هراكليتوس، مكتب تغييرات پياپي، آتش گوهر هستي، آريستوكراسي، قانون، جنگ، اصل وحدت اضداد، اصل نسبيت اخلاقي، علوم سياسي
نویسنده : محمد علی زندی
هراکلیتوس (هرقلیطس 480 – 576 پیش از میلاد) یکی از بزرگترین حکمای پیش از سقراط و بنیانگذار مکتب تغییرات پیاپی است[1] و از بزرگزادههای شهر اِفسس از شهرهای یونانی آسیا صغیر بود[2] که با داریوش هخامنشی مکاتباتی داشته و شاهنشاه ایران او را به دربار خود میخواند ولی او گوشهنشینی را ترجیح میدهد.[3]
او از جهتی ادامهدهندهی راه حکمای طبیعی است اما از جهت دیگری از آنها جدا میشود و به مسیری تازه گام میگذارد که او را بیش از حکمای طبیعی به یک اندیشمند سیاسی نزدیک میکند. حکمای طبیعی بیشتر به پژوهش محض در طبیعت نظر داشتند و مسئلهی زندگی آدمی را مورد توجه مستقیم قرار ندادند. اما هراکلیتوس به مسائل زندگی آدمی توجه خاصی کرد.[4]
مکتب تغییرات پیاپی
یونانیان هنگامی در خط تفکر سیاسی افتادند که به اصل دگرگونی یا صیرورت در کائنات پی بردند. پندارهای دو شاعر بزرگ یونان باستان، هومر (قرن نهم پیش از میلاد) و هزیود (قرن هشتم پیش از میلاد) و عقایدشان دربارهی حرکت تاریخ، عملکرد نیروهای تقدیر و تباهی جان و جسم انسان، زمینه را برای آگاهی از این اصل آماده کرده بود.[5] ولی نخستین فیلسوفی که در یونان باستان، تغییر و دگرگونی را اصل حاکم بر هستیها شناخت هراکلیتوس بود.[6]
فیلسوفان پیش از هراکلیتوس جهان را همچون ساختمانی عظیم میپنداشتند که از مواردی معین ساخته شده است و هیئت و ابعاد و نظامی ثابت دارد و از همین روی آنرا کاسموس (cosmos) مینامیدند[7] که به روایتی، واژهای از اصل شرقی و به معنای خیمه است. هراکلیت یکسره منکر هرگونه ثبات و قرار در کائنات شد و مفاهیمی چون ساختمان ثابت و چرخ گردون و خیمه جزء آنرا یاوه و گزافه نامید.[8] دربارهی جهان گفت در این نظام جهانی که برای همه یکسان است بهوسیلهی خدایان و هیچکس دیگری آفریده نشده است، پرتوی ابدی بوده، هست و خواهد بود که فروغ میگیرد و به خاموشی میگراید او گفت جهان از مواردی پراکنده، بیآنکه نظمی در آنها باشد و درحالیکه پیوسته در حال دگرگونیاند ساخته شده است.[9]
بهعبارت دیگر او جهان را نه مجموعهای از چیزها بلکه محصول رویدادها یا دگرگونیها یا واقعیات دانست؛[10] شعار معروفش آن بود که، همه چیز در حال حرکت و دگرگونی است هیچ چیز آرام و ساکن نیست[11] ما نمیتوانیم دوبار در یک رودخانه داخل شویم، زیرا که مدام آبهای تازه روی ما جریان مییابد.[12]
نظر هراکلیتوس دربارهی اسلاف خود
هراکلیتوس، چنانکه از بقایای آثارش معلوم میشود، مردی معاشرتی نبوده است، به تحقیر و توهین سخت عادت داشته و نمونهی مفهوم مخالف آدم دموکرات بوده است.[13] چون به افسردگی زندگی را مینگریست به فیلسوف گریان نامدار شد.[14] هراکلیتوس از همهی اسلاف برجستـهی خود، جز یک تن به بدی نام میبرد. مثلا میگوید هومر را باید از میان صفحات کتابش بیرون کشید و تازیانه زد. از میان همهی کسانی که من گفتههایشان را شنیدهام، هیچ کس موفق به فهم این معنی نگشته است که خرد از همگی دور است. فرا گرفتن مطالب بسیار فهم نمیآورد، وگرنه هزیود، فیثاغورس[15]و همچنین گرنوفانس و هکاتئوس فهم میداشتند، یگانه کسی که از محکومسازی و نکوهش دور ماند، تئوتاموس است که گفته بود، بیشتر مردم بدند.[16]
نظر تحقیرآمیزی که هراکلیتوس نسبت به نوع بشر داشت او را به این نتیجه رسانید که فقط زور میتواند انسان را وادار کند که مطابق خیر و صلاح رفتار کند. او گفت هر حیوانی به ضرب چماق به چراگاه رانده میشود و خرها کاه را بر طلا ترجیح میدهند.[17]
گوهر هستی یا ناموس کائنات
هر چند هراکلیتوس کوشش فیلسوفان یونان پیش از خود را در شناخت مایهی هستی و گوهر جهان خوار میشمرد، ولی فلسفهی او همچنان بر فلسفهی طبیعت تکیه داشت،[18] با این فرق که آتش را بنیاد همهی امور میدانست[19] و چون آتش، پیوسته ناآرام و نمودگار دگرگونی است، نتیجه میگرفت که دگرگونی، ناموس کائنات است،[20] او میگفت این جهان را که برای همه یکی است، نه خدایان ساختهاند و نه آدمیان. بلکه یک آتش جاوید همیشه بوده است و اکنون هست و همیشه خواهد بود، که مقادیری از آن برافروخته میشود و مقداری خاموش میگردد.[21] حاصل نخستین استحالهی آتش، دریاست ولی دریا نیمی خاک و نیمی هوای داغ است، پس همهی عناصر دیگر یعنی آب و خاک و هوا از استحالهی آتش پدید میآیند، آتش پدر همه چیز است.[22]
هراکلیتوس عقیدهی خود را بر زندگی سیاسی نیز شمول میداد و سازمان اجتماعی را هم از دگرگونی ایمن نمیدانست و به مردم زمانهی خود اندرز میداد که دربارهی امور سیاسی و اجتماعی چون کودکان رفتار نکنند که هر چیزی را که از بزرگان به ارث برده باشند درست و مقدس میپندارند.[23]
آریستوکراسی
زمانهی هراکلیت، زمانهی گذار یونان از نظام ثابت اشرافیت (آریستوکراسی) به حکومت ملی (دموکراسی) بود. در جامعهی اشرافی هر کس پایگاه و پیشهای معین داشت و به آن خرسند بود، بهویژه که خرافات مذهبی و اجتماعی نیز سلسله مراتب همگان را حرمت میبخشید. هراکلیت خود شاهزادهای در اِفِسس بود ولی از آنرو که سیاست را خوش نمیدانست، از حق جانشینی خود به سود برادرش چشم پوشید. لیکن چون دید که نیروهای انقلابی خواستار حکومت ملی، به برابری انسانها و توانایی همگان برای مشارکت در زندگی اجتماعی اعتقاد دارند و بقای قدرت اشرافیت را به خطر انداختهاند، به یاری خویشاوندانش برخاست و از فلسفهی سنتپرستی و محافظکاری دفاع کرد. اما کوششهایش بیهوده بود زیرا روزگار سروری اشرافیت یونان به سر آمده بود هراکلیتوس به هنگام شکست آریستوکراسها از دموکراتهای افسس و برکناری دوست اشرافزادهاش هرمودوروس گفت، بزرگسالان افسس باید یکایک خود را به دار آویزند. دلیلی که هراکلیتوس به سود آریستوکراسی و در تحقیر و تقبیح حکومت دموکراسی ارائه داد هنوز هم مورد استفاده خواستاران حکومتهای استبدادی و هواداران خودکامگی است او گفت، توده مردم نادان، بد نهاد، تنپرور، شکمباره و خودپرستند و در جانبداری از سنتهای حامی قدرت آریستوکراسی گفت، مردم باید از قوانین مانند حصار شهر خود دفاع کنند.[24]
بعد از شکست اشراف (آریستوکراسی) بود که هراکلیت از محافظهکاری و سنتپرستی روی بر تافت و به گذرایی و ناپایداری امور عقیده پیدا کرد.[25]
قانون
فلسفهی هراکلیتوس با همهی تاکید بر روی دگرگونی، در گردش جهان نظم و سامان میدید و معتقد بود که در میان همه جنبش و کشاکش و انتخاب فقط یک چیز ثابت و برقرار است و آن قانون است. این نظم و قانون در همه چیز یکسان است، آفریدهی خدایان یا انسان نیست، بلکه همیشه بوده و هست و خواهد بود.[26] هر فراگرد یا جریانی در جهان از جمله خود آتش، اندازهای دارد و مقصود از اندازه، مجموع حکمت، قانون و عدل است، او گفت همهی کارها به ضرورت نقد به پیش میرود (حکمت) و خورشید از اندازه مسیرش بیرون نخواهد شد، اگر شد یاوران عدالت آنرا در جای خود قرار خواهند داد (قانون عدالت).[27]
جنگ
چون سرنوشت بدینسان تابع نظمی است، از آن نباید ترس داشت، و همین خوشبینی به آینده است که هراکلیت را به ستایش جنگ و پیکار برمیانگیزد. زیرا معتقد است که فرجام آن پیروزی عدل خواهد بود. در آن زمان یونانیها هنوز میان عدل طبیعی یا مکافات و عدالت سیاسی یا قانون فرقی نمیگذاشتند؛[28] هراکلیتوس معتقد بود جنگ پدر و شاه همگان است؛ جنگ ثابت میکند که برخی خدا و برخی آدمیزادهاند و اینان را بنده و آنان را سرور میگرداند. باید دانست که جنگ، همهگیر است و عدل در پیکار است و همه چیز از راه پیکار به ضرورت، کمال میپذیرد.[29]
دو اصل هراکلیتوس (وحدت اضداد، نسبیت اخلاقی)
اگر همه چیز در حال دگرگونی است و آیندهی این دگرگونی نیز به سود حق و عدل و شایستگی است، در آن صورت چون خود موازین این مفاهیم اخلاقی در حال دگرگونی هستند، چگونه میتوان مطمئن بود که آنچه امروز بر حق و عادلانه است، در آینده همچنان بماند؟
هراکلیتوس برای رفع این تناقض دو اصل مهم و همپیوند را در فلسفهی خود مطرح میکند: 1- اصل وحدت یا جمع اضداد 2- اصل نسبیت اخلاقی.[30]
1- اصل وحدت یا جمع اضداد: بنا به این اصل هرچه که در عرف، ضد یکدیگر دانسته میشود، همچون شادی و اندوه، بیماری و تندرستی، زندگی و مرگ، رطوبت و خشکی، در واقع امر از هم جدا نیستند. بلکه وجود هریک نیازمند و وابستهی وجود دیگری است و هیچ یک را بیتصور دیگری نمیتوان شناخت. قدر شادی را فقط آنگاه میشناسیم که به اندوهی گرفتار آییم و تندرستی را هنگامی آرزو میکنیم که در بستر بیماری بیفتیم و رطوبت، زمانی برای ما مطلوب است که از خشکی و تشنگی رنج ببریم.[31]
دگرگونی مستلزم آن است که یک چیز خاصیتی را از دست بدهد و خاصیت ضدش را به دست آورد نه اینکه ماهیتش یکسره دگرگون شود. پس هرچیز چون پیوسته در حال دگرگونی است در آن واحد، صفتها و حالتهای متضاد را در خود جمع دارد. بنابراین به اعتقاد هراکلیتوس، همهی چیزها از راه تضاد و کشاکش بهوجود میآیند و از بین میروند. در ستیزه، متضادها ترکیب میشوند تا هماهنگی ایجاد کنند فقط شدن (نه بودن) واقعی است.[32]
2- نسبت اخلاقی: هراکلیتوس اصل نسبت اخلاقی را از همین اصل وحدت اضداد استنتاج میکند. این اصل در گفتهی معروف پروتاگوراس خلاصه شده که، انسان معیار همهی چیزهاست. همچنان که آب دریا برای ماهیان خوب و برای آدمیزادگان بد است، خوبی و بدی، چیزهای دیگر نیز به همینگونه نسبی است. از این رو گردش روزگار در یک دوره موافق میل انسان و در دورهای مخالف میل اوست. این را نباید دلیل بر آن گرفت که جهان بر اثر دگرگون شدن رو به بدتری دارد، زیرا نباید آنچه گذشت در احوال نامطلوب هر دوره، خبری پنهان است که دستگاه هستی را به سوی بهتری میبرد.[33]
تأثیرات نظریات هراکلیتوس
نظریات هراکلیتوس از دو جهت در برانگیختن اندیشهی سیاسی نزد یونانیان موثر بود. یکی آنکه با انکار ثبات امور جهان به نحو کلی، آنان را متوجه کرد که تغییر سازمانها و نهادهای سیاسی موجود، خلاف آیین و ناموس کیهان نیست، دیگر آنکه الهامبخش افلاطون و ارسطو در قسمتهای بدیع، عقایدشان شد. افلاطون را در فکر یافتن نظامی ایمن از دگرگونی یعنی مدینهی فاضله انداخت و ارسطو را به پیدا کردن منشأ جامعهی سیاسی و چگونکی سیر تحول آن رهنمون شد.[34]