كلمات كليدي : قِدَم، حدوث، جسمانية الحدوث، روحانية الحدوث، حركت جوهري
نویسنده : هادي موسوي
از جمله مباحثی که ذهن فیلسوفان را از عهد قدیم تا عصر حاضر به خود مشغول داشته مسأله حادث و یا قدیم بودن نفوس انسانی است. اگر مروری بر آراء فیلسوفان از ابتدا بنماییم، خواهیم دید که هر یک از فلاسفه برای پیدا کردن جواب این مسأله تلاشهای فراوانی کرده و براهین مختلفی برای اثبات مدعای خویش آوردهاند که این تلاشها عمدتاً باعث شکل گیری سه نظریه عمده در این زمینه است.
1- نظریه قدیم بودن نفس.
2- نظریه حدوث روحانی و بقاء روحانی نفس.
3- نظریه حدوث جسمانی و بقاء روحانی نفس.
قبل از ورود به مسأله لازم است ابتداء تاکید کنیم که منظور از حدوث، حدوث زمانی است نه حدوث ذاتی؛ یعنی اینکه موجودی در یک زمانی وجود نداشته سپس موجود شده است. زیرا تمام موجودات بغیر از خدا، چون مخلوقند ذاتاً حادثاند. در مورد اینکه همه مخلوقات اعم از مجرد و غیر مجرد ذاتاً حادثاند اختلافی میان فلاسفه وجود ندارد. پس اگر میگوییم: آیا نفس حادث است یا قدیم؟ منظور این است که آیا نفس از اول وجود داشته یا خیر زمانی بوده که نفس وجود نداشته بلکه یک زمانی گذشت و نفس وجود نداشت و سپس موجود شد؟
اقوال در حدوث نفس
اما اقوال در این زمینه فراوان است و ما به بعضی از آنها اشاره می کنیم و به توضیح مهمترین آنها بسنده میکنیم.
1. افلاطون و تابعین وی میگویند: نفس در عین حال که وجودش قبل از بدن موجود بوده قدیم نیز میباشد.
2. دهریون: کسانی که قائل به حدوث جسمانی و بقاء جسمانی روح اند.[یعنی روح در ابتدای حدوثش امری جسمانی است و در ادامه نیز صرفاً امری جسمانی است و هیچگونه جنبه تجردی ندارد.]
3. مذهب ارسطو و مشائین و ابن سینا : حدوث نفس به گونۀ موجودی روحانی و مجرد بوده است و در ادامه حیاتش نیز نفس امری مجرد و روحانی است. البته مجرد ذاتی، نه مجرد فعلی؛ زیرا نفس در انجام افعالش محتاج به بدن است و اگر موجودی از نظر انجام فعل نیز مجرد باشد -یعنی برای انجام افعالش به بدن نیازمند نباشد- عقل است نه نفس و این است فرق میان عقل و نفس.
4. قول اهل تناسخ که میگویند حدوث نفس روحانی است ولی بقاء آن جسمانی است.
5. قول صدر المتألهین و تابعین ایشان و همچنین عرفا: حدوث نفس جسمانی است ولی در ادامه و بقاء نفس روحانی و مجرد میشود.[1]روح عالی ترین محصول ماده است. یعنی مولود یک سلسله ترقی و تکامل ذاتی طبیعت است و طبق نظریه صدرالمتألهین هیچ گونه دیواری بین عالم طبیعت و ماوراء طبیعت وجود ندارد؛ یعنی ممکن است یک موجود مادی در مراحل ترقی و تکامل خود تبدیل به موجود غیر مادی شود.[2]
اکنون به بررسی مهمترین این اقوال که قول به قدم نفوس، حدوث روحانی و بقاء روحانی و در آخر به قول حدوث جسمانی و بقاء روحانی نفس میپردازیم. ابتدا از قول به قدم نفس که منسوب به افلاطون و تابعین وی است آغاز میکنیم.
قدیم بودن نفس
قدیم بودن نفس به معنای آن است که نفس همواره بوده و هیچ تغییر و استحالهای در آن راه ندارد. در این صورت، نفس کمالات خود را داشته و چنین نبوده است که در طول زمان و به تدریج، نقایص و کاستیهای خود را بر طرف سازد و به کمالات جدیدی دست یابد. به دیگر سخن لازمه قِدَم نفس آن است که نفس ذاتاً جوهری کامل باشد. اما اگر بخواهیم به گونه ای اجمالی در مورد این اقوال قضاوت کنیم می بینیم که این معنا در مورد نفس صادق نیست زیرا همانطور که در مباحث قوای نفس ثابت شده است نفس نیازمند قوا و آلاتی است که با وساطت آنها، ادراکات و تحریکاتی را که ابتدا فاقد آن است، دارا شود و از این رهگذر به کمالاتی دست یابد. پس نیازمندی نفس ناطقه به قوا وآلات ادراکی و تحریکی، که پارهای از قوای نباتی و پارهای دیگر از قوای حیوانیاند، نقص وجودی آن را آشکار میسازد و در نتیجه، روشن میشود که نفس، جوهری قدیم نیست.[3]
نقد قدیم بودن نفس
از ادلهای که بر رد این قول آورده شده است میتوان به این استدلال اشاره کرد که در آن از لوازم قول به قدم نفوس کمک گرفته و آن را ابطال کرده است. این دلیل به این قرار است:
اگر نفوس قبل از بدنها موجود باشند، در همان حالی که قبل از بوجود آمدن بدنها موجودند، دو حال دارند:
- نفوس کثیرند.
- نفوس واحدند.
اگر واحد باشند دو حال دارند:
الف- هنگامی که به بدن تعلق میگیرند، کثیر میشوند.
ب- هنگام تعلق به بدن، باز هم واحد است.
اگر نفس قدیم هنگام تعلق به بدنهای مختلف هنوز وحدت خود را حفظ کند، این بدین معنی است که همه بدنها دارای یک نفس واحدند. این مطلب مستلزم این است که هر آنچه را که فردی از انسان میداند، دیگری نیز به آن علم داشته باشد و هر آنچه را یک فرد نمیداند دیگری نیز به آن جهل داشته باشد. که این ظاهر البطلان است.
اما اگر نفس هنگام تعلق به بدنها کثیر شود، لازم میآید شیئی که دارای حجم و مقدار نیست، تقسیم شود و این محال است که موجودی مجرد را تقسیم کنیم.[4]
اما اگر گفتیم که نفوس قبل از تعلق به بدنها کثیرند:
اگر نفس قدیم باشد، لازم میآید که نفس نوع منحصر به فرد باشد، یعنی نفس نوعی باشد که تنها یک فرد دارد، زیرا قدیم بودن نفس مستلزم تجرد آن است؛ یعنی اگر نفس قدیم باشد میتواند بدون بدن و ماده موجود باشد که این مستلزم مجرد تام بودن نفس است و از طرف دیگر بر اساس یک قاعده فلسفی، هر مجرد تامی، نوع منحصر به فرد است، زیرا کثرت فردی در انواع، همیشه تابع ماده است و جایی که ماده نباشد، تکثر فردی و تعدد افراد یک نوع محقق نمیشود.[5]این در حالی است که ما تکثر را در نفوس به وضوح میبینیم با اینکه این نفوس، نوع واحدی دارند، و از نظر ماهیت و صورت با هم مغایرتی ندارند؛ زیرا صورت این نفوس واحد است و این مطلب از این جا برای ما آشکار میشود که ما برای تمام نفوس انسانی از یک تعریف واحد استفاده میکنیم.[6]پس در واقع همه نفوس دارای یک نوعند و یک ماهیت دارند و این نوع دارای افراد کثیر است. این واقعیت با مجرد تام بودن نفوس منافات دارد. چرا که مستلزم انکار امرِ عینی کثرت نفوس در نوع واحد است.
با این استدلال اصل حدوث نفس ثابت میشود اما اینکه این حدوث چگونه است در واقع بر میگردد به مبانی که هر یک از فلاسفه اتخاذ میکنند. زیرا به صرف این دلیل نمیتوان قائل شد که این حدوث جسمانی است یا روحانی، یا به تعبیری این نفسی که حادث میشود مجرد است یا غیر مجرد. بنابراین، این استدلال برای هر دو گروه مشائین و طرفداران ابن سینا از یک طرف و طرفداران حکمت صدرا از طرف دیگر قابل ارائه است.
قول به حدوث نفس
اما دیگر نظریه مهم در این باب، نظریه ارسطو، مشائیین و ابن سینا است که قائلند حدوث نفس همراه با حدوث بدن است یا به تعبیری حدوث نفس "مع البدن" است. طبق این نظریه، نفس، زمانی حادث میشود که مزاج خاصی که برای نفس آدمی مناسب است حاصل شود.[7] نفس انسانی نزد شیخ از اول فطرت هنگام حدوثش در ماه چهارم جنین مجرد عقلی است.[8]
قول به"جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء"
یکی از نظریات بسیار مهم دیگری که در این قسمت آورده شده نظریه بدیع صدر المتألهین است. این نظریه وی به نام "جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء" بودن نفس، مبتنی بر قبول حرکت جوهری است؛ یعنی بر خلاف حکمای پیش از ملا صدرا که فقط حرکت در اعراض را میپذیرفتند، حرکت در جوهر اشیاء نیز مورد قبول وی است. بنابراین نظریه در مورد حدوث نفس، ماده جسمانی بر اثر حرکت جوهری خویش به تدریج مراتب کمالی وجود را طی میکند (یعنی هر چه در او بالقوه است را به بالفعل تبدیل میکند) تا آنجا که به مرز ماده و تجرّد میرسد و سپس در ادامه حرکت از عالم ماده میگذرد و در مراتب طولی تجرد، تکامل مییابد. همچنین در خلال این حرکت جوهری، جوهر متحرک در مرز بین ماده و تجرد، به نفس انسانی مبدّل میشود و سپس این نفس انسانی با به کارگیری آلات خود به مراتب کمالی ادراک و وجود نائل میآید.[9]
صدر المتألهین میگوید نفس ناطقهای که مدرک معقولات باشد، در حدود سن چهل سالگی برای افراد حاصل میشود.[10] زیرا معقول نمیداند که نفس ناطقه از اول حدوث مزاج برای بدن حاصل باشد، زیرا این امر مستلزم محذوراتی است که از جمله مهمترین آن محذورات میتوان به این اشاره کرد که اگر نفس ناطقه با تمام کمالات ذاتیاش در اول تکون قلب و دماغ ،یعنی همان حدود چهار ماهگی، بخواهد حادث شود، در این صورت از انجام افعال و کسب کمالاتی که لائق اوست تا مدتی طولانی معطل میماند و ما برهان بر این داریم که هر آنچه که خلق میشود، افعال و آثار او نیز با وی هستند؛ به تعبیری کارهایی که از آن موجودی خاص توقع میرود، تعطیل نمیشود. یا به تعبیر فلاسفه "لا معطل فی الوجود".[11] پس نمیتوان قائل شد که نفس ناطقه مجرد از همان دوران جنینی حادث میشود. بلکه آن نفس حادث شده یک صورت جسمانی منطبع در ماده است که بر اثر حرکت جوهری در زمان طولانی نفس ناطقه مجرد میشود