كلمات كليدي : مقوله، جوهر، عرض، جسم، هيولا، مزاج، جنس، فصل، نفس نباتي، نفس حيواني ، نفس انساني
نویسنده : هادي موسوي
حکما تعریفی که از نفس بیان کردهاند با عبارت "کمال اول برای جسم طبیعی آلی" بود اما با اینکه بزرگان فلاسفه بر این تعریف اتفاق نظر دارند، هنوز ماهیت و ذات نفس – صرفنظر از اضافه آن به جسم- مشخص نشده است؛ زیرا بالاترین دستآورد این تعریف آن است که نفس برای جسم طبیعی آلی، کمال اول میباشد. ولی این که کمال مذکور تحت چه مقولهای مندرج میشود، تا جوهر بودن یا عرض بودن آن نیز معلوم شود، هنوز روشن نیست.[1]
در تقسیمی که برای ماهیت بیان میشود، آن را به ده مقوله تقسیم میکنند این ده مقوله که به "مقولات عشر" معروفند، از دو حال خارج نیستند؛ یا جوهراند یا عرض. البته فقط یک مقوله جوهر داریم و نه تای باقی عرض هستند.[2]
هرگاه صفت و موصوفی دارای این ویژگی باشند که اولاً صفت، وجودی غیر از وجود موصوف داشته باشد و ثانیاً موصوف از صفت بینیاز باشد، به چنین صفتی "عرض" و به موصوف آن "موضوع" میگویند.
اقسام جوهر
در توضیح جوهر آنها را به دو دسته تقسیم میکنیم:
الف- دسته اول جواهری که اصلاً صفت نیستند، یعنی خود مستقلاند و طبعاً برای آنها موصوفی متصور نیست تا سؤال شود که آیا وجود آنها مغایر وجود موصوفشان است یا نه و آیا موصوفشان از آنها بی نیاز هست یا نه. انسانها، حیوانات، گیاهان و کلیه جماداتی که با آنها آشنا هستیم از این قبیلاند.
ب- دسته دوم همان صورتها هستند. اجمالاً باید گفت این دسته از جواهر همانند اعراض، صفتاند و باز همانند اعراض وجودی مغایر وجود موصوفشان دارند و تنها فرق آنها با اعراض این است که موصوفشان به آنها نیازمند است؛ به عبارت دیگر حلول کنندههایی هستند که محل آنها به آنها نیازمند است؛ یعنی گرچه حلول کنندهاند، اما در موضوع حلول نمیکنند.
چنانکه میبینیم، جواهر دسته اول اصلاً در چیزی حلول نمیکنند، نه در موضوع و نه در هیولا و جواهر دسته دوم که حلول کنندهاند، فقط در هیولا حلول میکنند نه در موضوع، پس هر دو قسم جوهر در این وصف که در موضوع حلول نمیکنند، مشترک میباشند.[3]
جوهر نفس
یکی از اقسام جوهر نفس است، اما این مطلب محتاج اثبات است؛ زیرا این مسأله با دو مشکل در ارتباط است. از طرفی در این زمینه که تعریف نفس چیست، اقوال متعددی وجود دارد. زیرا که هر قومی نفس را به چیزی تعریف کردهاند، که بنابر تعریفشان ماهیت جوهری یا عرضی نفس مشخص میشود؛ مثلاً جماعتی از علمای طبیعی آثار مستند به نفس را معلول "مزاج"دانستهاند -مزاج کیفیت متوسطی است که بعد از امتزاج عناصر چهارگانه، بنابر اعتقاد طبیعیات قدیم، و در اثر کسر و انکسار کیفیات آنها حاصل میشود، به عبارت دیگر، مزاج برآیند مجموعه تأثیرات عناصر تشکیل دهنده جسم مرکب است- این علما در پی اعتقاد به عینیت مزاج و نفس، قائل به عرض بودن نفس گشتهاند. زیرا ماهیت مزاج، ماهیتی عرضی است و به تبع آن نفس هم ماهیتی عرضی پیدا میکند. در مقابل این گروه، فلاسفه و حکمایی که معتقد به جوهریت نفس بودند در صدد ابطال قول به عینیت نفس با مزاج برآمدند.[4]
از طرفی دیگر مشهور حکما تعریفی که از نفس ارائه کردهاند با عنوان "نفس کمال اول برای جسم طبیعی آلی".[5] است. که در این تعریف جوهر بودن یا عرض بودن نفس به هیچ وجه مشخص نمیشود. زیرا بنابر تعریفی که از کمال ارائه شده است، کمال عنوان چیزی است که موجود زنده بوسیله آن چیز بالفعل میشود و از این تعریف نمیتوان فهمید، این چیزی که حیوان یا نبات را بالفعل میکند، جوهر است یا جوهر نیست.[6] زیرا کمال اول بودن نه مقتضی جوهر بودن است و نه مقتضی عرض بودن؛ زیرا برخی کمالات اول جوهرند و برخی عرض. مثلاً سیاهی نسبت به سیاه، کمال اول است؛ زیرا قوام سیاه به سیاهی است، حال آنکه سیاه چون رنگ است، تحت مقوله عرضی "کیف" مندرج میباشد و همچنین کتابت برای کاتب (نویسنده) از جهت کاتب بودنش، کمال اول است، در حالی که کتابت تحت مقوله عرضی "فعل" قرار میگیرد.[7]
با این حال اگر ما دلیلی بیاوریم که جوهر بودن نفس را ثابت کند، هر دو مشکل ما از پیش رو برداشته میشود. به دو روش میتوان بر جوهر یودن نفس دلیل آورد: اول آنکه ابتداءً ثابت کنیم که نفس مجرد است و موجود مجرد نمیتواند در موضوع باشد تا تعریف عرض بر آن صادق باشد و از این طریق ثابت کنیم نفس جوهر است. روش دوم این است که قبل از شروع به بیان خصوصیات هر یک از نفوس بر این اساس که مجردند یا نه و... به اثبات جوهر بودن کلیه نفوس اعم از نفوس مجرد و غیر مجرد بپردازیم. هر دوی این روشها در کلام فلاسفه مسلمان موجود است.
استدلال بر جوهریت نفس
روش اول: در کلام کسانی که از این طریق جوهریت نفس را ثابت کردهاند، فقط جوهر بودن نفس انسانی ثابت گردیده است؛ زیرا این روش در کلام ابن سینا و پیروان وی دیده میشود و آنها فقط تجرد نفس انسانی را میپذیرند. این روش از روشهای اثبات جوهر بودن نفس در غیر نفس انسانی، یعنی نفس نباتی و حیوانی که بنابر نظر ایشان مجرد نیست، جاری نمی شود.[8] این استدلال اینگونه است: نفس انسانی نه جسم است و نه اینکه در جسم حلول می کند، این چنین موجودی که خصوصیات جسم و حالّ در جسم را ندارد، جوهری است که ذاتاً مفارق است.[9] و بدین طریق به راحتی از طریق عاری بودن نفس انسانی از خصوصیات جسم و جسمانیات به جوهر بودن نفس پی میبرند.
روش دوم: از مهمترین ادله اثبات جوهریت نفس، که به نوعی شامل تمام نفوس میشود و نیاز به اثبات تجرد نفس هم ندارد، برهان پیش روست. این برهان در واقع در کلام فلاسفه در بیان جوهریت نفس حیوانی ارائه میشود که هم نفس حیوانی و هم نفس انسانی را شامل می شود. البته این برهان بر این مبتنی است که ما معنای حیات را محصور در حیات حیوان و انسان بدانیم، اما اگر معنای حیات را اعم بگیریم به طوری که شامل نفس نباتی هم بشود، این برهان بر جوهریت نفس نباتی هم صادق است. آنچنان که صدرالمتألهین، معنای حیات را اعم از حیات حیوانی گرفته است، آنجا که میگوید: اولین آثاری که از حیات در جسم ظاهر میشود حیات تغذیه و رشد و تولید است و سپس آثاری چون حس و حرکت هستند که ظاهر میشوند.[10]ولی اگر معنای حیات را به معنای خاص آن لحاظ کردیم، برای اثبات جوهریت نفس نباتی استدلال دیگری بیان میشود که مقدمات آن، با کمی تغییرات، شبیه همین استدلال پیش روی ماست.
برهان: ذات و طبیعت بعضی از اجسام به گونهای است که منشأ صدور افعال و آثار حیات نظیر احساس، حرکت ارادی و.. هستند و این آثار به گونهای هستند که بدون آنکه عاملی از خارج، علت پیدایش آثار مزبور گردد، از این اجسام صادر میشود. بنابراین این حیات یک صفت ذاتی برای ماهیت حیوانات [و یا نباتات] است که مقوم جسمیت این اجسام است؛ زیرا سلب آن از این اجسام محال میباشد. البته اصطلاح "جسم" دو کاربرد دارد:
اول: جسم به معنای جنسی (لابشرط) همانطور که حیوان در تعریف انسان به حیوان ناطق، جسم به این معنای جنسی است و فصل به آن ملحق می شود تا ماهیت نوعیه محقق شود.
دوم: به معنی ماده یا موضوع (به شرط لا) که صورت در آن حلول میکند.
در این دلیل، جسم به معنی جنسی آن یعنی همان معنی اول، اخذ شده است که انواع گوناگون تحت آن جنس قرار دارد. پس نوع حیوان [به عنوان یکی از اقسام جسم] ماهیت حقیقیهای است که تحت حقیقت جسم مندرج است و حیات هم ذاتی این نوع میباشد. زیرا در اینجا حیات به عنوان فصل، مقوم برای جسم که حیثیت جنسی دارد، واقع شده است. علاوه بر این میدانیم که حیات حیوان [یا نبات]، صرفاً به جهت طبیعت جسمیه حیوان [یا نبات] نیست، زیرا اگر اینگونه میبود تمام اجسام به جهت اشتراکشان در جسمیت میبایست حیوان [و به تبع زنده] میبودند؛ پس مبدأ حیات در حیوان، [یا نبات] امری است که مقوم نوعیت حیوان [یا نبات] است. پس این مبدأ حیات، مقوم برای جوهر یعنی ماهیت حیوان [یا نبات] میباشد.
تا اینجا در صغرای برهان این را ثابت کردیم که نفس حیوانی مقوّم جوهر است. یک کبرای کلی هم داریم که عرض نمیتواند مقوم جوهر باشد و مقوم جوهر فقط جوهر است.[11] پس نتیجه می گیریم که مبدأ حیات در حیوان [یا نبات] که همان نفس است، یک صورت جوهری است که توانسته مقوم جوهر جسم بشود.
با این دلیل نشان داده شد، نفسی که مبدأ حیات است، چون قوام جسم به معنای جنسی، که خود یکی از جواهر است، به آن میباشد، از اقسام جوهر است و آن هم از قسم دوم از جواهر که در چیزی دیگر حلول میکنند، اما این حلول در هیولا است، نه در موضوع.