نویسنده: احمد عابدی
مسئله نزول خداوند به آسمان دنیا در هر شب و برگشتن او به مافوق آسمان ها در صبحگاه، چیزی است که در روایات اهل سنّت، بسیار آمده و مورد اجماع و اتّفاق وهّابیان بوده است. وهّابیان، این عقیده را به سَلَف و امامان خود و نیز همه اهل علم واهل حدیث نسبت دادهاند، حال آن که شیعه چنین اعتقادی ندارد[1] یکی از اشکالات وهّابیان به شیعیان نیز آن است که شیعه، خداوند را جسم نمیداند و صفات اجسام از قبیل: زمان، مکان، جهت، کمّ و کیف، وضع، فعل و انفعال، و… را از خداوند، سلب میکند. به نظر وهّابیان، نفی صفات اجسام از خداوند، موجب نفی و انکار وجود خداوند است.[2]
اعتقاد به «تشبیه» و «تجسیم» خداوند، به معنای آن است که هستی و وجود، مساوی است با محسوس و مادّی بودن، و هرچه وجود دارد، باید مادّی باشد و آنچه غیر مادّی است، وجود ندارد. این در حالی است که هر کس میداند که عشق، اضطراب، درد و… وجود دارند، در حالی که مادّی نیستند. از طرف دیگر، برخی از آیات شریف جزء متشابهات قرآناند و انسان ظاهربین، تصوّر میکند که این آیات، اثبات تشبیه نمودهاند. در کتابهای اهل سنّت، بخش زیادی از روایات به این موضوع اختصاص دارد. وهّابیان تصوّر میکنند که در مورد خداوندـ چون او غیب است و عقل در مسائل غیبی جولانگاه نداردـ، باید تنها به نقلْ اعتماد کرد. لذا به ظواهر این آیات و روایاتْ تمسّک جُسته، تمام صفاتی را که صفت اجسام است (از قبیل داشتن دست و چشم و صورت، نزول، دیده شدن، و … )، برای خداوند، اثبات میکنند و هر کس را که خداوند را مافوق این صفات بداند(و بگوید که عقل، گرچه تمام خصوصیات و جزئیات مجرّدات را نمیداند، امّا وجود مجرّدات و برائت آنها از صفات مادّی را اثبات میکند و این گونه روایات، اگر مخالف صریح عقل باشند یا باید تأویل شوند و یا ردّ شوند)، بدون هیچ درنگی تکفیر میکنند. در این جا پس از بیان یک مقدمه، به بررسی آیات شریفی میپردازیم که از آنها اعتقاد به تشبیه، استفاده شده است و سپس روایات در این موضوع را نقد و بررسی میکنیم.
مقدمه
وهّابیان ـ که خود را اهل حدیث و سَلَفی مینامند، از به کار بردن الفاظ «تشبیه» و «تجسیم» در اعتقادات خود، پرهیز میکنند؛ اما آن را در قالب «توحید اسما و صفات» معرّفی میکنند و مقصودشان از اثبات اسما و صفات برای خداوند، اثبات صفات اجسام و صفات مادّی برای اوست. گویا به نظر آنان، صفت، من حصر است به صفات مادّی.
اعتقاد به تشبیه، چیزی است که در اسلام وجود نداشته؛ بلکه از اعتقادات عرب جاهلی است و گویا آنان نیز از یهود این عقیده را گرفته باشند. روشن است که شرک و بتپرستی که در زمان جاهلیتْ رواج داشته، همان عقیده به تجسیم و تشبیه است. یهودیانی که میگفتند:
«اجعل لنا إلهاً کما لهم آلهة!»[3]
«آن گونه که آنان خدایان متعدد دارند، بر ما نیز خدایی قرار ده!»
به روشنی اعتقاد به تجسیم خداوند را بیان میکنند.
شهرستانی میگوید:
عقیده به تشبیه، در طبیعت یهود وجود دارد، به طوری که میگویند روزی خداوند، چشمانش درد گرفت و ملائکه به عیادت او رفتند![4]
و نیز آورده است:
اعتقاد به تشبیه، منحصراً در یهود بود، ولی نه در همه آنان؛ بلکه در بخشی از آنان؛ زیرا الفاظ فراوانی را در تورات یافتند که دلالت بر تشبیه مینمود.[5]
بنابراین، ریشه این اعتقاد به یهود و عرب جاهلی که متأثر از یهود بود، بر میگردد و این اندیشه، اندیشهای وارداتی به جهان اسلام است و روح دین اسلام از آن بیزار است و بعید نیست آن را کعب الأحبار یهودی زاده، در روایات اسلامی جعل کرده باشد.
آیاتی که مستمسّک قائلان به تشبیه قرار گرفتهاند
آیات قرآن کریم به «محکم» و «متشابه» تقسیم میشوند. متشابهات قرآن کریم، غالباً در موضوعات اعتقادی است. به همین جهت، ابن شهر آشوب در رساله «محکم و متشابه» خود، بیشتر به آیات اعتقادی پرداخته است و چون محکم و متشابه، امری است نسبی، بسیاری از آیاتی که برای افراد مبتدی جزو متشابهاتاند، برای راسخان در علم، از محکمات به شمار میآیند. اعتقادات باید با برهان عقلی و استدلالهای محکم فلسفی و کلامی روشن گردند و هر کس در آن دو دانشْ متبحّر باشد، بسیاری از آیات را جزو محکمات میداند، نه
متشابهات
به هر حال، آیاتی که وهّابیان برای اثبات عقیده خود به تجسیم خداوند و تشبیه نمودن او به بندگان به آنها تمسّک جُستهاند، عبارتاند از:
الف. … یا إبلیس! ما منعک أن تسجد لما خلقت بیدیَّ؟[6]
ای ابلیس! چه چیز تو را از سجده کردن بر آنچه من با دو دست خود آفریدم، باز داشت؟
ب. «وکلّم اللّه موسی تکلیما»؛[7]
خداوند با موسی سخن گفت.
ج. «وکتبنا له فی الألواح من کلّ شیء موعظة»؛[8]
در آن الواح، بر او از هر چیزی موعظهای نوشتیم.
د.آیات شریفی که دلالت بر «استواء»، «وجه»، «قدم»، «آمدن»و…درباره خداوند مینمایند.
شهرستانی گوید:
احمد بن حنبل گوید: ما به تمام آنچه در قرآن و سنّت آمده است، ایمان داریم و میدانیم خداوند، شبیه مخلوقات نیست. با این حال، این آیات و روایات را نیز تأویل و توجیه نمیکنیم.[9]
در واقع، اینان باید یکی از دو محذور را بپذیرند: یا عقل خود را تعطیل کنند و بگویند ما از این آیات شریف، چیزی نمیفهمیم و یا به اجتماع نقیضین پناه آورده، آن را بپذیرند و بگویند که این آیات را تأویل نکرده، به ظاهر خود باقی میگذاریم و نیز جسم بودن خدا را نمیپذیریم. حنبلیان از طرفی به آیه شریف «لیس کمثله شیء»[10] تمسّک کرده، خدا را شبیه مخلوقات نمیدانند، و از طرفی فرزند احمد بن حنبل، عبدالله، در کتاب السنة و نیز ابن خزیمه در کتاب التوحید، روایاتی را نقل کردهاند که هزاران مثل و شبیه و نظیر بر خداوند اثبات نمودهاند.[11]
ولی شیعه با راهنمایی اهل بیت(علیهم السّلام) معتقد است که آیات متشابه را باید به محکمات ارجاع داده، همه آنها را با یکدیگر معنا کرد. از جسم داشتن خدای متعال از امام رضا (علیه السّلام) سؤال شد، آن حضرت در جواب فرمود:
«سبحان من لیس کمثله شیء لا جسم و لا صورة»![12]
منزّه است آن که هیچ مانندی نه جسمی و نه صورتی ندارد!
و امام صادق(علیه السّلام) فرموده است:
آیا نمی دانند که هر جسمی محدود است، هر صورتی محدود است و هرچه محدود باشد، قابل کم و زیاد شدن است و هرگاه چنین بود، مخلوق خواهد بود؟[13]
این روایت، به خوبی بر مطلبی عقلی دلالت دارد که: صورت و شکل، از خواصّ اجسام است و هر شکلی به یک یا چند سطح، محدود و متناهی است و آنچه متناهی است، بسیاری از کمالات را نداشته، مخلوق خواهد بود.
حضرت علی (علیه السّلام) نیز در خطبه «اشباح» نهج البلاغه، در پاسخ کسی که سؤال میکند: «آیا خداوند را دیده ای؟»، خطبهای مفصّل و طولانی بیان میکند
«و تمام محتوای این خطبه آن است که کسی که چنین سؤالی میکند، در واقع، خدا را نشناخته است و چنین کسی، تصوّر صحیحی از خدا ندارد. او چون خدا را مادّی پنداشته، از جسم بودن او سؤال کرده است و اگر میدانست که خداوند، خالق اجسام است و رؤیت، از خواص جسم است، این سؤال را نمیکرد.»[14]
ضمناً به صورت استحسانی میتوان گفت: اگر بتوان خدا را دید، یا تمام خدا دیده میشود که در این صورت باید محدود باشد، و یا قسمتی از او که در این صورت، باید مرکّب از اجزا باشد. پس خداوند، قابل دیدن نیست، چون جسم نیست.
احادیث تشبیه
در کتابهای اهل سنّت، روایات فراوانی وجود دارد که به روشنی بر تشبیه دلالت میکنند. گرچه برخی از آنان این روایات را تأویل میکنند، اما وهّابیان به ظاهرِ این احادیث تمسّک کرده، اعتقادات خود را با این روایات پدید آوردهاند. در این جا برخی از این روایات را نقل کرده، به نقد و بررسی آنها میپردازیم:
الف. احمد بن حنبل از جریر نقل میکند که در شب کامل بودن ماه، نزد پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودیم. آن حضرت فرمود: شما پروردگارتان را، چنان که ماه را میبینید، خواهید دید.[15]
این قبیل روایات، در سایر منابع روایی اهل سنّت نیز نقل شدهاند.
ب. خداوند در اواخر شب به آسمان دنیا نزول میکند.[16]
ج. جهنم، فریاد میزند: «هل من مزید؟» تا آن که خداوند، قدم در آن مینهد تا آرام شود.[17]
د. خدا چشم دارد؛ اما اَعوَر (یک چشم و نابینا) نیست.[18]
هـ. خدا بالای عرش یا بالای هفت آسمان است.[19]
و. خداوند، انسان را به صورت خود به طول شصت ذراع آفرید.[20]
در کتب اهل سنّت، این گونه احادیث که بر نسبت جسم بودن و شباهت داشتن خداوند به مخلوقْ دلالت مینماید، متأسفانه فراوان است و وهّابیان، چون با استدلال و تفکّر منطقی ـ فلسفی و حتی با علم کلام مخالف اند، ظواهر این روایات را که معمولاً از جهت سند نیز مخدوشاند، به عنوان عقاید و اصول دین خود پذیرفتهاند.
محمد بن علی بن سلیمان، از علمای بزرگ وهّابیان، در پاسخ سؤال از کیفیت نزول خداوند در آخر هر شب از آسمان هفتم به آسمان دنیا میگوید:
نزول خداوند، نزول حقیقت است و خداوند با هر کیفیتی که بخواهد، نازل میشود…. معتزله میگویند در آخر شب، امر و رحمت خدا نازل میشود؛ ولی این صحیح نیست، زیرا اصل، محذوف نبودن کلمه «امر» و «رحمت» است و ثانیاً، امر و رحمت خداوند، همیشه نازل میشود. پس آنچه در ثلث آخر شبْ نازل میشود، خود خدای متعال است.[21]
این شخص عالم نما، شاید هنوز نمیداند که ثلث آخر شب در هر لحظه و ساعتی از شبانه روز، به یک منطقه از کره زمینْ اختصاص دارد. پس باید خداوند، لحظه لحظه در حرکت باشد؛ زیرا هر لحظهای ثلث آخر شب یک منطقه است!
از این گونه اوهام در عقاید نویسنده یاد شده فراوان است که به چند نمونه از آنها اشاره میشود:
الف. عقیده اهل سنّت و جماعتْ آن است که خداوند، به ذات خود، روز قیامت برای قضاوت میآید.[22]
ب. به عقیده اهل سنّت، خداوند، صورت حقیقی دارد؛ اما شبیه صورت خلق نیست.[23]
ج. به عقیده اهل سنّت، خداوند، دو دست حقیقی دارد[24] و مهمترین دلیل ما بر آن، این است که واژه «ید» در قرآن،به صورت تثنیه آمده است، در حالی که اگر «ید» به معنای قدرت باشد،نمیتواند به صورت تثنیه بیاید.
د. به عقیده اهل سنّت، خداوند، دو چشم حقیقی دارد و این دو چشم، از صفات ذاتی اوست.[25]
هـ. به عقیده اهل سنّت، خداوند، جدای از خلق است و بر عرش قرار دارد.[26]
و. به عقیده اهل سنّت، با کلمه «أین (کجا)؟» میتوان از مکان خدا سؤال نمود.[27]
ز. به عقیده اهل سنّت، خداوند، «پا» و «قَدَم» دارد.[28]
آنچه ذکر شد، تنها نمونهای از اوهامی است که این عالم وهّابی به عنوان عقیده معرّفی کرده و چنان که عادت همیشگی آنان است، عقاید شخصی و منحصر به فرد خود را به اهل سنّتْ نسبت داده و هر کس را که به غیر آن معتقد باشد، کافر میداند، در حالی که روشن است تمام آنچه ذکر شد، اثبات صفات جسمانی برای خداوند است که خداوند از آنها منزّه است و اهل سنّت راستین نیز از این گونه اعتقادات، منزّهاند.
عقاید یاد شده، اختصاص به شیخ محمد بن علی بن سلیمان ندارد؛ بلکه در کتابهایی چون تصحیح المفاهیم العقدیة فی الصفات الإلهیةی عیسی بن عبدالله مانع حمیری و نیز اعتقاد أئمةالسلف أهل الحدیث محمد بن عبدالرحمان خمیِّس و نیز أصول مذهب الشیعة الامامیةی ناصر بن عبدالله قفاری، این عقاید به عنوان مسلّمات مذهب سَلَفیه معرّفی شده و حکم به کفر هر کس که خدا را مجسّم نداند، شده است.
مذهب تشبیه، این است که در عین پذیرفتن «لیس کمثله شیء»، خداوند را به غیر او تشبیه کنند؛ یعنی از هر صفتی که معنای محدود داشته باشد (همانند صفات انسانی که متمایز از سایر صفات است)، همان معنا را برای خداوندْ اثبات نمایند و قدرت او را همانند قدرت انسان و علم او را مانند علم انسان قرار دهند. علّت بطلان آن هم این است که در این صورت، خداوند، محتاج به آن صفات میشود و دیگر واجب الوجود نخواهد بود.[29]
ابو قرّه از امام رضا(علیه السّلام) پرسید: در حدیثی آمده که خداوند، «کلام»و «رؤیت» خود را بین دو پیامبر تقسیم نموده است. کلام خود را به موسی (علیه السّلام) و رؤیت خود را به حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اختصاص داده است. امام(علیه السّلام) فرمود: «این حدیث با آیات شریف: «لا تدرکه الأبصار»[30] و «لا یحیطون به علماً»[31] و «لیس کمثله شیء»[32] سازگاری ندارد…». ابو قرّه گفت: آیا میخواهید این روایت را تکذیب کنید؟ حضرت فرمود: «آری! وقتی روایتی مخالف با قرآن باشد، من آن را تکذیب میکنم، علاوه بر آن که روایت مورد سؤال، مخالف با اجماع مسلمانان است؛ چون همه مسلمانان اجماع دارند بر این که خداوند، محاط علم کسی واقع نمیشود و چشمها او را نمیبینند و چیزی شبیه او نیست».[33] علامه طباطبایی معتقد است که یهودیان، معتقد به اصالت مادّه بودند. لذا احکام مادّه را در مورد خداوند نیز اجرا میکردند و گمان میکردند که خداوند نیز یک موجود مادّی است، با این تفاوت که او موجودی قوی است که بر مادّه حکومت میکند؛ امّا این اعتقاد، اختصاص به یهود ندارد، بلکه مورد قبول تمام دیندارانی است که به اصالت مادّه معتقدند و همان صفاتی را که در مادّیات دیدهاند، درباره خداوند نیز اثبات میکنند. این افراد، کارشان به یکی از دو چیزْ منتهی میشود: یا تمام احکام مادّه را برای پروردگار خود قائل میشوند(مانند دستهای از مسلمانان که «مشبّهه» نام دارند و نیز بعضی فرق دیگر که در عقیده، بی شباهت به آنها نیستند)،
و یا به کلّی صفات جمال (ثبوتی) را از خدا نفی کردهاند و نتیجهاش آن است که به چیزی ایمان آوردهاند که نمیدانند چیست و چیزی را که نمیشناسند، میپرستند؛ ولی انبیا(علیهم السّلام) مردم را به حدّ میانه «تشبیه» و «تنزیه» دعوت کردهاند؛ یعنی خداوند، موجود است، اما نه مانند موجودات دیگر؛ علم دارد، ولی نه مانند علم ما؛ قدرت دارد، اما نه مانند قدرت ما؛ حیات دارد، اما نه مانند حیات ما. این است روشی که دین به آن دستور داده است.[34]
بنابراین، بهترین نظر، آن است که گفته شود: نه تشبیه و نه تنزیه، بلکه «أمر بین الأمرین» صحیح است و چون ذهن عوامْ زود به سوی «تشبیه» میرود، باید بیشتر روی «تنزیه» تأکید نمود؛ امّا سرانجام آن، تعطیلِ عقل در شناخت خداوند نشود؛ بلکه همان امر بین الأمرین، صحیح است. اما وهّابیان معتقدند که خداوند، در روز قیامت، آسمانها را بر یک انگشت خود، زمینها را بر روی یک انگشت دیگر، و سپس همه خلایق را بر روی انگشت دیگر نهاده، آنها را به حرکت در میآورد، همانند کسی که به رقص در آمده باشد.[35]
آری، وقتی آسمانها تنها بر روی یک انگشت خدا قرار داشته باشند، اگر خدا بخواهد در ثلث آخرِ هر شب به آسمان دنیا فرود آید، چارهای غیر از آن نیست که یک جسم پلاستیکی [/ لاستیکی / بادکُنکی] داشته باشد که حجم آن، کوچک و بزرگ شود، آن گونه که آیت الله روحانی در تعریض به آنان فرموده است و همه اینها، نتیجه دوری از مکتب اهل بیت(علیهم السّلام) و کناره گیری از مباحث عقلی و تحریم منطق و فلسفه است که وهّابیان، گرفتار آن شدهاند.
«و سبحان الله عما یقول الظالمون علواً کبیراً».
پی نوشت:
-
[1]. أصول مذهب الشیعة، ج2، ص552.
-
-
-
[4]. الملل و النحل، الشهرستانی، ج1، ص 97 (طبع منشورات الرضی).
-
-
-
-
-
[9]. الملل و النحل، ج1، ص 103.
-
-
[11]. بحوث فی الملل و النحل، جعفر السبحانی، ج 1، ص 103.
-
[12] . التوحید، الصدوق، ص 97.
-
-
[14]. نهج البلاغه، خطبه 91.
-
[15]. ر.ک: صحیح البخاری، دار إحیاء التراث العربی[یک جلدی]، ص 1311 (ش 7436 از کتاب التوحید). این حدیث، تقطیع شده حدیثی است که بخاری در باب «فضل صلاة العصر»، باب هفدهم از کتاب «مواقیت الصلاة» (ص 118، ج 554) نقل کرده است که علاوه بر تقطیع، تفاوت در عبارت نیز دارد. همچنین ر.ک: صحیحُ مسلم، دار إحیاء التراث العربی[یک جلدی]، ص 284، ح 211 (632) (باب فضل صلاتی الصبح و العصر) و ص 129، ح 299 (182) (باب معرفة طریق الرؤیة)؛ مسند أحمد بن حنبل، ج 3، ص 16 و ج 4، ص 407.
-
[16]. صحیح مسلم، ص 333، ح 168 (758) (باب الترغیب فی الدعاء و الذکر فی آخر اللیل). وی هفت روایت به این مضمون نقل کرده است؛ صحیح البخاری، ص 209، ح 1145 (باب الدعاء و الصلاة من آخر اللیل). همین حدیث با اندکی تفاوت در سند در باب «الدعاء نصف اللیل» (ص 1130، ح 6321) نقل شده و در مسند أحمد بن حنبل(ج 4، ص 81) آمده است.
-
[17]. مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 176 و ج 3، ص 292؛ سنن أبی داوود، ج 4، ص 116(ح 4320).
-
[18]. مسند أحمد بن حنبل، ج 1، ص 176 و ج 3، ص 292؛ سنن أبی داوود، ج 4، ص 116(ح 4320).
-
[19]. سنن أبی ماجة، ج 1، ص 69 (ح 193).
-
[20]. صحیح البخاری، ص 1114، ح 6227 (باب بدء السلام از کتاب الاستئذان).
-
-
.[22] الأسئلة النجدیة علی العقیدة الواسطیة، ریاض: دار ابن خزیمة، ص 81.
-
-
-
-
-
-
-
.[29] ر.ک: المیزان، ج 7، ص 62 (ذیل آیه 20 سوره انعام).
-
-
-
-
[33]. أصول الکافی، ج 1، ص 96 .همچنین، ر.ک: المیزان، ج 7، ص 473 (ذیل آیه 91 سوره انعام).
-
[34]. المیزان، ج 1، ص 287 و 288 (ذیل آیه 75 سوره بقره).
-
[35]. صحیح البخاری، ص 1311.