كلمات كليدي : استرس، تعادل حياتي، سندرم سازگاري كلي، بهداشت روان
نویسنده : ابوذر كريميان
انسان برای آنکه به طرز بهنجاری به کار و کوشش بپردازد، باید کمی فشار روانی را احساس کند. هنگامی که مدتهای دراز زندگانی فرد با سکوت و آرامش همراه میشود، احساس کسالت کرده و به دنبال امور هیجانی میرود. بررسیها نشان میدهد که فقدان تحریک عادی برای مدتی، پس از یک دوره کوتاه میتواند هم بسیار ناراحتکننده باشد و هم اثرات ژرفی بر رفتار بگذارد. به نظر میرسد برای آنکه دستگاه عصبی درست کار کند بایستی میزان معینی تحریک به آن وارد شود، اما در عین حال فشار روانی شدید یا طولانیمدت دارای اثرهای آسیبزای فیزیولوژیایی و روانشناختی است.[1]
والتر کانن(Walter canon)، فیزیولوژیست آمریکایی در تعریف استرس، پدیده تعادل حیاتی را مطرح کرد و معتقد بود که انسان برای زنده ماندن باید تعادلی درونی بین تمام فعل و انفعالات فیزیولوژیکی خود داشته باشد. این تعادل یا ثبات با همکاری اعضای داخلی بدن و ترشحات گوناگون شیمیایی و فعل و انفعالات الکتروفیزیولوژیک حفظ میشود. اگر این تعادل به دلیل وجود محرکهای بیرونی برهمخورد، بدن بلافاصله درصدد بازگرداندن تعادل برمیآید. برای مثال اگر ارگانیسم به دلیل آسیبدیدگی دچار خونریزی شود، در اسرع وقت با تولید بیشتر سلولهای خونی در بازگرداندن میزان خون از دست رفته تلاش میکند. کانن، در تعریف استرس میگوید: استرس یعنی هر فشار روانی که از داخل یا خارج باعث برهمخوردن تعادل حیاتی ارگانیسم میشود.[2]
هانس سلیه(Hans Selye)، روانپزشک اتریشیالاصل مقیم کانادا که پایهگذار پژوهشهای علمی درباره پدیده استرس بوده، از اولین کسانی است که رابطه بین استرس و بیماریها را دقیقا توجیه کرده است. او استرس را به درجه سوختوساز(Hans and tear) بدن بر اثر فشارهای روانی زندگی تعریف میکند. البته کلمه استرس تنها به روند این پدیده در بدن انسان اطلاق نمیشود، بلکه محرکهای فشارآور(stressor) نیز تحت همین نام خوانده میشوند.[3] او در تعریف استرس میگوید: عامل محیطی که خاصیت آسیبرسانی دارد و الزاما باعث صدمه جسمانی میشود که نتیجه آن به صورت اثرات گسترده فیزیولوژیک قابل تشخیص است. این تاثیرات و واکنشهای فیزیولوژیک در تمام افراد یکسان میباشد.[4]
سلیه، پس از تحقیقات درباره استرس، اصطلاح "سندرم کلی سازگاری" را ارائه داد. طبق این دیدگاه ارگانیسم در معرض استرس سه مرحله را طی میکند:
· در مرحله نخست، افراد مصیبت و سختی را تجربه کرده و سعی میکنند با آن مقابله کنند. در این مرحله که مرحله خطر نامیده میشود، اگر استرس خفیف باشد، ارگانیسم ناآرام و مضطرب میشود و اگر استرس شدید باشد، ارگانیسم شوکه شده و حالات افسردگی در او ظاهر میشود. در هر دو حالت میل به غذا خوردن و آمیزش از ارگانیسم سلب میشود.
· در مرحله دوم، افراد تلاش میکنند با موقعیت خو گرفته و سازگاری پیدا کنند. در این مرحله ارگانیسم به مقاومت مبادرت میورزد و سعی میکند با تغییرات خو بگیرد. تحقیقات سلیه نشان میدهد که در حیوانات، غذا خوردن به حد طبیعی بازمیگردد ولی اختلال در فعالیت جنسی، همچنان باقی میماند.
· در مرحله سوم، تحمل افراد به پایان رسیده و تسلیم میشوند. ارگانیسم زمانی وارد مرحله سوم یا مرحله خستگی میشود که پس از تلاشهای مکرر برای سازگاری، سیستم دفاعی بدن مختل میشود و در نتیجه نتایج واکنشهای فیزیولوژیک که در مرحله اول شروع شده بود، خود را نشان میدهد. در این حالت اگر محرک استرسزا تکرار شود، ارگانیسم علایم و عوارض مرحله خطر را از خود نشان میدهد.[5]
به طور کلی دیدگاه سلیه، چند بعد اساسی را دربرمیگیرد. مهمترین این ابعاد این است که هرچند استرس ممکن است بر قسمت خاصی از بدن وارد شود، ولی تاثیر آن، یعنی واکنش فرد به تمام استرسها یکسان است. پس واکنشهای رفتاری فیزیولوژیک در افراد یکنواخت میباشد. یکی از مسائلی که در ارزیابی دیدگاه کانن و سلیه باید به آن توجه کرد این مساله است که صرفنظر از اینکه هر دو دانشمند، تصویری که از استرس ارائه میدهند تصویری صرفا فیزیولوژیک است، ولی واکنش نسبت به برهمخوردن تعادل حیاتی کانن یا سندرم سازگاری کلی سلیه، بحثی را در مورد واکنشهای رفتاری و فیزیولوژیک زمانی که ارگانیسم، خود را برای رویداد استرسزا آماده میکند یا انتظار آن را میکشد به میان نمیآورد. برای مثال مادری که وضع حمل میکند 9 ماه انتظار تولد نوزاد را کشیده و خود را آماده میسازد.[6] در سالهای اخیر دیدگاه سلیه بارها مورد انتقاد قرار گرفته است که مهمترین آنها عبارتند از:
· وی نقش مهم تفاوتهای فردی را در واکنش نسبت به استرس نادیده گرفته است.
· سلیه، تنها به تجزیه و تحلیل استرسهایی که شدیدا زیانآور و مضر هستند پرداخته است.[7]
استرس منفی و استرس مثبت
برای آنکه استرس و عوامل استرسزا روشنتر تعریف شود، یک مثال میآوریم. فرض کنید از شما خواستهاند تا درباره موضوعی مطلب جمعآوری کنید و آن را در کلاس به صورت سخنرانی(کاری که در تخصص شما نیست) ارائه دهید. واکنشهای جسمی، مثل افزایش ضربانهای قلب و آهنگ تنفس، بالا رفتن فشار خون، درد معده، خشک شدن دهان و ... نشانههای استرس خواهند بود. عوامل استرسزا که این واکنشها را راه میاندازد عبارتند از انتقاد درونی از خود، دلهره ناشی از نگاههای کنجکاوانه برخی از دانشجویان، لبولوچه آویزان کردن برخی دیگر و ... بنابراین عامل استرسزا یعنی هر محرکی که استرس به وجود میآورد. البته از این مثال نباید نتیجه گرفت که استرس همیشه منفی است. اگر خوب توجه کنیم خواهیم دید که تعریف سلیه، هر نوع تقاضای سازگاری از ارگانیسم را استرسآور میداند. بنابراین میتوان گفت که تقریبا همه محرکهای بیرونی میتوانند استرس ایجاد کنند، چون همه آنها از ارگانیسم میخواهند که سازگار شود. مثلا وقتی صدایی میشنویم به طرف آن برمیگردیم و وقتی غذایی در دهان میگذاریم بزاق ترشح میشود و همه این اعمال برای سازگاری با محیط است. بدینترتیب میتوان گفت که در موارد زیادی، استرس خوشایند و مفید خواهد بود. مثلا، ورزش عامل استرسزای خوشایند و مفیدی خواهد بود، زیرا اثربخشی دستگاه قلبی – عروقی را افزایش میدهد. سلیه، بین این دو نوع استرس خوشایند و ناخوشایند تفاوت قائل میشود. اما روانشناسانی که در زمینه بهداشت روان کار میکنند اصولا علاقه دارند پیامدهای منفی استرس را مطالعه کنند و به همین دلیل، آنها اصطلاح استرس را در معنای استرس منفی یا زیانآور بهکار میبرند، حال آنکه استرس میتواند جنبه مثبت نیز داشته باشد.[8]
طبقهبندی رویدادهای استرسزا
واینر(Weiner)، رویدادهای فشارزا در محیط را به شرح زیر طبقهبندی کرده است و تاکید دارد که دستههای مختلف رویدادهای استرسزا را نباید مستقل از یکدیگر پنداشت و نقش تفاوتهای فردی را نادیده گرفت.
وقایع طبیعی و فجایع شامل بهمن، خشکسالی، زمینلرزه، بیماریهای همهگیر و ...
فجایع غیرطبیعی که به دست خود انسان به وجود میآید شامل: ترور، سوانح هواپیما، کشتی، قطار و ...
. تجارب شخصی و خصوصی شامل از دست دادن عزیزان، تولد نوزاد و ...[9]
عوامل موثر در تشدید فشار روانی
اثرات فشار روانی، مانند میزان اضطرابی که برمیانگیزد و میزان اخلال آن در تواناییهای شخص برای کار و کوشش، به چند عامل بستگی دارد که از آن جمله است برخی ویژگیهای خود فشار روانی، مانند موقعیتی که فشار روانی در آن روی میدهد و برآورد و ارزیابی فرد از موقعیت فشارزا و نیز منابعی که وی برای کنار آمدن با آن در دسترس قرار دارد. این عوامل عبارتند از:
پیشبینیپذیری: حتی وقتی فرد نمیتواند کنترلی بر فشار روانی داشته باشد اگر بتواند آن را پیشبینی کند از شدت آن کاسته میشود.
امکان کنترل طول دوره فشار روانی: کنترل داشتن بر طول دوره یک رویداد فشارزا، نیز از شدت فشار روانی میکاهد.
ارزیابی شناختی: ادراک یک شخص از یک رویداد فشارزا، به برآورد او از درجه تهدیدآمیز بودن آن رویداد بستگی دارد. موقعیتهایی که شخص آنها را به صورت تهدیدی برای زنده ماندن خود یا به صورت تهدیدی برای اعتبار و ارزش خود ادراک میکند، بیشترین فشار روانی را ایجاد میکند.
احساس کارآیی: اطمینان خاطر آدمی به اینکه میتواند یک موقعیت فشارزا را به خوبی اداره کند نیز عامل عمدهای در تعیین شدت فشار روانی به شمار میرود.
حمایتهای اجتماعی: امکان دارد که حمایت عاطفی و توجه مردم، فشار روانی را تحمل پذیرتر کند. معمولا اگر آدمی مجبور شود بدون یاریهای دیگران و به تنهایی با رویدادهایی مانند طلاق، مرگ یک دوست محبوب یا بیماری سختی روبرو شود این رویدادها آسیبزا میشوند.[10]