كلمات كليدي : جورج زيمل، جامعه شناسي صوري، كلان شهر، مدرنيته، اعيان، روابط، منشا دين
نویسنده : رعنا سلوكي , ابوذر رحيمي
جورج زیمل در 1858، در برلین، در خانوادهای که به طبقه بالای متوسط تعلق داشت به دنیا آمد. زیمل از یهودیت به مسیحیت گروید و سپس در دبیرستان وِردِر و بعد در دانشگاه تحصیل کرد و در سال 1885 فارغالتحصیل شد. وی در طول اقامت در برلین پایههای اشتغال بعدی خود را پیریزی کرد. در سال 1895 به سمت مربی، در 1901 به سمت استادیار منصوب شد، اما انتصاب وی به سمت استادی در دانشگاه استراسبورگ، تا 1914 محقق نشد. زیمل سالهای آخر عمر خود را در استراسبورگ سپری کرد و همیشه از اینکه فضای فکری این شهر همتراز برلین نبود، تأسف میخورد. دانستن این نکته هم حائز اهمیت است که او در کارهای دانشگاهی نیز با مخالفتهای جدی روبرو شد، چرا که برخی از همکارانش معتقد بودند که نحوۀ تدریس او اثر مخربی بر روی دانشجویان میگذارد، همزمان با این مخالفتها زیمل با جریان تکراری و همیشگی یهودیستیزی نیز مواجه بود. زندگی وی در برلین، به عنوان یکی از بزرگترین شهرهای جهان، به طور قطع نقش موثری در علاقمندی وی به روابط اجتماعی جدید داشت. در این روابط اجتماعی، افراد برحسب ضرورت، بیشتر معاشرتها و حشر و نشرشان با غریبهها به مفهوم گستردۀ آن، یعنی با کسانی است که نمیشناسند، کسانی که در حلقۀ دوستان و آشنایان قرار ندارند.[1] زیمل تا سال مرگش در 1918 در محیط دانشگاهی آلمان، چهرهای حاشیهای باقی ماند. او هرگز از یک کارنامه دانشگاهی معمول برخوردار نشد.[2]
تاثیرپذیری فکری[3]
اندیشمندان گوناگونی بر زیمل تأثیر گذاشتند، از جمله میتوان به مارکس، وبر، هوسرل، هگل، داروین و اسپنسر اشاره کرد.
زیمل از ایدههای تکاملی اسپنسر، به ویژه از ایده وی درباره تفکیک متأثر شد. این تأثیر را میتوان در آثار وی در دهه 1890، بهویژه درباره تفکیک اجتماعی و درآمدی بر علم اخلاق، پیدا کرد. وی برخی از شیوههای استدلال داروینی و اسپنسری را حین پرداختن به موضوعات روز، به کار گرفت. برای مثال در فلسفه پول نشان داد که ازدواجهایی که به دلیل پول صورت میگیرد، منجر به اختلاط ژنتیکی میشود که علم زیستشناسی آن را عامل مستقیم و زیانبار زوال نژادی میداند. در درآمدی بر علم اخلاق (1892)، تمایل به تبهکاری را موروثی دانست و نیز با کمک و مراقبت از ضعفا مخالفت کرد و آن را عامل تداوم و بقای ضعف و ناتوانی در نسلهای بعدی دانست.
همچنین دیدگاه زیمل در خصوص دوگانهانگاری زندگی و متعلقات ذهن و اتکای وی به تعبیری عینی از ذهن بشر، برگرفته از ایده "از خود بیگانگی" کارل مارکس بود.
تأثیرگذاری فکری[4]
زیمل به مثابه جامعهشناسی خردنگر، نقشی مهم در تکوین پژوهش درباره گروههای کوچک، مکتب کنش متقابل نمادین و نظریه مبادله داشته است. تکیه جامعهشناسی زیمل به برخی مقولات روانشناختی، یکی از علل جذابیت جامعهشناسی او، هم برای جامعهشناسان، پیرو مکتب کنش متقابل نمادین و هم برای روانشناسان اجتماعی، بوده است. توجه به افکار زیمل، از دهه 1970 بین جامعهشناسان انگلیسیزبان، سهم وی در نظریه فرهنگی را برجسته کرده است؛ بهویژه آثار وی درباره مفهوم زندگی معنوی و بحران فرهنگ و تناقضهای موجود در فرهنگ مدرن. زیمل، اگرچه مشخصاً اصطلاح مدرنیسم را به کار نبرده است، شماری از پدیدههای فرهنگ معاصر را تشخیص داد که بعدها این عنوان برای آنها برگزیده شد.
آثار زیمل
زیمل یک نویسنده بسیار پربار بود. او بیش از دویست مقاله در انواع مجلات و روزنامهها به چاپ رساند و مقالههای دیگری نیز پس از مرگش منتشر شدند. زیمل پانزده اثر عمده در رشتههای جامعهشناسی، علم اخلاق، فلسفه و نقد فرهنگی و پنج تا شش اثر کماهمیت دیگر نوشت. او پس از اتمام رسالۀ دکترایش، نخستین اثرش را با عنوان "دربارۀ تمایز اجتماعی" به سال 1890 منتشر ساخت. از جمله آثار دیگر وی میتوان به "مسئله تبیین فلسفی تاریخ" و "پرسش اساسی جامعهشناسی" و "فلسفه پول" اشاره کرد.[5]
نظریات و مفاهیم زیمل
1. موضوع جامعهشناسی
موضوع شایستۀ جامعهشناسی توصیف و تحلیل صورتهای ویژۀ کنشهای متقابل بشری و تبلور آنها در ویژگیهای گروهی است. جامعهشناسی میخواهد بداند که چه بر سر انسانها میآید و قواعد رفتار آنها چیست. جامعهشناسی نمیخواهد وجود فردی انسانها را در جامعیتشان کشف کند، بلکه میخواهد بداند که آنها چگونه گروههایی را تشکیل میدهند و رفتار آنان بر اثر کنش متقابل گروهی چگونه تعیین میشود.[6]
2. روش زیمل
گرچه زیمل ساختارهای نهادی بزرگتر را موضوع شایسته بررسیهای جامعهشناختی میدانست، اما باز ترجیح داده بود که بیشتر کارش را به بررسی پدیدههایی اختصاص دهد که خود آنها را "کنشهای متقابل اتمهای جامعه" خوانده بود. او بیشتر به بررسی الگوهای بنیادی کنشهای متقابل افراد پرداخته بود و معتقد بود که این الگوها پایههای تشکلهای اجتماعی بزرگتر را میسازند (همان بررسیای که امروزه جامعهشناسی خرد نامیده میشود). روشی که او دوست داشت و به کارش برده بود، همان تاکید بر یک رشته صورتهای محدود و بادوام کنشهای متقابل بشری است.[7] زیمل در سراسر کارهایش، کنشهای اجتماعی فرد را نه جداگانه بلکه در ارتباط با کنشهای افراد دیگر و ساختارها یا فراگردهای خاص مورد بررسی قرار میدهد.[8]
روش زیمل انتخاب پدیدهای خاص از جریان تجربه و بررسی ساختار و تاریخ آن است. این روش بیشباهت به تحلیل نوع مثالی وبر نیست که آن را همچون تولید مجموعهای از عکسهای فوری بیحرکت از واقعیتهای اجتماعی از زوایای گوناگون در نظر میگرفت، ولی تعبیر زیمل گسیختهتر و فاقد انسجامی است که وبر از طریق مفهوم عقلانیت حاصل میکند.[9]
3. روش دیالکتیکی در جامعهشناسی زیمل
جامعهشناسی زیمل پیوسته با یک رهیافت دیالکتیکی همراه است، رهیافتی که ارتباط متقابل و پویا و نیز درگیریهای واحدهای اجتماعی مورد تحلیل او را نشان میدهد. او در سراسر کارهایش بر بستگیها و نیز تنشهای میان فرد و جامعه تاکید میورزد. به نظر زیمل، فرد اجتماعیشده پیوسته در ارتباط دوگانه با جامعه باقی میماند، یعنی اینکه از یک سوی در جامعه عجین شده است و از سوی دیگر در برابر آن میایستد. تاکید زیمل بر رابطۀ دیالکتیکی همهجایی میان فرد و جامعه، تمامی اندیشۀ جامعهشناختی او را تحت تاثیر خود دارد. از دید زیمل، اجتماع همیشه با هماهنگی و کشمکش، جذب و دفع، عشق و نفرت همراه است.[10]
4. جامعه
زیمل هر دو مکتب ارگانیسم و ایدهآلیسم را رد کرد. او برخلاف کنت یا اسپنسر، جامعه را به گونۀ یک چیز یا ارگانیسم در نظر نمیگرفت و نیز آن را برچسبی برای پدیدهای نمیدانست که وجود "واقعی" ندارد. به نظر او، جامعه بافت پیچیدهای از روابط گوناگون افرادی است که پیوسته در کنش متقابل یکدیگرند. «جامعه، همان نامی است برای تعدادی از افرادی که از طریق کنش متقابل به یکدیگر پیوست شدهاند.» ساختارهای فرافردی مانند دولت، خانواده، کلانشهر یا اتحادیۀ کارگری، تنها تبلورهایی از این کنش متقابلاند که ممکن است حتی صورتی مستقل و پایدار به خود گیرند و به گونۀ قدرتهای بیگانه با افراد روبرو شوند.[11] مفهوم جامعه از نظر زیمل بهروشنیِ مفهوم آن از نظر دورکیم یا مارکس نیست، ولی با این حال از برخی جهات واضحتر از مفهوم جامعه از نظر وبر است. گاه چنان مینویسد که گویی جامعه ترکیبی از مناسبات میان مردم، موضعی کم و بیش وبری میباشد، ولی به نظر میآید به این ترکیب واقعیتی از آنِ خود میدهد. در یک جامعه دشوار او راجع به جامعهای صحبت میکند که «مجموع صورتهایی از رابطه است که به واسطۀ آن افراد، دقیقا، به "جامعه" در مفهوم اول آن تبدیل میشوند» یعنی ترکیب مناسبات میان افراد. در این عبارت تصور جامعهای وجود دارد که خود را با جامعهپذیری افراد عضو آن به صورت مناسبات کم و بیش معین که باهم جامعۀ مورد نظر را میسازند تولید یا بازتولید مینماید. به عبارت دیگر، در اینجا نیز تصوری از جامعۀ گذشته از تکتک اعضای آن وجود دارد.[12]
5. جامعهشناسی صوری
تاکید زیمل بر تجرید از محتواهای عینی و تمرکز بر صورتهای زندگی اجتماعی، باعث شده است که رهیافت جامعهشناختی او با عنوان جامعهشناسی صوری مشخص گردد. جامعهشناسی صوری او صورت را از محتواهای گوناگون اجتماع بشری جدا میسازد. او میکوشد نشان دهد که با آنکه منافع و منظورهایی که منجر به اجتماعات خاص انسانی میشوند گوناگونند، اما باز ممکن است که صورتهای اجتماعی کنش متقابل که این منافع و منظورها در قالب آنها تحقق مییابند، یکسان باشند. خاطرنشان میشود که مفهوم جامعهشناسی صوری او آشکارا پیشدرآمد مفهوم امروزی مدل است. مدل، بازنمایی صورت آرمانی شدهای است که اجازه میدهد برخی وضعیتهای واقعی را بهتر فهمید مشروط به اینکه از سادهسازیهایی که مدل وارد میکند آگاه باشیم.[13]
6. مدرنیته
مدرنیته رشد منظم فرهنگ عینی است، که بر فرایند زندگی فرد مسلط میگردد.[14] زیمل در باب مدرنیته، در مورد کلانشهر و مد چنین مینویسد:
- کلانشهر؛ مقالۀ زیمل در باب کلانشهر یکی از بهترین و مشهورترین کارهای اوست و غالبا اساس و مبنای جامعهشناسی شهری ذکر میشود. مراکز بزرگ شهری در جهان مدرن موجب تغییری در زندگی انسانی میشوند، و مستلزم قابلیتهای متفاوتیاند با قابلیتهایی که حومه و شهر کوچک ایجاب میکند. در شهر کوچک، زندگی نسبتا کند است و ایجاد پیوندهای عاطفی عمیق با دیگران در سطحی ناخودآگاه امکانپذیر است. در شهر بزرگ ما دائما با تاثیرات حسی دگرگون کننده بمباران میشویم، هزاران انسان در حال گذر سریع، ترافیک سنگین، فعالیتهای بیشمار، تابلوهای فروشگاهها، آگهیها، همه توجه ما را جلب میکنند. بقا در چنین جهانی بدون شکل دادن به نیروی عقلانی امکانپذیر نیست. شهرنشین، به جای قلب، با سر -عضوی که کمتر از همه اعضا حساس است و از عمق شخصیت کاملا دور است- واکنش نشان میدهد و خود را از ضربهها و دگرگونیهایی که زندگی شهری به همراه دارد دور میکند.[15]
- مد؛ زیمل با اشاره به گرایش تناقضآمیز به یکسان گرفتن فرد با جامعه و جدایی فرد از جامعه آغاز میکند. این تناقض بر سطوح متفاوت اثر میگذارد. در سطح زیستشناختی تناقض میان توارث و دگرگونی است. هیچ شیوه زندگی و هیچ شکلی از جامعه نیست که امیال را ارضا کند. به زبان روانشناختی، سویۀ سازگاری اجتماعی به وسیلۀ گرایش به تقلید تقویت میگردد، که این فایده را دارد که مانع خواست خلاقیت و خواست مسئولیت در برابر عمل میشود و آن را به دیگری حواله میدهد.[16] وی شاید تااندازهای تناقضآمیز قصد داشت که نشان دهد مد یکی از شیوههایی است که به کمک آن افراد میکوشند آزادی درونیشان را حفظ کنند. آمادگی برای تبعیت از عوامل تعیینکننده بیرونی مدهای جاری و وابسته بودن به آنها بازتاب آمادگی برای صرفنظر کردن از استقلال خود است. اما این تنها به عوامل بیرونی زندگی مربوط میشود. این آمادگی به فرد اجازه میدهد توجه خود را بر حفظ آزادی درونی متمرکز سازد.[17]
7. گروههای اجتماعی[18]
- فقرا؛ زیمل بحث خود را در باب فقرا با صحبت از عمل متقابل تعهد و وظیفه آغاز میکند؛ اگر فقرا خودشان را اینگونه بپندارند و دیگران نیز آنان را اینگونه بپندارند که حق دارند از طریق کسانی که در رفاه بیشتری نسبت به آنان به سر میبرند امرار معاش کنند، چه که آنان فقیرند، یا اینکه به همان جامعه که افراد مرفه در آن هستند تعلق دارند، آنگاه آنان و جامعه در وضعیت بهتری خواهند بود تا وضعیتی که در آن فقرا بر این باور باشند که فقر بیعدالتی کیهانی است و افراد مرفه را مورد حمله قرار دهند، یا وضعیتی که در آن کمک به فقرا از رهگذر نتایجی که برای خود کمک کننده دارد برانگیخته میشود.
- اعیان؛ زیمل مقالۀ خود را در باب طبقۀ اعیان با بحث از این آغاز میکند که، طبقۀ اعیان، مانند طبقات متوسط، میان بالاترین و پایینترین طبقات است ولی، آن، برخلاف طبقات متوسط، هم از بالا و هم از پایین نسبتا محدود میشود، و این باعث ایجاد ماهیت خاص آریستوکراسی (اشرافسالاری)، میشود. ما انتظار داریم که آنها در برابر مردمی که پایینتر از آنان هستند ممتاز باشند، ولی زیمل اشاره میکند که از نظر تاریخی آنها مسولیتهای خاصی در رابطه با افراد پایینتر از خود داشتند. در حالی که از طبقات پایینتر، مثلا، انتظار دزدی میرفت و در این صورت محکوم به مجازاتی عادی میشدند، از طبقه اعیان انتظار نمیرفت که در چنین اعمالی شرکت کنند و در صورت عمل با شدّت بیشتری مجازات میشدند. جایگاه ثابت اجتماعی اعیان تجانسی پدید میآورد: آنها در تعاملات خود میتوانند بیشتر تظاهر کنند و با سرعت بیشتری نسبت به اعضای طبقات دیگر به جزئیات شخصی بپردازند.
8. روابط
- وفاداری و حقشناسی؛ بدون پدیدهای که آن را وفاداری مینامیم جامعه مطلقاً نمیتوانست برای هر مقطع زمانی، آنگونه که وجود دارد، وجود داشته باشد. عواملی که آن را زنده نگاه میدارد؛ نفع شخصی اعضای آن، اظهار نظر، اجبار، ایدهآلیسم، عادتهای مکانیکی، حس وظیفهشناسی، عشق و سکون نمیتوانستند آن را از فروپاشی حفظ کنند اگر با این عامل تقویت نمیشدند. وفاداری را نمیتوان سنجید، وفاداری کیفیتی است که رابطهای را ورای از میان رفتن شرایطی که اساساً آن را ایجاد کرده زنده نگه میدارد، وفاداری وضعیتی روحی است. حقشناسی آرمانی است متکی به رابطهای که ممکن است سالها پیش پایان یافته باشد. اگرچه تمایل صرفاً شخصی است. عواقب بیشمار آن در تمام جامعه آن را یکی از قویترین ابزار همبستگی اجتماعی میسازد. اگر هر کنش حقشناسانهای، که در اثر دریافت عوضی در گذشته ایام ادامه پیدا کرده، ناگهان حذف گردد، جامعه از هم میپاشد.[19]
- سلطه؛ زیمل مفهومی از سلطه ارائه میدهد که از نظر جامعهشناختی موشکافانهتر از آن چیزی است که وبر انجام داد. زیمل سه نوع سلطه را تشخیص میدهد: 1. سلطه به وسیلۀ فرد که ممکن است به وسیله گروه مورد پذیرش یا مخالفت قرار گیرد. 2. سلطه به وسیلۀ جمع، همانطور که در حکومت بریتانیا بر هندوستان وجود داشت 3. سرانجام سلطه به وسیله اصل یا قانون وجود دارد.[20] به نظر وی هیچکس نمیخواهد با نفوذی که دارد کاملاً امری را بر دیگری تحمیل کند، بلکه میخواهد این نفوذ و اجبار بر دیگران، عملکرد متقابلی برای او داشته باشد. از اینرو، حتی اراده به سلطه انتزاعی یک نمونه کنش متقابل است.[21] میل به سلطه به این دلیل شکل میگیرد که مقاومت درونی شخص فرمانبردار را بشکند. میل به سلطه از علاقه طرف مقابل هم که برای آن ارزش قایل است، اثر میپذیرد.[22]
- جامعهشناسی تضاد؛ زیمل میگوید که تضاد باید شکلی از جامعه زیستی باشد، زیرا که حداقل دو نفر را به هم مرتبط میکند؛ تضاد نتیجه "عوامل جداکننده" مانند تنفر و حسادت است و تلاشی است برای حل اختلافات پدید آمده و حفظ وحدت، حتی اگر از طریق حذف یکی از دو طرف باشد. واگرایی (تضاد) و همگرایی (آشتی) هر دو شکلهای جامعۀ زیستیاند، که نقطه مقابل هر دوی آنها بیاعتنایی است. تضاد خود جنبههای مثبت و منفی را ترکیب میکند و جامعه لزوما محصول نیروهای همگرا و واگرا است، و اگر چه تضاد در سطح فردی ممکن است مخرب باشد، لزوما در سطح اجتماعی این طور نیست.[23]
9. فلسفۀ پول
به نظر زیمل اهمیت فلسفی پول در این است که در جهان عملی، مشخصترین تصویر و روشنترین تجسم قواعد تمامی هستی را نمودار میسازد که بر اساس آن چیزها معنای خود را از طریق یکدیگر دریافت میکنند و هستیشان را در روابط متقابلشان معین میکند.[24]
زیمل استدلال میکند که معاملۀ اقتصادی را بهخوبی میتوان بهعنوان یک صورت از کنش متقابل اجتماعی در نظر گرفت. همین که معاملات پولی جای صورتهای داد و ستد پایاپای پیشین را میگیرند، در صورتهای کنش متقابل میان کنشگران اجتماعی دگرگونی سترگی روی میدهد. پول میتواند حقیقتا خرد شود و به صورتهای مختلف درآید و اندازهگیری دقیق چیزهای همبهاء را امکانپذیر سازد. پول یک خاصیت غیرشخصی دارد که معادلهای ارزشی معاملات پایاپای هرگز نمیتوانند مانند آن عمل کنند. پول به پیشبرد محاسبات معقول در امور بشر یاری میرساند و باعث پیشرفت تعقل میشود که ویژگی جامعۀ نوین است. پول که به صورت حلقۀ پیوند انسانها در میآید، جانشین پیوندهای شخصی مبتنیبر احساسات رقیق میشود و بر اساس روابط غیرشخصی و منحصر به یک منظور خاص عمل میکند. در نتیجه، محاسبات انتزاعی به عرصههای زندگی اجتماعی همچون روابط خویشاوندی یا قلمروپسندهای زیباشناختی میتازد که پیش از این، پهنۀ ارزیابیهای کیفی و نه کمی بودند. پول درست به دلیل آنکه میتواند یک معامله را به یک منظور خاص منحصر سازد، آزادی فردی را تقویت میکند و دامنۀ تمایز اجتماعی را گسترش میدهد. پول تجمعهای داوطلبانه را که برای منظورهای عقلایی ویژهای فراهم میآیند، جانشین گروهبندیهای "طبیعی" میکند. پول نقد هر کجا که رواج یابد، پیوندها و وفاداریهای مبتنیبر خون و خویشاوندی را سست میسازد. پول در جهان نوین، چیزی بیشتر از یک معیار ارزش و وسیلۀ مبادله است. پول گذشته از فراسوی کارکردهای اقتصادیاش، روح تعقل، حسابگری و احساس غیرشخصی جامعه نوین را متجسم میکند. پول تفاوتهای کیفی میان چیزها و انسانها را از میان برمیدارد و مهمترین وسیلهای است برای هموار کردن راه گذار از اجتماع سنتی به جامعه نوین.[25]
10. سبک زندگی
زیمل که سبک زندگی را در زیر عنوان شکل یا صورت بررسی میکند در پی آن بود که بین قلمرو اجتماعی و سبک زندگی انسان مدرن رابطه برقرار نماید. از نظر وی زندگی و شکل یا به عبارت دیگر محتوا و قالب مفاهیمی نسبی به شمار میروند. از اینرو آنچه مانند سبک امپرسیونیسم در نقاشی نسبت به زندگی شکل محسوب میشود از دیدگاه بسیاری از مردمان هر عصر معنا یا محتوا محسوب میشود.[26]
11. منشا دین
زیمل که برخلاف جامعهشناسان دیگر دیندار بود، یافتن منشا یگانهای برای دین را نمیپذیرد و ترس، عشق، تمایلات اخلاقی و ... را صرفا جزئی از تبیین دین دانسته که نباید بهتنهایی تبیین شوند. وی اگر چه منشا ایدههای دینی یعنی امر استعلایی را در روابط انسانی میجوید ولی با اینهمه ارزش عاطفی این ایدهها به هیچوجه مورد بحث او نیست و به نظر او این ارزشها ورای محدوده بررسی صرفا علی و روانشناختی است.[27] در نظر زیمل زندگی اجتماعی فقط یکی از سرمنشأهای دین است: رابطه با طبیعت، و وجهه نظر انسان نسبت به تقدیر و سرنوشت، سرمنشأهای ذاتی دیگر آن هستند. به نظر وی، هیچکدام از منشأها که برای به وجود آمدن دین عنوان شدهاند به هیچوجه کافی نمیباشند، چرا که آنها بر شکل خاصی از احساس انطباق دارند. در نظر وی این گرایش به دین است که دین را به وجود میآورد. زیمل با اینکه دین را بهعنوان یک پدیده عام میشناسد، آن را مقولهای برتر و متعالیتر از سایر صور و اشکال به حساب نمیآورد.[28]