كلمات كليدي : مبناي تجربي، گزاره هاي مبنائي، روانشناسي گرايي، قراردادگرايي، فيزيكاليسم
نویسنده : علي چاپرك
مسئله گزارههای مبنائی در فلسفه علم، با بحث مبنای تجربی نظریات علمی و سه راهیای که فریس مطرح کرد در ارتباط است: اگر نباید گزارههای علمی را به صورت جزمی پذیرفت، باید بتوان درستی آنها را اثبات کرد. منطقا درستی یک گزاره علمی تنها از طریق دو یا چند گزاره اثبات میشود. این مطلب که همه گزارهها باید به صورت منطقی به اثبات برسند، کار ما را به دور یا تسلسل میکشاند. حال اگر میخواهیم از خطر جزمیگری و نیز از خطر دور یا تسلسل اجتناب کنیم، چارهای جز پناه بردن به روانشناسیگری[1] (این آموزه که گزارهها نه تنها میتوانند به وسیله گزارههای دیگر به اثبات برسند، بلکه با تجربه ادراکی نیز قابل اثبات هستند) وجود ندارد[2]. بر این اساس از آنجا که اعتبار علم وابسته به گزارههای مبنائی است، تحلیل فلسفی این گزارهها از مسائل بسیار مهم در فلسفه علم به شمار میآید.
مسئله مبنای تجربی نظریات علمی پیش از پوپر برای اعضاء حلقه وین نیز مطرح بود. حلقه وین در دوره اولیه خود گزارههای مشاهدتی[3] را مبنای تجربی نظریات علمی معرفی کرد. گزاره مشاهدتی گزارهای بود که از یک مشاهده یا آزمایش به دست میآمد[4] و درستی خود را از تجربه بیواسطه دادههای حسی به دست میآورد. از آنجا که این دیدگاه صحت گزارههای مشاهدتی را مبتنی بر یقین حسی روانشناختی میداند، به روانشناسیگری شهرت یافت. اما دو نقد باعث شد که اعضاء حلقه وین بعدها از روانشناسیگری روی گردانده و به فیزیکالیسم روی کنند:
۱. روانشناسیگری در مورد گزارههای مشاهدتی مبتنی بر امکان وجود زبان خصوصی[5] است، حال آن که منتقدین، وجود زبان خصوصی را ممتنع میدانستند.
2. گزارهها فقط توسط گزارهها میتوانند مورد بررسی قرار گیرند و نمیتوان هیچ ارتباط معرفتی بین احساسات و گزارهها برقرار کرد.
از طرف دیگر پوپر معتقد است که در هر گزاره، حتی گزارههای جزئی و مشاهدتی، مفاهیم کلیای به کار رفته که آن را بسیار فراتر از سطح یک تجربه بیواسطه حسی میبرد و لذا هیچ گزارهای نمیتواند توسط تجربه حسی اثبات گردد. نکته دیگر آن که از نظر پوپر نظریههاى علمى را نمىتوان بر تجارب و دریافتهاى حسى مبتنى ساخت؛ چرا که تجربهها و دریافتهاى حسى، خود را به صورت ناب و خالص در اختیار ما نمىگذارند. پاپر تمام مشاهدات را گرانبار از نظریه[6] مىداند. در مقابل فیزیکالیستها به این امر معتقد شدند که گزارههای مشاهدتی، گزارههایی درباره اجسام فیزیکی هستند، نه مبتنی بر احساسات و دادههای حسی. بهترین صورتبندی از فیزیکالیسم حلقه وین توسط اتونویرات شکل گرفت. وی با مطرح کردن جملات پروتکل[7] به جای گزارههای مشاهدتی، تعبیر فیزیکالیستی از مبنای تجربی علم را به دست داد. برخلاف گزارههای مشاهدتی که به دلیل مبتنی بودن بر تجربه بیواسطه، قطعی و یقینی بودند، جملات پروتکل اصلاح پذیرند و امکان دور افکندشان وجود دارد[8]. ولی منتقدینی همچون پوپر معتقد بودند که نویرات با نسبی دانستن جملات پروتکل، در را به روی قراردادگرایی میگشاید و از طرف دیگر با به دست ندادن قواعدی برای قبول یا رد آنها، علوم تجربی را به اضمحلال میکشاند. پوپر در واکنش به جملات پروتکل، گزارههای مبنائی را پیشنهاد میدهد. یک گزاره مبنائی وقوع یک رویداد را که به نحو بینالاذهانی قابل مشاهده است، در یک محدوده زمانی و مکانی خاص، توصیف میکند و میتواند مبنای ابطال یک فرضیه قرار گیرد[9]. از طرف دیگر، گزارههای مبنایی شالودهای پذیرفته شده برای تقویت فرضیهها هستند، به این ترتیب که اگر گزاره مبنایی با یک نظریه در تعارض باشد، تنها زمانی میتواند زمینهای کافی برای ابطال آن باشد که بتواند فرضیه رقیب ابطالگر را تایید کند.[10] برای ایفای چنین نقشی لازم است گزارههای مبنائی دارای این شرایط باشند:
۱. از یک گزاره کلی بدون شرایط ابتدائی، نمیتوان گزاره مبنائی استنباط کرد.
۲. یک گزاره کلی و یک گزاره مبنائی ممکن است نقیض هم باشند.
شرط )2) تنها وقتی تامین میشود که امکان استنتاج کردن نفی یک گزاره مبنائی از نظریهای که با آن متناقض است وجود داشته باشد. از این دو شرط نتیجه میشود که یک گزاره مبنائی باید چنان صورت منطقی داشته باشد که نفی آن نتواند به نوبه خود یک گزاره مبنائی باشد[11].
بنابراین، قاعده درباره گزارههای مبنائی میتواند چنین باشد: گزارههای مبنایی به شکل گزارههای جزئی وجودی هستند. این قاعده بدان معنی است که گزارههای مبنائی شرط (1) را تامین میکنند؛ زیرا گزاره جزئی وجودی هرگز قابل استنباط از گزاره کلی قطعی (گزاره غیر وجودی قطعی) نیست. گزاره های مبنائی شرط (2) را نیز تامین میکنند، و آن را میتوان از این واقعیت دریافت که از هر گزاره وجودی جزئی، میتوان با حذف کردن هر اشاره به ناحیه زمانی – مکانی یک گزاره وجودی محض استنباط کرد و چنان که میدانیم، یک گزاره وجودی محض میتواند نقیض نظریه باشد.
علاوه بر شروط صوری فوق یک گزاره مبنائی باید یک شرط لازم مادی را نیز تامین کند و از طریق مشاهده به نحو بینالاذهانی، آزمون پذیر باشد[12]. پوپر برای آنکه با مطرح کردن مفهوم مشاهده و مشاهدهپذیر بودن گزاره مبنائی متهم به روان شناسی گرایی نشود، خواستار آن است که مشاهده و مشاهدهپذیری به صورتی فیزیکالیستی تفسیر شوند نه به صورت روان شناختی.
البته باید توجه داشت که گزارههای مبنائی، به معنی گزارههای قطعی و نهایی نیستند. این گزارهها تنها از این لحاظ مبنائی هستند که در آزمودن نظریههای علمی به کار میروند[13].
ذکر این نکته درباره گزارههای مبنائی ضروری است که این گزارهها در نتیجه یک تصمیم یا یک توافق پذیرفته میشوند. با این وضعیت تصور می شود پای قراردادگرایی به فلسفه علم پوپر باز شده است. اما پوپر اذعان دارد که با اصول روششناختی میتوان از خطرات قراردادگرایی دوری جست. از طرف دیگر پوپر مدعی است که قراردادگرایی وی سطح قراردادگرایی را از نظریات و گزارههای کلی، به گزارههای مبنائی انتقال میدهد و این نوع قراردادگرایی اصولاً روش علوم تجربی را مشخص میسازد: از دیدگاه منطقی، آزمودن یک نظریه وابسته به گزارههایی است که پذیرفتن یا رد کردن آنها، به نوبه خود، وابسته به تصمیمهای ماست. بنابراین، این تصمیمها هستند که سرنوشت نظریهها را معین میکند. بر این اساس پاسخ پوپر به پرسش "چگونه یک نظریه را بر گزینیم؟" شبیه پاسخی است که قراردادگراها میدهند. با وجود این، تفاوت عظیمی میان نگرش پوپر و قراردادگراها وجود دارد. پوپر بر آن است که آنچه روش علوم تجربی را مشخص می سازد، قرارداد یا تصمیم جامعه علمی درباره پذیرش گزارههای کلی نیست، بلکه مربوط به قبول گزارههای جزئی و مبنائی است[14]، اما برخی منتقدین اعتقاد دارند که پوپر با قبول این سطح از قراردادگرایی دیگر نمیتواند جلوی گسترش آن را به کل نظریهاش بگیرد[15].
حال با توجه به اینکه گزارههای مبنائی در فلسفه علم پوپر قرار است شالوده عینی نظریه وی را فراهم سازند، سوال این است که عینی بودن گزارههای مبنائی از کجا ناشی میشود؟ پوپر خود پاسخ میدهد از قابلیت آزمونپذیری بینالاذهانی. بینالاذهانی بودن را پوپر به عنوان قابلیت تکرارپذیری معرفی میکند و از طرف دیگر آزمونپذیری از نظر پوپر همان ابطال پذیری است، از این رو گزارههای پایه باید ابطال پذیر باشند. ولی آزمون پذیری بینالاذهانی همیشه مستلزم آن است که از گزارههایی که لازم است آزموده شود، بتوانیم گزارههای دیگری را استنباط کنیم. بنابراین اگر گزارههای مبنائی نیز به نوبه خود میبایستی به صورت بینالاذهانی آزمون پذیر باشد، دیگر گزاره نهایی در علم وجود نخواهد داشت و فرایند ابطال قطعی نخواهد بود. از طرف دیگر اگر بخواهیم گزاره مبنائی مورد نظر را بیازمائیم، با توجه به تز گرانباری مشاهدات از نظریات، مجبوریم از همان نظریهای استفاده کنیم که قصد آزمودن آن را داشتیم، یعنی فرایند ابطال حاوی دور خواهد بود و با زیر سوال رفتن ابطال، که ستون نظریه پوپر را تشکیل میدهد، کل نظریه وی فرو میریزد.