دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

قتل (آدم کشی) Killing

No image
قتل (آدم کشی) Killing

كلمات كليدي : قتل، آدم كشي، خشونت، دگركشي، خودكشي

نویسنده : فاطمه كاظمي آراني

واژه Killing در لغت به‌معنای قتل، کشنده، دلربا و ... آمده است.[1] و در اصطلاح به‌عنوان یک رفتار جنایی به‌نوعی انگیزه آدم‌کشی ارادی و عمدی اشاره دارد که سبب می‌شود یک انسان منطقی شخص دیگری را به قتل برساند.از نظر جامعه‌شناسی انحرافات، قتل یک مسئله اجتماعی تلقی می‌شود زیرا مسئله اجتماعی براساس ارزش‌ها و هنجارهای حاکم بر جامعه به‌عنوان وضعیتی نامطلوب و مضر شناخته می‌شود که افراد جامعه را تهدید می‌کند در سنخ‌شناسی باتامور، مسائل اجتماعی پدیده‌هایی هستند که ازهم گسیختگی اجتماعی و تضاد اجتماعی را به‌همراه دارند و قتل به‌عنوان یک مسئله اجتماعی در مقوله انحراف اجتماعی شکل می‌گیرد.در تعیین قلمرو قتل در جامعه‌شناسی انحرافات می‌توان گفت که قتل یکی از انواع جرایم خشونت‌آمیز است که در آن آسیب رساندن و صدمه وارد نمودن با هدف نابودی جسمانی و تباه ساختن و از بین بردن افراد خاص است. سه نوع قتل را می‌توان نام برد:

1- قتل‌هایی که با انگیزه‌های شخصی انجام می‌شوند،

2- قتل‌هایی که آدم‌کش‌های مزدور و اجیرشده انجام می‌دهند.

‌3- قتل‌های توده‌ای که چند نفر از مردم به‌طور همزمان در یک مکان با یک عمل تروریستی به قتل می‌رسند.[2]

نظریه‌های علل قتل

علت صدور قتل از یک شخص، از ابعاد مختلف مورد بحث قرار گرفته و در نتیجه نظریه‌های مختلفی ارائه شده است که در ذیل به آن‌ها اشاره می‌کنیم:

نظریه بیوژنیک (جسمی-زیستی)؛ این نظریه‌پردازان علّت قتل را ناشی از ویژگی‌های جسمی و زیستی انسان‌ها می‌دانند که شامل نظریه اتولوژی و ژنتیک می‌باشد.نظریه اتولوژی معتقد است که انسان دارای غریزه کشتن می‌باشد و نظریه اتولوژی معتقد است که در انسان مذکر نرمال دو کروموزم جنسی Xو Yوجود دارد که کروموزم Xاز مادر و آرام و منفعل می‌باشد و کروموزم Y از پدر و خشن و پرخاش‌گر می‌باشد درصد کمی از افراد با یک کروموزم Yمتولد می‌شوند که این کروموزم اضافه بیش از حد فرد را خشن و پرخاش‌گر می‌سازد.[3]

نظریه سایکوژنیک (روحی و روانی)؛ این نظریه‌پردازان علّت آدم‌کشی را ناشی از شرایط روحی و روانی انسان‌ها می‌دانند که شامل دو نظریه روان‌شناسی و روان‌کاوی می‌باشد:

براساس نظریه روان‌کاوی، روان انسان شامل سه جزء متفاوت می‌باشد:نهاد (ID)، خود (Ego) و فراخود (Super-Ego). "نهاد" سائق ذاتی بشر برای زندگی، لذت بردن، فعالیت جنسی و خوش‌گذرانی است و "فراخود"حد و مرز لذت بردن را از طریق قوانین و مقررات جامعه به فرد تحمیل می‌کند. "خود" حد معرفت یادگیری و رفع این سائقه را نشان می‌دهد و تعادل میان "خود" و "فراخود" ایجاد می‌کند اگر "خود" در این وظیفه خود ناکام بماند فرد دچار بیماری روانی شده و همین امر به کنش‌های خشن از جمله قتل می‌انجامد.

نظریه روان‌شناختی نیز براساس "نظریه ناکامی‌ و پرخاش‌گری" معتقد است که اگر فرد نتواند به اهداف خود برسد به قتل دیگران اقدام می‌کند.[4]

نظریه سوسیوژنیک (جامعه‌شناسی)؛ این نظریه‌پردازان علّت آدم‌کشی انسان‌ها را ناشی از شرایط اجتماعی می‌دانند، که شامل دو نظریه محدودیت بیرونی و خرده‌فرهنگ خشونت می‌باشد. از این رویکرد خودکشی و آدم‌کشی اساسا یک چیزند: کنش پرخاش‌گرانه ناشی از ناکامی. این نظریه مدعی است که افرادی که به‌شدت دچار ناکامی شده‌اند، اگر محدودیت بیرونی ضعیفی را تجربه کرده باشند، کنش پرخاش‌گرانه خودگرا (درون‌گرا) یعنی خودکشی و اگر از محدودیت بیرونی قوی رنج کشیده باشند، کنش پرخاش‌گرانه دیگرگرا (برون‌گرا)، یعنی دیگرکشی را انتخاب می‌کنند زیرا دیگران را مسئول ناکامی خود می‌دانند.نظریه جامعه‌پذیری در پرخاش‌گری با تنبیه بدنی مدعی است که تنبیه بدنی بچّه‌ها در طی فرایند تربیت و بزرگ شدن آن‌ها به پرخاش‌گری برون‌گرا می‌انجامد. این‌گونه افراد در بزرگسالی، زمانی که با ناکامی مواجه و آماده کنش پرخاش‌گرانه شوند دیگرکشی را انتخاب می‌کنند.نظریه خرده‌فرهنگ خشونت مدعی است که ضرب و شتم افراد و توسل به پرخاش‌گری به‌لحاظ اجتماعی مورد‌ تأیید و پذیرفته است و پیامد برخی محرک‌ها محسوب می‌شود و خشونت جزء آشنا و مرگبار تلاش برای زندگی است.[5] ویلیام مرز و فلولینگ از جمله اندیشمندانی هستند که علل قتل را ناشی از شرایط اجتماعی دانسته و چهار عامل را در وقوع قتل مؤثر می‌دانند:

1. عدم انسجام اجتماعی و جدایی و شکاف در روابط متقابل افراد جامعه.

2. محرومیت از منابع و نبود وسایل مشروع کافی و شایسته برای کسب ثروت.

3. ترویج فرهنگ خشونت و فراگیر شدن عقاید مشترک درباره اعمال خشونت برای دست‌یابی به هدف.

4. کاهش کنترل اجتماعی بر روی افراد.[6]

تفاوت خودکشی با قتل

تفاوت قتل با خودکشی در این است که در قتل فرد به شخص دیگری صدمه می‌زند ولی در خودکشی فرد خود را نابود می‌کند. از نظر دورکیم خودکشی عبارت است از هرگونه مرگی که نتیجه مستقیم یا نامستقیم کردار مثبت یا منفی خود قربانی است که شخصا می‌دانسته است که می‌بایست به همین نتیجه برسد.[7] روان‌شناسان خودکشی را کنش عمدی هدایت پرخاش به درون دانسته و در مطالعه آن بر ویژگی‌های فرد خودکشی کرده تأکید می‌کنند تا به انگیزه‌های او دست یابند. امّا جامعه‌شناسان خودکشی را در چارچوب ساختار روابط فرد با دیگران بررسی می‌کنند دورکیم معتقد است که عامل اصلی و عمده‌‌ای که به زندگی ما هدف و معنا می‌بخشد، حدود تعلق و ارتباط ما با جامعه است. در غیر این صورت هر چیزی ممکن است دست‌آویزی برای خلاص شدن از شرّ زندگی شود.[8]

دورکیم با اشاره به انواع خودکشی معتقد است هرگاه انسان از جامعه‌اش برکنار افتد و به امیال شخصی‌اش واگذار شود و پیوندهایی که پیش از این او را به همگنانش وابسته می‌ساختند سست گردند، او برای خودکشی خودخواهانه یا فردگرایانه آمادگی دارد.اگر تنظیم‌های هنجاربخش رفتار فردی سست شوند و به‌همین جهت نتوانند تمایلات انسان‌ها را مهار و راهنمایی کنند در این صورت ‌آن‌ها برای خودکشی نابهنجار آمادگی خواهند داشت.خودکشی فردگرایانه از نظر دورکیم زمانی روی می‌دهد که افراد احساس کنند که گروهی را که به آن تعلق دارند و با افراد آن کنش‌های متقابل معنادار داشته‌اند رو به نابودی است و از این‌رو دلیلی برای ادامه حیات خود نمی‌یابند و دست به خودکشی می‌زنند. در خودکشی دگردوستانه بحث بر سر خودکشی مبتنی‌بر فردطلبی افراطی نیست بلکه بحث بر سر محو کامل فرد در گروه است. فرد برحسب فرامین اجتماعی، مرگ را برمی‌گزیند بی‌آنکه حتی در فکر دفاع از حق زندگی خویش باشد.[9]

مقاله

نویسنده فاطمه كاظمي آراني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS