خاورميانه، خاورميانه ي بزرگ، استراتژي، طرح خاورميانه ي بزرگ، علوم سياسي
نویسنده : علي محمد ابوالحسني
واژهی خاورمیانه نخستین بار در 1902 / 1281 توسط یک آمریکایی بهنام «آلفرد تایر ماهان» برای توصیف منطقه بین خاور دور (هندوستان و قلمرو انگلیس و ماورای آن) و خاور نزدیک (قلمرو امپراتوری عثمانی) بهکار رفت. وی این پیشنهاد را طی مقالهای در مورد دشواریهای خلیج فارس برای انگلیس در نشریه «نشنال ریویو» مطرح کرد. اندکی بعد، این واژه از سوی روزنامه تایمز لندن و سپس در مکاتبات رسمی دولت انگلیس، و آن گاه توسط دولتهای انگلیس و آمریکا در جنگ جهانی اول و دوم، مورد استفاده قرار گرفت. تأسیس اسرائیل غاصب در خاورمیانه و نیز آغاز و تداوم جنگهای متعدد اعراب و رژیم صهیونیستی و افزایش اهمیت جهانی نفت منطقه خاورمیانه، باعث کاربرد گستردهتر این واژه شد.
واژه خاورمیانه در یکی از محدودترین تعریفها، به منطقه نفوذ انگلیس در فاصله دو جنگ جهانی اول و دوم، یعنی به فلسطین و ماورای اردن و عراق اطلاق میشد (خاورمیانه کوچک) اما بعدها، خاورمیانه تعداد بیشتری از کشورها را در برگرفت. این کشورها شامل ایران، ترکیه، اردن، مصر، قبرس، شبه جزیره عربستان، پاکستان، افغانستان، عراق، فلسطین، سوریه، لبنان و سودان است. در سالهای اخیر، واژه «خاورمیانهی بزرگ» بهعرصه واژگانی علوم سیاسی وارد شد که زمینههای آن پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 / 20 شهریور 1380 فراهم آمده است. [1]
محتوای طرح خاورمیانهی بزرگ
محتوای طرحی که خاورمیانهی بزرگ نامیده میشود، شامل مولفهها و اولویتهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی میشود که در ذیل به آنها اشاره میشود:
اولویتهای طرح خاورمیانهی بزرگ عبارت است از: اول: منطقه بهسوی دموکراسی غربگرایانه ترغیب شود. دوم: جوامع فرهیخته در منطقه تاسیس گردد. سوم: فرصتهای اقتصادی بهسبک غرب توسعه یابد. این الویتها، راهی است بهسوی غربی منطقه، زیرا دموکراسی، چارچوبی است که توسعه سرمایهداری در درون آن تحقق پیدا میکند. افرادی که از آموزشهای دلخواه کاپیتالیسم برخوردار باشند، ابزارهای توسعه بورژوازی هستند و طرح توسعهی فرصتهای اقتصادی بانک جهانی، ماشین توسعه بهحساب میآیند.[2]
مفروضههای طرح خاورمیانهی بزرگ
مفروضهها اموریاند که مسلّم و قطعی در نظر گرفته میشوند. بخشی از آنها در طرح خاورمیانه بزرگ عبارتاند از:
1. حل نشدن مسئله فلسطین: مسئله فلسطین مهمترین و قدیمیترین مسئله منطقهای است که پس از نیم قرن، همچنان حل نشده باقیمانده و حتی رو به وخامت میرود. با توجه به سیاستهای جاری اسرائیل و آمریکا، چون ایجاد دیوار حائل، استمرار تروریسم اسرائیلی، ترور رهبران فلسطینی، حمایتهای علنی آمریکا از این اقدامات و... تمایل و چشماندازی برای حل این مسأله، در کوتاهمدت و میانمدت وجود ندارد و از دیدگاه آمریکا و اسرائیل، حل مطلوب این مسئله تنها در پایان فرآیند شکلگیری خاورمیانهی بزرگ، امکانپذیر است.
2. نگرانی از اسلام سیاسی و فرهنگ دینی: در نگاه آمریکاییها، تهدیدها علیه آن کشور، با نضجگرفتن اسلام سیاسی و رفتار ناشی از فرهنگ دینی مسلمانان، شکل نهادی به خود گرفته و توأم با نفرت رو به تزاید از سیاستهای آمریکا در وسیعترین سطوح اجتماعی و مردمی قرار دارد. در عین حال، اسلام سیاسی از کنترل رژیمهای دوست آمریکا نیز خارج بوده و بعضا رشد اسلام سیاسی نتیجه سیاستها و ناتوانیهای همین رژیمهاست.
3. عدم اعتماد به رژیمهای موجود در خاورمیانه: آمریکا اغلب رژیمهای منطقه را در ایجاد نفرت علیه غرب و آمریکا در میان اتباعشان به طور مستقیم و غیر مستقیم، مسئول میشناسد، مثلا در رابطه با عربستان سعودی معتقد است بخشی از حاکمیت دولتی، حامی و مرتبط با گروه القاعده و شخص بن لادن است.
4. عقبماندگی اقتصادی ـ اجتماعی خاورمیانه: خاورمیانه با برخورداری از منابع سرشار کانی، انرژی و موقعیت بیبدیل ژئواستراتژیک، و هویت نسبتا منسجم اسلامی، بهدلایل مختلف، بهویژه وجود اسرائیل و استمرار بحران منطقهای، همواره از فقدان توسعه اقتصادی ـ اجتماعی، رنج برده و از مزایای اقتصاد جهانی به دور بوده است. از دید آمریکاییها با چنین فضایی، مردم مسلمان خاورمیانه در فرآیند تحول اقتصادی و اجتماعی خود بر سر یک دو راهی تاریخی قرار گرفتهاند که شرایط را به نفع واشنگتن رقم میزند.[3]
بازتاب جهانی طرح خاورمیانهی بزرگ
1. موسسه "بنیاد کارنگی برای صلح بینالمللی" در واشنگتن که مورد احترام گستردهای قرار دارد، اقدام به انتشار یک جزوه انتقادی، علیه طرح خاورمیانهی بزرگ بوش و گروه 8 نموده و در آن خاطر نشان میسازد که این طرح از همان ابتدا، مسیر را به غلط رفته است. جزوه انتقادی بنیاد کارنگی اعلام میدارد که طرح بوش، جامع نیست و در عین حال در مراحل مختلف خود مبتنی بر مشورت نمیباشد. به علاوه، جزوه مزبور یک برنامه عمل از پیش تعیینشده را در مقابل تمامی طرفهای ذیربط قرار میدهد. این سند به ما میگوید که اروپاییها بارها به امریکاییها اخطار دادهاند که دولتهای خاورمیانه باید طرف مشورت قرار بگیرند و در فرایند موردنظر، مشارکت داده شوند. این درست نیست که یک قالب تعریفشده و یک محصول نهایی بهطرفهای ذیربط داده شود.
2. کشورهای خاورمیانه در عکسالعمل به طرح یاد شده، هم زمان با ارزیابیهای درون و برون منطقهای، نظیر برگزاری اجلاس سران عرب در تونس و همچنین رایزنی با مقامات امریکایی و اروپایی، برخی اقدامات انفعالی را دستمایه تحرکات دیپلماتیک خود قرار دادند که از جمله، اجرای برخی اقدامات اصلاحی صوری و نیز ارائهی برخی طرحهای اصلاحی برای منطقه، قابل ذکر میباشد.
3. کشورهای اروپایی که در ارزیابی خود از این طرح، برخی ایرادات را از جنبههای تئوریک و ساختاری بر آن وارد کردند ضمن آنکه بهنظر میرسد، اروپاییها علیرغم داشتن نگرانیهای مشترک با امریکا در قبال مسائل منطقه، نسبت به اهداف غایی امریکا در چهارچوب طرح فوق، بدبین هستند. برخی از کشورهای شاخص اروپایی نظیر فرانسه، آلمان و ایتالیا، هم زمان با انتقاد از نقاط ضعف طرح امریکا بهسمت تدوین و ارائهی طرحهای مستقل، دو یا چند جانبه خاورمیانه روی آوردند که برای نمونه، میتوان از طرح آلمان (دیدگاههای فیشر در کنفرانس امنیتی مونیخ) طرح مشترک کانادا و دانمارک، طرح مستقل ایتالیا، طرح مشترک آلمان و فرانسه و یا طرح مشارکت استراتژیک اروپا با خاورمیانه و مدیترانه یاد نمود. مجموعه این اختلاف دیدگاهها و مخالفتها، بسترهای تعدیل طرح خاورمیانهی امریکا را فراهم نمود و با بروز برخی تعدیلات در اظهار اولیه مقامات امریکایی و سرانجام با قبول برخی اصلاحات، موجبات رضایت نسبی کشورهای عربی و اروپایی، فراهم گردید و در اجلاس سران گروه هشت که با حضور سران هفت کشور عربی، ترکیه و افغانستان بهعنوان مدعو همراه بود، بهتصویب رسید.[4]
اهداف ایالاتمتحده در خاورمیانهی بزرگ
1ــ تضمین امنیت اسرائیل:
تلاش امریکا برای تضمین امنیت اسرائیل، دو دلیل دارد:
1. ناتوانشدن اسرائیل از ادامه جنگ با انتفاضه که موجب خستگی و ناامیدی اسرائیل شده است. مهمتر اینکه اسرائیل دستخوش مهاجرت معکوس شده، چنانکه سرمایهداران و متفکران آن به دلیل ناامنی، مجبور به مهاجرت به اروپا و امریکا شدهاند. از سوی دیگر اسرائیل تصمیم گرفته است در روند جهانیشدن، از قطب نظامی به قطب اقتصادی تغییر وضعیت دهد؛ چرا که در این صورت میتواند به بازار سرمایه و کالا در خاورمیانه تبدیل شود و نیاز بازار دویست و شصت میلیون نفری اعراب را تامین کند. اما این همه در گرو صلح با فلسطین است.
2. امریکا متوجه شده است حمایت بیدریغ از اسرائیل موجب کاهش محبوبیت این کشور (ایالاتمتحده) در میان ملتهای خاورمیانه شده و گرهزدن سرنوشت تجاوزکارانه اسرائیل با منافع ملی خود در خاورمیانه، موجب نارضایتی افکار عمومی داخل امریکا شده است. طبیعی است ادامه حمایت امریکا از تجاوزگریهای اسرائیل، نه مقدور است و نه امکان تحقق استراتژی خاورمیانهی بزرگ را مهیا میکند. بنابراین اسرائیل باید به مرزهای 1967 بازگردد تا امریکا بتواند بر بازار پرمنفعت خاورمیانه مسلط شود.
2ــ استراتژی مهار و انزوا:
یکی از اهداف استراتژیک امریکا از دههی 1980 بهویژه در شرق خاورمیانه، اعمال استراتژی مهار و انزوای کشورهای ایران و عراق بهعنوان دو قدرت متعارض منطقه بود. این استراتژی با رویکارآمدن کلینتون تحت عنوان استراتژی «مهار دوگانه»[5] مطرح شد و با حمله به عراق پایان یافت. اما این سیاست در مورد ایران با پیروزی انقلاب شروع شد، با جنگ هشتساله به اوج خود رسید و پس از جنگ روابط ایران و امریکا را دستخوش فراز و نشیبهایی کرد. از سال 2003 روابط دو کشور بر سر پرونده هستهای با مشکلات بیشتری روبرو شد و هنوز هم این روند ادامه دارد.
مشکل اصلی امریکا در خاورمیانه، ایران است؛ زیرا عراق که پایه دیگر استراتژی مهار دوگانه را تشکیل میداد، اینک با تسلط امریکا از دور خارج شده و امریکا از این پس تمام فشار خود را بر ایران وارد خواهد کرد.
3ــ تضمین امنیت صدور نفت:
آنچه بیش از هر عامل دیگری خاورمیانه را به بحرانیترین مناطق جهان تبدیل کرده، وجود منابع سرشار نفت و گاز بهعنوان ارزانترین و کمخطرترین منابع انرژی برای کشورهای صنعتی جهان است. و امریکا به دنبال برقراری امنیت صدور نفت به غرب است.
4ــ پیشبرد فرآیند صلح خاورمیانه:
مذاکرات صلح خاورمیانه (فلسطین و اسرائیل) از سال 1992 با تشکیل کنفرانس مادرید و با حمایت ویژه امریکا و مدیریت سازمان ملل متحد، شروع شد. پیروزی حزب لیکود در اسرائیل بهعنوان حزب مذهبی، سنتی و متعصب تحت رهبری آریل شارون، گرچه جریان صلح را با کندی مواجه کرد، اما امضای قرارداد صلح میان اسرائیل و فلسطینیها در زمان تصدی این حزب ــ که دشمن قسمخورده فلسطینیان قلمداد میگردد ــ بیتردید رویداد مهمی خواهد بود. پیشبینی میشود علیرغم پیروزی حماس در انتخابات پارلمانی فلسطین، صلح به شکلی میان طرفین برقرار شود. امریکا به این نتیجه رسیده است که رمز موفقیت او در تحقق استراتژی خاورمیانه بزرگ، برقراری صلح میان فلسطین و اسرائیل و سپس با سایر کشورهای عرب است. بهنظر میرسد با توجه به اختلافات شدید میان ایران و امریکا بر سر پرونده هستهای، واشنگتن تمام تلاش خود را در برقراری صلح میان فلسطین و اسرائیل بهکار خواهد برد.[6]
5ــ استراتژی امریکا در جنگ علیه تروریسم:
امریکاییان معتقدند خاورمیانهی بزرگ و محافل دینی آن، بهخاطر آموختن احکام دینی و ایجاد حس تنفر در مخاطبان خود، بزرگترین کانون تروریسم ضدغربی در جهان هستند و ضروری است با دو روش کوتاهمدت با این محافل مبارزه شود:
1. مدرنکردن جوامع اسلامی: از طریق اشاعه فرهنگ غربی، بهویژه در میان نسل جوان که سطح آسیبپذیری بیشتری نسبت به مظاهر و ابزارهای فرهنگ غربی دارند. از سوی دیگر برای جذب هرچه بیشتر جوانان به سمت تکنولوژی ارتباطی که حامل فرهنگ غربی است، باید از ثروتمندشدن گروه اقلیت حاکم جلوگیری کرد تا حاکمان مجبور شوند با دادن سهمی از آزادی به جوانان زمینه ورود آنان به دایره تصمیمگیری را مهیا کنند؛ زیرا ایجاد میل مشارکت سیاسی در جوانان و گسترش شبکه تحصیلات دانشگاهی، آنان را با سنت خانوادگی و گرایشات مذهبی بیگانه میکند.
2. دموکراتیزهکردن جوامع اسلامی: این روش با تحت فشار قراردادن حکومتها به منظور اعمال دموکراسی، آزادی بیان، گفتار و دین و با اصرار بر رعایت حقوق بشر، سعی میکند زمینه را برای نفوذ اندیشه و فرهنگ غربی در منطقه هموار سازد.
6ــ دموکراتیزهکردن خاورمیانه و الزام به رعایت منشور حقوق بشر:
طرح دموکراتیزاسیون در سال 2002 از سوی کالین پاول مطرح شد و مشارکت خاورمیانهای امریکا برای دموکراتیزاسیون منطقه نام گرفت. هدف اولیه این طرح فلسطین بود؛ زیرا طراح آن معتقد بود که فلسطینیان باید تروریسم ــ مبارزه و مقاومت علیه اسرائیل ــ را رها کنند و اسرائیل نیز شهرکسازی را متوقف کند. سپس طرح به سوی کشورهایی که بنا به ادعای امریکا به شیوه غیردموکراتیک اداره میشدند و حقوق بشر را رعایت نمیکردند، توجه کرد. هدف عمده امریکا از طرح دموکراتیزاسیون، دستیابی به یکسانسازی فرهنگی در سراسر جهان و بهویژه در خاورمیانه است؛ زیرا هیچ نقطهای از جهان همانند خاورمیانه دچار تشتت عقیده و تقابل قومی ــ مذهبی نیست. طبیعی است در چنین جامعهای تعدد و تنوع فرهنگی در چارچوب نظامهای سیاسی متفاوت حاکم است.
7ــ جلوگیری از گسترش تولید و تکثیر سلاحهای کشتارجمعی:[7]
سومین مرحله از اجرای استراتژی بزرگ[8] که از سالهای 1950 تا 1967 ادامه یافت، به مرحلهی تشنجزدایی[9] یا مرحلهی همکاری میان شرق و غرب بر مبنای امنیت قطعی[10] شهرت داشت. در سال 1962، جان اف کندی، رئیسجمهوری امریکا، استراتژی دو ستونی را مطرح کرد. استراتژی متکی بر ستون امریکا و ستون اروپا که بایستی ساختار هر نوع همکاری آینده دو سوی آتلانتیک بر آن استوار میشد.
در سال 1963، بهمنظور ایجاد موازنه در تولید و تکثیر سلاحهای هستهای، نخستین مذاکرات کنترل سلاحهای هستهای میان شرق و غرب به انعقاد اولین قرارداد منع آزمایشهای هستهای انجامید و به آزمایشهای هستهای در فضا پایان داد. پنج سال بعد قرارداد «منع تولید سلاحهای هستهای»[11] به امضا رسید که شوروی، امریکا و انگلیس طرفهای امضاکننده آن بودند. در سالهای بعد دولتهای دیگر به این پیمان پیوستند و رسما تعهد کردند هیچ اقدامی در زمینه تولید، خرید و دستیابی به جنگافزارهای هستهای به عمل نیاورند.
در سال 1972 ریچارد نیکسون و لئونید برژنف موافقتنامه «سالت 1»[12] را در راستای محدودکردن تولید و تکثیر سلاحهای هستهای (استراتژیک) امضا کردند.[13]
در همین مرحله استراتژی بزرگ، کمیته مشترک وزرای خارجه امریکا و اتحادیه اروپا تحت رهبری پیر هارمل (Pierre Harmel)، وزیرخارجه بلژیک، استراتژی دو ساحتی را در مقابل شوروی عنوان کردند. طبق این استراتژی، از یک سو کشورهای غربی عضو ناتو برای دستیابی به امنیت خود باید به اقدامات مشترک دفاعی و افزایش ظرفیت نظامی در برابر حملات احتمالی شوروی دست میزدند و از طرف دیگر غرب به همکاری با شوروی روی میآورد تا ضمن کنترل تسلیحات، مناسبات اقتصادی خود را گسترش دهد. بالاخره در سال 1975 در کنفرانس هلسینکی، امریکا و شوروی در کنار کشورهای اروپایی به نوعی سیاست تشنجزدایی دست یافتند و این سیاست تا زمان فروپاشی شوروی همچنان برقرار بود. بهرغم استفاده مکرر از مفهوم ثبات استراتژیک در قراردادها و بیانیههای رسمی، هنوز تعریف کاملی از آن ارائه نشده است.
در انتخابات سال 2000 جرج بوش اعلام کرد کشور مقتدری مثل امریکا نمیتواند در نظام آنارشیک بینالمللی، همچون دیگر کشورها فقط یک بازیگر باشد بلکه امریکا بهخاطر برخورداری از تسلط نظامی بر جهان، باید رهبری نظام بینالملل را برعهده گیرد. با این رویکرد ایدهآلیستی، در واقع امریکا به جای تنظیم واقعیتهای جهان و در پیشگرفتن یک رفتار مبتنی بر این واقعیتها، قصد داشت به واقعیتهای جهانی و تنظیم رفتار دیگران با رویکرد خود بپردازد. در این نگرش، امریکا خود را حق مطلق میدانست و مدعی بود هرکه با ما نیست، علیه ما است.[14]