كلمات كليدي : تاريخ، طاهريان، خراسان، باستان، ساسانيان، دوران اسلامي
نویسنده : سيد احمد موسوي
لفظ خراسان در لغت به معنای مشرق، یعنی جای برآمدن آفتاب است.[1] در لغت نامه دهخدا آمده است که کلمه «خراسان» واژهای پهلوی است که در متون قدیمی به معنی مشرق (خاور) در مقابل مغرب (باختر) به کار رفته است[2] و در منابع دیگر نیز خراسان در زبان قدیم فارسی به معنی خاور زمین مورد استفاده قرار گرفته است.
حافظ ابرو جغرافیدان مشهور، تعبیر دیگری به کار برده و خوراسان را «آفتاب مانند»؛ معنی نموده و نقل کردهاست که: بعضی گفتهاند خورآسان، یعنی به آسانی بخور.[3]
و بعضی نیز خراسان را سرزمین نورانی یا طالع نوشتهاند و آن را کلمهای مرکب از لفظ «خور» به معنی خورشید و «آسان» به معنی شرق دانستهاند.
در معنی واژه خراسان، فخرالدین اسعد گرگانی در مثنوی ویس و رامین خود چنین می نویسد:
به لفظ پهــلوی هرکــو شناسد خوراسان آن بود کز وی خور آید
خوراسان را بود معنی خور آیان کجا از وی خور آید سـوی ایران[4]
از بررسی نظرات ارائه شده چنین استنباط میشود که صورت درست واژه «خراسان»، خورآسان بودهاست که بر اثر تطور زمان و شاید از باب تطابق نگارش به خراسان تبدیل شدهاست.
خراسان عهد باستان
مون گیت معتقد است که خراسان، همان کشور پارت است که پس از پیروزی اردشیر بابکان بر پادشاه اشکانی نام خراسان جانشین پارت گردید.[5]
در کتیبه بیستون، نام خراسان پرثو آمده و این کشور را یونانیان پارثیا میگفتهاند. مرحوم بهار در کتاب سبک شناسی مینویسد: پرثوه، نام قبیله بزرگی یا سرزمین بزرگی است که مسکن قبیله پرثوه بوده است و آن سرزمین خراسان امروزی است که از مشرق به صحرای اتک (دشت خاوران قدیم) و از شمال، به خوارزم و گرگان و از مغرب یه قومس (دامغان کنونی) و از نیمروز به سند و زابل میپیوسته و مردم آن سرزمین، از ایرانیانی بودهاند که بعد از مرگ اسکندر، یونانیان را از ایران رانده دولتی بزرگ و پهناور تشکیل دادند و ما آن را اشکانیان گوئیم، و کلمه پهلو و پهلوان که به معنای شجاع است، از این قوم دلیر، که غالب داستانهای افسانه قدیم شاهنامه ظاهرا از کارنامههای ایشان باشد، باقی مانده است.[6]
مرکز خراسان باستان
مرکز ایالت پارت (که بعدا نام خراسان به خود گرفت) در آغاز شهر نیسایه یا (نساء) بوده است. این شهر را یونانیان پازتا اونیا میخواندند.[7] در تاریخ اجتماعی ایران باستان چنین آمده است: شهر نیسایه پایتخت پارت اشکانی حصاری با برج و بارویهای بلند داشته، و شهر جدید در بیرون شهر قدیم قرار گرفته و مشتمل بر کاخها و گورستان مردگان و معابد پارت است
خراسان در زمان ساسانیان
خراسان در ادوار مختلف تاریخ، همواره به عنوان یکی از بزرگترین حوزههای تمدن ایران زمین شناخته میشده است، این امر به گونهای بوده است که یکی از محققان ارمنی قرن پنجم میلادی خراسان را دارای بیست و شش استان معرفی نموده است.[8]
خُراسان از زمان ساسانیان به این طرف نامی سنتی و کلی برای اشاره به نواحی شرقی ایران امروزی و شامل بخش عمده از افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکمنستان و بخشهایی از قرقیزستان امروزی بوده است. شواهد تاریخی بیانگر آن است که سرزمین خراسان در طول تاریخ، هیچ گاه دارای مرز ثابت جغرافیایی نبوده و تحت تاثیر عوامل مختلف، محدودهاش همواره کاهش یا گسترش یافته است.
به طور سنتی سرزمینهای شرق کویر نمک را خراسان خواندهاند، لیکن حدود شرقی آن در طول تاریخ دستخوش تغییر بوده است. معمولاً گفته میشود که خراسان از شرق به ترکستان و هندوستان محدود بوده است. خراسان را از شمال محدود به ماوراءالنهر میدانند، لیکن گاه ماوراءالنهر هم بخشی از خراسان به حساب آمده است. خراسان در زمان ساسانیان یکی از چهار ناحیه اصلی کشور بود و یک مرزبان داشت.
هرتسفلد وسعت سرزمین خراسان و حدود آن در دوران ساسانیان را به این شرح معلوم کرده است: دروازههای کاسپین نزدیک ری، کوههای البرز، گوشه جنوبی بحر خزر، دره اترک، خطی مطابق راه آهن ماوراء خزر تا لطف آباد، خطی که از صحرای نجند و مرو گذشته و در زیر کرکی به جیحون میرسد. این خط سرحدی از قلههای سلسله جبال حصار گذشته به پامیر میرسیده و از آنجا به سمت جنوب مایل گشته و به امتداد قطعهای از جیحون که بدخشان را در میان میگرفته، سیر کرده به قله هندوکش میرسیده است. از آن نقطه خط سرحدی به سمت مغرب برگشته و در امتداد سلسله هندوکش و ملحقات آن به جنوب هرات رسیده و در ناحیه جنوب، ترشیز و خواف و قهستان را قطع کرده، باز به دروازههای کاسپین میپیوسته است.[9]
در کتابهای دایرهالمعارف اسلامی و همچنین مصاحب در دیل کلمه (خراسان) چنین آمده است: خراسان در عهد ساسانی جزیی از ایرن شهر به شمار میرفته که تحت فرمان اسپهبدی ملقب به "پادوسپان" و چهار مرزبان اداره میشده است. مرزبانان مزبور هر یک در بخشی از خراسان بوده است، فرمانروائی داشتهاند به این شرح: 1- مرو شاهجان 2- بلخ و طخارستان 3- هرات و بوشنج و بادغیس و سجستان (سیستان) 4- ماوراء النهر.[10]
اهمیت سرزمین خراسان
از قدیم الایام عادت بر این بود که پسران پادشاه به حکومت منصوب میشدهاند، علیالخصوص شاهزادگانی که احتمال میرفت روزی بر اریکه سلطنت نشینند، مجبور بودند با قبول فرمانفرمایی ایالات، خود را برای سمت پادشاهی مهیا و آماده کنند. در میان شاهنشاهان ساسانی شاهپور اول و هرمز اول و بهرام اول و بهرام دوم پیش از جلوس، حکومت خراسان را داشتند.[11] استانداری خراسان از سایر بخشهای ایران اهمیت بیشتری داشته است، چه این که شاهزادگان خانواده سلطنتی که حکومت خراسان را به دست میگرفتند، لقب کوشان شاه داده میشدند.
اهمیت خراسان از جهات مختلفی بوده است. نخست وسعت این استان که تمام خاک خراسان فعلی و دو جمهوری ترکمنستان و تاجیکستان و بخشی از پاکستان و قسمت مهمی از افغانستان را شامل بوده است. دیگر این که مجاور خاک چین و هندوستان قرار گرفته بود و راه تجاری این دو کشور به داخل ایران یا به کشورهای جنوبی و مغرب از این ولایت میگذشته است. دیگر این که اهمیت سوق الجیشی خراسان بوده است که سپر مخاطره اقوام شمالی میشده است. چنانکه در زمان بهرام گور همین اقوام وحشی که مورخان عرب آنان را به نام ترک خواندهاند به خراسان حمله کردند و بهرام شخصا به مقابله با آنان شتافت.[12] البته در زمان ساسانیان همواره خراسان و نحوه اداره آن همواره دستخوش تغییراتی میشده است که مجالی برای ذکر آنها نیست.
در سال بیست و یکم هجرت مسلمانان به فرماندهی عبدالله بن عبدالله بن عتبان و ابوموسی اشعری اصفهان را فتح نمودند و پس از آن کرمان را تسخیر کردند.[13] پس از آن ابوموسی قصد تصرف و فتح خراسان را داشت که برای این کار و کسب اجازه از خلیفه دوم متوسل به نامهنگاری به عمر بن خطاب شد. ابن اعثم گزارش این واقعه را چنین شرح میدهد: بعد از حمد و ثناى بارى تعالى، این نامهاى است از عبدالله عمر بر ابو موسى، امّا بعد، نوشته تو اى ابو موسى رسید. مضمون معلوم شد و فتحهایى که به فضل و عون بارى تعالى تو را میسّر آمد و ولایت فارس و کرمان مر مسلمانان را مسلّم گشت یک یک دانسته شد و بارى سبحانه را بر آن نعمت و دولت شکرها گزارده آمد. آنچه نوشته بودى که این نامه را از سر حدّ بیابان خراسان مىنویسم، مگر اندیشه رفتن به جانب خراسان مىدارى؟ مىباید که بدان جانب نروى و در رفتن به جانب خراسان توقّف کنى که ما را به ولایت خراسان هیچ حاجت نیست. چون این نوشته به تو رسد، باید که به هر شهرى که به عون الله سبحانه بر دست تو فتح شده است نایبى نیکو سیرت، محمود الخصال، پسندیده افعال، امین و معتمد نصب کنى و به جانب بصره باز گردى و در آنجا مقیم باشى و دست از خراسان بدارى که ما را با خراسان و خراسان را با ما هیچ کارى نیست. کاشکى میان ما و خراسان کوهها بودى از آهن و دریاها بودى از آتش و هزار سدّى بودى در میان چون سدّ سکندر.[14]
با توجه به این نکات، اهمیت جغرافیایی خراسان باعث شده است تا خراسان از گذشتههای بسیار دور همواره به عنوان حلقه اتصال شرق به غرب محسوب گردد و مهمترین حرکتهای سیاسی تاریخی ایران نیز در این ناحیه رقم بخورد. ساسانیان بعد از به دست گرفتن قدرت، توجه خاصی به خراسان داشتهاند، چنان که این منطقه از نظر سیاسی، اقتصادی، مذهبی و فرهنگی نیز اهمیت قابل توجهی داشته است. درگیریهای پیاپی دولت ساسانی با اقوام مهاجر شرقی، ضرورت توجه بیشتر به خراسان را میطلبید. به گونهای که در میان شاهنشاهان ساسانی شاهپور اول، هرمز اول، وهرام اول، وهرام دوم پیش از جلوس، حکومت خراسان و عنوان پادشاهی کوشان را داشتند.[15] در میان شهرهای خراسان نیز مرو جایگاه مرکزی و کلیدی داشت و در واقع مرکز نظامی ساسانیان در خراسان بود.[16] خلاصه آن که خراسان به خاطر موقعیت حیاتی آن و داشتن ویژگیهای اقتصادی و فرهنگی و سیاسی به عنوان مرکز ثقل تجارت ساسانی محل عبور کالا و کسب درآمد انحصاری دولت از طریق جاده ابریشم به حساب میآمد.[17]
با خلع خسرو پرویز از پادشاهی و قتل او و به دنبال آن با از بین رفتن مرکزیت، بار دیگر دوره تکراری تاریخ ایران آغاز شد و نیروهای مخالف جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل کشیدند و حکومت ملعبه دست ایشان شد. در چنین اوضاعی شرایط خراسان نیز به عنوان یکی از کلیدیترین مناطق ایران زمین دستخوش تغییرات و نا امنیهای فراوانی گشت. در چنین شرایطی، ظلم و ستم چنان تحمل ناپذیر شده بود که کشاورزان غالبا از کشور میگریختند.[18] به همین دلایل دولت ساسانی در آستانه نبرد با اعراب مسلمانان از داخل پوسیده و متزلزل شده بود.
اعراب مسلمان نیز با درک موقعیت حیاتی و اهمیت فوقالعاده منطقه خراسان و با توجه به نیازمندیهای سیاسی و اقتصادی خویش و این که خراسان را به عنوان کلید فتح مناطق شرقی میدیدند، مساله فتح خراسان را در اولویت خویش قرار دادند و در همان دهههای اولیه قرن اول اسلامی، بنای هجوم و تسخیر خراسان را گذاشتند. پس از فتح خراسان به دست مسلمانان، این منطقه در دوران اسلامی نیز هم چون گذشته موقعیت مهم و حیاتی خویش را حفظ نمود و یکی از نقاظ کلیدی و سرنوشت ساز برای مسلمانان و حکومت اسلامی به حساب میآمد.
اما با فرار یزگرد سوم به خراسان و سپس مرگ وی در آن مناطق، عثمان، عبدالله بن عامر و سعید بن عاص را که به ترتیب فرماندار کوفه و بصره نموده بود، به آن دو نوشت هر کدام از شما زودتر به خراسان پیشدستی کند، حکومت خراسان از آن او خواهد بود. به هر حال فتح خراسان به دست مسلمانان اتفاق افتاد و این فتح به دست عبدالله بن عامر که توسط یکی از دهقانان محلی ایرانی راهنمایی میشد و در دوران خلافت عثمان گزارش شده است.[19]
در طول این دوران حاکمان زیادی از طرف خلفاء برای اداره حکومت خراسان معرفی شدند که همچنان که گذشت اولین آنها عبدالله به عامر بود و افراد زیادی دیگر این پست را به دست گرفتهاند؛ از جمله: احنف بن قیس، مرجعده بن هبیره، عبدالله بن خازم، سعید بن عثمان، زیاد بن ابیه و...
در طول این سالیان همیشه مردم سر به اطاعت کامل حکام مسلمان نگزاردند و بارها با شورش و تصرف مناطقی برای دولت مرکزی و محلی مشکلاتی را ایجاد نمودند که به یکی از مهمترین آنها اشاره خواهد رفت.
با مرگ یزگرد سوم، یک حرکت وسیع مخالف در خراسان در سال 32 هجری بر پا شد. این ناراضیان به رهبری شخصی به نام قارن و از شهرهای مختلف ناحیه خراسان بودند. شمار افراد این حرکت را تا چهل هزار نفر نقل کردهاند. عبدالله بن خازم ماموریت سرکوب این جنبش را به عهده گرفت و توانست با لشکرکشی و رویارویی با مخالفان آنها را شکست داده، عده زیادی را یه اسارت گرفته و عدهای را نیز به قتل رساند و به این ترتیب این حرکت نتوانست در مقابل حکومت مقاومت جدی نماید.[20]
در سال 115 هجری نیز مردم که از رفتار دوگانه حکومت بنیامیه به تنگ آمده بودند با فرماندهی حارث بن سریج، که مردم را به حکومت خدا و سنت پیامبر خدا(ص) فرا میخواند بر ضد امویان قیام نمودند. او با شصت هزار نیرو توانست بر بخش بزرگی از خراسان مسلط شود.[21] پس از آن سپاهی به فرماندهی اسد بن عبدالله برای سرکوب این جریان به خراسان حرکت نمود و توانست لشکریان این سریج را مضمحل نماید.[22]
در زمان امارت زیاد بن ابیه، وی با الگو گیری از روش ساسانیان در اداره خراسان آن منطقه را به چهار بخش تقسیم نمود؛ مرو، نیشابور، فاراب و هرات و هر منطقه را به یکی از سردارانش سپرد.
بیشک مهمترین حادثه خراسان در دوران زمامداری امویان، دعوت بنیعباس و ظهور ابومسلم خراسانی در این منظقه میباشد. علاقه گروههایی از مردم خراسان به اهل بیت و حمایت آنان از زید و یحیی هم چنین ظلم و ستمی که بر مردم اعمال میشد، سب شده بود تا داعیان عباسی از این منظقه به عنوان کلید پیروزی یاد نمایند.
در سال 100 هجری کار دعوت عباسی در خراسان آغاز گشت. نخست دوازده نقیب در این منطقه کار دعوت خود را آغاز کردند و رهبری دعوت در این زمان بر عهده سلیمان بن کثیر بود؛ اما در سال 128 هجری ابراهیم امام، ابومسلم را به خراسان فرستاد و کار دعوت را به وی واگذاشت.[23] وی توانست همه نیروهای عباسی را به سوی خود جلب نموده و زمینه قیام همگانی خویش را فراهم آورد. ابومسلم سرانجام در رمضان سال 129 هجری قیام خود را آشکار نمود و با استقبال مردم مواجه شد و توانست پس از مدتی با شکست نیروهای اموی مرو، مقر حکومت خراسان را فتح نماید.[24]
خراسان در دوران اسلامی
ابن خزداذبه در المسالک و الممالک در مورد خراسان چنین مینویسد: سرزمینى وسیع که مرزش از سوى عراق به اذوار قصبه جوین و بیهق ختم مىشود و منتهى الیه مرز آن از سوى هند؛ طخارستان و غزنه و سجستان و کرمان است و شامل شهرهاى بزرگى از جمله؛ نیشابور، هرات، مرو، بلخ، طالقان، نسا، ابیورد و سرخس و شهرهاى دیگر است.[25]
یاقوت حموی نیز در کتاب معجم البلدان خویش چنین میآورد: سرزمینى گسترده است. مرزهاى آغازین آن پس از عراق ازاذوار است که شهر جوین و بیهق باشد و مرز پایانی آن در پشت هند «طخارستان» و غزنه و سگستان و کرمان باشد و اینها خود از خراسان نباشند که پیرامون مرزهاى آنند. خراسان شهرهایى مهم را در بر دارد که از آنهاست؛ نیشابور، هرات، مرو که مرکز آنها بوده، بلخ، طالقان، نسا، ابیورد، سرخس و شهرهاى دیگر که در میان آنها در زیر رود جیحون هستند.[26]
ابن حوقل در صوره الارض
مقدسی در گزارشی که از خراسان به دست میدهد به شهرهای زیادی از این سرزمین گسترده اشاره مینماید. وی ابتدا از شرح بلخ شروع نموده، سپس به طایقان (از شهرهای صخارستان)، بدخشان، بنجهی، رجاربایه خُلْم، سمنگان، انْدَرایَه، خست، طالقان، براب، اسْکَلْکَنْد، بَغْلان، شیان، بَنْجَهیر، فَرْوان، بامیان، غزنین، کابل، بست، بَنْجواى، بَکْرَواذ، داوَر، زرنگ، طاق، گوین، هرات، پوشنگ، مرو، نیشابور و... اشاره میکند و گزارش کوتاه در مورد هر کدام به دست میدهد.[27]
در هر حال سخن جغرافی نویسان اسلامی در مورد حدود خراسان اختلافی است و این اختلاف ناشی از آن است که پس از فتخ این ناحیه توسط سرداران اسلامی و همچنین پس از استقلال سلسههای ایرانی در این سامان، ماوراءالنهر غالبا جزء خراسان و زیر فرمان استاندار این سرزمین اداره میشده است. چنان که بیشتر سیستان که پس از اسلام بخش مجزی به شمار میرفته غالبا زیر نظر نفوذ حکومت حکام خراسان بوده است و همین گونه خوارزم، که زمانی جزء خرسان به شمار میرفت.
هر چند ظاهرا شهرهای آن سوی جیحون و هم چنین بلاد خوارزم و ولایت سیستان و به طریق اولی کرمان از خرسان محسوب نمیشود. چه این که خیلی از تاریخ نویسان متقدم، سجستان و کرمان را جدای از خراسان ذکر نمودهاند.
در کتاب تاریخ حافظ ابرو جفرافیای تاریخی خراسان مناطق زیر را شامل میشود:
. هرات و توابع آن
. ولایت قهستان و توابع آن
. نیشابور و توابع آن
. امامرو و توابع آن
. بلخ و نواحی آن
. ولایات دره جز، طالقان، فاریاب و...
. ولایت بیهق و توابع آن
. ولایت شقان و جوربد
. ولایت طوس و مشهد مقدس
. ولایت ابیورد
. ولایت نسا
. ولایت جوین و...[28]
مقدسی نیز در احسن التقاسیم در توصیف سرزمین خاوران چنین آورده است: مهمترین سرزمینها است، بیش از همه جا دانشمند دارد، جاى نیکوکارى و مرکز دانش و پایگاه اسلام و دژ استوار آن است. شاه آن جا سرآمد شاهان و سربازانش بهترین سربازاناند. مردمى نیرومند، صاحب راى نامدار، ثروتمند، سواردار، کشورگشا و پیروزمند دارد. چنان که به عمر نوشته شده بود: ایشان مردمى هستند پوشاکشان آهنین، خوراکشان گوشت خشکانیده، آشامیدنشان آب یخ است. روستاهاى معتبر، دیههاى گرانمایه با درختان سر در هم کشیده و رودخانههاى روان و نعمت فراوان و ناحیتههاى گسترده دارد. در آنجا دیانت درستین، دادگرى راستین، دولت پیروزمند و کشوردارى هموار است. در آنجا دانشمندان به حکومت رسند و در جز آن جا بردگان سلطنت مىکنند این سرزمین سدّ راه ترکها و سپر غزها و ترساننده رومها و فخر آور براى مسلمانان است، مرکز دانشمندان جان بخش دو حرم خدا و مالک هر دو سوى رود است. جزیرة العرب از خاوران گشادهتر است؛ ولى این از جزیره آبادتر، استانها و روستاها و ثروتش بیشتر است.[29]
وی در ادامه در مورد موقعیت جغرافیایی خراسان چنین میافزاید: ابو زید خاوران را سه بخش برشمرده: خراسان، سگستان، ماوراء النهر. ولى من آن را یک بخش در دو سوى رود جیحون خوانده، هر یک را بنام پایه گذارش نامیدهام، و نقشه هر سو را جداگانه کشیدهام، زیرا که هر سو شامل منطقهاى بزرگ و داراى استانها و شهرها و روستاهاى بسیار است. اگر پرسند که: چرا مانند دیگر مردم هر سوى را سرزمینى جداگانه نشناساندى؟ مگر نبینى خود مردم گویند: خراسان و ما وراء النهر؟ در پاسخ گفته شود؛ ولى همین مردم نیز از مرزهاى قومس تا طراز را خراسان مىنامند. مگر نه خاندان سامانى شاهان خراسانند و در این سوى رود زندگانى کنند؟ من نیز که خراسان را نام ویژه این سوى رود ننهادم تا سوى دیگر را مانند تو بنامى دیگر بخوانم! اگر پرسند که: پس چرا سگستان را بر خلاف پیشینیان داخل این سرزمین کردى؟ در پاسخ گفته شود: مردم گاهى هم آن را از خراسان مىشمرند، مگر نمىدانى در آن سامان خطبه بنام خاندان سامانى خوانده مىشود؟ هر گاه ما سگستان را یک سرزمین مىنامیدیم، مىبایستى خوارزم را نیز جدا یاد کنیم که شهرهاى بسیار دارد و آداب و رسوم و زبانى جداگانه دارند و باز هم کسى چنین کارى نکرده است.[30]
این حدود باعث شده برخی خراسان را وسیعترین موضع ربع مسکون زمین بدانند و برخی عرض آن را از بدخشان تا دریای خوارزم در نظر بگیرند.[31]