توماسو كامپانلا، كتاب پادشاهي اسپانيا، كتاب شهر آفتاب، كتاب سلطنت ملت ها، اوتوپي توماس مور، جمهوري افلاطون، علوم سياسي
نویسنده : محمد علی زندی
توماسو کامپانلا در سال 1568 میلادی در شهر ستیلو در کالابریای ایتالیا متولد شد. در سن 14سالگی به ناپل رفت و در آنجا بنا بر یک روایت افسانهآمیز به محض پیاده شدن از کشتی، وارد فرهنگستان شد که در آنجا جمعی از علما مشغول بحث فلسفی بودند، وی با آنها وارد مباحثه شد و چنان گرم و فصیحانه سخن گفت که تمام حضار مفتون گفتار و استدلال قوی او شدند. سپس وارد فرقهی دومینیکنها شد و به ونیز و بولونی سفر کرد و در آنجا مورد سوءظن مراکز تفتیش عقاید قرار گرفت. هنگامی که به ناپل بازگشت از طرف دولت اسپانیایی حاکم بر آنجا خطرناک تشخیص داده شد و او را ناچار کردند تا در یکی از صومعههای کالابریا منزوی گردد.[1] ولی طیبیعت پرتلاطم وی در آنجا او را راحت نگذاشت و در یک طرح انقلابی علیه پادشاه اسپانیا در کالابریا شرکت کرد. طراحان انقلاب با مردم پیوند داشتند و امیدوار بودند روستائیان را به شورش برانگیزند اما این طرح لو رفت و بسیاری از توطئهگران تسلیم چوبهی دار شدند و کامپانلا پس از هفت بار محاکمه و شکنجه به جرم بیدینی به 27 سال زندان محکوم شد.[2] بعد از سالهای طولانی تحمل زندان بالاخره، کامپانلا خود را متهم به مخالفت با مذهب کاتولیک کرد تا بدان وسیله به روم انتقال یافته و در آنجا در دادگاه مذهبی محاکمه شود[3] و بعید نیست در این اقدام با پاپ اوربن هشتم (اوربانوس) قبلا تفاهمی به هم رسانیده بوده تا از چنگ اسپانیاییها رهایی پیدا کند.[4] در روم مردم علیه این کشیش که متهم به ارتداد و جادوگری بود تظاهراتی به پا کردند ولی سفیر فرانسه به نام پادشاه خود نزد پاپ وساطت نمود تا او را آزاد کنند. کامپانلا بعد از آزادی به پاریس رفت و در آنجا مورد عنایت کاردینال ریشکیو و لویی هشتم، پادشاه فرانسه قرار گرفت. کامپانلا بعد از آزادی نیز همانند زندان به نوشتن پرداخت.[5] اگرچه وی توسط کلیسا به الحاد متهم شد، لکن نوشتهها و افکارش بعدها در افکار انگلیسیها (جنبش مساواتطلبان) اثرات متنوع و بسزایی گذاشت.[6]
کامپانلا به اخترشناسی اعتقاد داشت و معتقد بود ستارهشناسی بنیاد علم است. او طالع لوئی چهاردهم را که در سال 1683 تولد یافت نسبتا درست پیشگویی کرد مثلا صفات و خصایص پادشاه آینده را تشریح نمود و حوادث مهم دوران سلطنت او را از پیش گفت در این طالعبینی به نحوی انقلاب کبیر 1789 فرانسه نیز احساس میشود. او بالاخره در سال 1639 درگذشت.[7]
اندیشهها، افکار و آثار کامپانلا
جهانبینی این راهب فرقهی دومینیکن بسیار متناقضآمیز بود، فلسفهی او ترکیبی از افکار سدههای میانه و علم جدید بود. و در برگیرندهی تصوراتی از یک جامعهی کمونیستی و طرحهایی برای برقراری وحدت دینی و سیاسی جهان معاصر که امیدوار بود به طور عمده با کمک کاتولیسم به آن دست یابد. در فلسفه و عقاید او از یک سو عنصری از ماتریالیسم و ایمان پرشور به قدرت و توان شناخت بشر وجود داشت و از سوی دیگر او به ستارهشناسی، که معتقد بود مهمترین علم است، باور داشت و در عین حال به برخی از عناصر فلسفه مدرسی هم چنگ زده است. همچنین فلسفه کامپانلا از بعضی جهات به فلسفه دکارت میماند. او معتقد بود حواس و ذهن انسان نمیتوانند به ما تصویری واقعی از خداوند بدهند. علم انسان به خداوند فقط از حقیقت وجود انسان نشأت میگیرد.[8] چون ما زندهایم درمییابیم که باید زندگیبخشی وجود داشته باشد ما گِلی هستیم که به دست مجسمهساز توانگری صورت جات به خود گرفتهایم و هدف ما آن است که مطابق طرح او زندگی کنیم.[9]
کامپانلا با پشتوانهی یافتههای ستارهشناسی خود پایان زودرس جهان کهنه و پیدایی عصر طلایی را پیشبینی کرد. او اختراع چاپ، اسلحه گرم و استفاده از آهنربا را، که میگفت ابزارهای پیوستگی و یکپارچگی بشریت هستند، شایان توجه دانست. او افتخار میکرد که در سدهی عصر او بیش از 4000 سال گذشته پیشرفت صورت گرفته و بیش از 5000 سال گذشته کتاب منتشر شده است. او از تغییرات بزرگ کاملا آگاه بود اما آنها را به نزدیکتر شدن یا به اصطلاح اقتران کرات و ستارهها نسبت میداد که سبب پیشرفت دریانوردیها و دست یافتن به قلمروهای تازه و سلاحهای جدید میشود و تحت تأثیر آنها در قوانین و علوم تغییرات اساسی و تجدیدنظر صورت خواهد گرفت.[10]
شکلگیری اندیشه کامپانلا چگونه بود؟ شاید او تحت تأثیر "دونی" نویسندهی فلورانسی سدهی شانزدهم بوده است که یکی از نخستین جامعههای آرمانی را طرح ریخته بود. گذشته از تأثیر احتمالی او، در پایانهای سدهی شانزدهم و آغازهای سدهی هفدهم جریانی از روشنفکرانی که در سلسله مراتب اجتماعی موجود جایی نداشتند و بهطور طبیعی با آن به شدت مخالف، و بنابراین نسبت به رنجهای مردم بسیار حساس بودند، پدیدار شدند. کامپانلا زیر تأثیر این جریان روشنفکری نوشت: «آنها که هنری و صنعتی یاد گرفتهاند و میتوانند آموخته خود را با مهارت زیاد به کار ببرند افتخار دارند که نجیبترین و شایستهترین انسانها باشند. این دلیل آن است که چرا عدهای با پست شمردن صنعتکاران ما را استهزاء میکنند و آنهایی را شریف و نجیب میدانند که هیچ صنعتی نمیدانند، در بیکارگی و تنبلی و تنپروری زندگی میکنند و به خاطر هرزگی و بیکارگی خود عدهی زیادی را در خدمت نگه میدارند.»[11]
در روزگار کامپانلا دربارهی مسیحیان اولیه و دربارهی زندگی طبق کتاب مقدس یا دوری از ثروت یا افتخارات عمومی سخنان زیادی گفته میشد. این سخنان را روحیهی برابرگرایی روستاییان و خواست گرفتن سهم مساوی از محصول توجیه و تفسیر میکرد. اندیشههای مربوط به این سخنان و خواستهها در نوشتهی کامپانلا بازتاب یافتند، و او به استناد نویسندگان و متفکران پیشین مسیحی خواستههای خود را دربارهی جامعهی آرمانی هماهنگ با سنتهای اولیه مسیحی توضیح داد. او گفت که در جامعهای که زندگی میکند مالکیت از اینجا ریشه میگیرد و حفظ میشود که هرکس خانهی فردی و همسر و فرزندان خاص خود دارد و میکوشد ثروت جمع کند و آن را به فرزندان خود ارث گذارد. او معتقد بود جامعه بر قدرت، محبت و خرد مبتنی است و وقتی پیشرفت میکند که سلطههای اجتماعی از جمله مالکیت خصوصی از بین برود و عوامل حکومتی آن بر پایههای بالا گفته عمق پذیرند.[12]
کتاب پادشاهی اسپانیا
در میان تألیفات سیاسی کامپانلا از نظر قدمت، رسالهای تحت عنوان پادشاهی اسپانیا میباشد که مولف در آن رویهی استعماری اسپانیا را تشریح میکند در این باره چنین توضیح میدهد که در هر دوره ملتی وجود داشته که نسبت به دیگران برتری نشان داده است؛ ابتدا در مشرق زمین، آشوریها بودند سپس همین که از جانب شرق به طرف غرب روی آوریم میبینیم یونانیها، رومیها و بالاخره اسپانیاییها این برتری را کسب کردهاند. برای اینکه اسپانیاییها این تفوق را حفظ کنند لازم است که ضمن حمایت از کلیسای کاتولیک، خودشان تماما تبدیل به سربازانی شده و اموری مانند کشاورزی و صنعت را به ملل دیگر واگذار نمایند.[13]
کتاب سلطنت ملتها و پادشاهی مسیح
در تصنیف دیگری به نام سلطنت ملتها که کامپانلا آن را موقعی که در فرانسه بود نگاشت، عدم شایستگی اسپانیا را در حفظ برتری میپذیرد و این بدان سبب بود که آثار بارز انحطاط در آن کشور ظاهر میگردید به نظر وی این برتری میبایست به فرانسه واگذار شود در یکی دیگر از تألیفات خود به نام "پادشاهی مسیح" از این نظریه دفاع میکند که تمام شاهزادگان غیر روحانی (لائیک) باید تابع دربار پاپ شوند.[14]
کتاب شهر آفتاب
کتابی که کامپانلا بیشتر شهرت خود را مدیون آن است، "شهر آفتاب" (خورشید) نام دارد که در سال 1602 نوشته شد و در سال 1643 پس از مرگ مولف انتشار یافت.[15] این کتاب مانند اوتوپی اثر توماس مور[16] به صورت مکالمه نگاشته شده، لیکن بیشتر از جمهوریت افلاطون[17] (بویژه آنجا که دربارهی روابط مادی جامعه مورد نظر خود سخن گفت) و آئین رهبانیت کاتولیک الهام گرفته است. شهر آفتاب کتابی دینی و کمونیستی دربارهی مدینهی فاضله، که در آن جهان به مثابهی مجسمهی جاندار خداوند انگاشته بود که باید تحت مراقبت پاپ کمال مطلوبی قرار گیرد. شهر خورشید سکونتگاه انسانهایی است که ذاتا در جستجوی حضرت الهیت هستند.[18] او در همین کتاب کمونیسم مورد نظر خود را پیشنهاد کرده بود، نه تنها کمونیسم کالایی بلکه توالد و تناسل انسانی و آزادی جنسی زیادی را هم طرح ریخت. شهر خورشید، جامعه آرمانی کامپانلا جمهوری هنرمندان و صنعتکاران زحمتکش بود، و هیچ بیکاره و انگلی نداشت. فکر اصلی کامپانلا آن بود که جامعه را میتوان بر بنیادهای علمی سازمان داد و رهبری آن بر عهده دانشمندان باشد، طوری که حتی کودکان بتوانند با نگاه به نقشههای ستارهها، کرات، و حیوانات که روی دیوارهای شهر نصب شده باشند، چیزهای زیادی یاد بگیرند.[19]
در شهر آفتاب که نویسنده تصور میکند، در جزیرهی تاپربارنا یعنی سیلان واقع شده، یک جمهوری کمونیستی وجود دارد که در آن تولید و توزیع مواد لازم برای زندگی در اختیار دولت قرار گرفته است. در این جزیره اشخاص تنبل یافت نمیشوند زیرا چنین امری مورد قبول دولت نیست به همین علت چهار ساعت کار در روز برای سکنه کفایت میکند تا تمام نیازمندیهای خود را برطرف کنند. در این حکومت ریاست عالیه و فرمانروا با متافیزیسین (عالم ماوراءالطبیعه) بزرگ، که داناترین مرد جمهوری است میباشد که او از عالمترین افراد جامعه انتخاب میشود او برای تمام عمر به این کار گماشته میشود ولی چنانچه در زمان حیات او شخص دیگری از لحاظ دانایی از او فراتر رود طبیعتا جای او را خواهد گرفت.[20]
متافیزیسین بزرگ برای اجرای دستوراتش پیشنهاد مینماید که سه وزارتخانه به نام وزارت دفاع (قدرت) برای دفاع از کشور و تشکیلات نظامی، وزارت امور اجتماعی و خانواده (عشق) برای تنظیم روابط جنسی، توالد و تناسل و اصلاح نژاد انسان و حتی حیوانات، وزارت آموزش و پرورش (عقل) برای تعلیمات عمومی تأسیس گردد.[21]
البته این سه وزیر برای انجام امور به نوبهی خود مأمورین دیگری را انتخاب خواهند کرد. بهطوری که ملاحظه میشود شهر آفتاب تشکیلاتی ما بین استبداد و دموکراسی دارد. در این مدینه رئیس کشور از راه آرای عمومی انتخاب میشود و حال آنکه مأمورین عالیرتبهی دیگر به وسیله این رئیس به مشاغل خود منصوب میگردند. بر خلاف توماس مور، کامپانلا چنین پیشبینی میکند که در شهر آفتاب تخلفات از قانون، فراوان رخ خواهد داد ولی او به زعم خود مجازاتهای موثری برای جلوگیری از این تخلفات پیدا کرده که از همه شاخصتر مجازاتی است که برای تنبلها در نظر گرفته و آن محروم ساختن آنها از ارتباط با زنهاست. در جامعه آفتابیان خانواده وجود ندارد زیرا بهعقیدهی کامپانلا با الغای خانواده است که میتوان مالکیت خصوصی را ملغی کرد با این حال عشق آزاد هم در شهر آفتاب مجاز نیست زیرا همخوابگیهای موقت هم به وسیلهی مأمورین مسئول نظم و نسق داده میشود. همانند آنچه در جمهوریت افلاطون آمده، در شهر آفتاب تعلیم و تربیت کودکان بر عهدهی دولت گذاشته شده و این کودکان هیچگاه پدر و مادر خود را نخواهند شناخت. بالاخره یک سرویس جاسوسی در شهر مزبور وجود دارد که بر مبنای حرفهای درگوشی کار خود را انجام میدهد.[22]
مقایسهی اوتوپی مور و شهر آفتاب کامپانلا
شهر خورشید کامپانلا از سطح مهارت و تفکر موجود در ناکجاآباد (اوتوپی) مور پایینتر، اما از لحاظ تندی آهنگ و ژرفای دگرگونیهای اجتماعی پیشنهادی از آن جلوتر است. مور انسانگرایی با اندیشههای تند بود، متفکر بزرگی که نمیتوانست نظریههای خود را به واقعیتهای سیاسی تیدیل کند. کامپانلا جانبدار آرمانهایی بود که از آنها به کمونیسم تعببیر میشود، انسانی بود با اعتقادات پرشور که میکوشید دیگران را به حقیقت آن اعتقادات قانع کند. اما کامپانلا هیچ راه واقعی برای عملی کردن آرمانهای خود نیافت، پس تعجبی هم ندارد که به ستارهشناسی پناه برده و طرح کمونیستی خود را به دست قضا و قدر سپرده بود.[23]
کامپانلا هم مانند مور کاتولیک بود و با پروتستانیسم خصومت داشت اما در انتقاد از پروتستانتیسم، حملههای خود را بر احکام جزمی سرنوشت و در آزادی اراده در آن مذهب فرو بارید. البته خود او در این موردها نظر روشنی نداشت، زیرا به خواست و ارادهی خداوند و حکم ستارهها معتقد بود. اندیشهی پایه که مور و کامپانلا را واداشت آثار خود را بنویسند این بود که تا وقتی مالکیت خصوص باقی است، تا زمانی که ثروت عمومی در اختیار عدهی کمی است، و تا وقتی که تودههای مردان و زنان محکوم به فقر و زندگی فقیرانه هستند، انسانها هرگز خوشبخت نخواهند بود. ناکجا آباد مور و شهر خورشید کامپانلا دو طرحی هستند از جامعهای بدون مالکیت خصوصی و استثمار و همین دلیلی است بر آنکه چرا آنها در تاریخ افول کردهاند. حتی این فرض انتزاعی که جامعه میتواند بدون مالکیت خصوصی وجود داشته باشد بهطور طبیعی انسانها را وا میدارد راههای رشد اجتماعی را جستجو کنند، بویژه با توجه به این واقعیت که هر دو متفکر پیوسته بین نظم جامعه موجود و نظم جامعهای که میخواستند برقرار کنند، شباهتهایی میدیدند.[24]