دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

دیالکتیک Dialectic

No image
دیالکتیک Dialectic

كلمات كليدي : ديالكتيك، اصول ديالكتيك، اصل تضاد، اصل جهش، اصل نفي نفي، ماترياليسم ديالكتيك

نویسنده : مصطفي همداني

واژه "Dialectic"، کلمه‌اى است یونانى و از اصل دیالگو مشتق شده است که به معناى مباحثه و مناظره است.[1] دیالکتیک در لغت، به معنی بررسی عقاید از راه منطق و استدلال به صورت پرسش و پاسخ، جدل، احتجاج، بحث منطقی به کار رفته است،[2] و برخی آن را "منطق جدلی" ترجمه کرده‌اند.[3]

دیالکتیک، یکی از روش‌های شناخت علمی (تحقیق) است که در رده بینش‌های کل‌نگر طبقه‌بندی می‌شود. بینشی که بیشتر متاثر از گئورگ ویلهم فردریش هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel: 1770-1831)، فیلسوف آلمانی است. وی معتقد است پدیده‌ها باید با وصف کلیت مورد مطالعه قرار گیرند تا شناسایی شوند. اندیشه دیالکتیک در کنار ساخت‌گرایان و گشتالت‌گرایان از این مکاتب است و در بین آن‌ها دارای طرفداران زیاد و البته با دیدگاه نه‌چندان یکسان است.[4]

در اینکه دیالکتیک روشی در اندیشه‌ورزی برای حقیقت‌جویی در یونان بوده است بحثی نیست. برخی مبتکر آن را هراکلیتوس می‌دانند؛[5] اما مرتضی مطهری معتقد است این روش را سقراط به کار می‌برده است.[6]

رویکرد سقراطی به دیالکتیک، روش بحث و مناظره خاصى بوده است که ایشان در مقابل طرف براى رفع اشتباه و اثبات خطاى وى، روشی را در پیش مى‌گرفت به این کیفیت که از مقدمات ساده شروع به پرسش مى‌نمود و از طرف اقرار مى‌گرفت و به‌تدریج به سؤالات خود ادامه مى‌داد تا جائى که یک‌وقت طرف ملتفت مى‌شد که به مدعاى سقراط اعتراف کرده است. این روش مخاطبه، در علوم تعلیم و تربیت امروز به نام "روش سقراطى" معروف است. افلاطون شاگرد سقراط نیز این کلمه را در مورد طریقه مخصوص خود براى راه بردن عقل در راه کسب معرفت حقیقى اصلاح کرد. افلاطون مى‌گوید: به افراد محسوسه علم تعلق نمى‌گیرد، زیرا متعلق علم باید کلى باشد نه جزئى. معرفت حقیقى درک "مُثُل"[7] است و این معرفت در روح هر کسى قبل از اینکه به این عالم بیاید حاصل شده است. علم در این جهان تذکر و یادآورى گذشته است. به عقیده افلاطون از راه ورزش فکرى و از طریق ذوق و عشق باید نفس را نسبت به گذشته متذکر کرد. افلاطون طریقه خویش را براى کسب این نوع معرفت یا تذکر، "دیالکتیک" مى‌نامد.[8] از نظر وی، دیالکتیک‌گرا کسی را می‌گویند که کلیت و جامعیت پدیده را بپذیرد و در هر زمینه رویه‌ای فراگیر داشته باشد.[9]

پس از افلاطون، دیالکتیک در فلسفه هگل جایگاه خاصی یافت.[10] هگل فلسفه خود را بر مبنای منطق دیالکتیک (جدلی) مبتنی کرد که مدار این منطق بر اساس سه مفهوم وضع (تز)، وضع متقابل (آنتی‌تز) و وضع مجامع (سنتز) بود.[11] از نظر او، دیالکتیک عبارت است از حرکت اندیشه در این سه مرحله.[12]

اصول سه‌گانه دیالکتیک[13]

از جمله، بنیان‌گذاران مکتب ماتریالیسم دیالکتیک (مارکس و انگلس) با استفاده از مفاهیم فلسفی هگل، عامل حرکت را تضاد درونی پدیده‌های مادی، قلمداد کردند و علاوه‌بر پذیرفتن اصول: جاودانی و ناآفریدنی بودن ماده، حرکت همگانی و تاثیر متقابل پدیده‌ها بر یکدیگر؛ سه اصل موضوع را برای تبیین فرضیه خودشان مطرح کردند:

  1. اصل تضاد داخلی؛ ماتریالیسم دیالکتیک بر آن است که هر پدیده‌ای مرکب از دو ضد (تز و آنتی‌تز) است و تضاد آن‌ها موجب حرکت و دگرگونی پدیده می‌شود تا اینکه "آنتی‌تز" غالب می‌گردد و پدیده جدیدی که "سنتز" آن‌هاست به وجود می‌آید. مثلا تخم‌مرغ، دارای نطفه‌ای است که تدریجا رشد می‌کند و مواد غذایی را در خودش هضم می‌کند و سپس جوجه که سنتز آن‌هاست به وجود می‌آید. چنان‌که الکتریسیته مثبت و منفی، نمونه‌ای از تضاد در پدیده‌های فیزیکی و جمع و تفریق تضادی در ریاضیات، به شمار می‌رود. این جریان در پدیده‌های اجتماعی و تاریخی هم وجود دارد و از جمله در جامعه سرمایه‌داری، طبقه کارگر که آنتی‌تز طبقه سرمایه‌دار است رشد می‌کند و تدریجا بر آن غالب می‌شود و سنتز آن‌ها که جامعه سوسیالیستی و کمونیستی است تحقق می‌یابد.
  2. اصل جهش (تبدیل تغییرات کمّی به تغییرات کیفی)؛ با توجه به اینکه همه دگرگونی‌های جهان، تدریجی و در خط واحدی نیست و در بسیاری از موارد، پدیده جدیدی به وجود می‌آید که شبیه پدیده پیشین نیست و نمی‌توان آن را به دنباله حرکت و دگرگونی سابق، تلقی کرد مارکسیست‌ها به اصل دیگری به نام "جهش" یا "گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی" تمسک و چنین وانمود کرده‌اند که تغییرات کمی هنگامی کهبه نقطه خاصی رسید موجب پیدایش تغییر کیفی و نوعی می‌شود چنان‌که بالا رفتن درجه حرارت آب به حد معینی که برسد آب تبدیل به بخار می‌شود و هر فلزی نقطه ذوب خاصی دارد و هنگامی که اختلافات، شدت یابد و به حد معینی برسد انقلاب، رخ دهد.
  3. اصل نفیِ نفی یا قانون تکاپوی طبیعت؛ که گاهی به نام قانون تکامل ضدین یا تکاپوی طبیعت نیز نامیده می‌شود این است که در جریان تحولات فراگیر دیالکتیکی همواره "تز" به وسیله "آنتی‌تز" نفی می‌شود و "آنتی‌تز" نیز به وسیله "سنتز" نفی می‌گردد. چنان‌که گیاه با دانه‌های جدید نفی می‌شود یا نطفه، تخم مرغ را نفی می‌کند و خود به وسیله جوجه نفی می‌گردد. اما هر پدیده نوی کامل‌تر از پدیده کهنه است. و به دیگر سخن: سیر دیالکتیکی، همیشه صعودی و رو به تکاملمی‌باشد، و اهمیت این اصل در همین نکته، نهفته است که جهت سیر تحولات را نشان می‌دهد و بر صعودی بودن و تکاملی بودن جریان تحولات تاکید می‌کند.

ماتریالیسم دیالکتیک (دیالکتیک به‌عنوان یک روش شناخت)

ماتریالیسم دیالکتیک، از شاخه‌های مکتب حسیون در شناخت است که به پیروی از جان لاک (John Locke: 1632-1704)، فیلسوف انگلیسی تنها معیار شناخت را حس و تجربه می‌دانند.[14]

کارل مارکس (Karl Marx: 1818-1883)، که پایه‌گذار اصلى ماتریالیسم دیالکتیک به شمار مى‌رود، براى مدت کوتاهى شاگرد هگل بوده و منطق دیالکتیک را از او آموخته است.[15]

قبل از مارکس، ماتریالیسم عمدتاً‌ مکانیکی (استاتیکی) بود که یک تئوری کهن و هزاران‌ساله است که پیروان آن در لسان قرآن، به "دهری" و "دهریون" معروف‌اند. اینان معتقدند همه حرکت‌ها ناشی از حرکت وضعی و انتقالی اتم‌ها است.[16]

توضیح‌ اینکه: ماتریالیسم، شاخه‌های مختلفی دارد که هر کدام، پیدایش جهان و پدیده‌های آن را به شکل خاصی بیان می‌کنند. در آغاز عصر جدید، ماتریالیست‌ها با استفاده از مفاهیم فیزیک نیوتنی، پیدایش پدیده‌های جهان را بر اساس حرکت مکانیکی، توجیه می‌کردند و هر حرکتی را معلول نیروی محرکه خاصی می‌دانسته‌اند که از خارج، وارد جسم متحرک می‌شود، به دیگر سخن: جهان را همانند ماشین بزرگی تصور می‌کردند که نیروی محرک از جزئی به جزء دیگر، منتقل می‌شود و در نتیجه، کل این ماشین عظیم به حرکت در می‌آید.

این فرضیه که به نام "ماتریالیسم مکانیکی" نامیده شد نقطه ضعف‌هایی داشت که مورد انتقاد مخالفین، قرار می‌گرفت. از جمله آنکه:

  1. اگر هر حرکتی معلول نیروی خارجی باشد باید برای حرکت ماده اولیه جهان، نیز نیرویی را در نظر گرفت که از خارج، وارد آن شده باشد، و لازمه آن، پذیرفتن موجودی ماوراء مادی است که دست‌کم، منشا نخستین حرکت در عالم ماده شده باشد.
  2. تنها حرکات وضعی و انتقالی را می‌توان با نیروی مکانیکی توجیه کرد در صورتی که همه پدیده‌های جهان را نمی‌توان منحصر به تغییرات مکانی دانست و ناچار باید علت و عامل دیگری را برای پیدایش سایر پدیده‌ها پذیرفت.

ناتوانی ماتریالیسم مکانیکی از پاسخ دادن به این اعتراضات، موجب شد که ماتریالیست‌ها درصدد یافتن عامل دیگری برای دگرگونی‌های جهان برآیند و دست‌کم، بعضی از حرکات را به صورت دینامیکی تفسیر کنند و نوعی خودجنبی برای ماده در نظر بگیرند.[17] بدین‌سان ماتریالیسم دیالکتیک ظهور نمود.

پایه‌های سه‌گانه ماتریالیسم و دیالکتیک عبارت‌اند از:

  1. هستی، واقعیتی است عینی؛
  2. واقعیت (وجود) مساوی است با اراده و برای غیرماده وجودی متصور نیست؛
  3. ماده ابدی و ازلی است و نیازی به آفریننده ندارد.[18]

ماتریالیسم دیالکتیک معتقد است مجموعه هستی پدیده‌ای متحول، متکامل، به هم پیوسته و پویاست و به ادعای طرفداران آن، عمومی‌ترین قوانین هستی، قوانین دیالکتیکی است و علت اصلی هر حرکت و تحول را اصل تضاد درونی اشیاء می‌داند.[19]

تاثرات مکتب جامعه‌شناختی مارکس از منطق دیالکتیک

مارکس در جوانی تحت تأثیر فلسفه هگل و فویرباخ قرار گرفت و به‌خصوص از منطق جدلی (دیالکتیک) هگل و مذهب فلسفی او بهره فراوان برد.[20] مارکس برخلاف مذهب اصالت معنی (ایده‌آلیسم) هگل می‌گفت واقعیت مادی است که سرنوشت تاریخ را معین می‌کند نه معنی و ایده.[21] مارکس، بر اساس منطق دیالکتیک هگل که سیر تطور تاریخ و به طور کلی موجودات را تابع این مراحل سه‌گانه تز، آنتی‌تز و سنتز قرار می‌داد، امور اجتماعی را به نحو تازه‌ای تابع این مراحل سه‌گانه قرار داد. او رژیم صنعتی اقتصاد سرمایه‌داری را به‌عنوان "تز" معرفی می‌کرد و "آنتی‌تز" این وضع را به وجود آمدن طبقه‌ای قرار می‌داد که وابستگی مستقیم به صنعت دارد و شخصاً‌ هیچ‌گونه استقلال اقتصادی ندارد یا کاملاً‌ تابع ماشین است و این کیفیت را نتیجه سرمایه‌داری می‌دانست در این مقابله،‌ طبقه کارگر در مقابل طبقه سرمایه‌دار به ابراز مقاومت پرداخته و در این عکس‌العمل یک انقلاب اجتماعی که مارکس آن را به‌عنوان "سنتز" تلقی می‌کرد پدید می‌آید.[22]

ارزیابی اصول دیالکتیک با رویکرد اسلامی

اول: وجه اشتراک یا تنافی دیالکتیک و بینش اسلامی

مسأله "تضاد" فوق‌العاده بااهمیت تلقّى شده و مبناى جهان‌بینى دیالکتیکى قرار گرفته است. ولى خیلى قبل از ظهور این فلسفه، فلاسفه و عرفاى اسلام، به اصل تضاد توجه کرده و نکات جالبى در این زمینه بیان کرده‌اند.[23]

در حکمت اسلامی دو نوع تضاد وجود دارد یکی تضاد منطقی و دیگری تضاد فلسفی که معتقد است اگر تضاد نبود فیضان فیض از خداوند بخشنده ممکن نبود زیرا در هم‌رفتن صور متضاد مایه حدوث صور نوین می‌شوند. در حکمت غرب تضاد دیگری عنوان شده که همان تضاد هگلی است که سیری است از آنتی‌تز به سوی سنتز.[24]

منطق دیالکتیک، تا آنجا که به اصل حرکت و اصل تضاد و اصل پیوستگى اجزاء طبیعت متکى است مورد قبول ماست. این اصول از دورترین ایام مورد توجه حکماى الهى بوده است. آنچه راه ما را از آن‌ها جدا مى‌کند و در حقیقت هسته اصلى تفکر دیالکتیکى از هگل به بعد شمرده مى‌شود چیزهاى دیگر است؛ از جمله اینکه‌ اندیشه نیز مانند مادّه تحت تأثیر قانون حرکت و تضاد و غیره است. قوانین حرکت و تضاد و تأثیر متقابل، تا آنجا که به طبیعت مربوط است صحیح است و اصولى فلسفى است، و اما آنجا که مى‌خواهند معرفت و شناخت را تابع این قوانین قرار دهند -و از آن جهت است که آن را منطق مى‌خوانند- غیرقابل قبول است.[25]

دوم: نقد و بررسی اصول دیالکتیک[26]

در اینجا توضیح مختصری پیرامون هر یک از اصول یاد شده می‌دهیم و سپس به نقد آن‌ها می‌پردازیم:

  1. نقد اصل تضاد؛ نخست باید توجه داشت که قرار گرفتن دو موجود مادی در کنار یکدیگر به گونه‌ای که یکی از آن‌ها دیگری را تضعیف کند و حتی به نابودی آن، منتهی شود مورد انکار هیچ کسی نیست چنان‌که در آب و آتش، ملاحظه می‌شود ولی:

اولاً، این جریان، کلیت ندارد و نمی‌توان آن را به‌عنوان قانونی جهان‌شمول پذیرفت زیرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن می‌توان یافت.

ثانیاً، وجود چنین تضادی در میان برخی از پدیده‌های مادی، ربطی به تضاد و تناقضی که در منطق کلاسیک و فلسفه متافیزیک، محال شمرده شده ندارد زیرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدین و نقیضین در "موضوع واحد" است و در مثال‌های یاد شده موضوع واحدی وجود ندارد. بگذریم از مثال‌های مضحکی که مارکسیست‌ها برای اجتماع ضدین آورده‌اند مانند اجتماع جمع و تفریق یا مشتق و انتگرال و ... یا غیبگویی کاذبی که درباره تشکیل حکومت کارگری در کشورهای سرمایه‌داری کرده‌اند.

ثالثاً، اگر پدیده‌ای مرکب از دو ضد باشد باید برای هر یک از تز و آنتی‌تز هم ترکیب دیگری در نظر گرفت زیرا هر یک از آن‌ها پدیده‌ای هستند و اصل مزبور می‌بایست مرکب از دو ضد باشند و در نتیجه باید هر پدیده محدودی مرکب از بی‌نهایت اضداد باشد! و اما اینکه تضاد درونی را به‌عنوان عامل حرکت، معرفی کرده‌اند و خواسته‌اند بدین وسیله نقطه ضعف ماتریالیسم مکانیکی را جبران کنند کمترین اشکالش این است که هیچ دلیل علمی بر چنین فرضیه‌ای وجود ندارد. علاوه‌بر اینکه وجود حرکت‌های مکانیکی که در اثر نیروی خارجی به وجود می‌آید به هیچ وضع قابل انکار نیست مگر اینکه حرکت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد درونی توپ بدانند و نه در اثر برخورد پای فوتبالیست به آن!!

  1. نقد اصل جهش؛ اولاً در هیچ موردی کمیت، تبدیل به کیفیت نمی‌شود و حداکثر این است که پیدایش پدیده خاصی مشروط به وجود کمیت معینی باشد مثلا درجه حرارت آب، تبدیل به بخار نمی‌شود بلکه تبدیل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معینی از حرارت است. ثانیاً ضرورتی ندارد که این کمیت لازم، در اثر افزایش تدریجی کمیت‌های سابق، حاصل شود بلکه ممکن است در اثر کاهش کمیت پیشین، تحقق یابد چنانکه تبدیل شدن بخار به آب، مشروط به کاهش حرارت است. ثالثاً تغییرات کیفی همیشه به صورت دفعی و ناگهانی نیست بلکه در بسیاری از موارد به صورت تدریجی حاصل می‌شود چنانکه ذوب شدن موم و شیشه، تدریجی است.

بنابراین، آنچه را می‌توان پذیرفت لزوم کمیت خاصی برای تحقق برخی از پدیده‌های طبیعی است، نه تبدیل کمیت به کیفیت، و نه لزوم افزایش تدریجی کمیت، و نه کلیت چنین شرطی برای همه تغییرات کیفی و نوعی. پس قانون جهان‌شمولی به نام جهش یا گذار از تغییرات کمی به تغییرات کیفی، وجود ندارد.

  1. نقد اصل نفی؛ شکی نیست که در سیر هر دگرگونی و تحولی وضع و موقعیت سابق از بین می‌رود وضع و موقعیت جدیدی پیش می‌آید و اگر اصل نفی نفی را به همین معنی بگیریم چیزی بیش از بیان لازمه تحول نخواهد بود، اما باید گفت: تاملی بودن همه حرکات و تحولات جهان به این معنی که هر پدیده جدیدی لزوماً کامل‌تر از پدیده پیشین باشد قابل قبول نیست. آیا اورانیوم که در اثر تشعشع، تبدیل به آب می‌گردد؟ آیا گیاه و درختی که می‌خشکد و هیچ دانه و میوه‌ای از آن باقی نمی‌ماند کامل‌تر است؟ پس تنها چیزی را که می‌توان پذیرفت این است که برخی از موجودات طبیعی در اثر حرکت و تحول، کامل‌تر می‌شوند. بنابراین، تکامل را هم به‌عنوان یک قانون کلی برای همه پدیده‌های جهان نمی‌توان پذیرفت.

در پایان، خاطرنشان می‌کنیم: به فرض اینکه همه این اصول به صورت کلی و جهان‌شمول، ثابت می‌بود تنها می‌توانست مانند قوانین ثابت شده در علوم طبیعی، چگونگی پیدایش پدیده‌ها را بیان کند. اما وجود قوانین کلی و ثابت در جهان به معنای بی‌نیازی پدیده‌ها از پدید آورنده و علت هستی‌بخش نیست. چون ماده و مادیات، ممکن‌الوجود هستند، بالضروره نیازمند به واجب‌الوجود خواهند بود.

 

مقاله

نویسنده مصطفي همداني

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

پیمان صلح پاریس

پیمان صلح پاریس

یکی دیگر از پیمان‌های ننگینی که در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بین ایران و انگلیس بسته شد، پیمان صلح پاریس بود که انگلیس به دلیل تصرف هرات، توسط ایران، چندین شهر جنوب ایران را تصرف کرد، که منجر به بستن پیمان بین دو کشور گردید.
پیمان سعدآباد

پیمان سعدآباد

سیاست خارجی ایران قبل از جنگ جهانی دوم و در زمان رضاخان، بر مبنای استوار ساختن موقعیت خود در برابر دو قدرت شوروی و انگلیس بود.
No image

جان میلتون John Milton

پر بازدیدترین ها

No image

مهاجرت کبری

No image

دیکتاتور مصلح

No image

مهاجرت صغری

No image

جیمز دیویس

Powered by TayaCMS