24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : جاودانگي، مرگ، بي مرگي، زندگي پس از مرگ
نویسنده : مهدي عبداللهي
«اندیشه مرگ و معمای عوالم پس از مرگ، ضربان و نبضان آگاهی من است. وقتی به آرامش غمناک باغها میاندیشم یا در اعماق چشمان زلالی که همروح مرا جلوهگر میسازد، مینگرم، آگاهیام بال میگسترد، انبساط روحم را حس میکنم و در سیالی حیات که مرا دربرمیگیرد، غوطه میخورم و در آینده، امید میبندم؛ ولی بناگاه صدای راز را میشنوم که در گوشم نجوا میکند: «تو نیز خواهی مُرد.» و پروبال فرشته مرگ بر سر و صورتم میخورد، و انقباض روحم، اعماق وجودم را از خونی ملکوتی سرشار میسازد.»[1]
آیا زندگی پس از مرگ وجود دارد؟ کمتر پرسشی به شدت این پرسش، انسانها را به تعب افکنده است. آیا این هستی کوتاه و محدود هفتاد ساله، همه آن چیزی است که ما داریم؟ یا این که دلیلی برای امید به یک زندگی سعادتمندانه پس از مرگ، وجود دارد که در آن، عشق، عدالت و آرامشی که اکنون آنها را به صورتهای ناقص تجربه میکنیم، در شکل کاملشان آشکار میگردند، و به حیات انسانی، مجال تحقق کامل میبخشند؟[2]
کلمه جاودانگی معادل خلود عربی و immortality در زبان انگلیسی است، البته خلود و جاودانگی بیشتر به جنبه ایجابی استمرار حیات اشاره دارند و از این حیث به کلمه eternity نزدیکترند، اما کلمه immortality با توجه به ریشه آن، به مسأله استمرار حیات از حیث سلبی یعنی بیمرگی اشاره دارد. کلمه immortality برگرفته از کلمه immortálitás لاتینی است که از پیشوند «im» به معنای «not» و مشتقی از کلمه «mors» به معنای «death» یعنی مرگ تشکیل یافته است. آن چه از این کلمه در معنای اصطلاحی فهمیده میشود، استمرار جاویدان زندگی بشر پس از مرگ است.
هر چند مسأله جاودانگی از اصول اعتقادی ادیان الهی است، اعتقاد به جاودانگی منحصر به متدینان نیست، چرا که یک غیرمعتقد به خداوند نیز میتواند معتقد به جاودانگی یا زندگی پس از مرگ باشد، بدون آن لازم آید، به آموزههای دینی معتقد شود، همان گونه که نیچه فیلسوف آلمانی، در عین الحاد معتقد به بازگشت جاودانه بود.[3]
دغدغه جاودانه بودن، عمری به درازای عمر اندیشه بشری دارد، از این رو، اذهان بسیاری از اندیشهورزان را در طول تاریخ به خود مشغول داشته است، دینباوران معتقد به جاودانگی هم چون متکلمین اسلامی، به دفاع عقلانی از آن پرداختهاند.
در فرهنگ مغرب زمین، سه دیدگاه در باب جاودانگی وجود دارد:
1. انکار جاودانگی بر اساس وحدتگرایی مادی: برخی هم چون برتراند راسل و آنتونی فلو براساس این که انسان را مساوی با بدن وی میدانند، منکر جاودانگی شدهاند.
2. اثبات جاودانگی بر اساس دوگانهانگاری: برخی هم چون فیثاغورث، افلاطون، دکارت و پیروانشان براساس تفکیک روح از بدن، معتقدند که روح حیاتی جاودانه دارد.
3. اثبات جاودانگی بر اساس وحدتانگاری: این دیدگاه با سنت مسیحی یعنی رأی پولس قدیس در رساله اول خطاب به قُرِنتیان، پیوند دارد که براساس آن،شخص، یک موجود جامع واحد است و روح، صورت بدن مادی است و در موقع مرگ، بدن جدیدی به وجود میآید که با بدن زمینی کنونی ما نسبت دارد. جان هیک و جفری اُولِن مدافع این دیدگاهاند.[4]
شایان ذکر است که بسیاری از ادیان شرقی، همچون بودیسم و هندوئیسم نیز باور به جاودانگی روح و زندگی بشری دارند و مرگ را نقطه نهایی وجود انسان به حساب نمیآورند، اما معنای جاودانگی در نزد این ادیان و تفسیری که از آن ارائه میدهند، با جاودانگی در ادیان غربی(مراد ادیان ابراهیمی یعنی سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام است.) متفاوت است. آن چه که ادیان الهی از جمله ادیان ابراهیمی بر آن تأکید دارند و از اصول اعتقادی این ادیان به شمار میرود، اعتقاد به حیات ابدی انسان در دنیایی مغایر با دنیای فعلی است، این ادیان معتقدند که هر انسانی با مرگ خویش، پای در عرصه حیاتی دیگر در دنیایی دیگر مینهد و تا ابد به این حیات اخروی ادامه خواهد داد. اما ادیان شرقی که عموما ادیانی غیر الهی میباشند، بر این اعتقادند که مرگ پایان زندگی این دنیایی انسانها نیست، بلکه هر روح هر انسانی، پس از مفارقت از کالبد تن، در همین دنیا، ولی در بدن دیگری حلول کرده، به زندگی خود ادامه میدهد و این چرخه هم چنان تا ابد ادامه خواهد داشت و روح هر فرد از بدنی به بدن دیگر نقل مکان میکند و هم چنان به زندگی خود استمرار میبخشد.
اما در فرهنگ اسلامی، هر چند در باب چگونگی معاد جسمانی، میان فلاسفه و متکلمان اختلافنظرهایی وجود دارد، ولی هیچ مسلمانی یافت نمیشود که معتقد به اصل معاد نباشد، چرا که اعتقاد به معاد، اصل دوم از اصول اعتقادی اسلام است و قریب به یک سوم آیات قرآن کریم، ناظر به مباحث معاد است و در جای جای این کتاب آسمانی، معاد در کنار توحید جای گرفته است.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان