دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

فردیّت Individualism

No image
فردیّت Individualism

كلمات كليدي : فرديت، اصالت فرد، ليبراليسم

نویسنده : مهدي عبداللهي

اندیویدوآلیسم از ریشه لاتین اندیویدوس(inpiduus) اخذ شده است که خود مشتق از دیویدوس (piduus) می‌باشد. واژه (piduus) همان (pide) است که به معنای جدا کردن و تقسیم شدن می‌باشد. اندیودوآل (inpidual) نیز از همین ریشه، به هر موجود یا شیء یا گروه واحد و خاصی اطلاق می‌شود که ممتاز از طبقه، انواع و مجموعه دیگری است. بنابراین فردگرایی (Inpidualism) عبارت است از آیین یا اصلی اخلاقی که منافع و علایق فرد را در تعیین رهبری جامعه و ارزش‌های اخلاقی، حقوق و تکالیف افراد آن، برتر از جمع شمرده، کل اجتماعی را فاقد ارزش یا اهمیت اخلاقی می‌داند و همه ارزش‌ها را ناشی و منبعث از افراد می‌شناسد.[1]

واژه اندیویدوآلیسم در قاموس اندیشه غربی قدمت چندانی نداشته، در قرن نوزدهم ابداع شده است. بر اساس فرهنگ آکسفورد، نخستین بار این واژه توسط هنری ریو (Henry Reeve) در سال 1840م در ترجمه وی از کتاب آلکسی دوتوکویل (De Tocqueville) جامعه‌شناس فرانسوی به نام دموکراسی در آمریکا به کار رفته است.[2]

در ادبیات علوم اجتماعی واژه «اندیویدوآل» معنی اصلی خود را از دست داده، اغلب به عنوان مرادف شخص و موجود واحد انسانی به کار می‌رود.[3] مراد از فرد، «موجود واحد انسانی» با تأکید بر فردیت اوست. از این رو، در معنای این واژه بیش از آن که وجه اشتراک شخص با اشخاص دیگر، مدنظر باشد، وجوه ممیزه او از دیگران مورد توجه قرار می‌گیرد. در این مفهوم، موجود واحد انسانی به صورتی مجزای از غیر لحاظ شده، جامعه یا جهان به مثابه زمینه یا بافت برای وی در نظر گرفته می‌شود.[4]

واقعیت آن است که جریان‌های فکری بسیار گوناگونی در مغرب زمین در نهادینه کردن فردباوری سهیم بوده‌اند:

1) جریان مسیحی که با بنیاد نهادن دین بر رستگاری جان‌های فردی، والاترین ارزش را ناگزیر در خود انسان مشاهده می‌کند؛ جریان اصلاح دینی که با برقراری ارتباط بی‌میانجی میان خالق و مخلوق، انسان را در موضع هم‌سُخنی با الوهیت قرار می‌دهد.

2) جریان اومانیستی که با مبنا قرار دادن فلسفه یونانی، انسان را میزان هر چیز می‌داند.

3) جریان خردباوری روشن‌گرانه که فرد را به مشارکت در به کمال رساندن عقلِ در خود نهفته‌اش فرا می‌خواند.[5]

4) مذهب اصالت تسمیه ویلیام اکامی که بر اساس آن، تنها مفاهیم جزئی‌اند که واقعی‌اند، اما مفاهیم کلی را حتی نمی‌توان واقعیت‌هایی دانست که مفاهیم جزئی در آنها شریک باشند. تونی لین معتقد است که این دیدگاه نیز، نقش مهمی در رشد فردگرایی در غرب ایفا کرده است.[6]

نخستین بار رنه دکارت پدر فلسفه جدید بود که تبیین فلسفی منسجمی برای نگرش فردگرایانه ارائه کرده، راه را برای فردگرایان لیبرال هموار نمود. با وجود آن که، دکارت در زمره فلاسفه پیرو اصالت عقل است، اما مانند تجربه‌گرایان، نقطه آغاز معرفت و حقیقت را تجربه فرد قلمداد می‌نمود. بر این اساس، آن حقایق تضمین‌شده‌ای که از خارج توسط جامعه یا کلیسا به فرد داده می‌شود، دیگر به هیچ وجه قابل اتکا نیستند. دکارت با قضیه کوجیتو، یعنی «من می‌اندیشم، پس هستم.» نقطه عزیمت معرفت‌شناسی و فلسفه را بر اندیشه فردی و شناخت شخصی قرار می‌دهد. چرخشی که دکارت بدین وسیله و با تفکیک میان ذهن (سوژه) و عین (ابژه) در فلسفه ایجاد کرد و با تفکیک نومن و فنومن و عدم امکان شناخت نومن توسط کانت به اوج خود رسید، پایه معرفت را برای هر شخصی متفاوت ساخت، زیرا برای هر فرد، نقطه شروع معرفت، خود او بود، نه فرد دیگر، نه وجود جامعه، نه جهان بیرونی و نه خالق هستی. از دکارت به بعد، قسمت اعظم فلسفه کمابیش دارای این جنبه فردیت فکری بوده است. بدین ترتیب فلسفه، در طغیان فردگرایی لیبرال در مقابل پادشاهان و کشیشان سهیم می‌شود.[7]

از دیدگاه اندیشمندان دوران جدید، انسان به منزله فاعلی خودمختار است که دلیل وجودی خود و اندیشه‌اش را در هستی خویش جستجو می‌کند، نه در اصولی متعالی و ورای اجتماع. کلمه فاعل (subject) در اینجا دیگر به معنای لاتینی (subjectum) یعنی مطیع و بنده به کار نمی‌رود، بلکه به عکس به معنای «آزاد از قید و بند اصول خارج از اندیشه» است.[8]

تا قبل از هابز (1588-1679م) فلسفه فردگرایی تا این حد به رسمیت شناخته نشده بود. پس از وی بود که فردیت که از آن به «منافع شخصی» تعبیر می‌شد، عنصری اساسی در روابط اجتماعی گردیده، محور افکار و فلسفه سیاسی قرار گرفت. و فیلسوفان سیاسی مروّج این مرام، در حل مسائل اجتماعی، رعایت منافع شخصی را بر مصالح عمومی ترجیح دادند.[9] آدام اسمیت، هیوم، منتسکیو، ولتر و روسو در قرن هجدهم، همگی طرف‌دار فلسفه اصالت فرد بوده‌اند، در قرن نوزدهم بنتام، جیمز میل و جان استوارت میل از چهره‌های برجسته لیبرال و حامی فرگرایی بودند. در قرن بیستم نیز فلاسفه مهم و معروف انگلیس و آمریکا عموماً حامی فردگرایی بوده‌اند.[10]

بدین ترتیب باید گفت، فردگرایی یکی از بنیادها و مؤلفه‌های اصلی مدرنیسم و به تعبیری از مهم‌ترین شالوده‌های فکری دنیای جدید در عرصه‌های مختلف فلسفی، علمی، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و دینی محسوب می‌شود.[11] فردگرایی، اصلی‌ترین شاخص فلسفی ایدئولوژی لیبرالیسم است[12] و در آموزه رنگارنگ لیبرالیسم، اصلی روشن‌تر و استوارتر از این اصل که انسان را به غایت برین می‌رساند، نمی‌توان یافت.[13] به قول بهیوکوپارک، بسیاری از ارزش‌های اساسی لیبرالیسم، مانند هر نحله فکری دیگری، قبل از پیدایش آن، شکل گرفته است، اما آنچه لیبرالیسم را به یک مقوله تاریخی منحصر به فرد بدل می‌کند، اعتقاد به این ارزش‌ها نیست، بلکه چگونگی تعریف و تنظیم مجدد آن‌ها در چارچوب مفهوم فردگرایانه بورژوایی از انسان است.[14]

آنتونی آربلاستر در این‌باره می‌نویسد:

«هسته متافیزیکی و هستی‌شناختی لیبرالیسم، فردگرایی است ... فردگرایی لیبرال هم هستی‌شناختی و هم اخلاقی است. این مفهوم، فرد را واقعی‌تر یا بنیادی‌تر و مقدم بر جامعه بشری و نهادها و ساختارهای آن تلقی می‌کند. هم‌چنین در مقابل جامعه یا هر گروه جمعی دیگر، برای فرد ارزش اخلاقی والاتری قائل است. در این شیوه تفکر، فرد از هر لحاظ، مقدم بر جامعه قرار می‌گیرد. فرد واقعی‌تر از جامعه است ... فردگرایی هستی‌شناختی، مبنای فلسفی لازم برای فردگرایی اخلاقی و سیاسی را به وجود می‌آورد ... [لیبرالیسم] برای انسان واحد، درجه بالایی از کمال و خودکفایی قائل است و در نیتجه، جدایی و خودمختاری، کیفیت بنیادین متافیزیکی انسان به حساب می‌آید.»[15]

به لحاظ جامعه‌شناختی و فلسفی، نقدهای عمده‌ای بر فردگرایی وارد شده است. آلکسی دوتوکویل که خود اولین بار، این واژه را در توصیف جامعه دموکرات آمریکا به کار برد، به جنبه‌های منفی آن از جمله رشد خودخواهی‌های فردی، پشت کردن به منافع عمومی و فضیلت‌های اجتماعی و زوال اخلاق اجتماعی اشاره می‌کند.

هگل نیز از منتقدان فردگرایی لیبرال است. به اعتقاد وی، فرد در جوامع لیبرال و فردگرا، هم‌چون درختی بی‌ریشه است. فرد در این جوامع، جامعه را صرفاً ظرفی برای تأمین نیازهای خود می‌بیند، و طبیعتاً روابط انسان‌ها در چنین جوامعی صرفاً تجاری بوده، هیچ علاقه یا هویت مشترکی، یک عضو را به دیگر اعضای جامعه پیوند نمی‌دهد و نتیجه آن انزوا و محصور شدن فرد در خودپرستی است.[16]

مبانی فلسفی فردگرایی با مبانی دینی و نیز با اندیشه‌های فلسفی اسلامی نیز هم‌سو نیستند. تفکر دینی، بنیاد حقیقی عالم را بر خالقی بیرون از «من» و مبرّا و مجزای از ذهنیات فردی می‌داند و به تبع آن، عقل آدمی، یعنی عقل رهاشده از حصار قوانین خودبنیاد، آدمی را به تکلیف و وظیفه فرامی‌خواند.

فردگرایی لیبرالی با انسان‌شناسی اسلامی که برآمده از قرآن و روایات معتبر است، و نیز با انسان‌شناسی حکمت اسلامی ناسازگار است، چرا که فردیت لیبرال در واقع اصالت دادن به حیث ناسوتی و زمینی انسان است، فردیت مطرح در لیبرالیسم، فردگرایی متعالی و اصالت دادن به روح متعالی و آن‌جهانی انسان نیست، بلکه نشاندن نفس اماره آدمی و مشتهیات آن بر قله حاکمیت است، در حالی که در اندیشه اسلامی و تفکر فلسفی، انسانیت انسان به روح ملکوتی و مجرد از ماده اوست، و بدن تنها وسیله برای دست‌یابی این روح به کمالات معنوی است. بر اساس این تلقی از حقیقت انسان، بهره‌مندی انسان از نعمت‌های دنیوی و برآوردن خواهش‌های مادی تنها در صورتی مطلوب است که در راستای تکامل معنوی حقیقی انسان باشد، اما «مفهوم لیبرالی ماهیت انسان، افعال انسان را ناشی از انرژی طبیعی تمنیات و امیال ذاتی او می‌داند که فعالانه از درون می‌جوشد... عمل و رفتار فرد به طور طبیعی مُلهَم از احساسات، امیال و تمنیاتی است که در بنیاد، خودخواهانه‌اند، زیرا فرد طبعاً به دنبال خوشبختی، لذت و ارضای تمنیات خویش است.»[17]

افزون بر آن که آموزه‌های دین اسلام با اندیشه‌های فردگرایانه لیبرالی و نادیده انگاشتن واقعیت‌ها و غایات و مصلحت‌های اجتماعی سازگار نیست؛ چرا که طبق اندیشه اسلامی، در تعارض میان مصلحت و منفعت جامعه با منافع شخصی، به ضروت مصلحت جامعه مقدم داشته می‌شود و هیچ گاه جمع فدای خواسته‌های زیاده‌خواهانه یک فرد نمی‌گردد.[18]

مقاله

نویسنده مهدي عبداللهي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

پیمان صلح پاریس

پیمان صلح پاریس

یکی دیگر از پیمان‌های ننگینی که در زمان سلطنت ناصرالدین شاه بین ایران و انگلیس بسته شد، پیمان صلح پاریس بود که انگلیس به دلیل تصرف هرات، توسط ایران، چندین شهر جنوب ایران را تصرف کرد، که منجر به بستن پیمان بین دو کشور گردید.
پیمان سعدآباد

پیمان سعدآباد

سیاست خارجی ایران قبل از جنگ جهانی دوم و در زمان رضاخان، بر مبنای استوار ساختن موقعیت خود در برابر دو قدرت شوروی و انگلیس بود.
No image

جان میلتون John Milton

پر بازدیدترین ها

No image

مهاجرت کبری

No image

دیکتاتور مصلح

No image

مهاجرت صغری

No image

جیمز دیویس

Powered by TayaCMS