24 آبان 1393, 14:4
كلمات كليدي : هويت، بحران هويت، نوجواني، بلوغ، وفاداري، بهداشت روان
نویسنده : سيدكمال الدين طباطبايي
براساس دیدگاه رشدی اریکسون، زندگی روانی – اجتماعی انسان شامل 8 مرحله میباشد که یکی از مهمترین و اساسیترین مراحل آن، زمانی است که انسان به مرحله نوجوانی پای میگذارد. نوجوانی، مرحلهای از زندگی است که بین سالهای 13 تا 22 سالگی[1] را شامل میشود و در آن، نوجوان با تحولات عظیمی در تمامی جنبههای زندگی روبرو میشود. یکی از مراحل بسیار مهم در دوره نوجوانی که میتوان آن را نقطه تلاقی ابعاد زیستی، شناختی، هیجانی، اجتماعی و ... در نظر گرفت، مرحله "هویتیابی" است که از آن به علت اهمیت بسزایی که در زندگی آینده نوجوان دارد به "بحران هویت[2]" یاد میشود. بلوغ و نوجوانی مرحلهای است که در آن سازههای شخصیتی برجستگیهای خاصی پیدا میکنند، مرحلهای که رفتارهای عاطفی اولویت یافته و به ذهن نوجوان رنگ خاصی میبخشند، ولی آنگونه که پیاژه گفته است: در زمینه تحول فکری، این دوره راهی است برای رسیدن به ارزشهای اخلاقی، ذهنی و اجتماعی.[3]
در این مرحله، نوجوان تمام اکتسابات قبلی یعنی دلبستگیهای هیجانی، استقلال، ابتکارات و تحققهای خود را دوباره به میدان میآورد. در آستانه زندگی بزرگسالانه، خود را ناگهان در یک انقلاب هورمونی واقعی غوطهور میبیند؛ انقلابی که بر اثر رشد و نمو بدنی شدید و بلوغ به وجود آمده است. به نظر اریکسون، نوجوان در جستجوی من یا هویت خویش است.[4]
مطمئنا طغیان و فشار کشانندههای غریزی در مسائل مربوط به هویت نوجوان سهمی بسزا دارد. نوجوان یکباره اینطور احساس میکند که گویی واجد و صاحب اراده مستقل بر انگیزههای خود بوده و دیگر با خود بیگانه نیست. گذشته از این در مرحله بلوغ، رشد سریع بدنی یک احساس مبهم یا احساس سرگردانی و آشفتگی از لحاظ کسب هویت و نقش اجتماعی به وجود میآورد. نوجوانان به گونهای رشد سریع بدنی را شروع میکنند و آنچنان در جهات مختلف به جنبههایی از رشدیافتگی نایل میآیند که خودشان به سختی خویشتن را میشناسند. دلیل این امر احتمالا این است که نوجوانان اوقات زیادی را به نگاه کردن خود در آینه صرف میکنند و به اصطلاح به ظاهر خود توجه افراطی پیدا میکنند.[5] ولی مسائل و مشکلات هویت نوجوانی اگر نه کمتر، بلکه به همان میزان یک موضوع اجتماعی است. این رشد بدنی و یا برانگیختگیهای جنسی نیست که جوانان را به خودی خود دچار مشکل میکند، بلکه مساله واقعی، این اندیشه و بازخورد است که احتمالا فرد به نظر دیگران خوب نیاید و یا طبق توقعات و انتظارات اطرافیان نباشد و حتی بدتر از آن، نوجوانان نسبت به پایگاههای اجتماعی آینده خود در دنیای گستردهتر اجتماعی حساس شده و کمکم دچار تشویش میشوند. نوجوانان با سرمایههای ذهنی سریعا توسعهیابنده خود، در مقابل آن همه وسعت انتخاب و امکانات مختلف که در معرض آن قرار دارند، از پای درمیآیند. از نظر اریکسون، نخستین وظیفه یا تکلیف یک نوجوان برپاداشتن بینشی جدید از "هویت من" است، یعنی این احساس یا بینش که آدمی برای کیست و پایگاه فرد در نظم وسیعتر اجتماعی در کجا قرار دارد.[6] هرچند اریکسون اصطلاح "بحران هویت" را برای توصیف فرایند فعال توصیف خویشتن مطرح کرد، اما بر این باور بود که بحران هویت بخش جداییناپذیری از رشد روانی – اجتماعی سالم است.[7]
به اعتقاد اریکسون، خصوصیت مثبتی که میتواند از حل موفقیتآمیز این بحران ناشی شود، صفت وفاداری است. منظور اریکسون از وفاداری، در واقع داشتن ایمان و نوعی احساس تعلق است. وفاداری ممکن است در یک سلوک خاص، نوعی اعتقاد مذهبی، مجموعه ارزشی و حتی یک رابطه عاشقانه و پایبندی به ارزشهای یک قوم یا فرقه معین جلوهگر شود.
به اعتقاد جیمز مارسیا[8]، هویت، سازمانی درونی، خودجوش و پویاست که از سائقها، تواناییها، باورها و تجارب گذشته فرد نشأت میگیرد. جیمز مارسیا، با الهام از نظریه اریکسون به پژوهش در خصوص انواع هویت پرداخته است که منتهی به چهار نوع هویت شده است. نوع اول آن هویت را در یک شخصیت سالم میتوان مشاهده کرد و سه نوع دیگر، با شخصیت دارای بهداشت روانی منطبق نمیباشد. در نوع اول یعنی هویت کسبشده، نوجوان بحران هویت را با موفقیت پشتسر گذاشته و نسبت به اهداف معینی تعهدات لازم را پیدا کرده است. در نوع دوم یعنی هویت پیشرس، نوجوان بدون تجربه بحران نوجوانی، نسبت به اهداف معینی که بهخصوص از جانب والدین تعیین میگردد، احساس تعهد پیدا کرده است. در نوع سوم یعنی ابهام هویت، نوجوان هیچ نوع بحرانی را سپری نکرده است و در عین حال به اهداف خاصی هم احساس تعهد نمیکند و در نوع آخر یعنی خویشتنیابی، نوجوان در پی کسب هویت تلاش میکند و همواره در حالتی دوگانه به سر میبرد. یکی از شیوههای اجتناب از سردرگمی و ابهام هویت، پیوستن به گروههای همسن است. راه دیگر، بازگشت یا واپسروی به دوران گذشته است. گاهی نوجوانان با اتخاذ شخصیتی کودکانه از مواجه شدن با تعارضهای واقعی متناسب با سن خود اجتناب میکنند. گاهی نیز نوجوانان برای گریز از شرایط دشوار مربوط به این سن، درگیر فعالیتهایی میشوند که ممکن است از لحاظ اجتماعی برای آنان زیانبار باشد. از نظر اریکسون ایجاد نوعی تعهد فکری یا عقیدتی نسبت به اهداف بهخصوص، ممکن است عامل موثری در رشد و تحول باشد، یعنی ماهیتی سازنده داشته باشد.[9]
والدین با ترکیب خلاقانه مفاهیم محبت، خنده، محدودیتها و همبستگی موجب میشوند که نوجوان بتواند خود را ارزشمند، مورد توجه و برخوردار از توانمندیها و مهارتهای معین بداند و نیز با جهان، ارتباط واقعبینانه برقرار کند و بدینوسیله از مهارتهای خود برای دستیابی به حس مشارکت و قدردانی استفاده کند.[10]
در نوجوانی، انحلال بحران هویت در تعارض میان هویت و آشفتگی آن، منجر به ظهور وفاداری میشود. اریکسون، وفاداری را به عنوان یک ظرفیت بالا برای اعتماد به دیگران، اعتماد به خود و مهمتر از همه تعهد به یک موضوع در نظر میگیرد.[11] تلاش برای رسیدن به هویت، فرایندی دائمی است و حتی در بزرگسالی نیز ذهن ما را به خود مشغول میکند.[12]
اما در مطلوبترین شرایط، بحران هویت باید در اوایل یا اواسط دهه سوم زندگی حل شود تا فرد بتواند به مسایل دیگر زندگی بپردازد. وقتی این فرایند با موفقیت انجام پذیرد، گفته میشود فرد به هویت دست یافته است، به این معنی که وی به مفاهیم یکپارچهای از هویت جنسی، جهتگزینی شغلی و جهانبینی نایل شده است و به این ترتیب، فرد پس از شناخت و تعیین رویه زندگی خود و رهایی از سردرگمیها، به سوی یک زندگی با بهداشت روانی بالا در بزرگسالی رهنمون میشود.[13] بنابراین با حل شدن مطلوب بحران هویت در نوجوانی، اینک به مرحله صمیمیت میتوان دست یافت، یعنی اتحاد من و یک من دیگر که هر یک پایههای هویتی یکپارچه خویش را دارد و زمینهساز مرحله بعدی چرخه زندگی یعنی تمرکز از "من" به سوی "ما" را فراهم میآورد.[14]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان