زيربنا و روبنا، ماركس، ماركسيسم، روابط توليد، ابزار توليد، شيوه¬ي توليد، نيروهاي مولد، ماترياليسم تاريخي، علوم سياسي
نویسنده : علي محمد ابوالحسني
یکی از مفاهیم اساسی در مکتب مارکسیسم، مفهوم زیربنا و روبنا (infrastructure superstructure) است. "مارکس جامعه را به بنایی تشبیه میکند که زیربنا و شالوده آنرا قوای اقتصادی، و روبنای آنرا(یعنی خود بنا را) افکار و آداب و رسوم و نهادهای قضایی، سیاسی، مذهبی و غیره تشکیل میدهد. همانطور که وضع یک ساختمان به وضع پی و اساس آن بستگی دارد، اوضاع اقتصادی(روابط تولید) نیز به اوضاع فنی(ابزار تولید) وابسته است، همچنین چگونگی افکار و رسوم و نظام سیاسی نیز تابع وضع اقتصادی است." بنابراین در هر جامعهای زیربنا "ساخت اقتصادی" آن جامعه است و سایر نهادها و ارگانها همه تابع آن میباشند. و ایدئولوژی، فلسفه، دین، هنر، سیاست و... همه بازتابهایی از چگونگی ساخت اقتصادی جامعه بوده و همگی"روبنا" را در آن جامعه تشکیل میدهند؛ بهطوریکه با تغییر ساخت اقتصادی جامعه، یعنی با تغییراتی که در زیربنای جامعه در مسیر تاریخ بهوجود میآید، عوامل روبنایی نیز متناسب با آن تغییر میکنند. هیچکدام از عوامل روبنایی جامعه مستقل از زیربنا نیست تا بتواند از تغییراتی که بهتبع تحولات زیربنایی بهوجود میآید، مصون بماند، چه در آن صورت دیگر روبنا نیست.[1]
چگونگی عامل زیربنایی جامعه از نظر مارکسیسم
ساخت اقتصادی جامعه از ترکیب دو بخش بهوجود آمده است:
1- نیروهای مولد: عواملی را گویند که بهطورکلی در امر تولید نقش دارند و اعم از نیروی انسانی و ابزار تولید(که محصول رابطه انسان با طبیعت است) میباشد.
2- روابط تولید: روابطی است که بین انسانها در ارتباط با تولید بهوجود میآید که در واقع مبین شکل مالکیت بر ابزار تولید و نمایشگر رابطهی صاحبان ابزار با نیروی کار میباشد. غالبا از مجموعهی ابزار تولید و روابط تولیدی به "وجه تولید" تعبیر میشود.[2]
چگونگی تغییر ساخت اقتصادی جامعه یا شیوهی تولید
تغییر شیوهی تولید و پیدایش تحولات اقتصادی در اثر اختلال در تعادل مابین نیروهای مولد و روابط تولید بهوجود میآید. زیرا انسان موجودی ابزارساز است و ابزار تولیدی در سایهی افزایش قدرت علمی و فنی انسان تدریجا تکامل مییابد و میزان تولید را بالا میبرد. با تکامل ابزار تولید انسانهای نو، با بینش نو، وجدان تکاملیافته پا به میدان، میگذارند، زیرا همچنان که انسان ابزارساز است، ابزار هم به نوبهی خود انسانساز است. از طرف دیگر رشد تولید و بالا رفتن میزان آن مناسبات اقتصادی جدیدی را ایجاب میکند، و آن مناسبات اقتصادی به نوبهی خود مقتضی یک سلسله مناسبات اجتماعی دیگر است که آنها را توجیه نماید. این است که گفته میشود، اقتصاد زیربنای اجتماعی و سایر شئون روبنا است. یعنی همه شئون اجتماعی برای توجیه و تفسیر وضع اقتصادی جامعه است و هنگامی که زیربنای جامعه در اثر تکامل ابزار تولید و بالا رفتن سطح تولید دگرگون میشود، جبرا روبناها باید تغییر کند. ولی همواره قشر وابسته به اقتصاد کهن که دگرگونی را به زیان خود میبیند، کوشش مینماید وضع را به همان حال نگهدارد، اما قشر نوخاسته، یعنی قشر وابسته به ابزار تولید جدید که منافع خود را در دگرگونی اوضاع و برقراری روابط تولید جدید تشخیص میدهد، کوشش میکند جامعه را تغییر دهد و سایر شئون اجتماعی را با ابزار تکامل یافته و سطح جدید تولید هماهنگ سازد. نزاع و کشمکش میان این دو گروه که یکی وابسته به گذشته و دیگری وابسته به آینده است، سخت در میگیرد و شدت مییابد تا به اوج خود که نقطهی انفجار است میرسد و جامعه با یک گام انقلابی به صورت دگرگونی نظام کهن و برقراری نظام جدید، پیروزی نیروهای نو و شکست کامل نیروهای کهنه، تبدیل به ضد خود میگردد و مرحلهی تازهای از تاریخ آغاز میشود. این سیر و مراحل در اثر رشد فزایندهی ابزار تولید در جامعهی جدید نیز ادامه دارد. بنابراین، رشد ابزار تولید و پیدایش تضاد اقتصادی، سبب دگرگونی نظام اقتصادی جامعه شده و به تبع آن سایر نهادهای جامعه متحول میشوند.[3]
نقش زیربنایی اقتصاد و تحولات ناشی از آن در سایر شئونات اجتماعی از نظر مارکس
انسان در هر مرحلهی تولید اجتماعی، دارای روابطی مشخص و لازم و بر خلاف دلخواه میشود، روابطی که متناسب با توسعهی قوای مادی تولید، تغییر میکند. مجموعهی این روابط تولیدی، ساختمان اقتصادی اجتماعی را بهوجود میآورد و بهمنزلهی بنیان واقعی سازمانهای قضائی و سیاسی منشا انواع وجدانهای معینی میباشد. بهعبارت دیگر؛ ایدئولوژیها ناشی از همین قسمت است؛ شیوهی تولید مادی شاخص پیشرفتهای اجتماعی، سیاسی و بهطورکلی نمایندهی ترقی فکری است. چنانچه ملاحظه میشود، مارکس در جملات فوق به صورت صریح اندیشه و ایدئولوژی را تابع جبری از بافت اقتصادی جامعه معرفی میکند و این در حقیقت چکیده و عصارهی اندیشههای مارکس در زمینهی رابطهی انسان و جامعه با عامل اقتصاد است.
مسئلهی زیربنا و روبنا و نحلههای مارکسیستی
مارکس برای تحلیل و تفکیک اجزا یک نظام یا جامعه و رابطهی این اجزا با یکدیگر از استعارههای مختلفی استفاده کرده است. یکی از شناختهشدهترین استعارهها عبارت است از مفهوم زیربنا و روبنا. مارکس، این نظر را پیش کشید که صورتبندی جامعه به مثابهی یک ساختمان از دو جزء بزرگ شامل زیربنا و روبنا ساخته شده است. از این دو جزء، زیربنا که شامل شیوهی تولید جامعه است، جزء مهمتر و در واقع شالودهی جزء دوم است که روبنا نامیده میشود. شیوهی تولید جامعه که در رابطه با روبنا بهعنوان زیربنا محسوب میشود دربرگیرندهی دو جزء شامل نیروهای تولید و روابط تولید است. نیروهای تولید نیز به نوبه خود وسایل تولید و نیروی کار را دربر میگیرد. اینها در مجموع شرایط مادی تولید را میسازند. جزء دیگر زیربنا روابط تولید نامیده شده است. روابط تولید عبارت است از مناسبات تملک و مالکیت از جمله مالکیت خصوصی بر ابزار تولید از مهمترین وجوه آن است. بهعنوان مثال در جامعهی سرمایهداری مالکیت بورژوازی اساس مناسبات تملک است. تملک در سرشت قدرت سیاسی نیز منعکس میشود. اگر اینها را یعنی شیوهی تولید را زیربنای صورتبندی جامعه قرار دهیم بر روی شالودهی آن یک روبنا ساخته میشود که شامل سیاست، حقوق و ایدئولوژی است. رابطهی این دو به این ترتیب است که زیربنا بیشتر نقشی مستقل و روبنا بیشتر نقشی تبعی دارد حال هر یک از نحلههای مارکسیستی بهگونهای و با اضافه کردن گزینههای مختلف از نظریات مارکس تعبیرهای مختلفی کردهاند. [4]
رابطهی زیربنا و روبنا با انقلاب
فوئر باخ میگفت انسان باید با از خود بیگانگی مبارزه کند، مارکس گفت انسانگرایی باخ جنبهی انتزاعی دارد. مارکس این نظر موئیزهس را که پول را مایهی از خود بیگانگی بشر میدانست بهنظر باخ افزود و ریشه از خود بیگانگیها را وضع نیروهای مادی دانست. بدین ترتیب، مارکس از مادیگرایی فلسفی فوق به مادیگرایی اقتصادی عبور میکند. او سپس مادیگرایی اقتصادی فوق را وارد تاریخ میکند و میگوید تاریخ را واقعیتهای مادی پدید میآورند نه اندیشهها. جامعه دارای زیربنا و روبناست؛ قوای اقتصادی زیربنا و افکار، آداب و رسوم، نهادهای حقوقی، سیاسی، مذهبی و غیره روبنایند. اگر زیربنا و روبنا سازگار نباشند، جامعه دچار بحران میشود و به انقلاب میانجامد. بهعنوان مثال در جامعهی معاصر که شیوهی تولید(زیربنا) بهصورت جمعی شده است، یعنی بهصورت تمرکز هرچه بیشتر نیروی کار در کارخانهها، ولی مالکیت(روبنای حقوقی) همچنان خصوصی است، این ناسازگاری به بحران و انقلاب خواهد کشید.[5]
سه تعبیر ساختاری از رابطهی زیربنا و روبنا
مسئلهی زیربنا و روبنا بهعنوان مهمترین عنصر جامعهشناسی مارکسیستی مناقشهانگیزترین مبحث در این زمینه بوده و مورد تفسیرهای گوناگون قرار گرفته است. مسئلهی مهم در این است که آیا زیربنا که ظاهرا متشکل از نیروها و روابط تولید است، تنها عبارت از ساخت اقتصادی است و یا اینکه برخی از آنچه که معمولا روبنا بهشمار میآید را نیز دربر میگیرد. بهعبارت دیگر آیا زیربنا گستردهتر از ساخت اقتصادی است. رویهمرفته در تفسیر زیربنا – روبنا سه تعبیر عرضه شده است که خود ریشه در تمثیلهای گوناگونی که مارکس در مورد روابط زیربنا و روبنا بهکار گرفته است. این سه تعبیر عبارتند از:
1- تعبیر تعیینکنندهگی یکجانبه: در برداشت یکجانبه یا اکونومیستی و تقلیلگرا، اقتصاد، دولت و ایدئولوژی بهعنوان عناصری مجزا و دارای روابط بیرونی با یکدیگر در نظر گرفته میشوند. در این برداشت اقتصاد یا روابط تولیدی عنصر محرک کل صورتبندی اجتماعی است و تغییر آن تغییرات مشابهی در روبنا ایجاد میکند. در مقابل روبنا هیچگونه تاثیر تعیینکنندهای نسبت به زیربنا ندارد.
2- تمثیل دیالکتیکی یا تعیینکنندهگی دوجانبه و تعامل زیربنا و روبنا: این برداشت در واقع نخستینبار بهطور صریح بهوسیله انگلس مطرح شد. در این تعبیر نیز زیربنا و روبنا مجزا و دارای روابط بیرونی نسبت به یکدیگر تلقی میشوند، با این تفاوت که روبنا دارای نقش تاریخی و مهمی است هرچند در آخرین تحلیل زیربنای اقتصادی تعیینکننده است.
3- تعیینکنندگی همهجانبه: از این برداشت تعبیر به تمثیل ارگانیسم شده است که منظور مارکس از این کاربرد تنها بیان این مطلب است که جامعه نیز مانند هر ارگانیسم دیگری دستخوش دگرگونی است. در نگرش اندامگونگی جامعه، زیربنا و روبنا اجزای مجزا و واجد روابط بیرونی نیستند و تنها می توانند به صورت اجزایی از یک کل واحد عمل کنند، باز هم اجزا دارای وزن و اهمیت یکسانی نیستند و در درون کل، روابط تولیدی جایگاه تعیینکنندهگی دارند. به عبارت دیگر در درون کل اندامگون باز هم تمثیل زیربنا و روبنا باقی میماند. زیربنا و روبنا به صورت انداموار با هم ارتباط دارند و از پیش متضمن یکدیگرند. در واقع در نگرش انداموار فرض بر این است که زیربنا و روبنا ساختهای جداگانهای نیستند بلکه با هم روابط درونی دارند. بهعنوان مثال حقوق، بازتاب نظام اقتصادی نیست بلکه جزیی از آن نظام است و به آن صورت میبخشد.[6]
انحراف ساختاری در تفسیر زیربنا و روبنا
مشکل مشترک همهی تعابیر مختلف که از رابطهی زیربنا و روبنا در اندیشهی مارکس ارائه شده در این است که برخلاف تحلیلهای تاریخی خود مارکس، مفهوم عمل یا پراکسیس نیروهای اجتماعی به سود مفهوم ساخت کنار گذاشته میشود و بهجای آنکه از نقش نیروهای اجتماعی بر ساختها سخن برود از دیدگاه تاثیر تعیینکنندهگی یک ساخت بر ساخت دیگر به رابطهی زیربنا و روبنا نگریسته میشود. بهعبارت دیگر هم عمل تاریخی و هم حاصل عمل تاریخی "ساخت" قلمداد میشوند. از نظر مارکس، کار یا پراکسیس نیروهای اجتماعی سازندهی تعیینکنندهی کل اشکال و نهادها و ساختهای اجتماعی است ساختها تنها عینیتیافتگی یا تجسم عمل نیروهای اجتماعی هستند. عامل حرکت در تاریخ در کل روابط و اشکال تولیدی و اجتماعی، عمل نیروهای جامعه یا طبقات است. ساخت بر خلاف تصور رابطهی ساخت با ساخت که در همه تعبیرهای مختلف از رابطهی زیربنا و روبنا وجود دارد، نه تنها قدرت تبیین بیشتری دارد بلکه مشکل تداخل ساختی و یا تداخل کارکردی زیربنا و روبنا را که مشکل اصلی در این تمثیل است را حل میکند.[7]