پهلوي، محمدرضا شاه، ترور شاه، ناصر فخرآرايي، حزب توده، ملي شدن صنعت نفت، علوم سياسي
نویسنده : مرتضي اشرافي
تاریخ معاصر ایران آکنده از وقایع و حوادث گوناگون است و دههی 20ش، در این میان جایگاه ویژهای دارد و نفت یکی از جنجال برانگیزترین مسایل دههی 20 بهشمار میرود. در آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی و در شرایطی که ایران هنوز در اشغال متفقین بود، شرکتهای نفتی امریکا و انگلیس برای بهدست آوردن امتیاز نفت در مناطق جنوب شرقی ایران، با دولت وارد مذاکره شدند و شوروی هم بعد از اطلاع از این تلاشها، در شهریور 1323ش، هیأتی را به ریاست "کافتارادزه" برای تقاضای امتیاز نفت شمال به ایران اعزام کرد. با مخالفت مجلس، دولت از انجام هرگونه مذاکرات با کشورهای خارجی برای امتیاز نفت ممنوع شده و برای این کار مجازات هم در نظر گرفته شد. از طرف دیگر در خارج از مجلس و در میان تودهی مردم هم احساسات و افکار ضد انگلیسی به شدت در جریان بود و آیتالله کاشانی در کانون حمایتهای مردمی قرار داشت. در چنین شرایطی در 15 بهمن 1327، حادثهی ترور شاه در دانشگاه تهران بهوقوع پیوست.[1]
از زمان شروع سلطنت محمدرضا پهلوی تا ترور وی در سال ۱۳۲۷، ایران یکی از آزادترین دوران پادشاهی خود را تجربه نمود. طی این دوران، شاه از محبوبیت بیشتری (نسبت به سالهای بعدی سلطنتش) نزد مردم برخوردار بود و در مجامع عمومی و بین مردم با کمترین محافظ تردد مینمود. اما در همین ایام اتفاقی افتاد که مقدمهای باری تغییر تحولات سیاسی داخلی ایران گردید. در 15 بهمن 1314ش، رضاشاه رسما دانشگاه تهران را تأسیس کرد و از آن تاریخ، همه ساله، این روز را جشن میگرفتند و گزارشهای فعالیتها و کارهای سال گذشته به استحضار شاه میرسید. به همین مناسبت در ساعت 3 بعد از ظهر 15 بهمن 1327ش، اتومبیل محمدرضا شاه وارد دانشگاه شد و مقابل در دانشکدهی حقوق توقف کرد. بعد از اینکه شاه از اتومبیل پیاده شد، هنوز به جلوی اتومبیل نرسیده بود که پنج گلوله توسط "ناصر فخرآرایی"، وابسته به اتحادیهی روزنامهنگاران، به سوی او شلیک شد. علیرغم تسلیم شدن ضارب، تیرهایی به سوی او شلیک شد اما هرگز معلوم نشد که اولین گلوله از سوی چه کسی و یا به دستور چه کسی شلیک شد. برخی معتقدند [با توجه به تعداد گلولههای شلیکشده (پنج گلوله) و ناموفق بودن آن و همچنین گلوله باران شدن ضارب، توسط محافظین شاه]، این ترور توسط خود شاه تدارک دیده شده است.
شاه در این حادثه آسیب جدی ندید و به بیمارستان شمارهی دو ارتش برای پانسمان انتقال یافت. محمدرضا پس از پانسمان به کاخ اختصاصی رفته و اعلامیهای از طرف پزشکان معالج مبنی بر سلامتی شاه انتشار یافت. بلافاصله در همان روز جلسهی هیأت وزیران در کاخ وزارت امورخارجه تشکیل گردید و تصمیماتی به شرح زیر اتخاذ شد :"به موجب تصمیم هیأت دولت، در شهر تهران، حکومت نظامی برقرار گردید و به پیشنهاد "سپهبد رزمآرا" رییس ستاد ارتش، یکی از معاونین او به نام "سرلشکر احمد خسروانی" به فرمانداری نظامی منصوب گردیده و دولت، حزب توده ایران را غیر قانونی اعلام نمود و دستور داده شد در تهران و سایر شهرها، کلوپها ومراکز آنها تصرف گردد و سران و افراد حزب در تمام ایران بازداشت شوند. [2]
آثار ترور شاه و حوادث بعد از آن
روز بعد از حادثه، دکتر اقبال وزیر دارایی در جلسهی علنی مجلس شورای ملی حاضر شده و ضمن تشریح حادثه، ضارب را اینگونه معرفی میکند: "و اما راجع به جریان شخصی که این عمل را مرتکب شده است، شخصی است به نام ناصر فخرآرایی، دیروز یعنی تاریخ 15/11/1327 که آقایان ملاحظه میفرمایید از روزنامهی پرچم اسلام یک کارتی گرفته است و تاریخش 15/11/ 1327 دیروز صبح است و ضمن سؤالاتی که از مدیر روزنامهی پرچم اسلام که دیروز توقیف شده است گردیده، اظهار کرده است که این شخص سابقا مریض من بوده است و امروز آمده است با اصرار و ابرام که به او کارت بدهم، البته این اظهارات او است و بعدا تحقیقاتی که شده به استحضار آقایان و ملت ایران خواهد رسید. یک کارت دیگری در اوراقش پیدا شده است که عضو اتحادیههای کارگران چاپخانه است و عضویت آنجا را داشته است."[3]
سپس دکتر اقبال اعلامیهی دولت مبنی بر انحلال حزب توده در سراسر کشور را قرائت کرده و نمایندگان این اعلامیه را تأیید کردند" :از چند سال به این طرف، در داخل کشور عناصر مفسدهجویی به اسم حزب تودهی ایران، دور هم جمع شده، یک عده مردمان ساده لوح را با کلمات فریبنده اغفال و هر روز ایجاد اغتشاش و هرج و مرج نموده و درصدد واژگون کردن بنیان و اساس کشور بودند و از هیچگونه آزار و قتل و غارت در مازندران، گیلان و آذربایجان فروگذار نکرده و حتی مواقعی هم درصدد تجزیه قسمتی از کشور برآمدند. گزارشهای رسیده حاکی است که اینک صرفنظر از اغفال مردمان ساده لوح، به ترویج مرام اشتراکی در بین نوباوگان و دانشجویان شروع کرده و زمینهی انقلاب را در کشور فراهم میسازند. بنابراین دولت برای حفظ تمامیت و استقلال کشور و جلوگیری از هرگونه مفسده و آشوب، حزب مزبور را منافی استقلال کشور تشخیص و دستور میدهد سازمان حزب مزبور در تمام کشور منحل و افراد خائنی که مدارک لازم علیه آنها موجود است طبق مقررات قوانین مربوطه تحت تعقیب قرار گرفته و مجازات شوند". [4]
دولت از ساعت 5 بعد از ظهر روز حادثه، حکومت نظامی اعلام و اجتماعات را ممنوع کرد، روزنامهی کیهان در اینباره نوشت: "از لحاظ دولت و سیستم حکومت همان نتیجهای را میگیرند که الان گرفتهاند. حکومت نظامی اعلام و آزادی همه محدود شده و هیچکس هم نمیتواند حرف بزند، برای اینکه آن آزادی که نتیجهاش هرج و مرج و آدم کشی بود هیچ کس نمیخواهد... وقتی برای کشتن شاه مملکت دستهبندی میشود، چه کسی میتواند به استقرار حکومت نظامی اعتراض کند؟"[5]
به این ترتیب، پلیس دفاتر حزب توده را به اشغال خود درآورد، اموال آنرا را مصادره کرده و بیش از دویست تن از رهبران و سازمان دهندگان این حزب را دستگیر نمود. در ماههای بعدی، بسیاری از رهبران در دادگاههای نظامی محاکمه شدند. همچنین آیتالله کاشانی با فشار دولت اتحاد جماهیر شوروی، به اتهام شرکت در این ترور دستگیر و ابتدا به خرمآباد و سپس به بیروت تبعید شدند.[6] شاه خود در مورد محرکین ضارب میگوید: "بعدا معلوم شد که وی با بعضی از متعصبین دینی رابطه داشته و در عین حال نشانههایی از تماس او با حزب منحلهی توده بهدست آمد."[7]
پس از انحلال حزب توده، دستگیری رهبران آن و همچنین دستگیری آیتالله کاشانی، نوبت به سرکوب قانونی مطبوعات رسید که در بیداری مردم نقش عمدهای داشتند. لایحهی جدید مطبوعات در جلسهی علنی مجلس شورای ملی، در تاریخ 19/11/1327 با قید دو فوریت، توسط دکتر زنگنه، وزیر فرهنگ تقدیم مجلس شد که فوریت اول آن تصویب و فوریت دوم آن مورد موافقت قرار نگرفت و برای رسیدگی به کمیسیون فرهنگ و دادگستری ارجاع شد. [8]
بعد از مهیاشدن شرایط، گس نمایندهی شرکت نفت در 20 بهمن 1327ش، وارد تهران شد و بعد از مذاکراتی که تا اردیبهشت طول کشید، قرارداد موسوم به قرارداد الحاقی (گس-گلشاییان) در 21/2/1328 یعنی 8 روز قبل از پایان عمر مجلس پانزدهم برای تصویب به مجلس برده شد.[9] از طرف دیگر شاه پس از این رویداد توانست از خود یک چهرهی ربانی و کاریزماتیک بسازد. این اولین گام شاه زیر چتر حمایت انگلیس و آمریکا براى بهدست آوردن قدرت دیکتاتورى، به شمار میرود، حتى قوامالسلطنه نیز طى نامهی سرگشادهایى، به این عمل اعتراض کرده و آنرا دفن کردن بقایاى مشروطیت دانست.[10]
جمعبندی
با وجود اینکه انبوهی از اسناد، مدارک، نقل قولها و اظهار نظرهای متفاوت و گاه ضد و نقیض دربارهی حادثهی ترور شاه در 15 بهمن 1327ش، وجود دارد، هنوز اسناد گویایی برای روشنشدن واقعیت این ترور در دسترس نیست، اما با توجه به اسناد و مدارکی موجود، میتوان این فرضیه را مطرح کرد که :این حادثه در نهایت به نفع شاه و انگلیس تمام شد و به نظر میرسد که اگر این حادثه اتفاق نمیافتاد، ملی شدن نفت ایران کم و بیش دو سال زودتر پدید میآمد. همچنین بهانهای بهدست شاه داد تا ضمن سرکوب مخالفان، حکومت خود را نیز استحکام بخشد، حکومتی که بعد از این حادثه، حالت استبدادی به خود گرفت.