دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نظریه یادگیری کلارک هال Hull’s Learning Theory

No image
نظریه یادگیری کلارک هال Hull’s Learning Theory

كلمات كليدي : يادگيري، نظريه يادگيري هال، روش فرضي- قياسي، كاهش سايق بر بنياد تقويت نخستين، كاهش محرك سايق

نویسنده : مصطفي همداني

کلارک لئونارد هال (Clark Leonard Hull: 1884-1925) یکی از روان‌شناسان معروف آمریکایی، پژوهش‌های پردامنه‌ای در مورد آزمون استعدادها، تلقین‌پذیری، ‌خواب مصنوعی و به‌ویژه یادگیری انجام داده است. کتاب‌های اساس رفتار (1951)، روان‌شناسی‌های متعارض یادگیری (1935) و اصول رفتار (1943) او نفوذ انکارناپذیری در روند روان‌شناسی قرن بیستم آمریکا به جای گذاشته است.[1]

در سال 1930 که شهرت و اهمیت کار ثرندایک در مورد آزمایش و خطا در روان‌شناسی یادگیری رو به کاهش نهاد، هال ‌با نظریه معروف خود به نام کاهش سایق (Drive Reduction)‌ بر بنیاد تقویت نخستین (Primary Reinforcement) شهرت یافت.[2] او در سال 1952در نظریه خود تجدیدنظر نمود و آن را با نام "یادگیری کاهش محرک سایق" منتشر کرد.

مبانی روش‌‌شناختی هال

اگر بخواهیم هال را در یک مفهوم رسا معرفی کنیم، باید او را با نام "روان‌شناس عینیت‌گرای ریاضی‌اندیش" نام بگذاریم. شاید در گذشته هیچ روان‌شناسی،‌ این‌گونه استوار و مشتاق، ‌خود را وقف مسائل ذاتی روش علمی نکرده باشد. روان‌شناسان معدودی مانند هال تسلط زیادی بر ریاضیات و منطق رسمی داشته‌اند. وی زبان ریاضی را طوری برای نظریه روان‌شناختی به کار برد که هیچ روان‌شناس دیگری به کار نبرده است. وی می‌گفت: «روان‌شناسان نه‌تنها باید آگهی کاملی از ریاضیات داشته باشند، بلکه باید در قالب ریاضیات هم بیندیشند.»[3] ساختار منسجم و ظریف نظریه هال هم مدیون ذهن ریاضیاتی خاصی است که داشته است؛ زیرا او قبل از اینکه روان‌شناس باشد مهندس بود و به همین دلیل در ساخت نظریه خود بیشتر همانند مهندس عمل کرده است.[4]

همچنین او علاقه خاصی به تبیین‌های هرچه عینی‌تر از رفتار داشته است، که ‌ناشی از خاستگاه نظری تفکر علمی او یعنی مکتب رفتارگرایی با قرائت شخصی هال از آن است که برخی از منابع فارسی آن را رفتارگرایی ماشینی کاهش‌پذیر یا به طور کلی رفتارگرایی عینی نام نهاده‌اند. لذا از دیدگاه هال، بین روان‌شناسی و فیزیک، اگر تفاوتی باشد،‌ اندک است و در واقع این‌گونه تفاوت در نوع نیست،‌ بلکه فقط در درجه و مقدار است. زیرا تصویر انسان در نظام او، به صورتی بسیار روشن در پوشش اصطلاحات ماشینی پنهان است. وی رفتار انسان را خود به خودی و دورانی تعبیر می‌کند که می‌تواند به اصطلاح‌شناسی فیزیک کاهش یابد.[5]

هال بر اساس این‌گونه روش‌شناسی پژوهشی، کاربرد سه روش را در علم مفید می‌دانست: مشاهده مستقیم، مشاهده کنترل شده و منظم و آزمون آزمایشی فرضیه‌ها.[6]

این سه روش، قبل از هال هم مورد استفاده بودند اما وی، روش چهارمی به نام روش فرضی-قیاسی (Hypothetico-Deductive Method) را معرفی کرده که در آن قیاس کردن دقیق از مجموعه‌ای از فرمول‌بندی‌ها که از پیش تعیین می‌شوند مورد استفاده قرار می‌گرفت.[7] این روش را منطقی-قیاسی (Logical-Deductive) هم نام نهاده‌اند؛ زیرا نظریه او دارای یک ساخت منطقی شامل اصول موضوع و قضایا است. اصول موضوع عبارت‌اند از یکسری بیانات کلی درباره رفتار که مستقیماً نمی‌توان آن‌ها را اثبات کرد. از اصول موضوع، قضایا به صورت قیاسی استنباط می‌شود، که قابل آزمون کردن هستند.[8]

هال معتقد بود که اگر قرار باشد روان‌شناسی مانند سایر علوم طبیعی، علمی عینی بشود که بخش اصلی برنامه رفتارگرایی به حساب می‌آمد پس تنها روش مناسب برای آن روش فرضی-قیاسی است.[9]

مکتب نظری مورد تعلق هال

از نظر بسیاری از محققین، هال مانند واتسون و اسکینر از جمله رفتارگرایان به شمار می‌آید.[10] منتهی اگر بخواهیم تفاوت دقیق او با سایر رفتارگرایان را مشخص کنیم باید گفت: هال به طور کلی به یک نظام روا‌نشناسی رفتارگرا یا عینی متعهد بود و جایی برای آگاهی یا هدف یا هرگونه مفهوم دیگر ذهن‌گرایانه در نظام او نبود، بلکه آن نظام یک رفتارگرایی افراطی سازش‌ناپذیر بود که در آن تلاش شده بود تا هر مفهوم را که به کار می‌برد،‌ به اصطلاحات ماده‌گرایانه کاهش دهد؛ با اینکه رفتارگرایی روش‌شناختی وی، چه‌بسا از رفتارگرایی واتسون هم دقیق‌تر و انعطاف‌ناپذیرتر بود؛ با وجود این، مفهوم متغیرهای مداخله‌گرا را در آن منظور کرده بود. هر چند، این متغیرها چنان تنگاتنگ و محکم با اوضاع بسیار عینی محرک و پاسخ داشت که می‌توانست با دقت، کمّی و سنجیده شوند.

بنابراین همان‌طور که مورخین تاریخ اندیشه‌های روان‌شناسی اظهار نظر کرده‌اند، او را باید متعلق به سنتی به نام نورفتارگرایی دانست که تولمن، اسکینر و گاتری را هم شامل می‌شود. این نورفتارگرایان در مورد نظام‌هایی که برای تبیین داده‌هایشان طراحی کرده بودند، بر چند نکته توافق نظر داشتند:

1. هسته اصلی روان‌شناسی، مطالعه یادگیری است؛

2. اغلب رفتارها را بدون توجه به میزان پیچیدگی‌شان، می‌توان برحسب قوانین شرطی‌سازی تبیین کرد؛

3. روان‌شناسی باید اصل عمل‌گرایی را بپذیرد.[11]

نظریه یادگیری هال

از آنجا که هال ازجمله رفتارگرایان به شمار می‌آید، بنابراین نظریه او هم در قالب نظریات محرک-پاسخ طبقه‌بندی می‌شود. به عقیده او رفتار پیچیده از رفتارهای ساده و به صورت گام‌‌به‌گام بر بنیاد شرطی‌شدن محرک-پاسخ به وجود می‌آید. وی برخلاف واتسون قانون گیرایی ثرندایک را مورد توجه قرار می‌دهد و آن را در یادگیری با اهمیت می‌داند.[12]

حاصل تبیین او این است که قدرت ارائه یک پاسخ آموخته‌شده تحت تأثیر عوامل مختلفی است. هال در سال 1943 مفاهیم نظری عمده خودش را با توجه به چند اصل موضوع تبیین کرده است. در کتب روان‌شناسی، این اصول را شانزده اصل،[13] و برخی هم هفده اصل[14] دانسته‌اند و برخی هم آن‌ها را هجده اصل موضوع و دوازده اصل تبعی[15] برشمرده‌اند. که شاید علت این اختلاف در این باشد که هال در سال 1952 به تجدیدنظر دیدگاهش پرداخته است. حاصل این تجدیدنظر اضافه کردن چند مفهوم عمده به مفاهیم نظری گذشته بوده است.[16]

تجدیدنظرهای هال در سال 1952[17]

در این قسمت، مفاهیم تکمیلی حاصل از تحقیقات هال و همکاران او یعنی سه مفهوم زیر ذکر می‌شوند:

الف) انگیزش تشویقی؛ هال در نظریه 1943 خود، مقدار تقویت را یک متغیر یادگیری دانست: هر اندازه مقدار تقویت بیشتر باشد، ‌به همان نسبت مقدار سایق هم بیشتر است به عبارت دیگر باعث افزایش در SHR خواهد بود. اما پژوهش‌های بعدی موید این موضوع نبوده است. آزمایش‌ها نشان داد که وقتی مقدار تقویت پس از کامل شدن یادگیری تغییر می‌کند،‌ عملکرد به طور چشمگیری تغییر می‌کند. برای مثال وقتی که به حیوانی برای دویدن در طول یک گذرگاه مستقیم برای دریافت مقدار اندکی تقویت‌کننده تربیت شده است مقدار زیادی تقویت‌کننده داده می‌شود،‌ سرعت دویدن او یکباره زیاد می‌شود. وقتی به حیوانی که مقدار زیادی تقویت‌‌کننده دریافت می‌کند مقدار اندکی تقویت‌‌کننده داده شود،‌ سرعت دویدن او کم می‌شود. کرسپی (Crespi) از نخستین آزمایشگرانی بود که نشان داد عملکرد با تغییر مقدار تقویت به میزان زیاد تغییر می‌کند. به این اثر یعنی تغییر سریع عملکرد به دنبال تغییر در مقدار تقویت را اثر کرسپی می‌گویند.

ب) پویایی شدت محرک؛ از نظر هال با تغیییر شدت محرک بیرونی (S) پویایی شدت محرک (V) تغییر می‌کند در واقع V یک متغیر واسطه‌ای است که بر پاسخ تأثیر دارد. پویایی شدت محرک نشان می‌دهد که هر چه شدت یک محرک بیشتر باشد احتمال اینکه پاسخ یادگرفته شده انجام شود بیشتر است.

ج) تغییر از کاهش سایق به کاهش محرک سایق؛ در سال 1952 نظریه هال از نظریه کاهش سایق به نظریه کاهش محرک سایق تغییر نام یافت. دلیل اول این تغییر نام این است که فاصله بین زمان ارائه تقویت‌کننده و کاهش سایق بسیار زیادتر از آن است که بتواند توجیه کند که یادگیری چگونه اتفاق می‌افتد. آنچه برای تعیین یادگیری لازم است چیزی است که بلافاصله پس از ارائه تقویت‌کننده رخ می‌دهد، آن چیز، کاهش محرک سایق (SD) است.

مثال آن عبارت است از اینکه؛ اگر به یک حیوان تشنه‌ آب به‌عنوان تقویت‌کننده برای انجام عملی داده شود، مقدار قابل ملاحظه‌ای وقت لازم است تا سایق تشنگی با آب برطرف گردد، زیرا آب باید از دهان،‌ گلو،‌ و معده بگذرد تا اینکه سرانجام وارد خون بشود. تأثیر جذب آب باید آخر سر به مغز برسد تا اینکه سایق تشنگی کاهش یابد.[18]

تلخیص نهایی نظریه هال

تمام درون‌مایه نظریه هال را مفهوم "کاهش سایق" تشکیل می‌دهد. او یادگیری را فرآیندی می‌داند که بر اثر کاهش سایق صورت می‌گیرد. وی با این فرض شروع می‌‌کند که موجود زنده در محیط زندگی به عدم تعادل دچار می‌شود و این نیز احتیاجاتی را در او برمی‌انگیزد مانند احتیاج فیزیولوژیکی به غذا. سپس سایق به صورت "حالت تنش" همواره با احتیاج درمی‌آید و موجود زنده را به فعالیت وادار می‌کند و همین که موجود زنده نیاز خود را ارضا کرد سایق مربوطه کاهش پیدا می‌کند. این ارضای نیاز و کاهش سایق "تقویت" نامیده می‌شود. تقویتِ یک پاسخ سبب می‌شود که آن پاسخ آموخته شود. بنابراین از نظر هال سایق حالت تنشی است که از یک نیاز نتیجه می‌شود.[19]

مقاله

نویسنده مصطفي همداني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اضطراب و راه درمان آن

اضطراب و راه درمان آن

اضطراب حالتي است که شخص سکونت و آرامش خود را از دست مي‌دهد و به تلاطم مي‌افتد.
Powered by TayaCMS