كلمات كليدي : تاريخ، كليسا، مسيح، محاكمه، نقد
نویسنده : محمد صادق احمدي
در ادامه روند برررسی تاریخ کلیسا و پس از دستگیری عیسی به داستان محاکمه، صلیب، دفن و رستاخیز او میپردازیم.اما قبل از پرداختن به این امور تامل در روایتی که از عیسی در اناجیل ثبت شده خالی از فایده نیست.
شک در مسیح
نکته مهم و اساسی در این جریان، تصریح مسیح به شاگردانش است. او آشکارا به شاگرانش میگوید که همه آنها در او شک میکنند. چنانکه متی روایت میکند: و عیسی به ایشان گفت: همگی شما امشب بر من شک میورزید.[1]
(شک می ورزید)یعنی شما از باور و یقینتان برمیگردید و دیگر یقینی ندارید.شک با انکار تفاوت آشکاری دارد؛ زیرا ممکن است انسان از روی تقیه و ترس موضوعی را انکار کند که در دل به آن یقین دارد ولی شک یعنی بازگشت از یقین و در هنگام شک دیگر یقین معنا ندارد.اکنون سؤالی مطرح میشود که شاگردان مسیح در چه چیزی شک کردهاند؟ آیا در خود مسیح و آموزههای او و اینکه فرستاده خداست شک کردند؟ یا در راستی بعضی از خبرهایی که مسیح به آنها داده بود (مثل مرگ، صلیب و...) تردید داشتند؟
قابل قبول نیست که شاگردان در خود مسیح و آموزههایش شک کرده باشند؛ زیرا سنت مسیحی گواهی میدهد که ایشان تمام تلاش خود را برای انتشار عقاید مسیح به کار بستند و حتی برخی از ایشان در این مسیر شکنجه شده و جان باختند.پس تریدد شاگردان نسبت به برخی خبرهایی بود که مسیح به آنها رسانده بود.
در این مسئله دو فرضیه قابل بررسی است: [2]
1- مسیح خبر دستگیری و بازداشت توسط دشمنان را به شاگردانش داده بود و گفته بود که خدا نقشه آنها را نقش بر آب کرده و او را از دست دشمنان نجات میدهد. چنانکه قبل از این نیز (طبق روایت اناجیل) او را نجات داده بود.
2-مسیح به آنها فقط خبر دستگیری و صلیب و قتل را داده باشد. در فرض دوم برای شاگردان جای هیچگونه شک و تردیدی نمیماند؛ چون همانطور که مسیح خبر داده بود دستگیر شده و بر صلیب کشته شد.اگر فرضیه اول درست باشد برای شاگردان تردید و دو دلی ایجاد میشود؛ زیرا مسیح به آنها گفته بود که از دست دشمنان نجات مییابد ولی به ظاهر نجات نیافت.پس حواریون در شک افتادند؛ هر چند پس از مدتی برای ایشان روشن شد که او کشته نشده و همانند گذشته از دست دشمنان نجات یافته است.
برخی از اندیشمندان با تجزیه و تحلیل روایات اناجیل صحت این قضایا را انکار کردند.برای نمونه رایماروس در نوشتههایی که پس از مرگش منتشر شدند عیسی را شخصی پر حرف و متعصب به تصویر کشید که به وضع غم انگیزی دچار شد و پس از مرگش، شاگردانش وانمود کردند که او از قبر برخواسته و به آسمان صعود کرده است.پس از این مطلب رایماروس نتیجه گرفت که مسیحیت یک فریب عظیم است و این مساله باید علنی شود.[3]
پس از رایماروس، لسینگ نیز با توجه به مطالبی از این دست معتقد شد که عهد قدیم جای خود را به عهد جدید داده است... و اکنون نوبت آن است که کتابی جدید از عالم قدس نازل شود. آن کتاب حتما خواهد آمد! لسینگ از ورای مسیحیت چشم براه چیزی بود که آن را انجیل جاوید مینامید. کتابی که برای دستیابی به استقلال اخلاقی است و انسان را از کتاب مقدس فعلی بینیاز میکند...[4]
در نتیجه لسینگ مسیحیت را دیانتی کامل محسوب نمیکرد بلکه آن را گامی تاریخی در راه رسیدن به دین کامل جهانی که در آینده خواهد آمد در نظر میگرفت.[5]
محاکمه عیسی
پس از دستگیری عیسی او را برای محاکمه بردند. البته انجیلها دو محاکمه را روایت کردهاند: اولی نزد رئیس کاهنان و دومی نزد پیلاطس (البته لوقا محاکمه سوم در حضور هیرودیس را نیز روایت میکند).
البته آنچه در انجیلها از روایت جزییات واقعه دیده میشود مورد تایید تاریخ نگاران بزرگی چون دورانت نیست. ویل دورانت در کتاب معروفش این جریان با جزییاتش را مورد تردید قرار میدهد. او میگوید: «...این جزئیات که ظاهراً از روی مسموعات و دیرزمانی پس از خود واقعه نقل شده، مورد تردید است...»[6] اما در هر صورت قدیمیترین نقل در این زمینه، نقل خود انجیل هاست.
متی محاکمه عیسی را این گونه روایت میکند:
«...57 و آنانی که عیسی را گرفته بودند او را نزد قیافا رئیس کَهنَه -جایی که کاتبان و مشایخ جمع بودند- بردند. 58 اما پطرس از دور در عقب او آمده به خانه رئیس کَهنَه درآمد و با خادمان بنشست تا انجام کار را ببیند. 59 پس رؤسای کهنه و مشایخ و تمامی اهل شورا طلب شهادت دروغ بر عیسی میکردند تا او را به قتل رسانند 60 لیکن نیافتند. با آنکه چند شاهد دروغ پیش آمدند هیچ نیافتند. آخر دو نفر آمده 61 گفتند: “این شخص گفت: ”میتوانم هیکل خدا را خراب کنم و در سه روزش بنا نمایم.““ 62 پس رئیس کَهنَه برخاسته بدو گفت: “هیچ جواب نمیدهی؟ چیست که اینها بر تو شهادت میدهند؟” 63 اما عیسی خاموش ماند! تا آنکه رئیس کهنه روی به وی کرده گفت: “تو را به خدای حی قسم میدهم ما را بگو که تو مسیح پسر خدا هستی یا نه؟”64عیسی به وی گفت:“تو گفتی!و نیز شما را میگویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوّت نشسته بر ابرهای آسمان میآید!” 65 در ساعت، رئیس کهنه، رَخت خود را چاک زده گفت: “کفر گفت! دیگر ما را چه حاجت به شهود است؟ الحال کفرش را شنیدید! 66 چه مصلحت میبینید؟” ایشان در جواب گفتند: “مستوجب قتل است!” 67 آنگاه آب دهان بر رویش انداخته او را طبانچه میزدند و بعضی سیلی زده 68 میگفتند: “ای مسیح به ما نبوّت کن! کیست که تو را زده است؟”69 اما پطرس در ایوان بیرون نشسته بود که ناگاه کنیزکی نزد وی آمده گفت: “تو هم با عیسی جلیلی بودی!” 70 او روبروی همه انکار نموده گفت:“نمیدانم چه میگویی!”71و چون به دهلیز بیرون رفت کنیزی دیگر او را دیده به حاضرین گفت:“این شخص نیز از رفقای عیسی ناصری است!” 72 باز قسم خورده انکار نمود که “این مرد را نمیشناسم.” 73 بعد از چندی آنانی که ایستاده بودند پیش آمده پطرس را گفتند: “البته تو هم از اینها هستی. زیرا که لهجه تو بر تو دلالت مینماید!”74 پس آغاز لعن کردن و قسم خوردن نمود که “این شخص را نمیشناسم.” و در ساعت خروس بانگ زد. 75 آنگاه پطرس سخن عیسی را به یاد آورد که گفته بود: “قبل از بانک زدن خروس سه مرتبه مرا انکار خواهی کرد.” پس بیرون رفته زارزار بگریست.
روایت متی از محاکمه عیسی (فصل 27)
1و چون صبح شد همه رؤسای کهنه و مشایخ قوم بر عیسی شورا کردند که او را هلاک سازند.2پس او را بند نهاده بردند و به پنطیوس پیلاطس والی تسلیم نمودند... 11اما عیسی در حضور والی ایستاده بود. پس والی از او پرسیده گفت: “آیا تو پادشاه یهود هستی؟” عیسی بدو گفت:“تو میگویی!”12و چون رؤسای کهنه و مشایخ از او شکایت میکردند هیچ جواب نمیداد.13پس پیلاطس وی را گفت: “نمیشنوی چقدر بر تو شهادت میدهند؟”14اما در جواب وی یک سخن هم نگفت بقسمی که والی بسیار متعجب شد...پیلاطس بدیشان گفت:“پس با عیسی مشهور به مسیح چه کنم؟” جمیعاً گفتند: “مصلوب شود!” 23والی گفت: “چرا؟ چه بدی کرده است؟” ایشان بیشتر فریاد زده گفتند: “مصلوب شود!” 24چون پیلاطُس دید که ثمری ندارد بلکه آشوب زیاده میگردد آب طلبیده پیش مردم دست خود را شسته گفت: “من برّی هستم از خون این شخص عادل. شما ببینید.” 25تمام قوم در جواب گفتند: “خون او بر ما و فرزندان ما باد!” 26آنگاه براَبَا را برای ایشان آزاد کرد و عیسی را تازیانه زده سپرد تا او را مصلوب کنند...35پس او را مصلوب نموده رخت او را تقسیم نمودند و بر آنها قرعه انداختند تا آنچه به زبان نبی گفته شده بود تمام شود که “رخت مرا در میان خود تقسیم کردند و بر لباس من قرعه انداختند.” 36و در آنجا به نگاهبانی او نشستند. 37و تقصیرنامه او را نوشته بالای سرش آویختند که “این است عیسی پادشاه یهود!»[7]
برخی از نویسندگان در مورد محاکمهای که متی و دیگر انجیل نگاران از زندگی عیسی روایت میکنند خدشه کردهاند. یکی از این مسیحیان که بعدها مسلمان گردید در این زمینه مینویسد: «...به روایت متی و مرقس، مسیح شب هنگام و بلافاصله پس از دستگیری نزد یهودیان محاکمه شد. ولی لوقا میگوید بعد از اینکه پاسبانان مسیح را شب تا صبح به تمسخر گرفته و کتک زدند صبح روز بعد او را محاکمه کردند. نقل لوقا با سه انجیل دیگر تفاوت دارد. او میگوید مسیح را ابتدا نزد حنّا بردند و بعد حنّا او را نزد رئیس کاهنان فرستاد.
بازجویی رئیس کاهنان و جوابهایی که روایت شده -بویژه انجیل یوحنا- با هم اختلاف دارند. اشکال مهمی که در متن رخ مینماید این است که پطرس مسیح را انکار میکند. از لابلای 4 انجیل و با توجه به شخصی که از پطرس سوال میکند به نظر میرسد نیازی به توضیح اضافه از طرف ما نباشد.
متی سه سوال از پطرس روایت میکند. سوال اول توسط خادمه در حالی که پطرس در خارج از خانه بود. سوال دوم را خادمه دیگری در سرسرای خانه از او پرسید و سوال سوم را مردمی که آنجا حاضر بودند پرسیدند.
اما مرقس میگوید: سوال اول را خادمه در ایوان پائینی خانه پرسیده و بعد همان خادمه در سرسرای خانه از او سوال کرد و سوال سوم را حضار مجلس پرسیدند.
لوقا نیز نقل کرده است: سوال اول توسط خادمه و کنار آتش، سوال دوم توسط مردی که آنجا بود و سوال سوم را مرد دیگر حاضر در جلسه پرسیدند.
به روایت یوحنا نیز سؤال اول را خادمهای که دربان بود و سوال دوم را کسانی که کنار آتش بودند و سوال سوم را یکی از خادمان رئیس کاهنان -که از بستگان شخصی بود که پطرس در باغ گوشش را بریده بود- پرسیدند.بنابراین چنان که برخی گفتهاند داستان انکار پطرس دور از واقعیت به نظر میرسد. با توجه به این نکته و اختلافی که در متون مشاهده میشود مسأله مهم دیگری جلب نظر میکند. آیا پطرسی که از بین شاگردان فقط او دست به شمشیر برده و خادم رئیس کاهنان را مضروب ساخته آیا پاسبانان او را نمی شناختند؟ چارهای نیست جز اینکه بگوییم بخوبی او را میشناختند؛ بویژه پس از رویارویی و قطع گوش یکی از آنها. بنابراین بسیار بعید به نظر میرسد که پطرس هنگام دستگیری مسیح فرار کرده و به خانه رئیس کاهنان رفته باشد. چون با این کار گام در راهی مینهاد که معلمش مسیح در آن راه رفته بود و به زندگی خود خاتمه میداد.
وجود مسایلی از این دست سبب شد تا نقادان کتاب مقدس، ماجراهای آن را غیر واقعی بدانند. از این میان میتوان به رودلف بولتمان اشاره کرد که سرآمد "کتاب مقدس شناسان" قرن بیست بود. او هیچگونه اعتقادی به واقعی بودن داستانهای کتاب مقدس نداشت.[8]