24 آبان 1393, 14:4
جبهه ي ملي اول، جبهه ي ملي دوم، جبهه ي ملي سوم، جبهه ي ملي چهارم، نهضت مقاومت ملي، دكتر مصدق، انقلاب اسلامي، امام خميني، كودتاي 28 مرداد1332
نویسنده : محمد علی زندی
نخستین و مهمترین گروه که در ایران به عنوان ملیگرایی تشکیل شد جبههی ملی بود. فعالیت حدود40 سالهی جبههی ملی فراز و فرودهای بسیاری داشت و در قالب جبهههای مختلف ادامه پیدا کرد. که در ادامهی سیر تاریخی و فعالیتهای جبهههای مختلف را مورد بررسی قرار میدهیم.
در روز دهم آبان 1328، احزاب سوسیال دموکرات، جبههی ملی را تأسیس کردند. در واقع در جریان تحصن چهار روزهی مصدق و 18 نفر از همراهان وی در دربارشاه(22 تا 26مهر 1328) برای آزادی انتخابات مجلس شورای ملی، نطفهی جبههی ملی منعقد شد. و از آنجا که موسسین آن طیف گستردهای از گرایشات سیاسی را تشکیل میدادند این تشکل نمیتوانست در قالب حزب جای گیرد، لذا نام جبههی ملی را به خود گرفت.[1]
احزاب تشکیل دهندهی جبههی ملی اول عبارت بودند از: حزب ایران، حزب پان ایرانیست، حزب زحمتکشان، حزب جامعهی مسلمانان مجاهد، نیروی سوم، و حزب مردم ایران(خداپرستان سوسیالیست یا جاما).
اعضای موسس آن عبارت بودند از: دکتر محمد مصدق، حسین فاطمی، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، علی شایگان، حسین ملکی، مظفر بقایی، آیتالله غروی، محمود نریمان، احمد رضوی، شمسالدین امیر علایی، ارسلان خلعتبری و....[2]
در اساسنامهی جبههی ملی آمده است که، جبههی ملی از هیأت موسسین و دستجات مختلف ملی که طرفدار تأمین عدالت اجتماعی و حفظ قانون اساسی هستند تشکیل میشود. و هدف جبههی ملی، ایجاد حکومت به وسیلهی تأمین آزادی انتخابات و آزادی افکار است و در شورای جبههی ملی مسائل مربوط به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد بحث است و هیچ فردی نمیتواند مستقیما عضو جبههی ملی شود و عضویت افراد در جبهه مشروط به این است که عضو جمعیتی باشند که آن جمعیت سمت وابستگی به جبههی ملی را تحصیل کرده باشد.[3]
جبههی ملی اول از تأسیس تا انحلال(کودتای 28 مرداد 1332) را میتوان به دو دوره خلاصه گردد اول، از زمان تأسیس تا 30 تیر 1331، که در این دوره به دلیل مسئلهی نفت و دیگر مسائل یک همگرایی بین اعضاء وجود داشت. دورهی دوم از نخست وزیری مجدد دکتر مصدق تا کودتای 28 مرداد را در بر میگیرد. در این دوره به دلیل درخواست مصدق برای اختیارات فوقالعاده، واگرایی بین اعضاء اتفاق افتاد.
عوامل انحلال جبههی ملی اول عبارت بودند از 1- ضعف سازمانی، 2- ضعف ایدئولوژیک 3- اشتباهات رهبری جبههی ملی 4- حل نشدن قضیهی نفت، 5- انشعاب در جبههی ملی و 6- همکاری انگلیس و آمریکا برای سرنگونی دولت مصدق....[4]
پس از سقوط دولت مصدق فعالیت جبههی ملی ممنوع اعلام شد و اعضای آن پراکنده شدند تا اینکه در سال 1332، اعضای آن با تشکیل نهضت مقاومت ملی دوباره دور هم جمع شدند.
بلافاصله پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332، بسیاری از سران جبههی ملی بازداشت شدند، اگر چه بسیاری از آنها پس از چندی آزاد شدند، اما عملا جبههی ملی تا تشکیل جبههی ملی دوم فعالیتی نداشت. ولی برخی از مبارزان که مقاومت در برابر رژیم را ضروری میدانستند، نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند. هستهی اولیهی این نهضت را آیتالله حاج سیدرضا زنجانی، آیتالله سید ابوالفضل زنجانی، آیتالله سید محمود طالقانی، مهندس مهدی بازرگان و دکتر یدالله سحابی تشکیل میدادند. پس از چندی حزب ایران، حزب ملت ایران بر بنیاد پان ایرانسیم، حزب زحمتکشان(نیروی سوم) و نمایندگانی از بازار و دانشگاه تهران نیز بدان پیوستند. آنها نشریهای به نام "راه مصدق" را منتشر و اهداف زیر را دنبال میکردند:
اما بعد از مدتی بین سران نهضت مقاومت ملی اختلاف نظر ایجاد شد. بعضی از اعضاء همچون سران حزب ایران معتقد بودند دولت کودتا با نهادهای قانونی، یک رژیم قانونی است و ترجیح دادند که اعتراضات خود را متوجه مسائل ملموستری همچون وجود برخی از وزیران، تحت نظر بودن مصدق و عدم آزادی مطبوعات سازند و به صورت اپوزیسیون عمل کنند در حالی که نیروهای رادیکالتر همچون آیتالله زنجانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی، آیتالله طالقانی، اساس نظام را فاقد مشروعیت میدانستند و به هیچ وجه با ارکان آن حاضر به مصالحه نبودند. این اختلاف باعث جدایی حزب ایران از نهضت گردید و با جدایی سران حزب زحمتکشان(نیروی سوم) ضعف نهضت شدت یافت.
بالاخره فشارهای خارجی و اختلافات باعث گردید در طی چهار سال، نهضت مقاومت ملی از هم بپاشد. رژیم نیز کلیهی سران آن را بهدلیل اینکه سازمان مخل سلطنت مشروطه است، دستگیر کرد و در اوایل سال 1337 نهضت مقاومت ملی منحل گردید.[6]
در دورهی نخستوزیری اقبال، با طرح کندی، نسبتا فضای باز سیاسی در ایران ایجاد شد و فشار رژیم بر مخالفین کم شد در این دوران اعضاء جبههی به فکر تجدید فعالیت خود افتادند و در 30/4/1339 جبههی ملی دوم را تأسیس کردند. احزاب و گروههای تشکیل دهندهی جبههی ملی دوم عبارت بودند از: حزب ایران، حزب ملت ایران، حزب مردم ایران، حزب سوسیالیست، جامعهی سوسیالیستهای ایران و نهضت آزادی.[7] جبههی ملی دوم در مدت 3سال فعالیت خود، روزنامهی "باخترامروز" را بار دیگر منتشر کرد، به سازماندهی اعتصاباتی در دانشگاهها و دبیرستانهای مهم پرداخت، یک کنگرهی سراسری برگزار و کمیتهی مرکزی پرشماری انتخاب کرد، گروهی از اعضای برجستهی اصناف، بازار و دانشگاهها را جذب نمود، و راهپیماییهایی برگزار کرد که در یکی از آنها صدهزار نفر شرکت داشتند.
جبههی ملی دوم به دنبال اختلافات ایدئولوژیکی، استراتژی جبهه در مقابله با شاه، عناصر تشکیلدهنده، مسائل سازمانی و مسائل مربوط به قیام 15 خرداد 1342 و... در سال 1342 به دو جناح رقیب تقسیم شد. جناح نخست که بیشتر از اعضای حزب ایران تشکیل میشد، عنوان جبههی ملی دوم را حفظ کرد و فعالیت خود را در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی مقیم اروپا تشدید کرد و به انتشار روزنامهی باخترامروز و درخواست برقراری دولت دموکراتیک غیر مذهبی در ایران ادامه داد. جناح دوم که از نهضت آزادی، حزب ملت ایران، و جامعهی سوسیالیستها تشکیل میشد، خود را جبههی ملی سوم نامید. به دنبال اختلافات درونی و جدا شدن تعدادی از اعضاء، جبههی ملی دوم در سال 1343 رسما انحلال خود را اعلام کرد.[8]
چند تن از سران احزاب در صدد برآمدند به خواست دکتر مصدق، جبههی ملی دیگری ایجاد کنند. جبههی ملی سوم شامل نهضت آزادی، حزب ملت ایران، حزب مردم ایران، حزب سوسیالیست خلیل ملکی و سازمان دانشجویان جبههی ملی بود. که با منتشر کردن چند بیانیه در هفتم مرداد 1344 موجودیت خود را رسما اعلام کرد.[9]
جبههی ملی سوم که در میان دانشجویان ایرانی مقیم فرانسه و آمریکای شمالی فعال بود، دو روزنامهی ایران آزاد و خبرنامه را منتشر میکرد و میکوشید با رهبران مذهبی در تبعید به ویژه امام خمینی در عراق رابطهی موثری برقرار کند. اما رژیم رهبران جبههی ملی سوم را باز داشت کرد و 3 هفته از اعلام موجودیت جبههی نگذشته بود که منحل شد.
در تاریخ 28 آبان 1356 با فضای باز سیاسی که در ایران به خاطر روی کار آمدن کارتر در آمریکا ایجاد شده بود جبههی ملی چهارم موجودیت خود را اعلام کرد. به موجب این اعلامیه، جامعهی سوسیالیستهای نهضت ملی ایران، حزب ایران، حزب ملت ایران، عناصر متشکله جبههی ملی چهارم را تشکیل دادند. حسیبی بهعنوان رئیس شورای مرکزی، سنجابی، بختیار، فروهر، رضا شایان، مشیری بهعنوان اعضای کمیته مرکزی انتخاب شدند. از اعضای برجسته دیگر جبههی ملی میتوان، کاظم سامی، حسن نزیه، علیاصغر صدر حاج سید جوادی، مهدی بازرگان، اللهیار صالح، حسین مکی، ابوالحسن بنیصدر و... را نام برد.
جبههی ملی چهارم را با توجه به مواضع و تفکرات سیاسی رهبران و عناصر تشکیل دهنده و ساختار سازمانیاش میتوان به عنوان جبههیای میانهرو، نه رادیکال و تندرو و اپوزیسیون خواستار مبارزه در رژیم و نه با رژیم تلقی کرد. این جبههی ضمن انتقاد از عملکرد دولت در اوایل شکلگیری، هنوز امیدوار بود که شاه بتواند با اعمال مدیریت، اصلاحات لازم را انجام دهد. اما در عمل ایجاد تکروی در مواضع، منجر به تضاد در دوران لیبرالها گردید که به خوبی این تضاد را در مواضع دوگانه بختیار و سنجابی میتوان مشاهده کرد.[10]
انتخاب شاپور بختیار به نخست وزیری از طرف شاه پس از ملاقات سنجابی با شاه، مسأله عدم تجانس فکری و فقدان مواضع سیاسی مشترک نسبت به سلطنت و نحوهی مبارزه با رژیم را بار دیگر آشکار کرد و به انشعاب فکری بین رهبران جبههی ملی دامن زد. اما سرانجام سنجابی پس از ملاقات با امام در پاریس، رژیم را غیر قانونی دانست و در اعلامیهای به مخالفت با رژیم سلطنتی پرداخت.
کمکم بعد از انقلاب اختلافات جبههی ملی با نیروهای انقلابی آغاز شد. اولین موضعگیری مهم هنگام تعیین نوع نظام سیاسی مطرح شد که در آن این جریان فکری از یک حکومت جمهوری و دموکراتیک حمایت میکردند و با هر نوع تلفیق بین اسلام و دموکراسی و حکومت دینی مخالفت میکردند.[11] این نوع برخوردها هنگام بحث بر سر تدوین قانون اساسی شدیدتر شد و بر شعارهای آزادی، برابری، دموکراسی و حکومت غیردینی و سکولار پای میفشردند و ولایت فقیه را استبداد مینامیدند. این مواضع باعث شد که آنها در عمل نیز در برابر برخی اقدامات جمهوری اسلامی موضعگیری کنند که از آن جمله مخالفت با برخی ممنوعیتهای شرعی، همچون پوشش اسلامی زنان، حمایت از آزادی بدون قید و شرط سیاسی و اجتماعی و در نهایت مخالفت با اجرای حدود و دیات اسلامی در قالب لایحهی قصاص که آن را مخالف حقوق بشر مینامیدند را میتوان نام برد.
جمعی از افراد و گروههای وابسته به این جریان فکری به همراه برخی جریانات اسلامگرا، در 25 خرداد ماه 1360 در مخالفت با لایحهی قصاص، مردم و گروههای اپوزیسیون را به شرکت گسترده در راهپیمایی فراخواندند. این راهپیمایی در شرایط خاص سیاسی کشور(اوج درگیری بنیصدر و حزب جمهوری) معنای مخالفت با نظام حاکم را داشت که با حکم امام خمینی و مرتد خواندن مخالفان احکام اسلامی، این راهپیمایی انجام نشد. هر چند برخی از نیروهای وابسته به این جریان فکری بعد از انقلاب و در درون دولت موقت و در دوران بنیصدر پستهای مهمی را در سطح وزارت، معاونت وزیر، استانداری و... عهدهدار بودند اما بتدریج با تحولات خردادماه 1360 و فرار بنیصدر و رادیکال شدن شرایط سیاسی کشور، این جریان فکری به انزوا رانده شد.[12]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان