دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

جنون اجتماعی Craze Social

No image
جنون اجتماعی Craze Social

كلمات كليدي : رفتار جمعي، هدايت كننده ساختاري، فشار ساختاري، باور تعميم يافته، نظريه اشاعه، همگرايي، هنجارهاي نوپديدار، برچسب اجتماعي، كنترل اجتماعي

نویسنده : فاطمه عمو عبداللهي

جنون اجتماعی که از آن به شیفتگی، میل شدید و شیدایی نیز تعبیر می‌شود، به الگوی رفتار غیر متعارفی که تعداد به‌نسبت کمی از مردم در یک دوره‌ی بسیار کوتاه از خود نشان می‌دهند، اطلاق می‌شود. اکثریت مردم جنون (شیدایی) را رفتار عجیب و غریب می‌دانند. سر و دست شکستن برای یک هنرمند یا ورزشکار محبوب و غش و ضعف رفتن در اوج برخی از مراسم اجتماعی، نمونه‌های شیدایی به‌شمار می‌آیند.[1]

در جنون اجتماعی وقتی عده‌ای از مردم، بدون هیچ دلیل آشکاری، دست به عملی زده‌اند؛ که خلاف قانون یا هنجارهای اجتماعی است، هر اندیشه یا رفتار نامتعارف، می‌تواند، به‌صورت یک بیماری همه‌گیر، اثرات نامطلوبی بر گروه‌ها، شهرها و حتی کل جامعه بگذارد. در نزد جامعه‌شناسان، بیماری‌های سرایت‌کننده‌ای مانند؛ ترس، اضطراب و یا نگرانی، ثمره آن چیزی است که خود، نام "تشنج توده‌ای" بر آن نهاده‌اند. زمانی‌که یک اندیشه یا رفتار نامتعارف و واگیردار، خود را به‌صورت شور و شوق یا جذبه‌ای درباره فرد، شئ، یا نوعی کار و فعالیّت تجلّی کند، آن‌را شیفتگی می‌نامند.[2]

 جنون اجتماعی، نوعی از رفتار جمعی و غیرسنتی است؛ که در آن، رفتار، به‌روشنی تعریف نشده و در چارچوب هنجارهای فرهنگی صورت نمی‌گیرد؛ زیرا تعاریف فرهنگی و هنجارهای اجتماعی، تا حدود زیادی محدودکننده رفتار اجتماعی هستند؛ در صورتی‌که در رفتارهای جمعی، ملاحظات فرهنگی، بسیار ناچیز و احتمال بروز ناهنجاری زیاد است.[3]

نظرات مکاتب مختلف پیرامون جنون اجتماعی

1) کارکردگرایان (Functionalism)؛ کارکردگرایان شیفتگی جمعی را پاسخی به فروریختگی نظم اجتماعی می‌دانند. به‌عقیده آن‌ها، این نوع رفتار، زمانی رخ می‌دهد که تعداد زیادی از مردم، با مشکل نسبتا مشترکی روبرو می‌شوند و نمی‌دانند چرا و چگونه باید آن‌را حل کنند. براساس دیدگاه آنان، مردم در چنین شرایطی نمی‌توانند عقلانی عمل کنند؛ زیرا دلیل ترس و اضطراب خود را نمی‌دانند و رفتار آن‌ها منشأ مشکل را هدف قرار نداده است.[4] رفتار غیر عادی آن‌ها می‌تواند تلاشی ناآگاهانه در مسیر حل مشکلاتی به‌شمار آید، که نه شناخته و نه تعریف شده‌اند.

نیل اسملسر (حاضر-1930 :Neil Joseph Smelser) معتقد است، که برای به‌وقوع پیوستن هر عمل و رفتار جمعی، سه پیش‌شرط لازم است. این پیش‌شرط‌ها را باید در محیط اجتماعی افراد جستجو کرد؛ که عبارتند از: هدایت‌کننده ساختاری، فشار ساختاری و باور تعمیم‌یافته.[5]

هدایت‌کننده ساختاری؛ بدین معناست که ساختارهای جامعه، به‌گونه‌ای است که نوعی از رفتارهای جمعی را باعث می‌شود.

فشار ساختاری زمانی است که جامعه تحت فشار قرار می‌گیرد و مردم برای یافتن راهی گردهم جمع می‌شوند.

در باور تعمیم‌یافته، افراد باور پیدا می‌کنند، که مسئله‌ای وجود دارد؛ بدین‌سان که مسأله باید تشخیص داده شود، عقایدی راجع به آن شکل بگیرد و سرانجام، راه‌حل‌هایی برای آن طرح شود.[6]

2) نظریه اشاعه (Diffusion)؛ این نظریه معتقد است همان‌طور که مردم، کنش متقابل برقرار می‌کنند، به مبادله، نارضایتی و خشم با یکدیگر نیز می‌پردازند. این فرآیند دایره‌ای و افزایش‌یابنده است؛ زیرا همان‌طور که مردم حرکات و سکنات یکدیگر را می‌خوانند (این حرکات نیز به‌نوبه خود خشم آنان را منعکس می‌سازد)، این وضعیت متراکم خواهد شد. وقتی چنین امری اتفاق افتاد، مبادله ایماء و اشارات شدیدتر می‌شود. مردم نسبت به پاسخ‌های دیگر بسیار تلقین‌پذیر می‌شوند و در نتیجه، ممکن است انبوهی از جمعیّت در مسیر معیّنی به‌حرکت در آیند و کارهایی انجام دهند، که در حال معمول و عادی، هرگز فکر نمی‌کردند که انجام دهند. به‌عبارتی این نظریه، روابط چهره‌به‌چهره را در شیوع این رفتارها دخیل می‌داند.[7]

3) نظریه همگرایی (Convergence Theory)؛ این نظریه، اعلام می‌دارد که مردم، بیش از آنکه به‌وسیله اشاعه عاطفی تغییر یافته و جابه‌جا شوند، خودانگیخته هستند. آن‌ها وقتی در یک جمع توده‌وار گردهم می‌آیند، آن‌گونه عمل می‌کنند که نارضایتی خاص و مشترکی را بروز می‌دهند.[8]

4) نظریه هنجار نوپدیدار؛ این نظریه مفروضات نظریه‌های اشاعه و همگرایی را زیر سوال می‌برد. چون در اینجا کمبود همگرایی آغازین، در میان جهت‌گیری‌ها و خلق و خوی اعضای جمعیّت توده‌ای، وجود دارد و از طرفی افراد نیز باهمه وجود تحت سلطه حالت‌ها و عواطف شیوع‌یابنده نیستند؛ بلکه مانند دیگر موقعیت‌های کنش متقابل، سعی می‌کنند؛ تا با خواندن ایماء و اشارات، هم معانی آن‌ها را دریابند و هم جدای از اتخاذ چنین نقشی، هنجارهای جدیدی را درباره اینکه چگونه رفتارکنند را توسعه دهند. آن‌ها برای سازگاری با این هنجارهای نوپدیدار، به‌یکدیگر به‌صورت فیمابینی پاداش می‌دهند. البته این هنجارها می‌توانند، رفتار خشن را تشویق کنند؛ امّا این‌گونه رفتارها با همان فرآیندهای کنش متقابل اساسی سر و کار دارند.[9]

جنون در نگاه فوکو

در لاتین، علاوه‌بر واژه "Craze" به‌معنای نوعی از رفتار جمعی، واژه‌ی "Madness" نیز به‌کار می‌رود؛ که به حالات روانی و غیر عادی افراد می‌پردازد. این نوع جنون یا در اثر اختلالات جسمانی و امراض عصبی؛ یا به امراض روانی فرد ارتباط پیدا می‌کند. این موضوع در جامعه‌شناسی به‌صورت انتقادی از سوی جامعه‌شناسانی مثل میشل فوکو، مورد بحث قرار گرفته است.

جنون در اینجا نوعی برچسب اجتماعی برای طبقه‌بندی و کنترل اجتماعی است و مانند برچسب "ولگرد"، "صرع" و "سحر"، به‌دستاویزی جهت زندانی شدن فرد تبدیل می‌شود. از آنجا که رفتارهای مجنونانه، مغایرتی با هنجارهای اجتماعی پیدا می‌کند، نوعی انحراف به‌حساب آمده و اشکالی در کنترل اجتماعی در برخورد با آن به‌وجود می‌آید. هرچند که ممکن است این رفتارها دلیل جسمانی داشته باشد.[10]

میشل فوکو (Paul Michel Foucault: 1926-1983)، از نظریه‌پردازان ساختارگرا و مابعد ساختارگرای معروف فرانسه، در کتاب "دیوانگی و تمدن" (1956) به دیوانگی و خرد روان‌پزشکی پرداخته است.[11] او تغییرات تاریخی ملاک‌های مورد استفاده برای زندانی کردن اشخاص، از جذام گرفته تا بیماری‌های آمیزشی و جنون را بررسی کرده است.[12] وی برای این‌کار از رنسانس آغاز می‌کند؛ که دیوانگی و عقل از هم جدا نیستند. سپس در قرن هجدهم عاقل و دیوانه از هم جدا شده، روان‌پزشکی قرن نوزدهم در پی این جدایی پدید آمد. در نتیجه، "پزشکی روان‌شناختی علمی"، به‌معنای خاص آن زمان، پدیدار و دیوانگی نوعی جرم محسوب شد.[13]

به‌عقیده فوکو روان‌پزشکی علمی، صورت استادانه‌تر و پیچیده‌تری از کنترل اجتماعی است. از نظر او روان‌درمانی، پیروزی عقل بر جنون به‌صورت طرد و حصر اجتماعی است.[14] او در مقدمه کتاب تاریخ جنون می‌نویسد: «انسان مدرن در قلمرو آرام و بی‌کشمکشی که در آن جنون، بیماری روانی تلقی می‌شود، دیگر با دیوانگان گفتگویی ندارد؛ زیرا از سویی، فرد عاقل، پزشکان را نمایندگان خود برای ارتباط با فرد دیوانه قرار داده و از طرفی بین فرد عاقلی که خِرَد او در نظم، تطبیق با هنجارهای حاکم و قیودی از این دست متجلی است، با فرد دیوانه‌ای که خردش یا به‌عبارتی بی‌خردی‌اش او را از این قید و بندها رها ساخته است، نمی‌تواند زبان مشترکی وجود داشته باشد. تلقّی جنون به‌مثابه بیماری روانی، در اواخر قرن هجدهم، نشان آن بود، که جدایی عقل و جنون، امری محقّق است.»[15]

بنابراین فوکو، این ایده را در طول سالیان پیشرفت‌های علمی، پزشکی و انسانی، در رفتار با فرد دیوانه، مردود می‌شمارد و در عوض، آنچه او به آن توجه می‌کند، افزایش توانایی فرد سالم و عوامل کمکی او (روان‌شناسان و روان‌پزشکان)، در سرکوب فرد دیوانه است. او علاوه‌بر توجه به تمایز میان افراد سالم و دیوانه، و سعی در کنترل اخلاقی آنان توسط علوم انسانی به‌خصوص روان‌پزشکی، در جستجوی ریشه‌های علوم انسانی و در واقع به‌دنبال نقش این علوم، در کنترل اخلاقی آدمیان است.[16]

 

مقاله

نویسنده فاطمه عمو عبداللهي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS