در میان سریالهای خارجی که این روزها در میان افواه دست به دست میچرخند، نمیتوان سریالی یافت که روی موضوع مهم حفظ محیط زیست انگشت گذاشته باشد و آن را در قالبی عامهپسند عرضه کند. نگاهی به عناوین این سریالهای پرمخاطب (اتاق خبر، دکستر، سوپرانو، حلقه، کالیفرنیاییشدن، scrub، دوستان، میهن، دانتُن اَبی، breaking bads، امپراطور پیادهرو (ساحلی)، آینة سیاه، جوخة برادران، پاسیفیک، لویی، lost، ۲۴، قهرمانان، آناتومی گِرِی و...) گواهی بر این مدعا است. این در حالی است که مباحث مربوط به محیطزیست در دنیا بسیار پرطرفدار و چالشبرانگیز هستند و دستکم احزاب سیاسی مانند حزب سبزها و طرفدارانشان و همچنین گروههای مردمنهاد مدافع محیطزیست در دنیا از هر روشی (حتی روشهای خشن) برای پیشبرد اهدافشان در زمینة حفظ محیطزیست استفاده میکنند.
این مهم در دنیای سرگرمیسازی سینما و سیمای ما هم تفاوتی با همتایان غربی و شرقیشان ندارد. نگارنده به یاد ندارد سریالی در این باره ساخته شده باشد (سینما البته انبانش پر است: جنگلبان، ساختههای متعدد خسرو معصومی مثل وقت عاشقکشی و...). به این اضافه کنید که این سریال بخواهد توسط تیمی قدرتمند و در قالبی کمتر تجربهشده ـ فانتزی ـ عرضه شود: فانتزیای در مرز کودک و بزرگسال. به مانند کلاهقرمزی و پسرخاله یا قصههای زیزیگولو.. آثاری که مخاطب کودک و بزرگ را نشانه گرفته و دنیای فانتزیاش بهانهای است برای سرک کشیدن به بزنگاههای معرفتی بزرگسالانه.
الغرض...
سریال آبپریا ساختة مرضیه برومند از این منظر برای رسانة ملی یک تجربة جدید است. آن هم فانتزیای از این نوع که قطعا نیازمند صرف هزینههای مناسب جهت خلق نماهای کامپیوتری و فانتزی است. این گونه آثار معمولا شادند و در فضایی با رنگ و لعاب خاص خود خلق میشوند تا مخاطب در سپهر فرحناک این آثار آرام آرام به کنه معرفتشان برسد. آثاری که سهلالوصول و البته صعبالعبورند. سهلالوصول در فهم مطالب و صعبالعبور از منظر یافتن زبانی مشترک میان کودک و بزرگسال و همچنین مجابکردن بزرگسال به دنبال کردن این فضای شاد و به قولی الکی خوش. بدیهی است مخاطب بزرگسالی که در چنبرة حقیقت تلخ هستی و مشکلات روزافزون معیشتی آن حل شده است، سخت میتواند با این دنیای رنگارنگ سرخوشانه ارتباط برقرار کند مگر آنکه...
مگر آنکه نویسندگان این نوع سریالها (آن هم با این ایده که سریالی برای حفظ محیطزیست بسازند؛ موضوعی که در میان دغدغههای روزانة هر انسانی، از اولویت بالایی برخوردار نیست ولو اهمیت ذاتی بالایی داشته باشد) در داستانسازی (یا بهتر است بگوییم قصهپردازی) رویهای را دنبال کنند که بتواند مخاطب بزرگسال را درگیر خود کند تا به آن جدی بنگرد نه یک فانتزی برای گذران وقت..
شاید در این سطح از تحلیل ـ اقدام رسانة ملی در ساخت اثری فانتزی مبتنی بر درونمایة حفظ محیطزیست با کمک گرفتن از کارگروهی موفق و امتحانپسداده ـ بتوان دستمریزادی به اصحاب رسانة ملی گفت. به ویژه که:
۱. بعد مدتها زنی باسلیقه و باحوصله را که به فضای کارهایش (فضای شاد و البته گرم و ایرانی) وفادار مانده است، به رسانه دعوت کردند تا با همان عوامل آشنا ـ و حتی خانوادگی چون لیلی رشیدی، راضیه برومند، نیما بانک و خاندان شاهمحمدلو.. ـ اثری دیگر در امتداد آثار سالم و خانوادگی کتابخانة هدهد، آرایشگاه زیبا، زیزیگولو و... بسازد: مرضیه برومند.
۲. و اینکه در همین سریال، درونمایهها و حتی گزارههای اخلاقی، دینی و ایرانی متعددی وجود دارند که باید در بقیة آثار رسانهای تقویت شوند: نمایش همه اقوام و مناطق جغرافیایی ایران آن هم از نگاه کارگردان زن خوشسلیقهای که معمولا زیبا و مادرانه میبیند. در نمایش کرمانشاه، یزد، کازرون و ماسولهاش زیبایی دیدیم ولو در دل خشکسالی. نوعی نگاه دلواپس و البته تمجیدآمیز به ایران که در بسیاری آثار رسانهای و سینمایی دیده نمیشود. این در حالی است که در بسیاری آثار سینمایی غیرایرانی تلاش میشود تا در قالب نماهای بلند و متوسط زیبایی بیرونی این کشورها دیده شود (ولو داستانی تلخ در جریان باشد) مانند نمایش ساختمانهای قدیمی و روستایی انگلیسی، سنگفرشها و کافههای معروف فرانسوی، مزارع بزرگ پرورش دام و گندم آمریکایی به عنوان نمادهای اصلی کشورهایشان.
توجه به برخی مفاهیم دینی در سریال و یا ذکر اینکه «آب مهریة حضرت زهرا است» گرچه نمیتواند تشنگی ما را برای دیدن سریالی با روح دینی سیراب کند ولی لبیتر کردیم از این خلاقیت که چنین نامها و نشانههای مقدسی در جریان سریال یاد شدند آن هم بدون نخنمایی و شعارزدگی. (گرچه شاید جای خالی پرداخت بیشتر محتوایی سریال روی متون دینی مثل رساله حقوق حضرت سجاد در زمینة حیوانات وجود داشت).
اما..
مشکل دقیقا از آنجا شروع میشود که سریال آبپریا با این همه توانمندی برای موفقیت، نمیتواند از حد یک اتفاق رسانهای فراتر برود؛ سریالی که حتی در سختگیرانهترین تحلیل هم سریالی سالم و شریف است (نگارنده خوب
آگاه است از خطرات و مخاطرات استفاده از الفاظ به ظاهر مبهمی چون سالم و شریف در توصیف آثار رسانهای) که پیامی مناسب عامه دارد ولی به دلیل قصهپردازی ضعیف نمیتواند جز لبخندی سطحی بر لبان بیننده بنشاند و در ازدحام ترافیک روز بعد در میان دود و آشغال و... مردم یادشان میرود که عامل اصلی اسارت آبپری آنها هستند که در سیزده به در سطح دشتها را پر از زباله میکنند (مثل آن رانندهای که در اخبار نیمروز دیدیمش که زباله را در نایلون از درب خودرو بیرون انداخت و وقتی گشت نامحسوس پلیس متوقفش کرد گفت زباله را با نایلون بیرون انداختم.. گویا مشکل این بوده که زبالهها بدون نایلون از خودروها بیرون ریخته میشدند).
سالها پیش رسانة ملی در قالب سریال اینزمینیها ساختة مسعود شامحمدی (با بازی لاله صبوری و همین امیرحسین صدیق) که فضایی فانتزی داشت (زنی از کره دیگر به زمین میآید و عاشق مردی شده و زمینی میشود و حال بین او و زمینیها چالشهای متعدد رخ میدهد) نشان داد میتواند برخی از مهمترین مفاهیم زندگی عادی و رایج را در آن فضا مطرح کند که مردم از دیدنش لذت ببرند. البته آن سریال از شبکه پنج پخش شد (سال ۱۳۸۰) و شاید در همة ایران دیده نشد ولی همان زمان در میان مخاطبین تهرانی مخاطب بسیار داشت لذا بعدها سریالهایی مشابهش ساخته شدند که در یکی دیگر از این سریالها با نام دیروز، امروز، فردا (با بازی شیرین کاظمی و بهروز بقایی) زنی قدرت پیشبینی آینده را داشت و همین باعث وقوع یک سلسله اتفاقهای خوشایند یا تلخ میشد. در همة آن سریالها (برای نمونه سریال ۱۰۱ راه برای ذله کردن والدین ساخته حجت قاسمزاده اصل) تلفیق فضاـایدة فانتزی در کنار زندگی واقعی منجر به طراحی قصههایی شده بود که مخاطب را با خودش میکشید.
ولی سریال آبپریا از این منظر کشش لازم را ندارد. بینندهای که باید در اثر دیدن این سریال با خود بگوید چقدر در رنج بردن این پریهای دوستداشتنی (که البته خیلی هم دوستداشتنی نبودند) مقصر هستم، چنین محاکمة شخصیای راه نمیاندازد؛ چون همه چیز بیش از حد فانتزی و توریستی است؛ برای نمونه مطرح کردن آلودگی هوای شهر تهران، یا دریاچة پریشان و مانند این ـ که جزو اَبَرمشکلهای محیطزیستی هستند ـ که نمیتوان برایش در سریال راه حلی یافت باعث خواهد شد سریال برای مخاطب غیرواقعی بنماید و تاثیرگذاریاش را از دست بدهد.
در حقیقت سریال از دو منظر مخاطبش را از دست میدهد:
نداشتن داستان درگیرکننده، غیرواقعی دیده شدنش از دید مخاطب
در نتیجه تاثیرگذاری سریال (که غایت این همه هزینه و برگزیدن چنین زبان فانتزیای برای مطرح کردن چنین دغدغه دیریابی چون محیطزیست است) مختل خواهد شد.
شاید مخاطب این نوشتار بپرسد «که گفته چنین سریالی داعیة تاثیرگذاری داشته است؟»
این را میتوان از قالب سریال، هزینة صرفشده برای آن، رسالت رسانة ملی، دغدغة محیطزیست سریال دریافت و کارنامة سازندة سریال هم ما را متوقع میکند؛ توقعی که برآورده نمیشود.
آن مثالهای خوب پیشین رسانة ملی (که عمدتا در شبکة پنج پخش شدند) نشان میدهد با طراحی شخصیتها و داستانهای خوب میشد در میان بینندگان در فصل بهار یک جریان راه انداخت. جریانی که مثلا بیننده که شاهد رنج بردن آبپریِ اسیر است، دستکم در روزی از روزهای بهار تحت فشار فرزندانشان (که در طرح همیار پلیس هم روی آنها سرمایهگذاری شده تا پدرانشان را تحت نظر بگیرند که تخلف رانندگی نکنند) از ریختن زباله در خیابان، دشت و.. خودداری کنند. یا در روز سیزده به در ببینیم که مردم تحت تاثیر شخصیتهای سریال و برای رهایی آبپریا برخیزند و اطرافشان را تمیز کنند. رسانه نشان داده توان چنین جریانسازیهایی را دارد. دستکم وقتی بتواند تکهکلامهای باباپنجعلی را ظرف چند روز در میان جامعه رواج دهد میتوانسته آداب حفظ محیطزیست را هم ترویج دهد.
درباره این سریال میتوان بیش از اینها گفت اما این مجال فرصت پرداختن به مباحث ساختاری و بصری نیست و بیشتر بهانهای بود برای طرح مسئلة اهمیت معرفت موجود در سریال که در نسبت با ساختار سریال کم میآورد؛ موضوع، درونمایه و معرفتی گرانسنگ که در قالبی سطحی و پرداختنشده تلف میشود. دریغ!