دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

برداشت های پیچیده تر More complicated impressions

No image
برداشت های پیچیده تر More complicated impressions

كلمات كليدي : اثر تقدم، آمادگي تفسيري، الگوهاي حسابي، ميانگين وزني، شناخت اجتماعي، نمونه هاي عيني، امور انتزاعي، روان شناسي اجتماعي

نویسنده : منيره دانايي

علاوه بر اطلاعات غیرکلامی، با توجه به اسنادهای علی و صفات گوناگون فرد، برداشت‌های پیچیده‌تری تشکیل می‌شود که معمولا عمیق‌تر و جامع‌تر از برداشت‌های نخستین است. نظریه‌های مختلفی درباره اینکه چگونه از قطعات و پاره‌های اطلاعاتی در دسترس، برداشت کلی و کاملی درباره دیگران حاصل می‌آید، وجود دارد.

دیدگاه گشتالت و نظریه صفت مرکزی

سولومن ‌اش[1]، تحت تاثیر روان‌شناسان گشتالت نظریه‌اش را مطرح کرد. اساسی‌ترین اصل در دیدگاه گشتالت عبارت است از اینکه "کل، چیزی بیش از مجموعه اجزای آن است"؛ یعنی آنچه ادراک می‌کنیم غالبا بیش از جمع ادراک‌های منفرد است. روان‌شناسان گشتالت معتقدند که، هر بخش از دنیای اطراف ما تنها بر حسب ارتباطاتش با دیگر بخش‌ها یا سایر محرک‌ها قابل تفسیر و ادراک است.[2] اش، این اصل را در شکل‌گیری برداشت به‌کار برد و با روش تجربی نشان داد که شکل‌گیری این نوع برداشت‌ها صرفا با گردآوردن همه صفات دیگران صورت نمی‌گیرد، بلکه این صفات را در ارتباط با هم ادراک می‌کنیم و برخی صفات(که صفت مرکزی خوانده می‌شوند) مانند تکیه‌گاهی عمل می‌کنند که تمام اطلاعات دیگر در حول آن جلوه می‌یابد. ادراک‌کننده می‌کوشد از طریق این صفت یا صفات به هسته شخصیت طرف مقابل راه یابد. اش، برای آزمون این فرضیه، فهرستی از صفات که فرد غریبه‌ای را توصیف می‌کرد به آزمودنی‌ها ارائه داد و سپس از آنان خواست‌ با بررسی صفات این فرد، برداشت خود را درباره او بیان کنند. مثلا در یک مطالعه، شرکت‌کنندگان یکی از دو فهرست زیر را می‌خواندند:

1. باهوش، ماهر، سخت‌کوش، خون‌گرم، مصمم، اهل عمل، محتاط

2. باهوش، ماهر، سخت‌کوش، بی‌احساس، مصمم، اهل عمل، محتاط

در این فهرست، جای دو کلمه "خون‌گرم" و "بی‌احساس" تغییر کرده و بقیه صفات ثابت باقی ماندند. بنابراین اگر برداشت افراد صرفا با افزودن صفات منفرد بر روی هم شکل گیرد، نباید زیاد با هم متفاوت باشد. اما اگر اینگونه نیست، افرادی که فهرست حاوی صفت خونگرم را خوانده‌اند بسیار محتمل‌تر است که آن فرد غریبه را سخاوتمند، شاد، خوش‌خلق، اجتماعی، مردمی و نوع‌دوست قلمداد کنند تا افرادی که فهرست حاوی صفت بی‌احساس را در اختیار داشتند. اش، نتیجه‌گیری کرد که دو کلمه خونگرم و بی‌احساس جزو صفات مرکزی است؛ صفاتی که در برداشت کلی از فرد غریبه نقش بیش‌تری دارند و به صفات دیگر موجود در فهرست، رنگ و جلوه‌ای خاص می‌دهند. اش، با جایگزین کردن دو کلمه مؤدب و گستاخ به جای این دو صفت متوجه شد تفاوت زیادی در برداشت‌های شرکت‌کنندگان در آزمایش دیده نمی‌شود و نتیجه گرفت که صفات مؤدب و گستاخ، از صفات مرکزی نیستند. اش، در مطالعات بعدی تنها ترتیب ارائه صفات را تغییر داد و باز متوجه شد اختلاف فاحشی بین برداشت‌های آزمودنی‌ها وجود دارد. او در یک آزمایش، قدرت اثر تقدم[3] را بر تشکیل برداشت نشان داد. او به آزمودنی‌ها جمله‌هایی نظیر این جملات را داد و از آنان خواست تا شخصی را که در هر جمله توصیف شده است درجه‌بندی کنند.

1. استیو[4]، شخصی است باهوش، کوشا، تکانشی، منتقد، یک‌دنده و حسود.

2. استیو، شخصی است حسود، یک‌دنده، منتقد، تکانشی، کوشا و باهوش.

توجه داشته باشید که هر دو جمله دقیقا اطلاعات یکسانی را درباره استیو دربردارند، اما در جمله الف، صفات مثبت در ابتدا آمده‌اند، در حالی که در جمله ب، آنها در آخر قرار گرفته‌اند. اش دریافت، زمانی که استیو با جمله الف توصیف شد، در مقایسه با موقعی که با جمله ب توصیف گردید، در درجه‌بندی مثبت‌تر بود و این اثر تقدم است. وی بر اساس این مطالعات نتیجه گرفت:«سعی می‌شود که برداشتی از تمامیت فرد به عمل آید... به محض آن که دو یا چند صفت متعلق به یک فرد قلمداد شد، این صفات، دیگر صفات مجزا از هم نخواهند بود و با هم تعاملی بی‌واسطه خواهند داشت... آزمودنی این و آن صفت را ادراک نمی‌کند، بلکه دو صفتی را ادراک می‌کند که ارتباط خاصی با هم دارند».

به دنبال برخی انتقادات به اش، مبنی بر واقع‌بینانه عمل نکردن در انتخاب صفات، کلی، آزمایش اش را تحت شرایط واقع‌بینانه‌تری تکرار کرد و به همان نتایج دست یافت. در زمینه علت تاثیر تقدم در شکل‌گیری برداشت، دو تبیین ارائه شده است. بر اساس تبیین کاهش توجه[5] به ماده‌های آخر یک سیاهه،‌ توجه کمتری می‌شود، زیرا مشاهده‌گران خسته می‌شوند و اذهان آنان از تمرکز باز می‌ماند. از اینرو ماده‌های آخر تاثیر کمتری بر قضاوت می‌گذارند. بر اساس تبیین آمادگی تفسیری[6] ماده‌های اولیه برای ایجاد برداشتی اولیه به‌کار می‌روند که در نتیجه از طریق تخفیف واقعیات نامتجانس یا با ایجاد تغییراتی ظریف در معنای کلماتی که در آخر سیاهه قرار دارند، برای تفسیر اطلاعات بعدی مورد استفاده قرار می‌گیرند. به طور مثال "انتقادی بودن" یک صفت مثبت است اگر استیو باهوش باشد؛ اما اگر استیو یک‌دنده باشد یک صفت منفی محسوب می‌شود. صرفنظر از نوع تبیین، اثر تقدم تاثیری مهم بر قضاوت اجتماعی دارد.[7]

الگوهای حسابی شکل‌گیری برداشت

برخی نظریه‌پردازان در پی الگوهای حسابی برآمدند که، فرایند ادغام اطلاعات به هنگام شکل‌گیری برداشت به صورت ریاضی(یا معدل‌گیری) عمل می‌کند. به نظر اندرسون[8] ما این اطلاعات را به صورت "میانگین وزنی"[9] ترکیب می‌کنیم و به آن انسجام می‌بخشیم؛ یعنی هر بخش از اطلاعات درباره فرد دیگر بر حسب اهمیت نسبی آن وزن می‌شود. تحقیقات انجام شده در این چارچوب کلی بر شناسایی عواملی تاکید کردند که بر این وزن نسبی اثر می‌گذارند. مهمترین عوامل شناخته شده عبارتند از:

یک: منبع اطلاعات:‌ اطلاعات رسیده از منابع مورد اعتماد و احترام، وزنشان بیش‌تر از اطلاعاتی است که از منابع غیر موثق کسب می‌شود.

دو: مثبت یا منفی بودن اطلاعات: اطلاعات منفی درباره دیگران، وزن بیش‌تری نسبت به اطلاعات مثبت دارد.

سه: نامتعارف بودن اطلاعات: هر چه اطلاعات توصیف کننده رفتارها و صفات، نامتعارف‌تر و افراطی باشند، وزن اطلاعات بیش‌تر است.

چهار: مقدم بودن اطلاعات: اطلاعاتی که در ابتدا دریافت می‌شوند وزن بیش‌تری نسبت به اطلاعات دریافت شده در مراحل بعدی دارد(این امر به اثر تقدم اشاره دارد).

فیش‌بین[10] و هانتر[11] مطرح می‌کنند که برداشت کلی ما از یک شخص، فقط جمع کل ارزش خصوصیات اوست. خصوصیات فرد در مقیاس ذهنی ما از مطلوبیت 7- تا 7+ توزیع می‌شود و هر خصوصیت مطابق ارزش کمی آن با سایر خصوصیات جمع جبری می‌شود. تفاوت آن با الگوی اندرسون در این است که مطابق این الگو حتی صفات باارزش کمی پایین مانند 1+ برداشت را ارتقا می‌بخشد ولی در الگوی اندرسون فقط ارزش‌های کمی بالاتر معدل را افزایش می‌دهند.

دیدگاه شناخت اجتماعی[12]

تحقیقات اخیر بر اساس اطلاعات پایه شناخت اجتماعی؛ درصدد فهم شکل‌گیری برداشت بر حسب نحوه توجه، ذخیره‌سازی، یادآوری و انسجام اطلاعات اجتماعی‌اند. روی‌آورد شناختی بسیار مفید بوده و تصورات اساسی ما را درباره نحوه شکل‌گیری و تغییر برداشت‌ها دگرگون کرده است. مثلا در حال حاضر روشن شده است که برداشت‌های ما از دیگران، هم متضمن نمونه‌های عینی از رفتارهای دیگران است که با صفت خاصی هماهنگی دارد(نمونه‌های عینی)[13] و هم عصاره‌های ذهنی‌ای که از مشاهدات مکرر رفتار دیگران انتزاع شده‌اند(امور انتزاعی).[14]

الگوهایی از شکل‌گیری برداشت که بر نقش نمونه‌های عینی رفتار تاکید دارند، نشان می‌دهند که هر وقت ما درباره دیگران داوری می‌کنیم، نمونه‌هایی از رفتار آنان را یادآوری می‌کنیم و برداشت خود را بر آن مبتنی می‌سازیم. مثلا به یاد می‌آوریم در خلال نخستین گفتگوی خود با یک نفر، او مکررا سخن ما را قطع می‌کرد، نسبت به دیگران قضاوت ناخوشایندی داشت و... نتیجه آن است که با توجه به این اطلاعات، صفت "بی‌توجه" را در برداشت خود از این فرد نتیجه‌گیری کنیم. در مقابل، الگوهایی که بر نقش امور انتزاعی تاکید دارند نشان می‌دهند که وقتی درباره دیگران داوری می‌کنیم صرفا امور انتزاعی‌ای را به ذهن می‌آوریم که قبلا شکل گرفته‌اند و سپس این انتزاعات را پایه‌ای برای برداشت‌ها و تصمیم‌های خود قرار می‌دهیم.

به خاطر می‌آوریم که قبلا درباره فردی با عنوان بی‌توجه یا دقیق، بامحبت یا بی‌عاطفه و خوش‌بین یا بدبین داوری کرده‌ایم و این صفات را با هم می‌آمیزیم و برداشتی از آن محسوب می‌کنیم. شواهد روزافزون، این مطلب را تایید می‌کنند که هر دو نوع اطلاعات(نمونه‌های عینی و امور انتزاعی) در شکل‌گیری برداشت نقش دارند. در واقع روشن است هنگامی که تجربه بیش‌تری درباره دیگران کسب می‌کنیم ماهیت برداشت‌های ما تغییر می‌یابد. در ابتدا برداشت‌ها عمدتا مشتمل بر نمونه‌های عینی رفتار است و سپس هنگامی که تجربه ما درباره دیگران زیادتر شد، برداشت‌های ما اساسا متضمن امور انتزاعی است که از مشاهده رفتار فرد استخراج شده است. تحقیق شرمن[15] و کلاین[16] شواهد قانع کننده‌ای را برای این نظر فراهم کرده‌اند. شواهد موجود نشان می‌دهند که شکل‌گیری برداشت در خلأ شناختی رخ نمی‌دهد. برعکس، چارچوب‌های ذهنی نشان‌دهنده تجارب سابق در بسیاری از موقعیت‌های اجتماعی و فرایندهای شناختی اساسی مربوط به ذخیره‌سازی، یادآوری و انسجام اطلاعات اجتماعی نقش دارند.[17]

مقاله

نویسنده منيره دانايي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS