كلمات كليدي : خودشكوفايي، خودآگاهي، نقد انسانگرايي، مكاتب روانشناسي، روانشناسي عمومي
نویسنده : الهام السادات برقعي
انسانگرایان، بر توانایی انسان برای خودشکوفایی و نقش اصلی هشیاری، خودآگاهی و تصمیمگیری تاکید میکنند. آنها بر این باورند که خودآگاهی، تجربه و انتخاب اجازه میدهند تا هر چه در زندگی بیشتر پیش برویم خود را بیشتر بشناسیم.[1]
منتقدین اظهار میدارند که؛ انسانگرایان نظریههای خود را صرفا بر اساس بررسی با افراد نسبتا سالم پایهگذاری کردهاند. دیدگاه آنها مناسب حال افرادی است موفق و سالم که نیازهای اساسیشان ارضا شده و راه بر توجه به نیازهای والاتر در آنان فراهم شده است.
به نظر نمیرسد این نظریهها بر احوال انسانهای ناسالم و محروم که دچار اختلال جدی کارکرد، محرومیتهای اجتماعی، فرهنگی و یا اقتصادی هستند انطباق داشته باشد.
برخی دیگر به ارزشها و سلسله مراتب نیازهایی که انسانگراها مطرح کردهاند ایراد وارد ساختهاند و معتقدند؛ مکتبی از روانشناسی که بهزیستی و خود شکوفایی شخصی را در بالاترین سطح از سلسله مراتب ارزشی قرار میدهد، در واقع تاییدی بر خودخواهی را تدارک میبیند.[2]
روانشناسان تجربی، رفتارگرایان، و حتی روانشناسان پویایی نیز به نظریهپردازان انسانگرا چنین اعتراض میکنند که؛ اثبات نظریههای آنها به ویژه مفاهیم سلسله مراتب نیازها و خودشکوفایی که در نظریههای مازلو و راجرز، اهمیت والایی دارند، اگر غیر ممکن نباشد، حداقل بسیار دشوار است.
این روانشناسان معتقدند که؛ مفاهیمی مانند خودشکوفایی، صرفا جنبه ارزشی و شخصی دارند. یکی از این دسته روانشناسان، او.اچ. هب(O.H.Hebb) روانشناس کانادایی است. او اعتقاد دارد که "نظریهپردازان انسانگرا، علم را با ادبیات اشتباه میگیرند".
انتقاد دیگری که بر آنان وارد شده این است که؛ آنها به عواملی مانند تحولات فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی بسیار کم اهمیت میدهند. و همچنین در میزان قدرت، اراده و اختیار و در منطقی و عقلانی بودن فرد اغراق میکنند. تصویر خوش بینانه، ذهنی و ارزشگرایانه روانشناسان انسانگرا را نمیتوان به وسیله روشهای تجربی و متداول علوم بررسی کرد. این مساله، خود بزرگترین مشکل و ضعف این نوع نظریهها است.[3]
انتقاد دیگری که به مکتب انسانگرایی وارد شده است، تفکر مبهم و زبان به مراتب مبهمتر آن، به ذهنگرایی مبالغهآمیز آن به لحن جزمی و به ماهیت غیر علمی آن ایراد میگیرند.
زیگموند کخ، یکی از روانشناسان آمریکایی اصطلاح "نیروی سوم" مازلو را هم کنایهای میداند که بیش از حد مورد سوء استفاده قرار گرفته است.
اختصاص نام نیروی سوم برای جهتگیری تازه در روانشناسی آمریکا، سومین جهتگیری علاوه بر دو جهتگیری قبلی یعنی رفتارگرایی و روانکاوی توسط آبراهام مازلو و آنتونی سوتیچ در سال 1958 انجام شد.[4]