كلمات كليدي: آنتوني گيدنز، عامل (كنشگر)، ساختار، ساختاربندي، مدرنيته، اعتماد، ازجاكندگي، بازتابندگي، عملكرد
نویسنده: فاطمه كاظمي آراني
آنتونی گیدنز مهمترین و بانفوذترین نظریهپرداز اجتماعی بریتانیا و جهان در دوره معاصر است. او در 18 ژانویه 1938 چشم به جهان گشود. او در دانشگاه هال و مدرسه اقتصاد و دانشگاه لندن تحصیل کرد و در سال 1961مربی دانشگاه لیستر شد نخستین کارهای او جنبه تجربی داشته است. در 1969، مربی جامعهشناسی در دانشگاه پرآوازه کمبریج و نیز عضو کالج کینگ شد و سپس به بررسیهای میانفرهنگی روی آورد و شهرت بینالمللی بهدست آورد. کتاب "ساختار طبقاتی جوامع پیشرفته" و گام به گام نظریه ویژهاش ساختاربندی را در کتاب ساخت جامعه بنا نهاد او در سال 1985 استاد دانشگاه در کمبریج شد. بیش از دو دهه است که او قدرت چشمگیری در نظریه جامعهشناسی پیدا کرده و نقش تعیینکننده در شکلگیری جامعهشناسی بریتانیایی داشته است از جمله اینکه بهعنوان ویراستار مشاور در دو بنگاه انتشاراتی مکمیلان و هاچینسون خدمت کرده است و او یکی از بنیانگذاران انتشارات "پولیتیپرس" بوده که در نظریه جامعهشناسی بسیار بانفوذ و فعال بوده است.[1]
به طور کلی میتوان زندگی آکادمیک گیدنز را به سه دوره تقسیم کرد:
نخست تلاش برای بازخوانی تئوریک و متدولوژیک تئوریهای جامعهشناسی و نقد تفاسیر موجود کلاسیک.
دوم، تدوین تئوری ساختاربندی و تحلیل رابطه عامل و ساختار در جامعه که به هیچ یک برتری نمیدهد که باعث شهرت جهانیاش شد.
سوّم، مدرنیته، جهانیسازی و سیاست و بهویژه تأثیر مدرنیته بر زندگی فردی و اجتماعی.[2]
مجموع آثار
سرمایهداری و نظریه اجتماعی مدرن، قواعد جدید روششناختی، مسائل محوری در نظریه اجتماعی، ساختمان جامعه، پیامدهای مدرنیته، تجدد و تشخص، تغییر شکل روابط نزدیک، جامعهشناسی، فراسوی چپ و راست، راه سوّم، بازسازی سوسیال دموکراسی، ساختار طبقاتی جوامع پیشرفته، سرمایهداری و نظریه اجتماعی جدید، نقدی امروز بر ماتریالیسم تاریخی، ساخت جامعه، رئوس نظریه ساختاربندی، مدرنیته و هویت شخصی، سیاست، جامعهشناسی و نظریه اجتماعی، روی لبه: زندگی با سرمایهداری جهانی، حزب کارگر جدید باید به کدام سو رود؟ و ... .[3]
تأثیرپذیری و تأثیرگذاری گیدنز
گیدنز در اندیشههایش از کسانی چون: مارکس، وبر، دورکیم (در زمینه سرمایهداری و زندگی اجتماعی)، پارسونز (کارکردگرایی)، ویلفردو پارهتو، شوتس، زیمل، گارفینگل، ویتگنشتاین[4] متاثر بوده است.
اندیشمندانی نیز چون: لیدر اشتون، سونگ، مارگرت آرچر، یان کرایب،[5] نوربرت الیاس، ویلیام سول و راب استون[6] همگی از نظریه ساختاربندی گیدنز متاثر بودند.
نظریه ساختاربندی گیدنز
شناختهترین و رساترین کوششی که در زمینه تلفیق مسایل خرد و کلان انجام گرفته نظریه گیدنز است. او سعی میکند این دو وجه را به چند دلیل بهکار نبرد:
نخست آنکه، احساس میکند که جامعهشناسان اصطلاحهای خرد و کلان را غالبا در دو قطب مخالف بهکار میبرند، اما به اعتقاد گیدنز هیچیک از این دو اصطلاح بر دیگری برتری ندارد.
دوم آنکه، حتی وقتی کشمکشی میان خرد و کلان مطرح نباشد، گرایشی وجود دارد که میان نظریههای جامعهشناسی نوعی تقسیم کار نادرست به عمل آید به این صورت که نظریههائی مانند کنش متقابل نمادین تأکید بر فعالیت کنشگران آزاد دارد، حال آنکه نظریههایی چون کارکردگرایی ساختاری بیشتر توجه به الزام ساختاری دارد لذا از نظر او تمایز میان خرد و کلان تمایز سودمندی نیست و او به ارتباط متقابل این دو سطح توجه دارد.
پهنه اساسی بررسی علوم اجتماعی به نظر دورکیم نه تجربه کنشگر فردی و نه بر وجود هر نوع جامعیت اجتماعی، بلکه آن عملکردهای اجتماعی است که در راستای زمان و مکان سامان میگیرند. گیدنز کارش را با فعالیتهای بشری آغاز میکند، و بر این نکته پافشاری میکند که این فعالیتها خصلتی راجعه دارند، یعنی فعالیتهای انسانی تنها بهوسیله کنشگران اجتماعی پدید نمیآیند، بلکه از طریق همان راههائی که کنشگران برای ابراز وجودشان در پیش میگیرند، پیوسته بازایجاد میشوند پس نقطه آغاز هستیشناختی گیدنز دیالکتیک میان فعالیتها و شرایطی است که در مکان و زمان رخ میدهد. او هرچند به آگاهی و یا استعداد بازاندیشی میپردازد، امّا معتقد است که کنشگر انسانی با وجود استعداد بازاندیشی، موجود صرفا خودآگاهی نیست، بلکه جریان جاری فعالیتها و شرایط را بازتاب میکند. گیدنز بحثش را با عاملان آغاز میکند که فعالیتها و نیز زمینههای اجتماعی و مادیشان را پیوسته بازتاب میکنند. کنشگران توانایی عقلانیت دارند یعنی میتوانند فراگردهای معمولی را ایجاد کنند که از طریق آنها قادراند درکی دایمی از دلایل کنشهایشان داشته باشند آنها از انگیزشهای کنش نیز برخورداراند و این انگیزشها نیازهایی را دربر میگیرند که شخص را به کنش کردن وا میدارند هر چند که آنها آگاهانه نیستند.[7]
گیدنز آگاهی عملی (نوعا بهسادگی و بدون بیان امور در قالب واژهها تحقق مییابد) را بر آگاهی استدلالی (توانایی در برآوردن چیزها در قالب واژهها) را برای نظریه ساختاربندی مهمتر میداند زیرا که با نظریههای ذهنی خرد توافق نظر دارد.[8] او به مقوله عاملیت روی میآورد. عاملیت با نیت کنشگران کاری ندارد، بلکه با آن چیزهائی کار دارد که کنشگران در عمل انجام میدهند. او کنش را به قدرت مرتبط ساخته یعنی کنشگر توانائی دخل و تصرف در امور و دگرگونی موقعیت را دارد. ساختار نیز در نظامهای اجتماعی (بهصورت عملکردهای بازایجاد شده کنشگران در بستر زمان و مکان) و نیز در (خاطراتی که جهت رفتار آگاهانه را مشخص میسازد) متجلی میشود گیدنز ساختار بهمعنای قواعد و منابع را هم به سطح کلان (نظامهای اجتماعی) و هم به سطح خرد (خاطره) پیوند میزند و این تلفیق را تعیینکننده میانگارد.[9] از نظر او ساختارهای اجتماعی هم وسیله کنشاند یا کنش را ممکن میسازند و هم بهوسیله کنش اجتماعی بازتولید میشوند این رویکرد ساختارهای اجتماعی را بهمنزله نظمی مجازی میبیند تا به شکل واقعیتی مجزای از فرد، نظم مجازی به این معنا است که ساختار در ذهن افراد وجود داشته و بهمنزله دانش عملی است درباره اینکه چه قواعدی (فرایندها یا سنت مسلم فرض شده) و چه منابعی (امکانات مادی و اجتماعی برای انجام امور) برای رفتار اجتماعی در موقعیتهای مختلف لازم و ضروری است از نظر او حیات اجتماعی نه به مجموعهای از کنشهای فردی و نه مجموعهای از ساختارهاست بلکه بهمنزله فرایندی در نظر گرفته شده که مفهوم کلیدی آن عمل اجتماعی است و دارای دوجنبه عاملانه وساختاری است. پس افراد کنش خویش را برحسب ارزشها و منافع خویش به پیش نمیبرند و با هنجارها و قواعد کنشگری همساز نمیباشند بلکه کنش آنها متضمن دانش کرداری است که از جهان بهدست آورده و توانسته آن را در شرایط اعمال کنش منعکس نموده و به این ترتیب دانش کنشی خویش را در سلوک عملی خود لحاظ کند.[10]
مدرنیته و پیامدهای آن در اندیشه گیدنز
گیدنز با پیدایش دورهای بهعنوان پسامدرن مخالف است. حرف اساسی گیدنز این است که با بازبینی مجدد بر ویژگیهای مدرنیت میتوان دریافت که ما در مرحله تشدید مدرنیت قرار داریم.[11] برای فهم معنای گیدنز از مدرنیت و پیامدهای آن درابتدا لازم است که بعضی از واژههای مرتبط با آن را شناخته و تعریف کرده و سپس پیامدهای آن را بشناسیم:
- تفسیر انقطاعی از تحول اجتماعی مدرن؛ از نظر گیدنز نهادهای اجتماعی مدرن از برخی جهات بیهمتایند و از جهت صوری با همه نوع سازمان سنتی تفاوت دارند. درک این ناپیوستگیها ضرورت شناخت دنیای مدرن است. تاریخ صورتهای آشفته فردگرایانه و تمامیت یافتهای را که مفاهیم تکاملی به آن نسبت میدهد، ندارد بلکه آن را میتوان با انقطاعهایی مشخص نمود. این انقطاعها که سازمان مدرن را از سازمان سنتی آن جدا میکند دارای سه ویژگی هستند:
1- شتاب دگرگونی است که عصر مدرنیت را به حرکت در میآورد. شاید این امر از نظر تکنولوژی از همه بیشتر مشهود باشد.
2- پهنه دگرگونی است. موجهای دگرگونی سراسر پهنه زمین را درنوردیده است.
3- به ماهیت ذاتی نهادهای مدرن باز میگردد. یعنی نهادهای مدرن هم دارای مزیتها و معایبی میباشد.[12]
- مدرنیت، زمان و مکان؛ با پیدایش مدرنیت، تقویم زمانی از مکان جغرافیایی جدا شد و تمام جهان ساعت و معیار واحدی یافتند. تهی شدن زمان پیششرط تهی شدن مکان هم بود. بعد از مدرنیت، مکان از محل جدا شده است. جدایی زمانی و مکانی شرط وقوع فراگردهای ازجاکندگی است و پیوندهای میان فعالیت اجتماعی و جایگیری آن در زمینههای خاص حضور را قطع میکند.[13]
- اعتماد؛ ویژگیهای اعتماد این است که اعتماد با غیبت در زمان و مکان ارتباط دارد. زیرا لازم نیست بر کسی که در معرض دید است اعتماد کنیم. یعنی شرط اعتماد نه فقدان قدرت که کمبود اطلاعات است یعنی مجبوریم به چیزی یا کسی که در مورد آن اطلاعی نداریم اطمینان کنیم. اعتماد معطوف به نشانههای نمادین و کارکرد نظامها است. اعتماد همان اطمینان به اعتمادپذیری یک شخص یا نظام با توجه به یک رشته پیامدها و یا رویدادهای معین است.[14]
- ازجاکندگی؛ کنده شدن روابط اجتماع از محیطهای محلی همکنش و تجدید ساختار این محیطها در راستای پهنههای نامحدود زمانی-مکانی است. او ازجاکندگی را عاملی برای گذار به دوران مدرن میداند. ازجاکندگی با دو عامل مشخص میشود. اول؛ خلق نشانههای نمادین ارتباط، دوم؛ مکانیسم استقرار نظامهای تخصصی.
گیدنز پول را یکی از مهمترین نشانههای ارتباطی میداند. مثلا گیدنز از جمله کسانی است که نظام پولی را تعریف کرده است. و بین پول محاسبه و پول کامل تفاوت میگذارد. (وام خصوصی جهت پول محاسبه و تضمین دولت از پول برای پول کامل.) از نظر او بین پول و زمان رابطه وجود دارد. پول وسیله تعویقاندازی است. پول وسیله فاصلهگیری زمانی-مکانی است. پول کامل سرمایه را از مالک جدا میکند و وسیلهای است برای ازجاکندگی.
همه مکانیسمهای ازجاکندگی به اعتماد نیاز دارد و اعتماد در همه نهادهای مدرنیت باید باشد. اعتماد به مبادلات پولی اعتماد به دولت نشر دهنده پول کامل است.
منظور از نظام تخصصی از نظر گیدنز نظام انجام دادن کار خاص یا مهارت فنی است. نظامهای تخصصی مکانیسمهای ازجاکنندهاند. زیرا در اشتراک با نشانههای نمادین، روابط اجتماعی را از فوریتهای محیط جدا میسازند. در ضمن همین نظامها نشانه اعتماد ماست. اعتمادی که به مهارت و تخصص فارغ از شناخت متخصص میباشد. یک نظام تخصصی نیز به همان شیوه نشانههای نمادین، با فراهم کردن تضمینهای چشمداشتها در پهنه زمانی- مکانی فاصله دارد، عمل ازجاکندگی را انجام میدهد. از دیدگاه گیدنز همه مکانیسمهای ازجاکننده به رویکرد اعتماد نیاز دارند.[15]
- بازاندیشی در مدرنیت؛ از نظر گیدنز، سنت و مدرنیته همیشه در تضاد بودهاند. پیش از این در فرهنگهای سنتی به گذشته بیشتر اشاره میشد و بیشتر مورد احترام بوده است. بازاندیشی پیش از این و در دوره سنت بهمعنای شناخت کنش در دل زمینهای است که در آن بروز و ظهور پیدا کرده است. اما بازاندیشی در دوره مدرنیت معنای دیگری یافته است. بازاندیشی مبنای بازتولید نظام است. زندگی امروز رابطهای با گذشته ندارد مگر اینکه به شیوهای اصولی بتوان از عمل گذشته در پرتو دانش آینده دفاع کرد. بازاندیشی در زندگی اجتماعی مدرن دربرگیرنده این واقعیت است که عملکردهای اجتماعی پیوسته بازسنجی میشوند و در پرتو اطلاعات تازه درباره خود آنها، اصلاح میشوند. در همه فرهنگها عملکردهای اجتماعی در پرتو کشفهای تازهای که به خورد این عملکردها داده میشود، پیوسته دگرگون میشود. اما تنها در عصر مدرنیت است که تجدیدنظر در عرف، در همه جنبههای زندگی انسان صورت میگیرد. ویژگی مدرنیت نه اشتها برای چیزهای نو بلکه فرض بازاندیشی درباره همه چیز است که البته این بازندیشی، خود بازاندیشی را نیز دربر میگیرد.
حال این بازاندیشی تحت تاثیر چهار عامل قرار میگیرد. اولین عامل "قدرت" است. قدرت محقق دانش را در خدمت منافع گروهی قرار میدهد. تاثیر دوم به نقش "ارزشها" باز میگردد ارزشها مبنای عقلانی ندارند و هر تغییری مبتنیبر بازاندیشی تحت تاثیر ارزشهایی که هنوز قرار نگرفته نیز قرار میگیرد. تاثیر سوم "پیامدهای ناخواسته" است. بازاندیشی جهان مدرن امکان مسدود شدن پیامدهای ناخواسته را از بین برده است. تاثیر چهارم "گردش دانش اجتماعی" در تاویل دوگانه است. دانشی که بهگونهای بازاندیشانه در شرایط بازتولید نظام بهکار بسته میشود.[16]
- ابعاد نهادی مدرنیت؛ از دیدگاه گیدنز سرمایهداری و صنعتگرایی ویژگیهای نهادی مدرنیت است. سرمایهداری نظام تولید کالاست که بر رابطه میان مالکیت سرمایه و کار دستمزدی بدون مالکیت استوار است. ویژگی عمده صنعتگرایی، کاربرد منابع بیجان نیروی مادی در تولید کالا همراه با نقش کانونی ماشینآلات در فرایند تولید است.[17]
- جهانی شدن مدرنیت؛جهانی شدن اساسا به فرایند بسط یابنده –فاصلهگیری زمانی-مکانی– راجع است، تا آنجا که شیوههای ارتباط میان زمینهها یا مناطق گوناگون اجتماعی در پهنه کل سطح زمین شبکهای شده است. دگرگونی محلی بهعنوان بسط جنبی روابط اجتماعی در پهنه زمان و مکان در واقع بخشی از فرایند جهانی شدن بهشمار میآید. (مثل عملی که ناشی از تاثیر بازار و اقتصاد جهانی است. هرچند ممکن است معکوس عمل کرده و تاثیر عکس بگذارد)[18] از دیدگاه گیدنز جهانی شدن نهتنها به ایجاد نظامهای پهندامنه، بلکه همچنین به تغییر شکل بافتهای محلی و حتی شخصی تجربه اجتماعی مربوط میشود، فعالیتهای روزانه ما بیش از پیش تحت تأثیر رخدادهایی قرار گرفتهاند که در آنسوی جهان رخ میدهند. برعکس، عادتهای سبک زندگی محلی نیز پیامدهای جهانی پیدا کردهاند.[19] ویژگیهای جهانیشدن از دیدگاه گیدنز را بدین صورت میتوان برشمارد:
1- جهانیشدن مربوط به افزایش وابستگی درونی در تمام جهان و افزایش تأثیر زندگی و کار در یک بازار واحد جهانی است.
2- منجر به بوجود آمدن انواع تغییرات از جمله تغیییرات تکنولوژی و نوآوری علمی است.
3- منجر به بوجود آمدن انواع تغییرات در سطح زندگی روزانه میشود.[20]
پیامدهای مدرنیته
گیدنز معتقد به دوگانگی تأثیرات مدرنیته میباشد دوره کنونی فرصتهای بینظیری در اختیار ما قرار داده امّا خطرات پیشبینیناپذیری دارد. او به بررسی سه حوزه: تجربه هویت، روابط صمیمی و نهادهای سیاسی میپردازد.
دوره کنونی بهدلیل خصلت بازتابندگی بسیار شدید، فرصت بینظیری در اختیار ما میگذارد در این دوره بیش از گذشته به انواع و اقسام اطلاعات درباره جهان و یکدیگر دسترسی داریم. این اطلاعات کمک کرده تا درباره علل و پیامدهای کنشهایمان تأمل کرده و در عین حال با خطرات مربوط به پیامدهای ناخواسته کنشهایمان، خطرات ناشی از اعتماد به دانش متخصصانی که نشناخته و خطرات ناشی از تکیه به عملکردهای انتزاعی روبرو هستیم که در کنترل ما نیستند.
بازتابندگی فزاینده در حوزه هویت شخصی به این معناست که امروزه افراد در انتخاب کاری که قصد انجامش را دارند یا کسی که میخواهند باشند آزادی بیسابقه دارند که این رهاییبخش و هم درونساز است. آزادی انتخاب متضمن کنترل تطابق و سازش مداوم کنشها و افکار فرد با هویتی است که برگزیده است.
پیامد مدرنیته علاوهبر حوزه شخصی رابطه ما با نظامهای انتزاعی را تحت تأثیر قرار میدهد در اینجا نیز تیغ دولبه است. خصلت اصلی مدرنیته ایجاد یکپارچگی و پیچیدگی دائما فزاینده در نهادهای غیرشخصی است که با آنها سروکار داریم هر اندازه این نظام گستردهتر شد ما بیشتر به آنها تکیه کرده و در عینحال بیشتر تحت سلطه آن خواهیم بود.
آخرین اثر گیدنز سیاست دموکراتیک است. وی در این اثر کوشیده که با کمک مبانی نظری، پدیدهها را آنطور که باید باشد و آنطور که هستند بررسی کند. در اینجا بر پارهای از مضامین مربوط به بازاندیشی و یکپارچگی نظام تأکید داشته؛ اموری که سبب پدید آمدن اعتماد جدیدی میان مردم، وابستگی آنان به یکدیگر ونیز دولتهایشان میشود. او معتقد است که مفاهیم راست و چپ که زمانی معنادار بوده اکنون فاقد اعتباراند و یکی از مهمترین دلایل آن فقدان جایگزینی مناسب برای سرمایهداری، افول مبارزات سیاسی مبتنیبر طبقه و ظهور مقاومتهای سیاسی مبتنیبر انتخاب سبک زندگی بوده است، لذا او در عرصه سیاست از نوعی مرکزگرایی رادیکال حمایت کرده است.[21]
خطرات جهان مدرن
گیدنز خطرات زیر را در مورد جهان مدرن بیان میکند:
1- وجود جنگ هستهای، بقای نوع بشر را به خطر انداخته و منجر به کشمکش نظامی میشود؛
2- وجود مخاطرات فراوان بهخاطر محیطی که نمایشگر نفوذ دانش انسانی در محیط مادی است (وجود آسیب زیستمحیطی جبرانناپذیری و تهدید زندگی جانوران و انفجار جمعیت مهارناپذیر)؛
3- توسعه محیطهای مخاطره، مانند بازارهای سرمایهداری بر بخت میلیونها انسان اثر گذاشته است.[22]
یان کرایب منظمترین نقدها را درباره گیدنز بیان میکند:
1) چون گیدنز بر عملکردهای اجتماعی تأکید میکند، کارش عمق هستیشناختی ندارد، به این معنا که او ساختارهای اجتماعی مسلط را در نظر نمیگیرد.
2) بعضی وقتها به نظر میرسد جهان نظریه او شبیه مجموعهای از تکهتکههاست یعنی توجه به هرگونه استدلال حرکت سریع از یک متفکر به متفکر دیگر، و از موضوعی به موضوع دیگر در نوشتههای او دیده میشود.
3) گیدنز نمیتواند مشکلات ناشی از مدرنیت را درست تشخیص دهد و لذا بهصورت خاماندیشانه بحث میکند.
4) او معتقد است که این مدرنیسم است که منبع نظریه ساختاربندی را شکل میدهد و نه نظریه ساختاربندی که منبع مدرنیسم است.
5) کوشش او در جهت یافتن یک ترکیب نظری با پیچیدگی جهان اجتماعی سازگاری ندارد یعنی بهجای یک نظریه ترکیبی به انواع نظریهها نیاز داریم که ممکن است با یکدیگر سازگار نباشد.
6) گیدنز هیچگونه مبنای نظری برای کار خود ارائه نمیدهد و در نتیجه برای تحلیل انتقادی جامعه برین از یک مبنای کافی برخوردار نیست لذا نقدهای او کیفیتی موردی دارند و از یک هسته نظری منسجم بهگونهای منظم مایه نمیگیرند و رویکرد انتقادی او در سطح عقل سلیم شکل میگیرد و وامدار نظریه ساختاربندی نیست.
7) نظریه او در تحلیل نهائی کاملا از هم گسیخته به نظر میآید که هیچگونه انسجام ضروری ندارد. دانستن اینکه او دقیقا درباره چه چیزی صبحت میکند، دشوار است.
8) بسیاری از جنبههای نظریه ساختاربندی، دال بر جنبههای ویرانگر و خطرناک مدرنیت میباشند و این مسئله، مانع از آن میشود که گیدنز هرگونه درک انتقادی درستی در مورد جهان مدرن داشته باشد.
9) لیدر اشتون و سونگ معتقدند که برخلاف آنچه گیدنز مطرح کرده هر چند ساختار و عاملیت از جهت تجربی به هم وابستهاند اما جزئا پهنههای مستقل و جداگانهای بهشمار میآیند.
10) گیدنز بهجای تلفیق ساختار و عاملیت، بیشتر روی عاملیت تأکید داشته است و تأکید بیش از حد بر آزادی انسانی منجر به قصور از ایجاد یا یافتن نقدی اخلاقی میشود.