیه پرداخت شد 30هزار تومان بود. دوم از ناحیه‌ی بازاریان بود. اینان از ترس عین‌الدوله در مهاجرت شرکت نکرده بودند ولی در عوض مخارج بست‌نشینان را محرمانه می‌پرداختند. سوم از ناحیه‌ی سالارالدوله پسر مظفرالدین شاه بود. این شاهزاده که سودای پادشاهی در سر داشت نقشه کشیده بود که با طرفداری از آزادی‌خواهان به سلطنت برسد. پول سالارالدوله بوسیله ملک‌المتکلمین به مهاجرین می‌رسید و روی هم رفته بالغ بر 8هزار تومان شد. خود ملک‌المتکلمین هم با فداکاری بی‌نظیری قسمتی از مستغلات خود را به گرو گذاشت و قریب 7هزار تومان به متحصنین رسانید.[17]

درخواست‌های متحصنین

امیر بهادر جنگ داوطلب شده بود تا با خشونت به این تحصن پایان دهد و 500سرباز را به شهر ری برده بود اما شاه با چنین اقدامی موافق نبود.[18] درخواست‌های متنوعی از طرف متحصنین ابراز می‌شد. عده‌ای از متحصنین از شاه درخواست کردند مجلسی به‌نام عدالت‌خانه تشکیل یابد و نمایندگان آن از طرف علما، تجار، مالکین و دیگر طبقات انتخاب شوند و ریاست آن‌را شخص شاه به‌عهده گیرد.[19]

عده‌ای از متحصنین می‌خواستند مستقیما با شاه گفتگو کنند و در میان درخواست‌های دیگر خود برداشتن عین‌الدوله را هم بخواهند.[20] سرانجام ملک‌المتکلمین و حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی که با شمس‌الدین بیک سفیر عثمانی در تهران دوستی‌ داشتند او را واسطه ابلاغ تقاضاهای متحصنین به مظفرالدین شاه قرار دادند.[21] از جمله تقاضاهای متحصنین عبارت بودند از:

1- نبودن عسکرگاریچی در راه قم.

2- بازگرداندن حاج میرزامحمدرضا از رفسنجان به کرمان.

3- بازگردانیدن تولیت مدرسه‌ی خان مروی به حاج شیخ‌مرتضی.

4- تأمین عدالت‌خانه در همه جای ایران برای جلوگیری از ستمگری حکام.

5- اجرای قوانین اسلام درباره‌ی تمام مردم به‌طور یکسان.

6- برداشتن مسیو نوز بلژیکی از سرگمرک و مالیه.

7- برداشتن علاءالدوله از حکمرانی تهران.

8- کم نکردن تومانی ده شاهی از مواجب و مستمریات.[22]

این تقاضاها از طرف سفیر عثمانی به میرزانصرالله خان مشیرالدوله وزیر امورخارجه تسلیم شد تا به نظر شاه برسد.[23]

پذیرش درخواست‌های مردم از طرف شاه

مظفرالدین شاه که تا این هنگام از همه جا بی‌خبر مانده بود. اظهار داشت که به سفیر عثمانی اطلاع دهند که درخواست‌های آقایان پذیرفته شده و خود آنان با شکوه و پاسداری به تهران بازگردانیده خواهند شد.[24]

شاه با اطلاع از تقاضاهای مهاجرین شفاها به عین‌الدوله دستور اجرای آنها را داد ولی عین‌الدوله موضوع را به تأخیر گذاشت و سه روز مهلت خواست.[25] البته قصدش این بود که در این فاصله به وسایلی متحصنین را پراکنده نماید و موضوع منتفی شود.[26] لذا حکومت پیشنهاد کرد مهاجرین نمایندگانی برای مذاکره با عین‌الدوله اعزام دارند. چهار نفر نماینده، چهاردهم ذیقعده روانه شدند. گویا این چهار نفر را عین‌الدوله می‌خواست محبوس و یا تبعید نمایند تا مهاجرین تسلیم شوند اما بلوای همان روز تهران که شاه هم جریان را دید و اطلاع از تعطیلی بازار یافت و متوجه شد که عین‌الدوله دستور سابق او را در مورد اجرای تقاضاهای مهاجرین و بازگرداندن آنها به مورد اجرا نگذاشته است، شاه عین‌الدوله را خواست و گفت اگر تا فردا مقاصد آقایان اجرا نشود خودم می‌روم و آنها را می‌آورم.[27]

عین‌الدوله به حرم عبدالعظیم تلفن کرد که تقاضاها پذیرفته شده ولی کسی باور نکرد و همچنان تهران در بحران و تعطیل بود و بر مهاجرین عبدالعظیم هم پیوسته اضافه می‌شد. سیدجمال واعظ هم پس از یک ماه به مهاجرین پیوست. روز جمعه 16ذیقعده پس از یک ماه، امیربهادر دربار با اقبال‌الدوله و نصرالسلطنه و شمس‌الملک و امیرخان سردار و بعضی دیگر رجال دولت مأمور شدند با تشریفات مهاجرین را بازگردانند. سه ساعت به ظهر وسط صحن منبر گذاشتند حاج شیخ‌محمد واعظ ملقب به خلاق‌المعانی، بالای منبر رفت و دست‌خط شاه را قرائت نمود. پس از او شیخ مهدی(سلطان‌المتکلمین) و سیداکبر شاه(اشرف‌الواعظین) درخواست‌های مهاجرین را قرائت کردند.[28] در این روز اولین بار فریاد زنده باد ملت ایران بلند شد و این زمزمه‌ی جدیدی بود که در فضای ایران طنین انداخت.[29]

در همان روز بهبهانی و طباطبائی با کالسکه سلطنتی بازگشتند دیگر علما هم در کالسکه‌های درباری جای گرفتند و با شکوه به شهر وارد شدند[30] و به این ترتیب تحصن یک ماهه(16شوال تا 16ذیقعده1323) پایان پذیرفت.[31]

پیامدهای مهاجرت صغری

عین‌الدوله چند روز پس از بازگشت مهاجرین، در اجرای فرمان شاه تعلل می‌کرد ولی سرانجام ناچار شد بعضی از تقاضای علما، من‌الجمله برکناری علاءالدوله را از حکومت تهران به موقع اجرا بگذارد. هرچند به جای او مردی خشن‌تر و سخت‌گیرتر از او را به نام نیرالدوله به حکومت تهران منصوب نمود.[32] اختلاف نظر علما در مورد مفهوم عدالت‌خانه که در تقاضاهای آنها از مظفرالدین شاه قید شده بود و تدوین نظام‌نامه‌ی عدالت‌خانه بهانه‌ای به دست عین‌الدوله داد تا تأسیس عدالت‌خانه را به تعویق اندازد.[33]

محرم1324 برخلاف انتظار با ملایمت آغاز شد و با ملایمت گذشت عین‌الدوله برای این‌که علما را به خود نزدیک کند و از مقاصد آنان جلوگیری کند، روضه‌خوانی با شکوهی در خانه خود به راه انداخت،[34] اما سودی برنگرفت. ناچار به نقشه‌ی تبعید مخالفین پرداخت. مهمترین تبعیدی که در این ماه‌ها انجام گرفت تبعید حاجی میرزا حسن رشدیه، مجدالاسلام کرمانی و ‌میرزا آقای اسپهانی بود که شب 14ربیع‌الثانی به کلات اعزام شدند.[35]

رفتار عین‌الدوله آزادی‌خواهان را به کلی مأیوس نمود، ناچار پی چاره آمدند و مجلس‌ها تشکیل دادند. عین‌الدوله برای این‌که از اجتماع سران آزادی جلوگیری کند فرمان داد که مردم از ساعت 3شب به بعد حق بیرون آمدن از خانه را ندارند و به مأمورین شهربانی سپرد که هر که را دیدند زندانی نمایند تا به این بهانه هر کس را خواست دستگیر کنند.[36] این ستمگری‌ها ادامه پیدا کرد تا این‌که علما تصمیم گرفتند به قم مهاجرت کنند که بدین ترتیب مهاجرت کبری آغاز گردید.

مقاله

نویسنده محمد علی زندی

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS