كلمات كليدي : پدرسالاري، مردسالاري، مادرسالاري، زن سالاري، زن محوري، پدرتباري، مادرتباري
نویسنده : نسرين خاني اوشاني
واژه "Patriarchy" از ریشه یونانی "Patriarkhes" به معنای پدر، رییس قبیله یا پدرشاه گرفته شده است.[1]
پدرسالاری، قبل از همه، شکلی از سازمان خانوادگی را میرساند که در آن اقتدار به رئیس خانواده که معمولا مسنترین پدر خانواده بزرگ است، تفویض و قدرت وی به رسمیت شناخته میشود. در این نظام انتقال نام از طریق پدر است و جانشینی از طریق انتقال میراث پدری صورت میگیرد. همچنین پدرسالاری شکلی از سازمان اجتماعی و سیاسی است که در آن سازمان خانواده صورت پدرسری مییابد و اقتدار و فرماندهی در گروه اجتماعی به یکی از روسای خانواده یا به گروهی از سرشناسان آنان واگذار میشوند. در جامعه پدرسالار، زن نه حق دخالت در سیاست دارد و نه از حقوق مربوط به مشارکت در حیات جمعی برخوردار است. در این معنی، در چنین جامعهای برتری سیاسی مردان به چشم میخورد.[2]
واژه "Matriarchy"، هم دارای ریشه یونانی و متضاد پدرسالاری است و به معنای "مادر" و "فرماندهی" به کار میرود. این معنا همچنین در واژه "Gynocentric (زنمحوری) نیز کاربرد دارد.[3] در اصطلاح، مادرسالاری یا مادرسری حالت و وضعی اجتماعی است که در آن زنان مزدوج و در مواردی زنان قدیمی کلان از اقتدار، قدرت و فرماندهی برخوردارند.[4]
اگرچه تفاوتهای قابل ملاحظه در نقشهای مربوط به زنان و مردان در فرهنگهای مختلف وجود دارند، اما هیچ مورد شناخته شده از جامعهای که در آن زنان قدرتمندتر از مردان باشند وجود ندارد. زنان در همهجا اساسا با پرورش کودکان، نگهداری و اداره خانه سر و کار دارند، در حالیکه فعالیتهای سیاسی و نظامی در همهجا آشکارا مردانه است. در هیچ جای دنیا مردان مسئولیت اساسی برای پرورش کودکان ندارند، برعکس فرهنگهایی که در آن زنان مسئولیت اصلی چراندن و شکار حیوانات، ماهیگیری در دریا و یا کشاورزی با گاوآهن را داشته باشند، اگر هم وجود داشته باشند معدود هستند. در جوامع صنعتی تقسیم کار میان زن و مرد کمتر از جوامع غیرصنعتی مشخص و آشکار است اما شمار مردان در همه قلمروهای قدرت و نفوذ هنوز از زنان بیشتر است. ضرورت فیزیکی اولیه که مادران باید کودکانشان را به دنیا آورده و پرستاری کنند بهسادگی به استمرار نقش مراقبتی و پرورشی که زنان در تمام فرهنگها میپذیرند میانجامد. درنتیجه زنان به واسطه نقشی که به عنوان مادر و مراقبتکننده دارند، اساسا در فعالیتهای خانگی جذب میشوند.[5]
مادرتباری و پدرتباری
معمولا در رابطه زنسالاری و مردسالاری، مادرتباری و پدرتباری نیز مطرح میشوند. تحت ایدئولوژی پدرتبار که بسیار رواج دارد، همه فرزندان اعضای وابسته به گروه تباری پدرشان به شمار میآیند. اگر مردی عضو یک گروه خاص باشد و حقوق اجتماعی ویژهای در ارتباط با تبار داشته باشد، فرزندانش نیز همین عضویت و حقوق مربوط به آن را به ارث میبرند. این به آن معنا نیست که فرزندان وابستگی کمتری به مادرشان دارند. در یک چنین جامعهای یک مادر فقط نمیتواند عضویت در گروه تباریاش یا حقوق اجتماعی مربوط به آن را به فرزندانش انتقال دهد. بنابر مفهوم مادرتباری نیز، همه فرزندان اعضای وابسته به گروه تبار مادریشان به شمار میروند و پدر به گروه همتبار فرزندانش تعلق ندارد. تصور میشود که زنان در گروههای مادرتبار از قدرت سیاسی برتری نسبت به مردان برخوردارند و زنسالاری بر آنها حکمفرماست، اما قضیه لزوما یا حتی غالبا به این صورت نیست، اگرچه در مقایسه با اجتماعات پدرتبار، زنان منزلت و اقتدار بیشتری دارند اما معمولا ریاست به دست فرزندان مذکر یک زن یا پسرانش میباشد.[6]
در رژیم مادرتبار، حقوق مالکیت به ندرت به زنان میرسد. هرچند ممکن است انتقال اموال از یک مرد به مرد دیگر از میان زنان بگذرد. این اموال عموما از برادر به برادر و پس از مرگ آخرین برادر به پسر یکی از خواهران منتقل میشود. در همهجا اقتدار خانواده در دست مرد و مردسالاری حکمفرماست، حتی در جوامع مادرتبار که در این حالت، دایی قدرت را درست دارد. در همهجا استراتژیهای قدرت و مبارزه برای اعمال نفوذ از خلال شبکههای خانوادگی میگذرد.[7]
خلاصه اینکه در جامعه مادرسالاری، مرد خصال خویش را از دایی خود به ارث میبرد، حال آنکه در جامعه پدرسالاری، رابطه پسر و پدر از هرگونه رابطهای در جامعه مادرسالاری بیشتر و محکمتر است، زیرا در جامعه مادرسالاری وظایف پدر، عملا بین پدر و دایی کودک تقسیم میشود. در جامعههای مادرتباری گذشته، افزونطلبیهای خانوادگی به زنان محدود میگشت. اما چون زنان طبعا جنگجو نیستند از اینرو افزونطلبی چنین خانوادههایی به مراتب کمتر از هنگامی است که ریاست خانواده را مرد بر عهده دارد. بنابراین میتوان تصور کرد که کشف نسبت پدری، جوامع بشری را در رقابت بیشتری وارد کرده و آن را فعالتر و پر جنبوجوشتر از جوامع مادرسالاری نموده است.[8]
مردسالاری، زنسالاری و تقسیم کار در طول تاریخ
در تمام جوامع در طول تاریخ بین زنان و مردان تقسیم کار وجود داشته است. تقسیم کاری که در بعضی دورانها، میتوان در آن نمودهایی از مردسالاری را مشاهده کرد.
در جوامع شکار و گردآوری خوراک[9] جستجوی غذا مهمترین فعالیت اعضای این جامعه بود و تقسیم کار مبتنی بر جنس و سن وجود داشت. شکار، فعالیتهای جنگی، سیاسی و مذهبی، تشریفاتی و هنری بر عهده مردان بود و گردآوری و تهیه مواد غذایی گیاهی و نگهداری کودکان بر عهده زنان. در جوامع گلهدار و شبانی،[10] نوعی گرایش مردسالارانه وجود داشت و عمده فعالیتها بر عهده مردان بود. اما در بسیاری از جوامع بوستانکار،[11] زنان مسئولیت اصلی کاشت، داشت و برداشت بوستان را بر عهده داشتند و مردان برای کارهای سختتر چون صاف کردن زمین وارد عمل میشدند. هرچند که تقسیم کار بین زنان و مردان از قاعده مبتنی بر سن و جنس که در مرحله شکار و گردآوری خوراک وجود داشت تبعیت میکرد. لیکن مشارکت مردان در امور معیشتی جوامع بوستانکار کمتر از زنان بود و بدینترتیب مردان اینگونه جوامع وقت آزاد بیشتری را در اختیار داشتند. در جوامع کشاورزی[12] درون خانواده نوعی مردسالاری وجود داشت و تشریفات ازدواج نوعی داد و ستد اقتصادی بود. اما در جامعه صنعتی،[13] به تبع تغییرات جمعیتی، فنی و اقتصادی، از حیث اجتماعی نیز خانواده دچار تغییراتی شد که بارزترین نمود آن را میتوان در تغییر خانواده از گسترده به هستهای، تغییر در الگوی اقتدار مردسالاری به سمت اقتدار تساویگرایانه، انتخاب آزاد همسر، برونهمسری،[14] استقلال اقتصادی زنان، بسط حقوق زنان، افزایش نرخ طلاق و شکلگیری خانوادههای تکسرپرست جستجو نمود.[15]
مردسالاری و خشونت علیه زنان
خشونت علیه زنان ساز و کار منفی اجتماعی است که در نتیجه آن، زنان ناگزیر از پذیرش وضعیت سلطهپذیری میشوند. مهمترین دلیل تاریخی این خشونت، در بررسیهای انجام شده، به ساختار قدرت شکلگرفته بر پایه گفتمان مردسالاری بر میگردد و تفاوت جسمانی و وضعیت فیزیکی برتر مردان نسبت به زنان، نخستین دستمایههای تحمیل ایدئولوژی مردسالار بوده است. بررسیهای معطوف به تبیین مردسالاری با ویژگیهای زیستی و وراثتی تایید کرده است که وجود پرخاشگری در مردان بهعنوان پدیده زیستشناختی و طبیعی در طول تاریخ زمینهساز و تداومبخش فرهنگ مردسالاری شده است. به طوری که در جوامع سنتی، فراوانی و شدت خشونت علیه زنان، بسیار بیشتر از جوامع توسعهیافته و مدرن است و دلیل این تفاوت را میتوان در نفوذ و چیرگی ساختارهای شکلگرفته بر پایه مردسالاری و پذیرش این گفتمان در عرصههای خصوصی و عمومی جستجو کرد. در جوامع سنتی ارزشهای مردسالار، ارزشهایی مشروع و غیرقابل انکار است و هرگونه مقاومت در برابر آن به معنای سرپیچی از هنجارها و عرف اجتماعی قلمداد شده، و واکنش شدید اجتماعی و عرفی را بر میانگیزاند. در چنین ساختاری اعمال خشونت علیه زنان نهتنها از سوی مردان بلکه از سوی خود زنان نیز بهعنوان بخشی از واقعیت زندگی اجتماعیشان مشروعیت مییابد. در حالیکه در جوامع مدرن به دلایلی نظیر گسترش نهادهای مدنی و فعالیت این نهادها، پیدایش جنبشهای اجتماعی علیه زنان کاسته شده و مقاومت بسیاری در برابر آن صورت گرفته است.[16]
نظریات فمنیستی در مورد مردسالاری
مفهوم مردسالاری برای جنبش معاصر زنان نقش حیاتی دارد؛ زیرا نظریهپردازان فمنیست به واژهای نیاز داشتند که به مدد آن بتوانند مناسبات استثماری و سرکوبگری را که بر زنان تحمیل میشود بیان کنند. با این همه، هر یک از گرایشهای جنبش برای توصیف انقیاد زنان، به یکی از ویژگیهای مردسالاری استناد میکند. فمنیستهای سوسیال و مارکسیست ترجیح میدهند مردسالاری را در زمینه مادی بررسی کنند. به عقیده آنها شیوه تولید سرمایهداری بهوسیله تقسیم کار جنسی مردسالاری سامان یافته است. مناسبات طبقاتی سرمایهداری و تقسیم کار جنسی یکدیگر را متقابلا تقویت میکنند. از سوی دیگر رادیکالها مردسالاری را با سلطه مردانه معادل میگیرند و معتقدند که چون زنان از نظر جنسی کمارزش به حساب میآیند طبقه "مرد" بر طبقه "زن" حاکم است. این گروه برای توضیح ساخت مردسالاری به روانکاوی تکیه میکنند و شکلگیری جنسیت زنانه و مردانه و معیارهای کاذبی را که از آن ناشی میشوند سرچشمه مردسالاری یا حذف زنان از تاریخ به حساب میآورند.[17]
مردسالاری در ایران
ایران نیز مانند اغلب جوامع در دورههایی از تاریخ خود، مردسالاری را تجربه کرده است. در ایران پیشینه واکنش به مردسالاری و وضعیت سنتی زنان به اواخر قرن نوزدهم و بهویژه جنبش مشروطیت باز میگردد. فرهنگ مردسالارانه جامعه سنتی ایران دیدگاهی تحقیرآمیز نسبت به زنان داشت و مجال فعالیت اجتماعی و سیاسی زنان را محدود میکرد. تقید به سنتها و آداب و رسوم جوامع مردسالار، و محدودیت فعالیت زنان به خانهداری و شوهرداری از ویژگیهای وضعیت زنان در جامعه سنتی ایران بود. خرید و فروش زن بهعنوان کنیز در ایران عصر قاجار در برخی مناطق رواج داشت. سرانجام ارتباط با اروپا در اواخر قرن نوزدهم موجب گسترش اعتراض به وضع سنتی زنان گردید. با تاسیس مدارس به سبک اروپایی، دختران نیز بهتدریج در آن راه یافتند. روشنفکران عصر مشروطه از وضعیت فرودست زنان و سلطه مردان انتقاد میکردند. زنان در برخی جنبشهای اجتماعی ایران مانند جنبش تحریم تنباکو و نیز جنبش مشروطه نقش داشتند، لیکن باید گفت که چنین نقشی بیشتر تبعی بود و اغلب در حمایت از گروههای اجتماعی دیگر مثل علما و روحانیون و یا روشنفکران صورت میگرفت نه آنکه جنبش خاص زنان باشد. روی هم رفته جنبشهای اولیه زنان در قرن نوزدهم بهوسیله گروههای کوچک زنان تحصیلکرده طبقات متوسط به راه افتاد و طبعا جنبش تودهای نبود. اکثریت زنان همچنان پایبند نقشهای سنتی خود بودند و جنبش زنان را در نمییافتند و یا نسبت به آن بیتفاوت بودند.[18]