دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نیکوس پولانزاس Nicos Poulantzas

نیکوس پولانزاس Nicos Poulantzas
نیکوس پولانزاس Nicos Poulantzas

كلمات كليدي : نيكوس پولانزاس، سرمايه داري نوين، خرده بورژوازي سنتي، خرده بورژوازي نوين، طبقات اجتماعي، قدرت طبقاتي

نویسنده : ابوذر رحيمي

نیکوس پولانزاس در 21 سپتامبر 1936 در آتن یونان به‌دنیا آمد، مهم‌ترین و بانفوذترین مارکسیست نظریه‌پرداز دولت و سیاست در دوره پس از جنگ جهانی دوم بود. پدرش استاد دانشگاه و یکی از شخصیت‌های برجسته جامعه یونان بود. در کودکی به زبان فرانسه تسلط پیدا کرد و در 1953 در سن هفده سالگی درجه معادل لیسانس گرفت. بعد وارد دانشگاه حقوق آتن شد و در 1957 از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. پولانزاس در 1960 به سوربن راه یافت و با عنوان دستیار آموزشی تا سال 1964 در آنجا به تدریس حقوق پرداخت. در همین سال رساله دکترایش را تکمیل کرد و در ضمن در محیط فکری فرانسه فعالانه شرکت می‌کرد و با شخصیت‌هایی چون ژان پل سارتر و سیمون دوبوار ارتباط نزدیکی داشت. در دهه‌های 1960 و 1970 بیش از پیش درگیر اندیشه مارکسیستی و فعالیت سیاسی شد. در اواخر دهه 1960 در یک دانشگاه تجربی فرانسه نیز به آموزش جامعه‌شناسی پرداخت. پولانزاس در 3 اکتبر 1979 خودکشی کرد.[1]

پولانزاس در رساله دکتری‌اش که در زمینه فلسفه حقوق بود، استدلال خود را بر اساس نظریات گئورگ لوکاچ و لوسین گلدمن بنا کرد. پس از آن وی به مطالعه آثار گرامشی پرداخت. کتاب قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی وی مبتنی‌بر مفاهیم اصلی نظریه آلتوسر است و طبقات اجتماعی و دولت را در درون چارچوب نظریه آلتوسر درباره علیت ساختاری و تعیین‌کنندگی سراسری بررسی می‌کند.[2]

نظر وی در مورد انکار اکونومیسم، تعهد او نسبت به مفهوم استقلال نسبی و اعتقادش مبنی‌بر اینکه تاریخ را نمی‌توان به‌عنوان یک توسعه خطی در نظر گرفت تحت تأثیر نظریات آلتوسر بوده است.[3]

آثار پولانزاس[4]

از آثار عمده او باید از قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی (1968)، طبقات در سرمایه‌داری معاصر (1975)، دولت، قدرت، سوسیالیسم (1978)، فاشیسم و دیکتاتوری (1979) و بحران دیکتاتورها (1976) نام برد.

کتاب قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی کتابی ساختارگرایانه است و به رابطه دولت با طبقات اجتماعی می‌پردازد. دولت در درون ساخت‌ها و منازعات طبقاتی جای دارد و تداوم ساخت‌های زیربنایی را تضمین می‌کند. دولت ساختار طبقاتی را بازتولید می‌کند. به طور خلاصه دولت تنها عرصه و جایگاه گروه هژمونیک در سازماندهی به قدرت طبقه مسلط است و به اجزا پراکنده طبقه حاکمه وحدت می‌بخشد و با این عمل طبقات تحت سلطه را منزوی و متفرق می‌سازد.

 در کتاب دولت، قدرت، سوسیالیسم و طبقات در سرمایه‌داری معاصر، پولانزاس به‌جای تأثیر ساخت‌های تولیدی و اقتصادی، بر تأثیر مبارزه طبقاتی در صورت‌بندی دولت تأکید می‌کند. از این دیدگاه، دولت اساساً ساخت نیست بلکه مجمو‌عه‌ای از روابط است که تحت تأثیر مبارزه طبقاتی شکل می‌گیرد. بدین ترتیب در آثار متأخر پولانزاس، دولت جایگاه وقوع منازعات و مبارزات طبقاتی برای قدرت سیاسی است.

دولت، ایدئولوژی و اقتصاد

به عقیده پولانزاس سرمایه‌داری نوین از سه عنصر سازنده اصلی ساخته شده است دولت، ایدئولوژی و اقتصاد. دولت سرمایه‌داری با جدایی نسبی اقتصاد از سیاست و استقلال نسبی دولت از طبقات حاکم مشخص می‌شود. وی همه اجزای ساختاری جامعه سرمایه‌داری را در ارتباط متقابل می‌بیند، هر چند که بر استقلال نسبی هر یک از آن‌ها نیز تأکید می‌کند. ساختارها مرکب از چندین خرده‌ساختار هستند. در این زمینه از اصطلاح رده‌ها استفاده می‌کند. نمونه‌های این رده‌ها عبارت‌اند از: کارکنان دولت که از طریق رابطه‌شان با دستگاه دولت مشخص می‌شوند. او کارکرد اصلی دولت را حفظ انسجام اجتماعی از جهت سیاسی و ایدئولوژیک می‌داند. این دستگاه‌های دولتی عبارت‌اند از:

از یک طرف، دستگاه سرکوبگر دولتی به‌معنای دقیق آن با شاخه‌هایش: ارتش، پلیس، زندان‌ها، دادگستری و خدمات کشوری. از طرف دیگر، دستگاه‌های ایدئولوژیک دولتی: دستگاه آموزشی، دستگاه مذهبی، دستگاه اطلاعاتی (رادیو، تلویزیون، مطبوعات)، دستگاه فرهنگی (سینما، تئاتر، انتشارات)، دستگاه اتحادیه‌ها با هدف همکاری طبقاتی و احزاب سیاسی بورژوا و خرده‌بورژوا.[5]

تأکید نظری اصلی پولانزاس بر رابطه متقابل سه عنصر سازنده جامعه سرمایه‌داری بود. او با این استدلال، دولت و ایدئولوژی را به‌هم پیوند می‌داد که دولت در درازمدت نمی‌تواند کارکرد سلطه‌اش را تنها از طریق سرکوبی انجام دهد؛ این سلطه همیشه باید با سلطه ایدئولوژیک همراه باشد، وی ایدئولوژی را نیز به اقتصاد پیوند داد. مهم‌ترین نقش ایدئولوژی که با فراگرد اجتماعی کردن تجلی می‌یابد، آموزش دادن افراد جامعه برای تصدی سمت‌ها و مشاغل موجود در بخش اقتصادی است. به نظر پولانزاس روساختاری که از صورت‌های قضایی-سیاسی و ایدئولوژیک ساخته شده است، به گونه تعیین‌کننده‌ای در فراگرد تولید دخالت می‌کند.[6]

براساس نظریه پولانزاس در کتاب قدرت سیاسی و طبقات اجتماعی، دولت سه وظیفه یا کار ویژه را عهده‌دار است:

1- موجب سازمان‌یابی و انسجام سیاسی طبقات مسلط می‌گردد.

2- موجب تضعیف سازمانی طبقات کارگر می‌گردد و بدین‌سان تهدید ناشی از تمرکز و سازمان‌یابی آن‌ها نسبت به سلطه طبقه مسلط را از میان بر می‌دارد.

3- به سازماندهی سیاسی و بسیج ایدئولوژیک طبقات متعلق به وجوه تولید قدیمی مانند خرده‌بورژوازی و دهقانان می‌پردازد. پولانزاس در کتاب دولت، قدرت، سوسیالیسم نظرات ساخت‌گرایانه خود را تعدیل کرد و بر نقش نیروهای اجتماعی تاکید بیشتری گذاشت. از چنین دیدگاهی دولت مجموعه‌ای از روابط است که زیر تأثیر مبارزه طبقاتی شکل می‌گیرد. دولت جایگاه وقوع منازعات و مبارزات طبقاتی برای دستیابی به قدرت سیاسی است. بنابراین در آثار پولانزاس دو نظریه درباره رابطه دولت با طبقات اجتماعی وجود دارد: یکی نظریه دولت به‌عنوان عرصه سلطه طبقاتی و دیگری نظریه دولت به‌عنوان عرصه منازعه طبقاتی.[7]

طبقات اجتماعی

پولانزاس در کتاب طبقات در سرمایه‌داری معاصر به بررسی طبقات در جامعه سرمایه‌داری می‌پردازد. در این کتاب سه نکته حائز اهمیت است: 1- طبقات برحسب اعمال طبقاتی که در مناسبات اجتماعی خصومت‌آمیز، تقسیم کار و کشمکش طبقاتی بازتاب می‌یابد تعریف می‌شوند. 2- هر طبقه در تقسیم کار جایگاهی دارد که نماینده تعین ساختاری آن طبقه است. 3- طبقات در سطوح اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک ساختار می‌یابند.[8]

پولانزاس مانند اکثر مارکسیست‌های جدید، طبقه را به‌طور عمده به‌مثابه مجموعه‌ای از جایگاه‌ها در ساختار می‌داند، اگرچه گاهی مفهوم طبقه را به افراد یا عاملان اجتماعی نسبت می‌دهد که این مکان‌ها را اشغال می‌کنند. محدوده‌های طبقاتی نظام سرمایه‌داری و افراد هر طبقه به‌واسطه موقعیتی که در قلمرو تولیدی یا اقتصادی دارند مشخص می‌شود. به نظر وی در نظام سرمایه‌داری پیشرفته دو طبقه اصلی بورژوا و پرولتاریا وجود دارد که روابط اقتصادی، آن‌ها را از یکدیگر جدا کرده است، یعنی بورژوازی، نیروی مولد پرولتاریا را استثمار می‌کند تا به سود برسد. اما در طی زمان ساختار طبقاتی را فرایندهای سیاسی و ایدئولوژیک حفظ می‌کند. وی اشاره دارد که عوامل سیاسی و ایدئولوژیک می‌تواند شکافی را به شکل قشرها و یا تقسیمات فرعی میان طبقات اصلی ایجاد کند. این محدوده‌های میانی همان طبقه خرده‌بورژوازی مارکسیستی است. پولانزاس دو محدوده میانی را معرفی می‌کند:

1- خرده‌بورژوازی سنتی یا قدیمی مقوله‌ای که شامل مالکان مستقل و صنعتگران رو به زوال هستند. 2- خرده‌بورژوازی جدید که شامل تکنسین‌ها و ناظران و کارکنان یقه‌سپید مزدبگیر و مزدبگیران بخش سوم (خدمات) در حال رشد است.[9]

در طرح طبقاتی پولانزاس علاوه‌بر شاخص مالکیت وسایل تولید، خرید و فروش نیروی کار، شاخص تولید مازاد اقتصادی نیز افزوده شده است. خرده‌بورژوازی سنتی، مالک وسیله تولیدی خود بوده و تولید کننده مازاد اقتصادی نیز می‌باشد؛ در حالی که خرده‌بورژوازی جدید، فقط فروشنده نیروی کار خود است، و در مقایسه با کارگران، تولید کننده مازاد اقتصادی نیست. بنابراین نه در طبقه خرده‌بورژوازی سنتی قرار می‌گیرد و نه در طبقه کارگران؛ اگرچه در شاخص‌هایی، با هر دو طبقه، مشترک است.[10]

بر طبق تحلیل او، خرده‌بورژوازی جدید در فرآیند رشد سرمایه‌داری به‌تدریج جانشین خرده‌بورژوازی سنتی شده است. خرده‌بورژوازی جدید از حیث اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک از طبقه کارگر مجزا می‌شود. از نظر اقتصادی، خرده‌بورژوازی جدید، کار غیرمولد انجام می‌دهد در حالی که طبقه کارگر کار مولد عرضه می‌کند. از نظر سیاسی، خرده‌بورژوازی جدید بر خلاف کارگران تحت سرپرستی و نظارت سرکوبگرانه قرار ندارد. از نظر ایدئولوژیک، خرده‌بورژوازی جدید کار فکری انجام می‌دهد. در حالی که کارگران کار بدنی انجام می‌دهند. خرده‌بورژوازی جدید از جهات مهمی دنباله خرده‌بورژوازی سنتی است، این دو طبقه از لحاظ ایدئولوژیک یک طبقه واحد را تشکیل می‌دهند. عناصر اصلی این ایدئولوژی عبارت است از: فردگرایی، اصلاح‌گرایی و قدرت‌پرستی. ترس از به وضعیت پرولتاریا دچار شدن، باعث می‌شود تا خرده‌بورژوازی بر هویت شخصی و پیشرفت فردی تأکید کند. خرده‌بورژوازی به‌طور کلی نسبت به نظام سرمایه‌داری نگرشی اصلاح‌طلبانه دارد و رفاه حال خود را در چنین اصلاحی جستجو می‌کند. قدرت‌پرستی و قدرت‌طلبی مهم‌ترین ویژگی اساسی خرده‌بورژوازی است که از موقعیت بینابینی و شکننده آن در فاصله طبقات اصلی ناشی می‌شود.[11]

پولانزاس همچنین از دسته‌های اجتماعی نیز صحبت می‌کند که بر اثر موقعیت‌شان در نهادهای سیاسی تعیین می‌شوند، از قبیل بوروکرات‌های دولتی و روشنفکران و نظامیان. این دسته اجتماعی در شرایطی معین می‌توانند نقش مهمی بازی کنند، اما به نظر وی در دوره‌های بحران، در راستای خاستگاه طبقاتی خود تقسیم می‌شوند، و به آن طبقه اجتماعی می‌پیوندند که از آن بر آمده‌اند.[12]

قدرت طبقاتی

پولانزاس قدرت را «توانایی یک طبقه اجتماعی برای تحقق منافع خاص عینی خود» تعریف می‌کند. مفهوم قدرت به آن نوع از روابط اجتماعی مربوط می‌شود که ویژگی آن‌ها تعرض و مبارزه طبقاتی است، یعنی به حوزه‌ای که در آن دقیقاً به‌دلیل وجود طبقات استعداد یک طبقه برای تحقق منافع خویش از طریق رفتارش با استعداد و منافع دیگر طبقات در تقابل قرار دارد.[13] در نظر پولانزاس نمی‌توان تمامی وضعیت‌هائی را که شامل منافع مخالف‌اند و مربوط به طبقه نمی‌شود را مبارزه مبتنی‌بر قدرت نامید.[14] در نهایت به نظر وی روابط قدرت، روابط پیچیده هستند که در آخرین تحلیل توسط قدرت اقتصادی تعیین می‌شوند.

ارزیابی

نکته قوت رویکرد پولانزاس سعی او در حفظ تأکید اصلی مارکس بر کنترل تولید مادی به‌مثابه منبع قدرت و نابرابری می‌باشد، ضمن اینکه به عوامل سیاسی و ایدئولوژیک، که بعضاً نادیده گرفته می‌شدند، توجه می‌کند. پولانزاس، تمامی روابط قدرت را که روابط طبقاتی نیستند را نادیده می‌گیرد و از قدرت یک واژه زائد و غیرضروری می‌سازد.[15] در دیدگاه پولانزاس نامولد بودن، سنجه قرار گرفتن در طبقه خرده‌بورژوازی نوین است، پس یک مهندس که مولد و فروشنده نیروی کار خود است، قاعدتاً باید در طبقه کارگر قرار گیرد، در حالی که از نظر پولانزاس در طبقه خرده‌بورژوازی نوین جای دارد.[16]

 

مقاله

نویسنده ابوذر رحيمي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS