كلمات كليدي : انگيزه، انگيزش، عامل رفتار، روان شناسي فيزيولوژيك
نویسنده : زينب كاوندي
انگیزه یکی از وجوه مهم زندگی انسان است. به گونهای که یک فرد برای ادامه زندگی، بقاء، فعالیت و حتی تغییر نیازمند انگیزه است و بدون انگیزه زندگی انسان بدون حرکت، راکد، سرد و بیروح خواهد بود. برای پرورش، رفتارهای جدید باید یاد گرفت، اما برای عمل به آنچه یاد گرفتهایم، نیازمند انگیزه هستیم. اهمیت انگیزه اگر بیشتر از یادگیری نباشد، کمتر نیست. همه ما میدانیم که چگونه وزن خود را کم کنیم، نمره بالا بگیریم و با دیگران مهربان باشیم. سد راه رسیدن به بسیاری از اهداف، این است که آنقدر برایش ارزش قائل نیستیم که وقت بگذاریم و تلاش کنیم. برای تغییر، هم باید دانست(یادگیری)[1] و هم باید خواست(انگیزه)؛ اما باید به این نکته توجه کرد که از دانستن تا انجام دادن فاصله زیادی است. خیلی چیزها مثل نیاز، بقاء، فشار، احساس، آسیب، ترس از خطر، پاداش، تعلق، آرزو، تصمیم، ارزش، مهارت، آزادی، ارضاء درونی، علاقه، لذت، تنفر، عادت، هدف و غیره به انسان انگیزه میدهد و همه اینها همزمان تاثیر خود را میگذارند. آنچه که باعث شروع فعالیت در انسان میشود، انگیزه است. به عبارتی انگیزه، نقش استارت را ایفا کرده و انسان توسط یادگیری بقیه راه را میرود.
در اینجا باید به تعریفی از انگیزه اشاره کرد. در عرف، انگیزه با عنوان تلاش برای رسیدن به هدف و عامل رفتار تعریف میشود. هدفگزینی، کار مهمی است اما به معنای انگیزه نیست. بسیاری از انسانها اهداف بسیار بزرگی دارند ولی هیچ تلاشی برای رسیدن به اهداف خود انجام نمیدهند. به عنوان مثال، بسیاری میخواهند پزشک یا مهندس شوند ولی آنچنان که باید درس نمیخوانند. در علم روانشناسی، تعاریفی چند در رابطه با انگیزه ارائه شده است:
· آمادگی یا گرایش درونی بالقوه برای پاسخ دادن به موقعیت یا محرک خاص بیرونی، از بین موقعیتها و محرکهای مختلف موجود را میتوان انگیزه نامید.[2]
· راپاپورت، انگیزه را نیروی اشتهاآور درونی تلقی میکند.
· آلپورت، انگیزه را وضعیت درونی ارگانیزم تعریف میکند که رفتار و تفکر فرد ناشی از آن است.
در اینجا باید به این نکته توجه داشت که انگیزه در روانشناسی با انگیزش[3] دارای اندک تفاوتی در تعریف است. انگیزش نیز دارای تعاریف متعددی است که به جهت درک تفاوت میان این دو به ارائه چند تعریف از انگیزش بسنده میکنیم:
· مورفی، انگیزش را نشانههایی از این واقعیت میداند که بخشی از رفتار ارگانیزم بستگی به طبیعت و ساختار درونی آن دارد.
· هب، مفهوم انگیزش را گرایش موجود زنده به ارائه فعالیت منظم میداند که از پایینترین سطح خواب تا بالاترین سطح بیداری و فعالیت موجود زنده تغییر مییابد، بهطوری که نتیجه رفتار و نوع تحریک بهطور متناوب بر ارگانیزم اثر میگذارد.
· یانگ، انگیزش را فرآیند فعال کردن رفتار، حفظ فعالیت و هدایت الگوی رفتار تلقی میکند.
با توجه به تعاریفی که از انگیزه و انگیزش بیان شد، میتوان به این نتیجه کلی رسید که انگیزه، گرایش ویژه یا گرایش رفتار "نسبتا ثابت" زمانی است که به موقعیت بستگی ندارد، مانند انگیزه پیوندجویی و انگیزه پیشرفت. انگیزش، مجموع متغیرهای پیچیده ارگانیزمی و محیطی است که کنش آنها به فعالیت عمومی و جهتدار احساس و رفتار منجر میشود.[4]
انگیزه، یک اصطلاح کلی است که زمینه مشترک بین نیازها، شناختها و هیجانها را مشخص میکند که هر یک از اینها فرآیندی درونی است که رفتار را نیرومندانه هدایت میکند. فرق بین انگیزه و نیاز، شناخت یا هیجان صرفا به سطح تحلیل آنها مربوط میشود؛ یعنی اینکه کلی باشند یا اختصاصی. مثلا، نیازها، شناختها و هیجانها انواع اختصاصی انگیزهها هستند که به همراه رویدادهای بیرونی و محیطی به عنوان منابعی محسوب میشوند که منجر به ایجاد انگیزش در انسان میشوند و به رفتار انسان انرژی و جهت میدهند.[5]
بهطور کلی باید اشاره نمود که عنوان انگیزه و انگیزش با وجود تفاوت کمی که از نظر تعریف داشتند، هر دو به عنوان عامل محرک و برانگیزاننده در انسان عمل میکنند و مکانیسم عمل آنها یکی است و میتوان از برخی توضیحات انگیزش به عنوان توضیح و بیان عملکرد انگیزه نیز استفاده کرد؛ به گونهای که در برخی کتابها دو واژه انگیزه و انگیزش به جای یکدیگر مورد استفاده قرار میگیرند. انگیزه، عامل رفتار انسان است و به سازگاری و انطباق انسان در زندگی کمک میکند و با هدایت کردن توجه، بر رفتار تاثیر میگذارد.[6]
در این میان باید به پویا بودن فرآیند انگیزه یا انگیزش در انسان اشاره نمود. چرا که انگیزههای انسان(حتی نیرومندی آنها) در طولانیمدت تغییر میکنند. همچنین باید این مطلب را یادآوری کرد که ما انسانها همیشه از علت و مبنای انگیزههای خود آگاه نیستیم؛ به این معنی که برخی انگیزهها از ساختارهای کلامی مثل هدفها سرچشمه میگیرند و از اینرو، به راحتی در دسترس آگاهی هشیار قرار دارند و گاهی بیان علل انگیزهها در توان بیان کلامی و توضیح و توجیه فرد نمیگنجد.[7]
همانگونه که در تعاریف مربوط به انگیزه ارائه شد، انگیزه نیروی اشتهاآور درونی است. میتوان با در نظر گرفتن این مطلب و مشاهده علل رفتارهای افراد به این نتیجه رسید که آنچه که موجب بروز و ظهور انگیزهها در انسان میشوند، نیازهای فرد میباشند که انگیزهها براساس این نیازها به انواع و اقسامی تقسیم میشوند:
· انگیزههایی که در جهت ارضاء نیازهای فیزیولوژیک هستند
· انگیزههایی که در جهت ارضاء نیازهای جنسی هستند
· و انگیزههایی که در جهت ارضاء نیازهایی چون پیوندجویی، موفقیت، علاقه، استراحت، رفع ناراحتی و خطر و غیره میباشند.
اما روانشناسان بهطور کلی انگیزهها را برحسب نوع به دو نوع "انگیزههای جسمانی یا فیزیولوژیک" و "انگیزههای روانی یا سایکولوژیک" تقسیم میکنند. انگیزه برخلاف محرک[8] و پاسخ[9] قابل مشاهده نیست، بلکه باید آن را براساس تاثیری که بر ادراک، تفکر، احساس و رفتار بیرونی انسان میگذارد، تشخیص داد و وجودش را استنباط کرد.[10]
انگیزهها نیز همانند بسیاری از وجوه روان انسان، میتواند دستخوش اختلالات شود. اختلالات انگیزه ممکن است به شکلهای بسیار منفی، شدید، قوی، ضعیف، نارسا، متغیر و یا در کشمکش با انگیزههای دیگر پیش آید. در افراد نوروتیک و سایکوتیک معمولا انگیزههای منفی زیاد است، همچنین انگیزههایی مانند اضطراب، ترس و احساس گناه بر رفتار بیماران نوروتیک حاکم میشود. در واقع انگیزههای مثبت به نسبت اشخاص سالم، در ایجاد رفتار نوروتیک نقش کمتری دارند. نوسانات شدید و ضعف یک انگیزه نیز سبب رفتار نابهنجار میشود. یک انگیزه ممکن است در حد سیراب نشدنی قوی باشد و یا ممکن است آنقدر ضعیف باشد که بیحرکتی، سکون و بیدفاعی ایجاد کند. نمونه این موارد را میتوان در افراد معتاد به مواد مخدر و سپس در هیستیریکها مشاهده نمود. مهمترین اختلال در انگیزه، تعارض است. تعارض یا کشمکش روانی در انسان به چند صورت تجلی میکند.
تعارض مثبت – مثبت
در این تعارض، دو انگیزه مثبت تقریبا به یک درجه بر فرد حاکم میشود. مثلا شخصی ممکن است در انتخاب بین دو هدف، یکی رفتن به دانشگاه و دیگری اشتغال به حرفهای پولساز دچار تعارض گردد. این نوع تصمیمات معمولا به نحو آگاهانهای اتخاذ میشود و در ایجاد اختلالات نقش کمتری دارد.
تعارض منفی – منفی
این تعارض بین دو انگیزه منفی صورت میگیرد. فردی میان دو عامل منفی قوی در تعارض میافتد. به عنوان مثال مراجعه به دندانپزشک و کشیدن دندان نامطلوب است ولی ترس از چرک کردن و درد مداوم نیز مطلوب نیست. این مساله در بیماران روانی وجود دارد. چون از یک طرف آنها نمیخواهند دیگران از ناراحتی آنها آگاه شوند و از سوی دیگر، از مشکلات اختلال روانی خود رنج میبرند.
تعارض مثبت – منفی
این نوع کشمکش در تمام بیماریهای روانی یافت میشود و دوسوگرایی عاطفی حالتی از آن است.[11]